گر کشته شود عاشق از دشنهٔ خونریزت /
در روی تو همچون گل از زیر کفن خندد
چه حیله نهم برهم چون لعل شکربارت /
چندان که کنم حیله بر حیلهٔ من خندد
حضرت عطار
سلام بر عزیزان و همراهان همدل
صبح شما بخیر و شادکامی
در روی تو همچون گل از زیر کفن خندد
چه حیله نهم برهم چون لعل شکربارت /
چندان که کنم حیله بر حیلهٔ من خندد
حضرت عطار
سلام بر عزیزان و همراهان همدل
صبح شما بخیر و شادکامی
نه هر مخاطب و هر حرف
و هر حدیث خوش است
که جز تو با دگرم نیست
ذوق گفت و شنود
حسین منزوی
و هر حدیث خوش است
که جز تو با دگرم نیست
ذوق گفت و شنود
حسین منزوی
فردا دیر است ...
امروزت را همین امروز ، زندگی کن!
همین امروز لذتش را ببر ،
و همین امروز برای آرزوهایت تلاش کن ...
حسرت ، یعنی در گذشته جا مانده ای ،
و نگرانی یعنی ،
اسیرِ آینده ای شده ای که هنوز نرسیده
و اتفاقاتی که هنوز نیوفتاده!
آینده ای که شاید نرسد
و اتفاقاتی که شاید نیوفتد!
بیخیالِ چیزهایی که نبودنشان
کیفیتِ بودنت را کم می کند
آرامش و لبخند را در آغوش بگیر
و امروز را همان جوری که دوست داری زندگی کن ...
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد دوشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
امروزت به قشنگی بهشت
به زیبایی گلها
به شادی لبخند
رضایت مادر
و به محکمی
پیوند قلب هـا
که یاد آور خوبیهاست
امروزت پراز شادی و نشاط
🌺🌺🌺
شادباشی
امروزت را همین امروز ، زندگی کن!
همین امروز لذتش را ببر ،
و همین امروز برای آرزوهایت تلاش کن ...
حسرت ، یعنی در گذشته جا مانده ای ،
و نگرانی یعنی ،
اسیرِ آینده ای شده ای که هنوز نرسیده
و اتفاقاتی که هنوز نیوفتاده!
آینده ای که شاید نرسد
و اتفاقاتی که شاید نیوفتد!
بیخیالِ چیزهایی که نبودنشان
کیفیتِ بودنت را کم می کند
آرامش و لبخند را در آغوش بگیر
و امروز را همان جوری که دوست داری زندگی کن ...
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد دوشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
امروزت به قشنگی بهشت
به زیبایی گلها
به شادی لبخند
رضایت مادر
و به محکمی
پیوند قلب هـا
که یاد آور خوبیهاست
امروزت پراز شادی و نشاط
🌺🌺🌺
شادباشی
همیشه معيار چنين است:
اگر رنج می بری، اين يعنی كه با طبيعت همنوا نيستی.
اگر رنجور هستی، يعنی كه با جهان هستی همنوايی نداری.
پس لحظه ای كه فكر می كنی درد و رنج تو را فراگرفته، بی درنگ سعی كن فاصله ات را با طبيعت كوتاه تر كنی،
به جهان هستی نزديك تر شو
و ناگهان نور وجود خواهد داشت.
و سرور وجود خواهد داشت
و ترانه و ضيافت وجود خواهد داشت.
همنوا شدن با جهان هستی پاداش خود را در خودش دارد؛
همنوا نبودن با آن در خودش تنبيه خودش را دارد.
" اشو "
اگر رنج می بری، اين يعنی كه با طبيعت همنوا نيستی.
اگر رنجور هستی، يعنی كه با جهان هستی همنوايی نداری.
پس لحظه ای كه فكر می كنی درد و رنج تو را فراگرفته، بی درنگ سعی كن فاصله ات را با طبيعت كوتاه تر كنی،
به جهان هستی نزديك تر شو
و ناگهان نور وجود خواهد داشت.
و سرور وجود خواهد داشت
و ترانه و ضيافت وجود خواهد داشت.
همنوا شدن با جهان هستی پاداش خود را در خودش دارد؛
همنوا نبودن با آن در خودش تنبيه خودش را دارد.
