معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.1K photos
13K videos
3.25K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
وقتی شروع به سکوت می کنی ذهن دیوانه می شود.
چون ذهن سکوت را دشمن خود می داند
و در هیاهوی درون و بیرون است که هویت پیدا می کند.
غرغر می کند، ناامیدت می کند
از هر توجیحی برای منصرف کردنت استفاده می کند.
ولی تو در سکوت مسر باش.
زمانی مشخص را برای سکوت کردن اختصاص بده.
سکوت در برابر جنجال های بیرونی و هیاهوی درونی.
ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻣﺠﺎﺩﻟﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺩﯾﺎﻧﺖ ﯾﺎ ﺑﯽ ﺩﯾﻨﯽﺁﺩﻣﻬﺎ
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﺪ،
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺍﺳﺖ،
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻧﺞ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﯿﻦ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﯽﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺷﺎﺩ ﺍﺳﺖ...
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﻭ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﻭ ﮔﯿﺎﻩ ﺭﺍ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ، ﻣﺤﺘﺮﻡ ﻣﯽﺩﺍﺭﺩ ،
"ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ "
ﺍﺯ ﻫﺮ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ..
هر چيزى كه انسان وابسته به آن مى شود، عامل اسارت او است.
و بنابر اين مى خواهد خود را از آن وابستگى و اسارت آزاد نمايد.
در اين موقع است كه باز هم ذهن وارد صحنه مى شود؛
و ايده " عفاف" را ابداع مى كند؛ ايده تجرد و رهبانيت را ابداع مى كند.
وقتى شما به صورت يك راهب درآمديد،
از طريق سركوبى ، انكار تمايلات شهوى، مديتيشن و انواع تمرينات ديگر / تمريناتى كه همه ابداع ذهن هستند/ سعى مى كنيد رابطه خود را با واقعيت قطع كنيد./واقعيتى كه عبارت از تمايلات جنسى و غريزى است/.
و همين ايده هاى توليدى ذهن، به تقويت "من" و "خود" و يا همان ايگو، كمك مى كند.
زيرا ايگو سعى مى كند تا يك چيز مهم و قابل توجه بشود.
پس به اين طريق شما در يك دايره جديد رنج و بدبختى و تلاش و مشقت گرفتار مى آييد.

#کریشنامورتی
َ
هوا، هوای بهار اســت و باده، باده‌ی ناب
به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب

در این پیاله ندانم چه ریختی، پیداست
كه خوش به جان هم افتاده‌اند آتش و آب

فرشته‌روی من! ای آفتابِ صـبحِ بهار!
مرا به جامی از این آبِ آتشین دریاب


فریدون‌مشیری
َ
جان من
و جان تو را
هردو به هم دوخت
قضا !


مولانا
چون یاد تو می آرم
خود هیچ نمی مانم....

سعدی

ابراهیم ادهم شخصی را گفت:
خواهی که از اولیا باشی؟
گفت: بلی.
گفت: به یک ذره دنیا و آخرت رغبت مکن،
و روی به خدای آر به کلیت،
و خویشتن از ماسوی الله فارغ گردان،
و طعام حلال خور بر تو نه صیام روز است و نه قیام شب.

تذکـــــــرةﺍﻷﻭﻟﯿﺎﺀعطارنیشابوری
ای درد تو درمان دل و رنج تو راحت
اشکم نمک آب و جگر خسته جراحت

موج ار چه زند لاف تبحر نزند دم
با مردمک چشم من از علم سباحت

یکدم نشود نقش تو از دیده ما دور
زانرو که توئی گوهر دریای ملاحت

دستی ز سر لطف بنه بردل ریشم
زیرا که بود در کف کافی تو راحت

مستسقی درویش که نم در جگرش نیست
او را که دهد قطره‌ئی از بحر سماحت

در مذهب صاحب‌نظران باده مباحست
زینسان که دهد چشم تو فتوای اباحت

از شرم شود غرق عرق صبح جهانتاب
پیش رخ زیبای تو از روی صباحت

در دیدهٔ خورشید چو یک ذره حیا نیست
آید بسر بام تو از راه وقاحت

از پسته تنگت ندهد یکسر مو شرح
خواجو که کند موی شکافی بفصاحت


خواجوی کرمانی
ووصف فناء

🌿حقیقت فناء ، نیست شدن از خود در صفات الهی است که سالک از روءیت خود و جمیع اشیاء و رویت این مقام فانی و نیست گردد.

