نیست کس آگه که یار کی بنماید جمال
لیک تو باری به نقد ساختهٔ کار باش
در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن
تو به یکی زندهای از همه بیزار باش
گر دل و جان تو را در بقا آرزوست
دم مزن و در فنا همدم عطار باش
#شیخ_عطار_نیشابوری
لیک تو باری به نقد ساختهٔ کار باش
در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن
تو به یکی زندهای از همه بیزار باش
گر دل و جان تو را در بقا آرزوست
دم مزن و در فنا همدم عطار باش
#شیخ_عطار_نیشابوری
Telegram
attach 📎
روزی که مرا ز من ستانی
ضایع مکن از من آنچ دانی
تا با تو چو خاص نور گردم
آن نور لطیف جاودانی
تا چند کنم ز مرگ فریاد
با همچو تو آب زندگانی
گر مرگم از او است مرگ من باد
آن مرگ به از دم جوانی
از خرمن خویش ده زکاتم
زان خرمن گوهر نهانی
منویس بر این و آن براتم
بگذار طریق امتحانی
خاموش ولی به دست تو چیست
باران آمد تو ناودانی
#مولانای_جان
ضایع مکن از من آنچ دانی
تا با تو چو خاص نور گردم
آن نور لطیف جاودانی
تا چند کنم ز مرگ فریاد
با همچو تو آب زندگانی
گر مرگم از او است مرگ من باد
آن مرگ به از دم جوانی
از خرمن خویش ده زکاتم
زان خرمن گوهر نهانی
منویس بر این و آن براتم
بگذار طریق امتحانی
خاموش ولی به دست تو چیست
باران آمد تو ناودانی
#مولانای_جان
Telegram
attach 📎
"خوشتر از هزار ماه"
دوش وقتِ سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند
بیخود از شعشعهٔ پرتوِ ذاتم کردند
باده از جامِ تَجلّیِّ صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند
همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود
که ز بندِ غمِ ايام نجاتم دادند
□بر درگاه این غزل قدسی
که روایتی دیگر از لیلة القدر
و شب معراج حافظ است،
باید شستشویی کرد
از اندیشههای باطل و گفتههای لاطائل
که از شرم آن،
حور و پری در حجاب میشوند.
و چگونه میتوان با چشمهای خفاشگون
در این حریم سبحانی
که از ژرفای خورشید نورانیتر است
قدم گذاشت.
گویی هر کلمهٔ آن
شهاب فروزانی است
که با نیزهای از نور
صد هزار دیو فالگوشنشین را
گوشمالی میدهد.
□ويليام بليک،
شاعر و نقاش شهودى انگليس
گفته است كه اگر ما
شريان ادراک را پاكيزه كنيم،
هر چيز را چنانكه هست خواهيم ديد
و خواهيم دانست كه هر موجودى
بىنهایت است.
غزل حافظ نیز اگر پاکیزه باشیم،
پاک از باورهای بیدلیل
و اندیشههای سود و سودا
و تلقینات افكار عمومی
و تبلیغات اهریمنی روزگار،
ما را به بینهایت پیوند میدهد
تا دریابیم که شب قدر
از زمان و مکان و وهم و گمان
بیرون است.
□چه خوشتر که ما هر شب و هر دم
را قدر بدانیم
تا شاید بدان مجلس بار یابیم
که طوطی هند گفت:
نمیدانم چه محفل بود شب جایی که من بودم
ز هر سو رقص بِسمل بود شب جایی که من بودم
پریپیکر نگاری، سروقدی، ماهرخساری
سراپا آفت دل بود شب جایی که من بودم
خدا خود میر محفل بود اندر لامکان "خسرو"
محمد شمع محفل بود شب جايى كه من بودم
برگرفته از كتاب "در صحبت حافظ"
به قلم دکتر حسين الهى قمشهای
دوش وقتِ سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند
بیخود از شعشعهٔ پرتوِ ذاتم کردند
باده از جامِ تَجلّیِّ صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند
همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود
که ز بندِ غمِ ايام نجاتم دادند
□بر درگاه این غزل قدسی
که روایتی دیگر از لیلة القدر
و شب معراج حافظ است،
باید شستشویی کرد
از اندیشههای باطل و گفتههای لاطائل
که از شرم آن،
حور و پری در حجاب میشوند.
