منتظر در غیب جان مرد و زن
مول مولت چیست زوتر گام زن
راه گم کرد او از آن صبح دروغ
چون مگس افتاد اندر دیگ دوغ
#مولانای_جان
مول مولت چیست زوتر گام زن
راه گم کرد او از آن صبح دروغ
چون مگس افتاد اندر دیگ دوغ
#مولانای_جان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدایا در این شب های رمضان
به تو توکل می کنیم
و حس داشتنت
پناهگاهی می شود
همیشگی
خدایا 🙏
در این شبهای زیبا
مریضی و تنگدستی
را از ما دور کن و
حاجات همه رو برآورده کن
شبتون نورانی
به تو توکل می کنیم
و حس داشتنت
پناهگاهی می شود
همیشگی
خدایا 🙏
در این شبهای زیبا
مریضی و تنگدستی
را از ما دور کن و
حاجات همه رو برآورده کن
شبتون نورانی
#یک حبه نور
أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ
فکر کردید همین که بگید ما ایمان داریم، دیگه امتحان نمیشید؟!
أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ
فکر کردید همین که بگید ما ایمان داریم، دیگه امتحان نمیشید؟!
وقتی آرام آرام تغییر پیدا میکنید اطرافیان شما نیز تغییر پیدا میکنند. افرادی که با شما هم ارتعاش هستند سر راهتان قرار میگیرند دقیقا مثل آهن ربا که همجنس خودش را جذب میکند و غیر خودش را جذب نمیکند .
پس باید خودمان را روی مدار عالی قرار دهیم تا افراد فوق العاده وارد زندگیمان شوند...
زندگی قانون باور ها و لیاقت هاست. همیشه باور داشته باش لایق بهترین ها هستی
چون هر کسی در نهایت به جایی میرسه که در ناخودآگاهش باور داره لیاقتش همون جاست.
حتی اگه جای خوبی نباشه!
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد آدینه ات نیکو
🌺🌺🌺
امروزت به قشنگی بهشت
به زیبایی گلها
به شادی لبخند
رضایت مادر
و به محکمی
پیوند قلب هـا
که یاد آور خوبیهاست
امروزت پراز شادی و نشاط
🌺🌺🌺
شادباشی
پس باید خودمان را روی مدار عالی قرار دهیم تا افراد فوق العاده وارد زندگیمان شوند...
زندگی قانون باور ها و لیاقت هاست. همیشه باور داشته باش لایق بهترین ها هستی
چون هر کسی در نهایت به جایی میرسه که در ناخودآگاهش باور داره لیاقتش همون جاست.
حتی اگه جای خوبی نباشه!
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد آدینه ات نیکو
🌺🌺🌺
امروزت به قشنگی بهشت
به زیبایی گلها
به شادی لبخند
رضایت مادر
و به محکمی
پیوند قلب هـا
که یاد آور خوبیهاست
امروزت پراز شادی و نشاط
🌺🌺🌺
شادباشی
ز باغ پیرهنت ، چون دریچه ها ، وا شد
بهشت گمشده ، پشت دریچه ، پیدا شد
رها از سلطه ی پاییز در بهار اتاق
گلی به نام تو ، در بازوان من ، وا شد
به دیدن تو ، همه ، ذره های من شد چشم
و چشم ها ،همه سرتا پا ، تماشا شد
تمام منظره پوشیده از تو شد ، یعنی
جهان به یمن حضورت دوباره زیبا شد
زمانه ریخت به جامم ، هرآنچه تلخانه
به نام توکه در آمیختم ، گوارا شد
فرشته ها ، تو و من را به هم نشان دادند
میان زهره و ماه ، از تو گفت و گوها شد
دوباره طوطیک شوکرانی شعرم
به خنده خنده ی شیرین تو ، شکرخا شد
شتاب خواستنت ، این چنین که می بالد
به دوری تومگر می توان شکیبا شد ؟
امیدوار نبودم دوباره از دل تو
که مهربان بشود با دل من ، اما شد
تنت هنوز به اندازه یی لطافت داشت
که گل در آیینه از دیدنش شکوفا شد
قرار نامه ی وصل من و تو بود آن که
به روی شانه ی تو با لب من امضا شد
#حسین_منزوی
#غزل_شماره_۱۶۶
بهشت گمشده ، پشت دریچه ، پیدا شد
رها از سلطه ی پاییز در بهار اتاق
گلی به نام تو ، در بازوان من ، وا شد
به دیدن تو ، همه ، ذره های من شد چشم
و چشم ها ،همه سرتا پا ، تماشا شد
تمام منظره پوشیده از تو شد ، یعنی
جهان به یمن حضورت دوباره زیبا شد
زمانه ریخت به جامم ، هرآنچه تلخانه
به نام توکه در آمیختم ، گوارا شد
فرشته ها ، تو و من را به هم نشان دادند
میان زهره و ماه ، از تو گفت و گوها شد
دوباره طوطیک شوکرانی شعرم
به خنده خنده ی شیرین تو ، شکرخا شد
شتاب خواستنت ، این چنین که می بالد
به دوری تومگر می توان شکیبا شد ؟
امیدوار نبودم دوباره از دل تو
که مهربان بشود با دل من ، اما شد
تنت هنوز به اندازه یی لطافت داشت
که گل در آیینه از دیدنش شکوفا شد
قرار نامه ی وصل من و تو بود آن که
به روی شانه ی تو با لب من امضا شد
#حسین_منزوی
#غزل_شماره_۱۶۶
الهی مرا برهنه و گرسنه می داری همچنان که دوستان خود را!