اول مرحله آن ، نیستی از ما سوی الله است و نهایت آن نیست شدن از خود و عدم نسبت این مقام به خود.

(برگرفته از شرح کلمات قصار باباطاهر، اثر عین القضات همدانی)
گفت : مقصر بودیم به خدمت ، جهت آنکه استعداد حضور خدمت شما را نداشتیم .
این جماعت که به غفلت به حضور بزرگان می روند و ایشان را خبر نیست از حقیقت حال ایشان ، از بهر آن ست که بی استعداد می روند.

شمس_تبریزی
ای خدای مهربون
پوران
«ای خدای مهربون»
#پوران
شعر: #محمدعلی_شیرازی
آهنگ: #حسین_واثقی
ترانه فیلم: «بارگاه شیطان»
یک گل داشتم
پوران
«یک گل داشتم»
#پوران
شعر: #محمدعلی_شیرازی
آهنگ: #حسین_واثقی
ترانه فیلم: «بارگاه شیطان»
ای درویش! به یقیین بدان که بیشتر آدمیان صورت آدمی دارند و معنی آدمی ندارند و به حقیقت خر و گاو و گرگ و پلنگ و مار و کژدم اند. و باید که تو را هیچ شک نباشد که چنین است. در هر شهری چند کسی باشند که صورت و معنی آدمی دارند و باقی همه صورت دارند و معنی ندارند.

قوله تعالی

«لقد ذرأنا لجهنمَّ کثیرا من الجنَّ و الانس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم أذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل».

انسان کامل/
شیخ عزیزالدین نسفی
نسفي، سالكي را كه به نور الهي رسيده باشد صاحب قدرت و همت ميداند. سالك
وقتي به نوراالله رسيد رياضت و مجاهده تمام ميشود و مقامش آن ميشـود كـه گفـت
كنت له سمعا و پيامبر درباره اين مقام ميگويد اتقوا فراسة المـومن در نـور االله چنـدان
سير ميكند كه حجابهاي نوراني و ظلماني از پيش او ميرود «هرچه سالك كند، خداي
كرده است و صاحب قدرت و همت ميشود.» (نسفي، 1379 ،صص 308-309 (
اصولاً، تجربههاي عرفاني عارفان، حاكي از اين اسـت كـه خداونـد در چهـرههـاي
گوناگون خود را مينماياند. در شعر زير، عطار در گفتگويي عاشقانه با خداوند بـه ايـن
جلوهگري او اشاره ميكند و از او ميخواهد اين گونه با چهرههـاي گونـاگون خـود را
ظاهر نكند چرا كه او در همة چهرهها خداونـد را مـيشناسـد، البتـه ايـن نهـي از سـر
مغازلات عاشقانه است و تأكيد بر اينكه عاشق، معشوق را در هر چهره ميشناسد.

چـــون زدل بيـــرون نمـــيآيـــي دمـــي


هـــر زمـــان در ديـــده ديگرگـــون ميـــا
چــون كــست يــك ذره هرگــز پــي نبــرد


