معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اکنون که زمین شد ز بهاران همه گل
صحرا همه سبزه کوهساران همه گل

از فرقت توست در دل ما همه خار
وز طلعت تو به چشم یاران همه گل

#هاتف_اصفهانی
گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن

بفشان عرق ز چهره و اطراف باغ را
چون شیشه‌های دیده ما پرگلاب کن

ایام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد
ساقی به دور باده گلگون شتاب کن

بگشا به شیوه نرگس پرخواب مست را
و از رشک چشم نرگس رعنا به خواب کن

بوی بنفشه بشنو و زلف نگار گیر
بنگر به رنگ لاله و عزم شراب کن

زان جا که رسم و عادت عاشق‌کشی توست
با دشمنان قدح کش و با ما عتاب کن

همچون حباب دیده به روی قدح گشای
وین خانه را قیاس اساس از حباب کن

حافظ وصال می‌طلبد از ره دعا
یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن

#حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عشق که "عین ذات" خود است
و صفات خود
خود را در "اینه ی" عاشقی و معشوقی
بر خود عرضه کرد

حُسن خود را بر نظر خود جلوه داد
از روی "ناظری و منظوری"

نام "عاشقی و معشوقی" پیدا شد......

جناب احمد غزالی
سوانح العشاق
چه سود از شرح این دیوانگی ها،بی قراری ها ؟ 
تو مه ، بی مهری و حرف منت باور نمی آید


ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای زلف 
که این دیوانه گر عاقل شود ، دیگر نمی آید...

#مهدی_اخوان_ثالث
شراب حاضر و معشوق مست ومن عاشق


ز من مدار توقع به عقل و هوش امشب.

#اوحدی مراغه ای
لبش خموش و زبان کرشمه‌اش گویا
ز نکته پروری گوشه‌های ابرویش


چو محتشم به نخستین خدنگ او افتاد
هزار بوسه فلک زد به دست و بازویش

#محتشم_کاشانی
افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن
مقدمش یا رب مبارک باد بر سرو و سمن

خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی
تا نشیند هر کسی اکنون به جای خویشتن

خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت
کاسم اعظم کرد از او کوتاه دست اهرمن

تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش
هر نفس با بوی رحمان می‌وزد باد یمن

شوکت پور پشنگ و تیغ عالمگیر او
در همه شهنامه‌ها شد داستان انجمن

خنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زین
شهسوارا چون به میدان آمدی گویی بزن

جویبار ملک را آب روان شمشیر توست
تو درخت عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن

بعد از این نشکفت اگر با نکهت خلق خوشت
خیزد از صحرای ایذج نافه مشک ختن

گوشه گیران انتظار جلوه خوش می‌کنند
برشکن طرف کلاه و برقع از رخ برفکن

مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش
ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن

ای صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دار
تا از آن جام زرافشان جرعه‌ای بخشد به من