آخر من این مقام به چه یافتم؟
کِی حالِ من چون حال دوستان تو بُوَد.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_محمد_واسع
آخر من این مقام به چه یافتم؟
کِی حالِ من چون حال دوستان تو بُوَد.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_محمد_واسع
دوستان را در دل رنجها باشد که آن به هیچ دارویی خوش نشود:
نه به خفتن
نه به گشتن
و نه به خوردن
اِلّا به دیدارِ دوست که
لِقاءالخلیل شفاءالعلیل
دیدار دوست شفای بیمار است.
#فیه_ما_فیه
#مولانا
نه به خفتن
نه به گشتن
و نه به خوردن
اِلّا به دیدارِ دوست که
لِقاءالخلیل شفاءالعلیل
دیدار دوست شفای بیمار است.
#فیه_ما_فیه
#مولانا
معرفی عارفان
مرا اگر در بهشت بیارند، اول درنگرم که او در آنجا هست؟ اگر نباشد گویم: او کو؟ نی مرا می باید که معین ببینمش، هم چنین برابر. اگر نبود رفتم به دوزخ. دوزخ ازمن پرسد بارها دیده ام معاینه. بگویم مرا با تو کار نیست، او را به من ده، تو دانی. بعد از این هرچه…
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش
گفت بیدار شو ای ره رو خواب آلوده
شست و شویی کن و آن گه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
به هوای لب شیرین پسران چند کنی
جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به درآی
که صفایی ندهد آب تراب آلوده...
گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش
آه از این لطف به انواع عتاب آلوده...
حضرت خواجه شمس الدین محمد #حافظ
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش
گفت بیدار شو ای ره رو خواب آلوده
شست و شویی کن و آن گه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
به هوای لب شیرین پسران چند کنی
جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به درآی
که صفایی ندهد آب تراب آلوده...
گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش
آه از این لطف به انواع عتاب آلوده...
حضرت خواجه شمس الدین محمد #حافظ
نقل است که بایزید را گفتند قومی می گویند که :
کلید بهشت کلمه لا اله الا الله است...!
فرمود :بلی کلید بی دندانه در نگشاید
و دندانه ی این کلید چهار چیز است:
زبانی از دروغ و غیبت دور
دلی از مکر و خیانت صافی
شکمی از حرام و شبهت خالی
و عملی از هوی و بدعت پاک...
(تذکرة الأولیاء)
کلید بهشت کلمه لا اله الا الله است...!
فرمود :بلی کلید بی دندانه در نگشاید
و دندانه ی این کلید چهار چیز است:
زبانی از دروغ و غیبت دور
دلی از مکر و خیانت صافی
شکمی از حرام و شبهت خالی
و عملی از هوی و بدعت پاک...
(تذکرة الأولیاء)
رسم درویشان بر این است
که اگر به تشنه رسند، آب دهند؛
و سر به زیر دارند و نظاره میکنند.
پس ازین طایفه هر که خود را انگشت نمای خلق میکند بیقين بدان که نه ولى و نه عارف است، مالدوست و یا جاه دوست است، و به دنبال دنیاست ... درویش نه همچون اهل دنیا باشد، از آن جهت که اهل دنیا به ضرورت دنیا، دنیا را حاصل میکنند و درویش نه در دنیاست بلکه در عقباست....