و چگونه میتوان با چشمهای خفاشگون
در این حریم سبحانی
که از ژرفای خورشید نورانیتر است
قدم گذاشت.
گویی هر کلمهٔ آن
شهاب فروزانی است
که با نیزهای از نور
صد هزار دیو فالگوشنشین را
گوشمالی میدهد.
□ويليام بليک،
شاعر و نقاش شهودى انگليس
گفته است كه اگر ما
شريان ادراک را پاكيزه كنيم،
هر چيز را چنانكه هست خواهيم ديد
و خواهيم دانست كه هر موجودى
بىنهایت است.
غزل حافظ نیز اگر پاکیزه باشیم،
پاک از باورهای بیدلیل
و اندیشههای سود و سودا
و تلقینات افكار عمومی
و تبلیغات اهریمنی روزگار،
ما را به بینهایت پیوند میدهد
تا دریابیم که شب قدر
از زمان و مکان و وهم و گمان
بیرون است.
□چه خوشتر که ما هر شب و هر دم
را قدر بدانیم
تا شاید بدان مجلس بار یابیم
که طوطی هند گفت:
نمیدانم چه محفل بود شب جایی که من بودم
ز هر سو رقص بِسمل بود شب جایی که من بودم
پریپیکر نگاری، سروقدی، ماهرخساری
سراپا آفت دل بود شب جایی که من بودم
خدا خود میر محفل بود اندر لامکان "خسرو"
محمد شمع محفل بود شب جايى كه من بودم
برگرفته از كتاب "در صحبت حافظ"
به قلم دکتر حسين الهى قمشهای
و گفت: محبت آن بُوَد که خویش را.
جمله به محبوب خویش بخشی
و تو را هیچ بازنماند از تو.
#عطار
#تذکرة_الاولیاء
جمله به محبوب خویش بخشی
و تو را هیچ بازنماند از تو.
#عطار
#تذکرة_الاولیاء
#کتاب_نوشته
بیایید تا اعتقاد بیاوریم که لذّتهایی هست بسی بزرگتر و پایندهتر و والاتر از لذّتهای موردِ پسندِ فرومایگان، و آن لذّتِ اندیشه به حالِ محرومان و از یاد رفتگان است، لذّتِ دفاع از حقیقت و عدالت.
بکوشیم تا زانُوانمان نلرزد. سرِ خود را بلند نگاه داریم، در دورانهای دشوارِ زندگی است که نموده میشود مرد کیست و نامَرد، کی.
#ایران_را_از_یاد_نبریم
دکتر #محمد_علی_اسلامی_ندوشن
بیایید تا اعتقاد بیاوریم که لذّتهایی هست بسی بزرگتر و پایندهتر و والاتر از لذّتهای موردِ پسندِ فرومایگان، و آن لذّتِ اندیشه به حالِ محرومان و از یاد رفتگان است، لذّتِ دفاع از حقیقت و عدالت.
بکوشیم تا زانُوانمان نلرزد. سرِ خود را بلند نگاه داریم، در دورانهای دشوارِ زندگی است که نموده میشود مرد کیست و نامَرد، کی.
#ایران_را_از_یاد_نبریم
دکتر #محمد_علی_اسلامی_ندوشن
من نشستم ز طلب وین دل پیچان ننشست
همه رفتند و نشستند و دمی جان ننشست
هر کی استاد به کاری بنشست آخر کار
کار آن دارد آن کز طلب آن ننشست
#مولانای_جان
همه رفتند و نشستند و دمی جان ننشست
هر کی استاد به کاری بنشست آخر کار
کار آن دارد آن کز طلب آن ننشست
#مولانای_جان
هر کی او نعره تسبیح جماد تو شنید
تا نبردش به سراپرده سبحان ننشست
تا سلیمان به جهان مهر هوایت ننمود
بر سر اوج هوا تخت سلیمان ننشست
هر کی تشویش سر زلف پریشان تو دید
تا ابد از دل او فکر پریشان ننشست
#مولانای_جان
تا نبردش به سراپرده سبحان ننشست
تا سلیمان به جهان مهر هوایت ننمود
بر سر اوج هوا تخت سلیمان ننشست
هر کی تشویش سر زلف پریشان تو دید
تا ابد از دل او فکر پریشان ننشست
#مولانای_جان
Telegram
attach 📎
معرفی عارفان
Mohsen Chavoshi – Amire Bi Gazand