#حافظ
از پی بهبود درد ما دوا سودی نداشت
هر که شد بیمار درد عشق بهبودی نداشت

بود روزی آن عنایتها که باما می‌نمود
خوش نمودی داشت اما آنچنان بودی نداشت

دوش کامد با رقیبان مست و خنجر می‌کشید
غیر قصد کشتن ما هیچ مقصودی نداشت

عشق غالب گشت اگر در بزم او آهی زدم
کی فروزان گشت جایی کاشتی دودی نداشت

جای خود در بزم خوبان شمعسان چون گرم کرد
آنکه اشک گرم و آه آتش آلودی نداشت

داشت سودای رخش وحشی به سر، در هر نفس
لیک از آن سودا چه حاصل یکدمش سودی نداشت

وحشی از درد محبت لذتی چندان نیافت
هر که جسمی ریش و جان درد فرسودی نداشت

#وحشی_بافقی
تو نیستی، که نهم سر به رویِ دامانت

تو خم شوی و نهم بوسه بر گریبانت

لبم زِ خسرتِ بارش گرفته ابری شد

تو نیستی که بگیرد به بوسه بارانت

تو نیستی و چنان از غمت پریشانم

که می‌برم گرو از گیسویِ پریشانت

مگر به وصل تو از من بلا بگردانی

که هم تو باخبری از بلایِ هجرانت

بهشت نیز مرا بی‌تو غیرِ زندان نیست

کجاست سیبِ رهانندهٔ زنخدانت

همیشه در همه آیینه‌ها غبارینم

مگر در آینه‌هایِ زلالِ چشمانت

#حسین_منزوی
#ناطقه_از_خاموشی_و_فراموشی
#غزل_شماره_۴
زلف او چین است و خالش هند و رخسارش فرنگ
کافرستانی که می گویند حسن یار ماست


#ظهیر_فاریابی
هی! خدا جو! عشق می‌آید #پری جویت کند
عشق می‌بایدکه ازاین رو به آن رویت کند

ورد لب‌هایت اگرچون شیخ ذکر یا رب است
می‌شود یک جفت چشم شوخ جادویت کند

ای وکیل بی‌گناهان قاضی‌القضات نیز
آمده تا خرقه‌ای را وقف گیسویت کند

باد شالیزار شالت را به رقص آورده است
هیچ‌کس جزمن مبادا دست در مویت کند

خوش به حال بوته‌ی یاسی که در ایوان توست
می‌تواند هر زمان دل‌تنگ شد بویت کند

بندگان در بند خویش‌اند از کسی یاری مخواه
از #خدا باید بخواهی تا «منِ او»یت کند

#علیرضا_بدیع
همیشه تا به بهاران هوا به صفحهٔ باغ
هزار نقش نگارد ز خط ریحانی

به باغ ملک ز شاخ امل به عمر دراز
شکفته باد گل دولتت به آسانی

#حافظ
راهی است ره عشق، به غایت خوش و نزدیک
هر ره که جزین است همه دور و دراز است

مستی، که خراب ره عشق است، درین ره
خواب خوش مستیش همه عین نماز است

#عراقی
Leyli Leyli~Majid Vahid
ID @psychologycafeeee
مجنون را میگفتند :که از لیلی خوبترانند بر تو بیاریم ؛او میگفت که آخر من لیلی را بصورت دوست نمیدارم و لیلی صورت نیست .
لیلی بدست من همچون جامیست من ازآن جام شراب مینوشم پس من عاشق شرابم که ازو مینوشم و شما را نظر بر قدحست از شراب آگاه نیستید اگر مرا قدح زرّین بود مرصعّ بجوهر و درو سرکه باشد یا غیر شراب چیزی دیگر باشد مرا آن به چه کار آید ...

فیه_ما_فیه
ز مغز من به صهبا خشکی غم برنمی آید
رسانم گر به آب این خاک را، نم برنمی آید

به خون نتوان ز روی تیغ شستن جوهر خط را
به زور باده از دل ریشه غم برنمی آید

عبث از خواری اخوان شکایت می کند یوسف
عزیز مصر گردیدن ازین کم برنمی آید

مگر چون خار و خس در دامن تسلیم آویزد
وگرنه موج ازین دریا مسلم برنمی آید

نمی آید ز دل بی عشق بیرون قطره اشکی
ز گلشن بی کمند مهر شبنم برنمی آید

عیار بدگهر از صحبت نیکان نیفزاید
به دست راست، نقش چپ زخاتم برنمی آید

ازان مغلوب می گردی که بر خود نیستی غالب
اگر با خود برآیی با تو عالم برنمی آید

اگر نه سرمه دارد در گلو صائب زآه ما
چه پیش آمد که از صبح جزا دم برنمی آید؟

#صائب_تبریزی
به که باشم بی قرار از زلف یار خویشتن
من که دادم بی قراری را قرار خویشتن