(الانسان کامل عزیز الدین نسفی)
که اگر به تشنه رسند، آب دهند؛
و سر به زیر دارند و نظاره میکنند.
پس ازین طایفه هر که خود را انگشت نمای خلق میکند بیقين بدان که نه ولى و نه عارف است، مالدوست و یا جاه دوست است، و به دنبال دنیاست ... درویش نه همچون اهل دنیا باشد، از آن جهت که اهل دنیا به ضرورت دنیا، دنیا را حاصل میکنند و درویش نه در دنیاست بلکه در عقباست....
(الانسان کامل عزیز الدین نسفی)
علم و معرفت تو به جمله موجودات و به وجود خویشتن، یک طرف آمد! و علم تو بدو و بذات و صفات علیت یک طرف. علم فریضه، علم مادون الله است که نصف باشد؛ چون این نصف حاصل آید آن نصف علم الهی نیز حاصل آمده باشد
#تمهیدات عین القضات همدانی
#تمهیدات عین القضات همدانی
قلب_باز
عشق زمانی می آید که قلب باز باشيد
برای اینکه قلب خود را باز نگه دارید به چیزی یاکسي بیشتر ازخودتان عشق بوررزید و توجه کنید این اولین گام برای رسیدن به عشق الهی است که همه در جستجوی آن هستیم.
عشق زمانی می آید که قلب باز باشيد
برای اینکه قلب خود را باز نگه دارید به چیزی یاکسي بیشتر ازخودتان عشق بوررزید و توجه کنید این اولین گام برای رسیدن به عشق الهی است که همه در جستجوی آن هستیم.
چهار مقام به معرفت لایق نیست!
زهد و توکل و رضا و تسلیم
زیرا که صفت اشباح است، این مقامات خلق است و معرفت از صفات معروف صادر شده است. بی این همه علل مقامات عبودیت است و آن به حرمت باطل است و عمارت دل را تا نفس طمأنینت گیرد و خمود بشریت پدید آید، عقل صافی شود و تصفیه سِرّ پیدا شود و استکمال تهذیب اخلاق.
این همه صفت دل صادق متوکل است، عارف از این صفات برتر است زیرا که بی اسباب به نور الوهیت و جمال ربوبیت و تجلی سرمدیت مشاهد و مکاشف است، این محض عطا است که از رؤیت معطی خیزد، در مطالعه جمال قدم در تحت اکتساب بشریت درنیاید و ارادت جذب خلاف قاعده مقامات است و
"وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ"
جانا ! راه روان عشق چون از امتحان مقامات بگذرد، عالم عبودیت به دروازه ربوبیت بگذارند. مغایبات، معاینات شود و تجارب احکام برخیزد، قال و قیل و عقل و جبرئیل علم را در مکتب الهام بگذارند، پرده اسرار از راه نهفت بردارند و زهد بیگانه بر در آستانه بیت احزان " إنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ" بنشانند و بارگیر " إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ" در مشاهده برخوانند و دمی که درآن غم زنند به هزار ساله عمر پیران ِ توکل ندهند.
ایمان و رضا و تسلیم به اجرخواران "وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ" دهند ...
شیخ روزبهان بقلی شیرازی
زهد و توکل و رضا و تسلیم
زیرا که صفت اشباح است، این مقامات خلق است و معرفت از صفات معروف صادر شده است. بی این همه علل مقامات عبودیت است و آن به حرمت باطل است و عمارت دل را تا نفس طمأنینت گیرد و خمود بشریت پدید آید، عقل صافی شود و تصفیه سِرّ پیدا شود و استکمال تهذیب اخلاق.
این همه صفت دل صادق متوکل است، عارف از این صفات برتر است زیرا که بی اسباب به نور الوهیت و جمال ربوبیت و تجلی سرمدیت مشاهد و مکاشف است، این محض عطا است که از رؤیت معطی خیزد، در مطالعه جمال قدم در تحت اکتساب بشریت درنیاید و ارادت جذب خلاف قاعده مقامات است و
"وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ"
جانا ! راه روان عشق چون از امتحان مقامات بگذرد، عالم عبودیت به دروازه ربوبیت بگذارند. مغایبات، معاینات شود و تجارب احکام برخیزد، قال و قیل و عقل و جبرئیل علم را در مکتب الهام بگذارند، پرده اسرار از راه نهفت بردارند و زهد بیگانه بر در آستانه بیت احزان " إنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ" بنشانند و بارگیر " إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ" در مشاهده برخوانند و دمی که درآن غم زنند به هزار ساله عمر پیران ِ توکل ندهند.