چو لاله در قدحم ریز ساقیا می و مشک
که نقش خال " نگارم" نمیرود ز ضمیر
بیار ساغر در خوشاب ای ساقی
حسود گو کرم آصفی ببین و بمیر
#حافظ
که نقش خال " نگارم" نمیرود ز ضمیر
بیار ساغر در خوشاب ای ساقی
حسود گو کرم آصفی ببین و بمیر
#حافظ
@mahfel_sher96
Mohsen Chavoshi/Negar
#محسن_چاوشی
"نگار من ڪجایی "
به والله ڪه جانانمـ تویی تو
بسلطان عرب جانم تویی تو
نمیدونم ڪه چونم یا که چندم
همی دونم ڪه درمانم تویی تو
#باباطاهر
"نگار من ڪجایی "
به والله ڪه جانانمـ تویی تو
بسلطان عرب جانم تویی تو
نمیدونم ڪه چونم یا که چندم
همی دونم ڪه درمانم تویی تو
#باباطاهر
نه کار دل به کام و نه دلدار سازگار
خونين دلم ز طالع ناسازگار خويش
يکدم قرار نيست دلم را ز تاب عشق
در آتشم ز دست دل بي قرار خويش
#عبید_زاکانی
خونين دلم ز طالع ناسازگار خويش
يکدم قرار نيست دلم را ز تاب عشق
در آتشم ز دست دل بي قرار خويش
#عبید_زاکانی
ای گدایان خرابات خدا یار شماست
چشم انعام مدارید ز انعامی چند
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش
که مگو حال دل سوخته با خامی چند
#حافظ
چشم انعام مدارید ز انعامی چند
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش
که مگو حال دل سوخته با خامی چند
#حافظ
درود و تقديم احترام به محضر گراميتان
افتخار اين را داريم از محضر عزيزتان دعوت كنيم براي حضور گرانقدرتان در
گروه عشق عرفان
اميدآن داريم سعادت اين همراهي را عنايت فرماييد
با افتخار وكسب اجازه لينك گروه به محضرتان تقديم ميگردد
باشدحضورتان گرمي اين محفل رادوچندان نمايد
جسارتا لینک .آیدی .سیاسی.لطیفه.پی وی.فوروارد کانال. وپست بدون نام شاعر یا نویسنده ممنوع
کانال گلها
@goolfs
کانال معرفی عارفان
@m_arefan
https://t.me/+4b_wINiHI_kwZmRk
افتخار اين را داريم از محضر عزيزتان دعوت كنيم براي حضور گرانقدرتان در
گروه عشق عرفان
اميدآن داريم سعادت اين همراهي را عنايت فرماييد
با افتخار وكسب اجازه لينك گروه به محضرتان تقديم ميگردد
باشدحضورتان گرمي اين محفل رادوچندان نمايد
جسارتا لینک .آیدی .سیاسی.لطیفه.پی وی.فوروارد کانال. وپست بدون نام شاعر یا نویسنده ممنوع
کانال گلها
@goolfs
کانال معرفی عارفان
@m_arefan
https://t.me/+4b_wINiHI_kwZmRk
#خاقانی
هر شب به سیر کویش
از کوچهی خرابات
نعره زنان بر آیم
یعنی که مست اویم
هر شب به سیر کویش
از کوچهی خرابات
نعره زنان بر آیم
یعنی که مست اویم
ای خواجۀ بازرگان، از مصر شِکَر آمد
وآن یوسفِ چون شِکّر ناگه ز سفر آمد
روح آمد و راح آمد، معجونِ نَجاح آمد
ور چیزِ دگر خواهی، آن چیزِ دگر آمد
آن میوهٔ یعقوبی وآن چشمهٔ ایّوبی
از منظره پیدا شد، هنگامِ نَظَر آمد
خضر از کَرمِ ایزد بر آبِ حیاتی زد
نَک زُهره غزلگویان در برجِ قمر آمد
آمد شهِ معراجی، شب رَست ز محتاجی
گردون به نثارِ او با دامنِ زر آمد
موسیِّ نهان آمد، صد چشمه روان آمد
جان همچو عصا آمد، تن همچو حَجَر آمد
زین مردمِ کارافزا، زین خانهٔ پرغوغا
عیسی نخورَد حلوا، کاین آخُرِ خر آمد
چون بسته نبود آن دَم، در شش جهتِ عالَم