کردم اظهار محبت پیش از زیبانگار
پرده را برداشتم از روی کار خویشتن

دل ز کار افتاد و روزم تیره شد در عاشقی
فکر کار دل کنم یا روزگار خویشتن

بس که کارم سخت شد از سخت گیریهای عشق
مرگ را آسان گرفتم در کنار خویشتن

دلبرا گر عاشقی از عاشقت پنهان مکن
راز خود مخفی مدار از رازدار خویشتن

من گرفتم جز تو دلداری نمودم اختیار
چون نمایم با دل بی‌اختیار خویشتن

گر امید از طرهٔ عنبرفشانت برکنم
چون کنم با خاطر امیدوار خویشتن

ار زدی هر دو عالم را توان بردن به خاک
گر تو را عاشق کند شمع مزار خویشتن

زان فکندستی به محشر وعدهٔ دیدار خویش
تا جهانی را کشی در انتظار خویشتن

تا فروغی با خط مشکین او شد آشنا
مشک می‌بارد ز کلک مشکبار خویشتن

#فروغی_بسطامی
به من نگر که منم مونس تو اندر گور
در آن شبی که کنی از دکان و خانه عبور

سلام من شنوی در لحد خبر شودت
که هیچ وقت نبودی ز چشم من مستور

منم چو عقل و خرد در درون پرده تو
به وقت لذت و شادی به گاه رنج و فتور

شب غریب چو آواز آشنا شنوی
رهی ز ضربت مار و جهی ز وحشت مور

خمار عشق درآرد به گور تو تحفه
شراب و شاهد و شمع و کباب و نقل و بخور

در آن زمان که چراغ خرد بگیرانیم
چه‌های و هوی برآید ز مردگان قبور

ز های و هوی شود خیره خاک گورستان
ز بانگ طبل قیامت ز طمطراق نشور

کفن دریده گرفته دو گوش خود از بیم
دماغ و گوش چه باشد به پیش نفخه صور

به هر طرف نگری صورت مرا بینی
اگر به خود نگری یا به سوی آن شر و شور

ز احولی بگریز و دو چشم نیکو کن
که چشم بد بود آن روز از جمالم دور

به صورت بشرم‌هان و هان غلط نکنی
که روح سخت لطیفست عشق سخت غیور

چه جای صورت اگر خود نمد شود صدتو
شعاع آینه جان علم زند به ظهور

دهل زنید و سوی مطربان شهر تنید
مراهقان ره عشق راست روز ظهور

به جای لقمه و پول ار خدای را جستی
نشسته بر لب خندق ندیدیی یک کور

به شهر ما تو چه غمازخانه بگشادی
دهان بسته تو غماز باش همچون نور

#مولانا
پیچ و تاب عشق را نتوان ز جان برداشتن
نیست ممکن موج از آب روان برداشتن

چون صدف من هم ز گوهر دامنی می داشتم
می توانستم اگر دست از دهان برداشتن

خانه خالی پر و بالی است بهر سالکان
تیر را آسان بود دل از کمان برداشتن

هر که از دل بار بردارد، گران بر دوش نیست
از سبوی می گرانی می توان برداشتن

نیست در دریای شورانگیز عالم موج را
هیچ تدبیری به از دست از عنان برداشت

از خدا تا کی به دنیای دنی قانع شدن؟
چند از خوان سلیمان استخوان برداشتن؟

برنمی گردد به ابر از گوهر شهوار آب
نیست ممکن دل ز لعل دلستان برداشتن

پسته بی مغز در لب بستگی رسواترست
نیست حاجت پرده از کار جهان برداشتن

خوشتر از صد باغ و بستان است کنج عافیت
با قفس سهل است دل از گلستان برداشتن

می توان برداشت دل صائب به آسانی ز جان
لیک دشوارست دل از دوستان برداشتن

#صائب_تبریزی
این عشق شهست و رایتش پیدا نیست
قرآن حقست و آیتش پیدا نیست
هر عاشق از این صیاد تیری خورده است
خون میرود و جراحتش پیدا نیست

#حضرت__مولانــــا
پیکره سنگی «بابا داوود» عنبران در استان اردبیل

معروف به ابوالهول ایران و نگهبان دریای مازندران ،ظرفیت گردشگری طبیعی و تاریخی بی نظیر با قابلیت جهانی است!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#فریدون_مشیری

غم زمانه
به پایان نمی‌رسد، برخیز !
به شوق یک نفس تازه در هوای بهار