" اشو "
هر گه که دل از خلق جدا میبینم
احوال وجود با نوا میبینم
وان لحظه که بیخود نفسی بنشینم
عالم همه سر به سر ترا میبینم
#حضرت_مولانا
احوال وجود با نوا میبینم
وان لحظه که بیخود نفسی بنشینم
عالم همه سر به سر ترا میبینم
#حضرت_مولانا
گر تو مستی بر ما آی که ما مستانیم
ور نه ما عشوه و ناموس کسی نستانیم
یوسفانند که درمان دل پردردند
که ز مستی بندانند که ما درمانیم
#غزلیات_شمس
ور نه ما عشوه و ناموس کسی نستانیم
یوسفانند که درمان دل پردردند
که ز مستی بندانند که ما درمانیم
#غزلیات_شمس
#شرح_فیه_ما_فیه
#استاد_قمشه_اى
عقل چندان خوب است ....: مقصود از عقل در این مقام عقل جزوی است که سر چشمه شناخت و تمیز فطری در همه انسانهاست و شأن او دانایی و راهنمایی است؛ نردبانی است تا بام و واسطۀ تا در گاه معشوق؛ از این رو:
چون شدی بر بامهای آسمان،
سرد آمد جستجوی نردبان.
چون به معلومی رسیدی ای ملیح،
شد طلبکاری عشق اکنون قبیح.
چونکه با معشوق گشتی همنشین، دفع کن دلالگان را بعد از این.
(مثنوی)
اما شأن عشق، که گاه او را پیر مغان و مرشد کامل خوانند، شهود و معرفت اشراقی است؛ و به نظر مولانا آدمی باید به هدایت عقل، خودرا به درگاه عشق رساند، آنگاه عقل را ترک گوید و خودرا تسلیم عشق کند:
عقل چون شحنه است و چون سلطان رسید
شحنۀ بیچاره در کنجی خزید
(مثنوی)
حدیث عقل در ایام پادشاهی عشق
چنان شده است که فرمان حاکم معزول
(سعدى)
حافظ پیر خرد را که در اقلیم معرفت کمال دانایی او اقرار به نادانی است، شاگرد طفل عشق می داند:
دل چو از پیر خرد نقد معانی می جست،
عشق می گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود
عاقلان نقطۀ پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جناب عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است؛
کسی آن آستان بوسد که سر در آستین دارد.
(+) - و پیش درزی تصرف خودرا ترک باید کردن: مولانا درمثنوی همین تمثیل را آورده است:
پاره پاره کرد درزی جامه را؛
کس زند آن درزی علامه را؟
که چرا این اطلس بگزیده را،
بر دریدی چکنم بدریده را؟
_مولوي_
#استاد_قمشه_اى
عقل چندان خوب است ....: مقصود از عقل در این مقام عقل جزوی است که سر چشمه شناخت و تمیز فطری در همه انسانهاست و شأن او دانایی و راهنمایی است؛ نردبانی است تا بام و واسطۀ تا در گاه معشوق؛ از این رو:
چون شدی بر بامهای آسمان،
سرد آمد جستجوی نردبان.
چون به معلومی رسیدی ای ملیح،
شد طلبکاری عشق اکنون قبیح.
چونکه با معشوق گشتی همنشین، دفع کن دلالگان را بعد از این.
(مثنوی)
اما شأن عشق، که گاه او را پیر مغان و مرشد کامل خوانند، شهود و معرفت اشراقی است؛ و به نظر مولانا آدمی باید به هدایت عقل، خودرا به درگاه عشق رساند، آنگاه عقل را ترک گوید و خودرا تسلیم عشق کند:
عقل چون شحنه است و چون سلطان رسید
شحنۀ بیچاره در کنجی خزید
(مثنوی)
حدیث عقل در ایام پادشاهی عشق
چنان شده است که فرمان حاکم معزول
(سعدى)
حافظ پیر خرد را که در اقلیم معرفت کمال دانایی او اقرار به نادانی است، شاگرد طفل عشق می داند:
دل چو از پیر خرد نقد معانی می جست،
عشق می گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود
عاقلان نقطۀ پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جناب عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است؛
کسی آن آستان بوسد که سر در آستین دارد.