ایمان و رضا و تسلیم به اجرخواران "وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ" دهند ...
شیخ روزبهان بقلی شیرازی
حَکَم
اوست حاکم و داور مسلم ، که حکم او را رد کننده ای و فرمان او را تاخیر اندازنده ای نباشد و کسی است که حکم او درباره بندگانش چنین است : ان لیس للانسان الا ما سعی و ان سعیه سوف یری.
برای انسان جز آنچه خود برای آن کوشیده نیست و کوشش او به زودی در نظر آید . و در نتیجه : همانا نیکوکاران در نعمت باشند و بدکاران در جهنم .
معنای اینکه خداوند برای نیکوکار و بدکار حکم به سعادت و شقاوت نموده آن است که نیکی و بدی را سببی ساخته که صاحب خود را به سعادت و شقاوت سوق میدهد همان گونه که داروها و سم ها را اسبابی ساخته که خورنده خود را به سوی شفا و هلاکت می برند و چون معنای حکم خدا ترتیب اسباب و متوجه ساختن آنها به سوی مسببات است بنابراین خداوند حکم علی الاطلاق است زیرا او مسبب همه اسباب اعم از اجمالی و تفصیلی می باشد .
بهره بنده از این اسم اختیاراتی است که در زمینه ریاضت ها و مجاهدتها و طرح سیاستهایی که به مصالح دین و دنیا می انجامد به او داده شده و از همین روست که خداوند بندگانش را در زمین جانشین ساخته و آنها را به آبادانی آن واداشته تا ببیند چگونه عمل میکند .
و نیز باید بهره او از این اسم آن باشد که بداند کار از کار گذشته و سرنوشت شدنی است و همت در طلب فضیلتی است و بس ، پس در طلب روزی حد اعتدال را مراعات نموده با اطمینان خاطر به سر می برد و پریشاندل نمی باشد ؛ این است بهره دینی او از این اسم.
#علم_الیقین
#فیض_کاشانی
اوست حاکم و داور مسلم ، که حکم او را رد کننده ای و فرمان او را تاخیر اندازنده ای نباشد و کسی است که حکم او درباره بندگانش چنین است : ان لیس للانسان الا ما سعی و ان سعیه سوف یری.
برای انسان جز آنچه خود برای آن کوشیده نیست و کوشش او به زودی در نظر آید . و در نتیجه : همانا نیکوکاران در نعمت باشند و بدکاران در جهنم .
معنای اینکه خداوند برای نیکوکار و بدکار حکم به سعادت و شقاوت نموده آن است که نیکی و بدی را سببی ساخته که صاحب خود را به سعادت و شقاوت سوق میدهد همان گونه که داروها و سم ها را اسبابی ساخته که خورنده خود را به سوی شفا و هلاکت می برند و چون معنای حکم خدا ترتیب اسباب و متوجه ساختن آنها به سوی مسببات است بنابراین خداوند حکم علی الاطلاق است زیرا او مسبب همه اسباب اعم از اجمالی و تفصیلی می باشد .
بهره بنده از این اسم اختیاراتی است که در زمینه ریاضت ها و مجاهدتها و طرح سیاستهایی که به مصالح دین و دنیا می انجامد به او داده شده و از همین روست که خداوند بندگانش را در زمین جانشین ساخته و آنها را به آبادانی آن واداشته تا ببیند چگونه عمل میکند .
و نیز باید بهره او از این اسم آن باشد که بداند کار از کار گذشته و سرنوشت شدنی است و همت در طلب فضیلتی است و بس ، پس در طلب روزی حد اعتدال را مراعات نموده با اطمینان خاطر به سر می برد و پریشاندل نمی باشد ؛ این است بهره دینی او از این اسم.
#علم_الیقین
#فیض_کاشانی
سه نصیحت از پرنده!!
مردی از کنار بیشهای میگذشت، چشمش به پرندهی کوچک و زیبایی افتاد. آن را گرفت. پرنده در حالی که ترسیده بود گفت: "از من چه میخواهی؟" مرد گفت: "تو را میکُشم و می خورم."