در جُستنِ او گردون، بس زیر و زبر آمد
آن کاو مَثَلِ هدهد بی تاج نَبُد هرگز
چون مور ز مادر او بربسته کمر آمد
در عشق بُوَد بالغ، از تاج و کمر فارغ
کز کرسی و از عرشش منشورِ ظفر آمد
باقیش ز سلطان جو، سلطانِ سخاوتخو
زو پرس خبرها را کاو کانِ خبر آمد
دیوان شمس
وآن یوسفِ چون شِکّر ناگه ز سفر آمد
روح آمد و راح آمد، معجونِ نَجاح آمد
ور چیزِ دگر خواهی، آن چیزِ دگر آمد
آن میوهٔ یعقوبی وآن چشمهٔ ایّوبی
از منظره پیدا شد، هنگامِ نَظَر آمد
خضر از کَرمِ ایزد بر آبِ حیاتی زد
نَک زُهره غزلگویان در برجِ قمر آمد
آمد شهِ معراجی، شب رَست ز محتاجی
گردون به نثارِ او با دامنِ زر آمد
موسیِّ نهان آمد، صد چشمه روان آمد
جان همچو عصا آمد، تن همچو حَجَر آمد
زین مردمِ کارافزا، زین خانهٔ پرغوغا
عیسی نخورَد حلوا، کاین آخُرِ خر آمد
چون بسته نبود آن دَم، در شش جهتِ عالَم
در جُستنِ او گردون، بس زیر و زبر آمد
آن کاو مَثَلِ هدهد بی تاج نَبُد هرگز
چون مور ز مادر او بربسته کمر آمد
در عشق بُوَد بالغ، از تاج و کمر فارغ
کز کرسی و از عرشش منشورِ ظفر آمد
باقیش ز سلطان جو، سلطانِ سخاوتخو
زو پرس خبرها را کاو کانِ خبر آمد
دیوان شمس
گفت من بیچارهام، فرمود که نیک است!
اگر در همه وقت مدام بیچاره باشی
در حالت قدرت هم خود را بیچاره بینی؛
چنانکه در حالت عجز میبینی.
زیرا که بالای قدرت تو قدرتیست
و مقهور حقی در همه احوال.
تو دو نیمه نیستی، گاهی باچاره و گاهی بیچاره نظر به قدرت او دار
و همواره خود را بیچاره میدان.
#فیه_ما_فیه
اگر در همه وقت مدام بیچاره باشی
در حالت قدرت هم خود را بیچاره بینی؛
چنانکه در حالت عجز میبینی.
زیرا که بالای قدرت تو قدرتیست
و مقهور حقی در همه احوال.
تو دو نیمه نیستی، گاهی باچاره و گاهی بیچاره نظر به قدرت او دار
و همواره خود را بیچاره میدان.
#فیه_ما_فیه
عشق اثر دارد، غیبی است مقدس از علل و منزه از طلب عاشق، نصیب از که طلبد چون او که ملاک عاشق است برآید. عاشق را مراد در برآمدن مراد معشوق بود از وی، و مراد معشوق هلاک وی، عاشق بیچاره از دوستی وی دشمن خود شده است لا اِله الَّا اللّه
در قسطنطنیه درویشی صادق بر ترسا بچه عاشق شد چون بیچاره از دور در وی نظر کردی بیهوش شدی و در خروش شدی روزی ناگاه آن ماه را بر سر بازاری دید که زناری می خرید به نزدیک او آمد و گفت از این زنار دو بردار که قدم اول در محبت موافقت است و موافقت ترک مخالفت است:
بار دگر پیر ما خرقه بزنار داد
زهد نود ساله را برد و بکفار داد
پیش بتی سجده کرد دین مجازی گذاشت
مصحف و سجاده را رفت و بخمار داد
لوایح، عین القضات همدانی
در قسطنطنیه درویشی صادق بر ترسا بچه عاشق شد چون بیچاره از دور در وی نظر کردی بیهوش شدی و در خروش شدی روزی ناگاه آن ماه را بر سر بازاری دید که زناری می خرید به نزدیک او آمد و گفت از این زنار دو بردار که قدم اول در محبت موافقت است و موافقت ترک مخالفت است:
بار دگر پیر ما خرقه بزنار داد
زهد نود ساله را برد و بکفار داد
پیش بتی سجده کرد دین مجازی گذاشت
مصحف و سجاده را رفت و بخمار داد
لوایح، عین القضات همدانی