(+) - و پیش درزی تصرف خودرا ترک باید کردن: مولانا درمثنوی همین تمثیل را آورده است:
پاره پاره کرد درزی جامه را؛
کس زند آن درزی علامه را؟
که چرا این اطلس بگزیده را،
بر دریدی چکنم بدریده را؟
_مولوي_
ای کرده تو مهمانم در پیش درآ جانم
زان روی که حیرانم من خانه نمیدانم
ای گشته ز تو واله هم شهر و هم اهل ده
کو خانه نشانم ده من خانه نمیدانم
زان کس که شدی جانش زان کس مطلب دانش
پیش آ و مرنجانش من خانه نمیدانم
وان کز تو بود شورش می دار تو معذورش
وز خانه مکن دورش من خانه نمیدانم
من عاشق و مشتاقم من شهره آفاقم
رحم آر و مکن طاقم من خانه نمیدانم
ای مطرب صاحب صف می زن تو به زخم کف
بر راه دلم این دف من خانه نمیدانم
شمس الحق تبریزم جز با تو نیامیزم
می افتم و می خیزم من خانه نمیدانم
#غزل_مولانا
زان روی که حیرانم من خانه نمیدانم
ای گشته ز تو واله هم شهر و هم اهل ده
کو خانه نشانم ده من خانه نمیدانم
زان کس که شدی جانش زان کس مطلب دانش
پیش آ و مرنجانش من خانه نمیدانم
وان کز تو بود شورش می دار تو معذورش
وز خانه مکن دورش من خانه نمیدانم
من عاشق و مشتاقم من شهره آفاقم
رحم آر و مکن طاقم من خانه نمیدانم
ای مطرب صاحب صف می زن تو به زخم کف
بر راه دلم این دف من خانه نمیدانم
شمس الحق تبریزم جز با تو نیامیزم
می افتم و می خیزم من خانه نمیدانم
#غزل_مولانا
تا بیند این دوٖ دیده صبح خدا دمیده
دام طلب دریده مطلوب گشته طالب
عشق و طلب چه باشد آیینه تجلی
نقش و حسد چه باشد آیینه معایب
#مولانا
دام طلب دریده مطلوب گشته طالب
عشق و طلب چه باشد آیینه تجلی
نقش و حسد چه باشد آیینه معایب
#مولانا
لباس مشکی تنم کردم و رفتم سمت مسجد برای مراسم احیا...
نیم ساعتی بود از مراسم گذشته بود....
انقدر شلوغ بود که حتی تو حیاط مسجدم نشسته بودن...
صدای الهی العفو،الهی العفو مردم،صدای خلصنا من النارشون تو کل محل پیچیده بود...
اومدم برم تو مسجد
دیدم یه دختر بچه جلوی در مسجد نشسته،به دیوار تکیه داده و یه بسته آدامس و چند تا فال دستشه....
یه چند دقیقه ای وایسادم و نگاهش کردم
هیچکی ازش حتی یه فالم نمیخرید ...
بی اعتنا از کنارش رد میشدن....
رفتم جلو
گفتم خوبی: گفت مرسی...
گفت عمو یه آدامس ازم میخری؟؟؟
دست کردم تو جیبم
فهمیدم کیف پولم رو تو خونه جا گذاشتم....
گفتم چشم میرم خونه کیفم رو میارم ازت میخرم...
گفت عمو تو میدونی الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب یعنی چی؟؟؟
آخه امشب همه همین جمله رو میگن...
گفتم یعنی خدایا پناهم باش و من رو از آتیش جهنم دور
کن...
گفت یعنی جهنم گرمه؟؟؟
گفتم آره خیلی...
گفت یعنی از تو خانه ما هم گرم تره؟؟؟
گفتم خانه گفت بله کولر نداریم؟؟؟
گفت آره من و مادرم و خواهرم تو اتاق بدون کولر زندگی میکنیم،ظهر که آفتاب میزنه میسوزیم خیلی گرمه،خیلی ....
مادرم قلبش درد میکنه،گرمش که میشه بیشتر قلبش دردش میگیره...
سرم رو انداختم پایین...
اشکم دراومد....
گفت عمو یعنی من الان بگم خلصنا من النار
خدا فقط من رو از آتیش جهنم دور میکنه؟؟
از گرما خانه بدون کولر خلاص میشیم؟؟؟
آخه مامانم مریضم رو خیلی دوست دارم
چیزیش بشه من میمیرم...
میخواستم داد بزنم آهای ملت بی معرفت
این بچه اینجا نشسته شما یه بسته از آدامس ازش بخرید از گرمای تو اتاق خلاص شه
بعد شما قران بالا سرتون گرفتید و خلصنا من النار میگید
آهای ملت بی معرفت...
خلصنا من النار اینجاست،الهی العفو اینجا نشسته..
یه بسته آدامس بهم داد گفت بیا عمو این آدامس رو من بهت میدم چون تنها کسی بودی که حاضر شدی باهام صحبت کنی..
همینجوری اشک ریختم و رفتم سمت خونه و کیف پولم رو برداشتم و دوباره رفتم سمت مسجد....
اما هر چی گشتم دختر بچه نبود...
به آسمون نگاه کردم
چشام پر اشک شد...
گفتم الهی العفو...
الهی العفو...
الهی العفو..
خدایا من بی معرفت رو ببخش....
آدامس رو باز کردم و گذاشتم دهنم...
مزه درد میداد....
مزه بغض میداد....