پرنده گفت: "جثهی من کوچک است و چیز زیادی از من به دست نمی آوری" اما من می توانم سه سخن حکمت آموز به تو بگویم که برای تو سود بیشتری دارد! مرد پذیرفت.پرنده گفت: "سخن اول را در دست تو میگویم، سخن دوم را وقتی می گویم که مرا رها کنی و بر درخت بنشینم و سخن سوم را بر سر کوه"مرد گفت: "بگو"
پرنده گفت: "اول این که هر چه از دست دادی حسرت آن را نخوری" مرد او را رها کرد و پرنده پرواز کرد و روی درختی نشست.مرد گفت: "سخن دوم را بگو"پرنده گفت: "سخن غیرممکن را باور نکن." و پرواز کنان به طرف کوه رفت و با صدای بلند گفت: "ای بدبخت! در شکم من دو مروارید بیست مثقالی بود. اگر مرا میکُشتی ثروتمند میشدی"مرد دستش را بر سر خود کوبید و افسوس خورد و گفت: "حالا آخرین سخن را بگو"
پرنده گفت: "تو آن دو سخن فراموش کردی، حالا سخن سوم را برای چه میخواهی؟!! اول گفتم، افسوس گذشته را نخور، که برای از دست دادن من افسوس خوردی، و دوم اینکه سخن محال و غیرممکن را باور نکن، اما به این پندم هم توجه نکردی! آخر ای انسان عاقل! گوشت و بال من دو مثقال بیشتر نیست، تو چگونه باور کردی درون من دو مروارید بیست مثقالی باشد؟! بعد با خوشحالی به اوج آسمان آبی پرواز کرد.!!
کیمیای_سعادت
مردی از کنار بیشهای میگذشت، چشمش به پرندهی کوچک و زیبایی افتاد. آن را گرفت. پرنده در حالی که ترسیده بود گفت: "از من چه میخواهی؟" مرد گفت: "تو را میکُشم و می خورم."
پرنده گفت: "جثهی من کوچک است و چیز زیادی از من به دست نمی آوری" اما من می توانم سه سخن حکمت آموز به تو بگویم که برای تو سود بیشتری دارد! مرد پذیرفت.پرنده گفت: "سخن اول را در دست تو میگویم، سخن دوم را وقتی می گویم که مرا رها کنی و بر درخت بنشینم و سخن سوم را بر سر کوه"مرد گفت: "بگو"
پرنده گفت: "اول این که هر چه از دست دادی حسرت آن را نخوری" مرد او را رها کرد و پرنده پرواز کرد و روی درختی نشست.مرد گفت: "سخن دوم را بگو"پرنده گفت: "سخن غیرممکن را باور نکن." و پرواز کنان به طرف کوه رفت و با صدای بلند گفت: "ای بدبخت! در شکم من دو مروارید بیست مثقالی بود. اگر مرا میکُشتی ثروتمند میشدی"مرد دستش را بر سر خود کوبید و افسوس خورد و گفت: "حالا آخرین سخن را بگو"
پرنده گفت: "تو آن دو سخن فراموش کردی، حالا سخن سوم را برای چه میخواهی؟!! اول گفتم، افسوس گذشته را نخور، که برای از دست دادن من افسوس خوردی، و دوم اینکه سخن محال و غیرممکن را باور نکن، اما به این پندم هم توجه نکردی! آخر ای انسان عاقل! گوشت و بال من دو مثقال بیشتر نیست، تو چگونه باور کردی درون من دو مروارید بیست مثقالی باشد؟! بعد با خوشحالی به اوج آسمان آبی پرواز کرد.!!