تــو بــه يــك يــك ذره بوقلمــون ميــا
( عطار، 1362 ،ص 7
در كتاب انسان كامل دربارة يكي بودن وجود ونورآمده اسـت: «وجـود يكـي بـيش
نيست و اين يك، وجود ظاهري دارد و باطني؛ و باطن اين وجود يك نـور و ايـن نـور
است كه جان عالم است و عالم مالامال آن نور است. نوري است نامحدود و نامتناهي و
بحري است بي پايان و بي كران. بل خود همه اين نور است و ظاهر اين وجـود تجلـي
اين نور است.» (نسفي، 1379 ،ص268 (و يا اينكه تمام موجودات يك وجـود اسـت و
ملك و ملكوت و جبروت مراتب اين وجودند؛ اكنون تو اين يك وجود را به هر نـامي
كه خواهي ميخوان! اگر يك شخص گويي راست بود و اگر يـك درخـت گـويي هـم
راست بود و اگر يك وجود گويي و به هـيچ نـامش منـسوب نكنـي هـم راسـت بـود.
(همان، ص 197 (در اين گفتار نسفي، وجود، يكـي و آن هـم نوراسـت، جالـب اينكـه
مثالهاي آمده، دقيقا با داستان دقوقي مطابقت دارد، آن نور ممكن است شخصي باشد يـا
درختي.
در «شرح التعرف» ميخوانيم كه خداونـد در صـورتهاي گونـاگون تجلّـي مـيكنـد:
«تجلّي حق مختلف است، در هر چه خواهد تجلّي كند، لكن آن موسي بر كـوه افكنـد،
نظاره موسي كوه را از نظارة غير، فاني گردانيد از بهر آنكه تأثير تجلّي در كوه ميديـد و
آن تجلّي جلال بود و جلال صعق واجب كند. ...بلا و يوسف و كوه همه واسطه بودنـد
و حق تجلّي خود را به اين بزرگان در اين وسايط نمود؛ پس ايشان نظارة حق بودند نه
نظارة واسطه. موسي، جلال ديد نه كوه، يعقوب، لطف ديد نه يوسف. (مستملي بخاري،
1363 ،ربع چهارم، ص 159
تفرقه در روح حیوانی بود
نفس واحد روح انسانی بود
چونک حق رش علیهم نوره
مفترق هرگز نگردد نور او

یک زمان بگذار ای همره ملال
تا بگویم وصف خالی زان جمال
در بیان ناید جمال حال او
هر دو عالم چیست عکس خال او

چونک من از خال خوبش دم زنم
نطق می‌خواهد که بشکافد تنم
همچو موری اندرین خرمن خوشم
تا فزون از خویش باری می‌کشم


#مولانا
اندرآ در خانه یارا ساعتی
تازه کن این جان ما را ساعتی

این حریفان را بخندان لحظه‌ای
مجلس ما را بیارا ساعتی

تا ببیند آسمان در نیم شب
آفتاب آشکارا ساعتی

تا ز قونیه بتابد نور عشق
تا سمرقند و بخارا ساعتی

روز کن شب را به یک دم همچو صبح
بی درنگ و بی‌مدارا ساعتی

تا ز سینه برزند آن آفتاب
همچو آب از سنگ خارا ساعتی

تا ز دارالملک دل برهم زند
ملک نوشروان و دارا ساعتی

دیوان کبیر
#مولوی
هزاران جان پر نور عزیزان
فدای سجده گاه صبح خیزان

رهی لذت که در شبهای تاری
نیاز خویش بر حق عرضه داری

خوشی در خاک می‌مالی رخ خویش
بزاری می‌گزاری پاسخ خویش

همه آفاق آرامی گرفته
ره تو با حق انجامی گرفته

گشاده پیش او دست نیازی
گهی در گریهٔ گه در نمازی

بنه پایی که در پیش چنان کس
خلایق خفته و تو باشی و بس

#عطار
.

بهار گشت ز خود عارفانه بیرون آی
اگر ز خود نتوانی ز خانه بیرون آی

چو صبح، فیض بهار شکوفه یک دو دم است
چه فکر می کنی، از آشیانه بیرون آی





#صائب_تبریزی
دامنم پاک است چون صبح
از غبار آرزو
می دهد خورشید تابان
بوسه بر پیشانیم....


#صائب_تبریزى
اندر دل من مها دل افروز تویی
یاران هستند، لیک دلسوز تویی

شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز تویی

#مولانای_جان
حدیث روضه نگویم، گل بهشت نبویم

جمال حور نجویم، دوان به سوی تو باشم

#سعدی