مزه اشک میداد
😔😔😔😔😔
از اون موقع بود که دیگه احیا رو تو خونه و تنهایی برپا کردم و هرچه دنبال دختره گشتم ندیدمش شاید خدا میخواسته بهم بگه این دعای جوشن کبیر و اینهمه نماز و دعا همگی سودی برام تو شب احیا نداره چون باید بجای شب بیداری باید میگشتم خانه های فقیر و یتیم رو پیدا میکردم و کمکی میکردم حداقل به اندازه بسته آدامس 😭😭😭😭💔💔
نیم ساعتی بود از مراسم گذشته بود....
انقدر شلوغ بود که حتی تو حیاط مسجدم نشسته بودن...
صدای الهی العفو،الهی العفو مردم،صدای خلصنا من النارشون تو کل محل پیچیده بود...
اومدم برم تو مسجد
دیدم یه دختر بچه جلوی در مسجد نشسته،به دیوار تکیه داده و یه بسته آدامس و چند تا فال دستشه....
یه چند دقیقه ای وایسادم و نگاهش کردم
هیچکی ازش حتی یه فالم نمیخرید ...
بی اعتنا از کنارش رد میشدن....
رفتم جلو
گفتم خوبی: گفت مرسی...
گفت عمو یه آدامس ازم میخری؟؟؟
دست کردم تو جیبم
فهمیدم کیف پولم رو تو خونه جا گذاشتم....
گفتم چشم میرم خونه کیفم رو میارم ازت میخرم...
گفت عمو تو میدونی الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب یعنی چی؟؟؟
آخه امشب همه همین جمله رو میگن...
گفتم یعنی خدایا پناهم باش و من رو از آتیش جهنم دور
کن...
گفت یعنی جهنم گرمه؟؟؟
گفتم آره خیلی...
گفت یعنی از تو خانه ما هم گرم تره؟؟؟
گفتم خانه گفت بله کولر نداریم؟؟؟
گفت آره من و مادرم و خواهرم تو اتاق بدون کولر زندگی میکنیم،ظهر که آفتاب میزنه میسوزیم خیلی گرمه،خیلی ....
مادرم قلبش درد میکنه،گرمش که میشه بیشتر قلبش دردش میگیره...
سرم رو انداختم پایین...
اشکم دراومد....
گفت عمو یعنی من الان بگم خلصنا من النار
خدا فقط من رو از آتیش جهنم دور میکنه؟؟
از گرما خانه بدون کولر خلاص میشیم؟؟؟
آخه مامانم مریضم رو خیلی دوست دارم
چیزیش بشه من میمیرم...
میخواستم داد بزنم آهای ملت بی معرفت
این بچه اینجا نشسته شما یه بسته از آدامس ازش بخرید از گرمای تو اتاق خلاص شه
بعد شما قران بالا سرتون گرفتید و خلصنا من النار میگید
آهای ملت بی معرفت...
خلصنا من النار اینجاست،الهی العفو اینجا نشسته..
یه بسته آدامس بهم داد گفت بیا عمو این آدامس رو من بهت میدم چون تنها کسی بودی که حاضر شدی باهام صحبت کنی..
همینجوری اشک ریختم و رفتم سمت خونه و کیف پولم رو برداشتم و دوباره رفتم سمت مسجد....
اما هر چی گشتم دختر بچه نبود...
به آسمون نگاه کردم
چشام پر اشک شد...
گفتم الهی العفو...
الهی العفو...
الهی العفو..
خدایا من بی معرفت رو ببخش....
آدامس رو باز کردم و گذاشتم دهنم...
مزه درد میداد....
مزه بغض میداد....
مزه اشک میداد
😔😔😔😔😔
از اون موقع بود که دیگه احیا رو تو خونه و تنهایی برپا کردم و هرچه دنبال دختره گشتم ندیدمش شاید خدا میخواسته بهم بگه این دعای جوشن کبیر و اینهمه نماز و دعا همگی سودی برام تو شب احیا نداره چون باید بجای شب بیداری باید میگشتم خانه های فقیر و یتیم رو پیدا میکردم و کمکی میکردم حداقل به اندازه بسته آدامس 😭😭😭😭💔💔
خوش خرامان میروی ای جان جان بیمن مرو
ای حیات دوستان در بوستان بیمن مرو
ای فلک بیمن مگرد و ای قمر بیمن متاب
ای زمین بیمن مروی و ای زمان بیمن مرو
#حضرت_مولانا
ای حیات دوستان در بوستان بیمن مرو
ای فلک بیمن مگرد و ای قمر بیمن متاب
ای زمین بیمن مروی و ای زمان بیمن مرو
#حضرت_مولانا
Bi Man Maro
Homayoun Shajarian
همایون شجریان_بی من مرو
خوش خرامان میروی ای جان جان بیمن مرو
ای حیات دوستان در بوستان بیمن مرو
خوش خرامان میروی ای جان جان بیمن مرو
ای حیات دوستان در بوستان بیمن مرو