کیمیای_سعادت
که در هر صورتی او را تجلی است
شراب و شمع سکر و نور عرفان
ببین شاهد که از کس نیست پنهان
شراب اینجا زجاجه شمع مصباح
بود شاهد فروغ نور ارواح
ز شاهد بر دل موسی شرر شد
شرابش آتش و شمعش شجر شد
شراب و شمع جام و نور اسری است
ولی شاهد همان آیات کبری است
شراب بیخودی در کش زمانی
مگر از دست خود یابی امانی
بخور می تا ز خویشت وارهاند
وجود قطره با دریا رساند
شرابی خور که جامش روی یار است
پیاله چشم مست بادهخوار است
شرابی را طلب بیساغر و جام
شراب باده خوار و ساقی آشام
شرابی خور ز جام وجه باقی
«سقاهم ربهم» او راست ساقی
طهور آن می بود کز لوث هستی
تو را پاکی دهد در وقت مستی
بخور می وارهان خود را ز سردی
که بد مستی به است از نیک مردی
کسی کو افتد از درگاه حق دور
حجاب ظلمت او را بهتر از نور
که آدم را ز ظلمت صد مدد شد
ز نور ابلیس ملعون ابد شد
اگر آیینهٔ دل را زدوده است
چو خود را بیند اندر وی چه سود است
ز رویش پرتوی چون بر می افتاد
بسی شکل حبابی بر وی افتاد
جهان جان در او شکل حباب است
حبابش اولیائی را قباب است
شده زو عقل کل حیران و مدهوش
فتاده نفس کل را حلقه در گوش
همه عالم چو یک خمخانهٔ اوست
دل هر ذرهای پیمانهٔ اوست
خرد مست و ملایک مست و جان مست
هوا مست و زمین مست آسمان مست
فلک سرگشته از وی در تکاپوی
هوا در دل به امید یکی بوی
ملایک خورده صاف از کوزهٔ پاک
به جرعه ریخته دردی بر این خاک
عناصر گشته زان یک جرعه سر خوش
فتاده گه در آب و گه در آتش
ز بوی جرعهای که افتاد بر خاک
برآمد آدمی تا شد بر افلاک
ز عکس او تن پژمرده جان یافت
ز تابش جان افسرده روان یافت
جهانی خلق از او سرگشته دائم
ز خان و مان خود برگشته دائم
یکی از بوی دردش ناقل آمد
یکی از نیم جرعه عاقل آمد
یکی از جرعهای گردیده صادق
یکی از یک صراحی گشته عاشق
یکی دیگر فرو برده به یک بار
می و میخانه و ساقی و میخوار
کشیده جمله و مانده دهن باز
زهی دریا دل رند سرافراز
در آشامیده هستی را به یک بار
فراغت یافته ز اقرار و انکار
شده فارغ ز زهد خشک و طامات
گرفته دامن پیر خرابات
شیخ محمود شبستری
شراب و شمع سکر و نور عرفان
ببین شاهد که از کس نیست پنهان
شراب اینجا زجاجه شمع مصباح
بود شاهد فروغ نور ارواح
ز شاهد بر دل موسی شرر شد
شرابش آتش و شمعش شجر شد
شراب و شمع جام و نور اسری است
ولی شاهد همان آیات کبری است
شراب بیخودی در کش زمانی
مگر از دست خود یابی امانی
بخور می تا ز خویشت وارهاند
وجود قطره با دریا رساند
شرابی خور که جامش روی یار است
پیاله چشم مست بادهخوار است
شرابی را طلب بیساغر و جام
شراب باده خوار و ساقی آشام
شرابی خور ز جام وجه باقی
«سقاهم ربهم» او راست ساقی
طهور آن می بود کز لوث هستی
تو را پاکی دهد در وقت مستی
بخور می وارهان خود را ز سردی
که بد مستی به است از نیک مردی
کسی کو افتد از درگاه حق دور
حجاب ظلمت او را بهتر از نور
که آدم را ز ظلمت صد مدد شد
ز نور ابلیس ملعون ابد شد
اگر آیینهٔ دل را زدوده است
چو خود را بیند اندر وی چه سود است
ز رویش پرتوی چون بر می افتاد
بسی شکل حبابی بر وی افتاد
جهان جان در او شکل حباب است
حبابش اولیائی را قباب است
شده زو عقل کل حیران و مدهوش
فتاده نفس کل را حلقه در گوش
همه عالم چو یک خمخانهٔ اوست
دل هر ذرهای پیمانهٔ اوست
خرد مست و ملایک مست و جان مست
هوا مست و زمین مست آسمان مست
فلک سرگشته از وی در تکاپوی
هوا در دل به امید یکی بوی
ملایک خورده صاف از کوزهٔ پاک
به جرعه ریخته دردی بر این خاک
عناصر گشته زان یک جرعه سر خوش
فتاده گه در آب و گه در آتش
ز بوی جرعهای که افتاد بر خاک
برآمد آدمی تا شد بر افلاک
ز عکس او تن پژمرده جان یافت
ز تابش جان افسرده روان یافت
جهانی خلق از او سرگشته دائم
ز خان و مان خود برگشته دائم
یکی از بوی دردش ناقل آمد
یکی از نیم جرعه عاقل آمد
یکی از جرعهای گردیده صادق
یکی از یک صراحی گشته عاشق
یکی دیگر فرو برده به یک بار
می و میخانه و ساقی و میخوار
کشیده جمله و مانده دهن باز
زهی دریا دل رند سرافراز
در آشامیده هستی را به یک بار
فراغت یافته ز اقرار و انکار
شده فارغ ز زهد خشک و طامات
گرفته دامن پیر خرابات
شیخ محمود شبستری