معرفی عارفان
1.12K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.7K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
بصیر:

اوست که مشاهده میکند و میبیند بطوریکه آنچه در زیر زمین است از دید او پنهان نیست دیدن او نیز از اینکه با حدقه و پلک چشم بوده باشد منزه و از تعییر و حوادث، مقدس و برتر است.

بهره بنده از این دو اسم از همین جهت ظاهر است ولی او ضعیف و قاصر است زیرا او همه شنیدنی ها و دیدنی ها را ادراک نمی کند ؛ بلکه تنها آنچه را نزدیک و آشکار است ادراک میکند پس باید بهره وری از دو اسم سمیع و بصیر این باشد که بداند : اول خدا شنواست پس زبانش را نگه دارد و دوم خدا بیناست پس نگاه خدا را به خود و آگاهی ا. را به خود سبک و ناچیز نشمارد و بداند خداوند گوش را برای او نیافریده مگر بدان جهت که سخن خدای متعال و کتابی را که فرود آورده بشنود تا راه هدایت را از آن بدست آورد و نیز چشم را برای او نیافریده ؛ مگر بدان جهت که به نشانه ها و شگفتی های ملکوت آسمان ها و زمین بنگرد .

علم_الیقین
فیض_کاشانی
غم کِی خورد آن که شادمانیش تویی ؟
یا کی مُرد آن که زندگانیش تویی ؟

در نسیه‌ی آن جهان ، کجا بندد دل ؟
آن را که به نقد این جهانیش تویی

#سنایی
صلا رِندان دگرباره، که آن شاهِ قمار آمد
اگر تلبیسِ نو دارد همان‌است او که پار آمد

ز رِندان کیست این‌کاره؟ که پیشِ شاهِ خون‌خواره
میان بندد دگرباره که اینک وقتِ کار آمد

بیا ساقی سَبُک‌دستم، که من باری میان بستم
به جانِ تو که تا هستم مرا عشق اختیار آمد

چو گلزارِ تو را دیدم، چو خار و گُل بروییدم
چو خارم سوخت در عشقت، گُلم بر تو نثار آمد

پیاپی فتنه انگیزی، ز فتنه بازنگریزی
ولیک این بار دانستم که یارِ من عیار آمد

اگر بر رو زنَد یارم، رُخی دیگر به‌پیش آرَم
ازیرا رنگِ رخسارم ز دستش آبدار آمد

تویی شاها و دیرینه، مقامِ توست این سینه
نمی‌گویی کجا بودی؟ که جان بی‌تو نزار آمد

شهم گوید در این دشتم، تو پنداری که گم گشتم
نمی‌دانی که صبرِ من غلافِ ذوالفقار آمد

مرا بُرّید و خون آمد، غزل پرخون برون آمد
بُرید از من صلاح‌ُالدّین، به‌سویِ آن دیار آمد

دیوان شمس
تلخ کنی دهان من قند به دیگران دهی
نم ندهی به کشت من آب به این و آن دهی

جان منی و یار من دولت پایدار من
باغ من و بهار من باغ مرا خزان دهی

یا جهت ستیز من یا جهت گریز من
وقت نبات ریز من وعده و امتحان دهی

عود که جود می‌کند بهر تو دود می‌کند
شیر سجود می‌کند چون به سگ استخوان دهی

برگذرم ز نه فلک گر گذری به کوی من
پای نهم بر آسمان گر به سرم امان دهی

عقل و خرد فقیر تو پرورشش ز شیر تو
چون نشود ز تیر تو آنک بدو کمان دهی

در دو جهان بننگرد آنک بدو تو بنگری
خسرو خسروان شود گر به گدا تو نان دهی

جمله تن شکر شود هر که بدو شکر دهی
لقمه کند دو کون را آنک تواش دهان دهی

گشتم جمله شهرها نیست شکر مگر تو را
با تو مکیس چون کنم گر تو شکر گران دهی

گه بکشی گران دهی گه همه رایگان دهی
یک نفسی چنین دهی یک نفسی چنان دهی

مفخر مهر و مشتری در تبریز شمس دین
زنده شود دل قمر گر به قمر قران دهی


دیوان شمس
یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست

یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست

در خلوتی چنان، که نگنجد کسی در آن

یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست


عراقی
سلطان قلبها
عهدیه
پیش عشق ای زیبا زیبا
خیلی کوچیکه دنیا دنیا
با یاد توام هرجا هرجا
ترکت نکنم.

سلطان قلبم تو هستی
ساقی آتش‌پرست آتش دست
ریخت در ساغر آتش سوزان

چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش
سوخت هم کفر ازان و هم ایمان

مست افتادم و در آن مستی
به زبانی که شرح آن نتوان

این سخن می‌شنیدم از اعضا
همه حتی الورید و الشریان

که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو..

هاتف اصفهانی
در حرم بنشین و عذر من بخواه
گفت سر بر آستان آن نگار
عذر خواهم خواست، دست از من بدار
آن دگر گفتش که دوزخ در ره است
مرد دوزخ نیست هرکو آگهست
گفت اگر دوزخ شود هم راه من
هفت دوزخ سوزد از یک آه من

عطار
جان بجانان عرض کردن عاشقانرا عار نیست
مفلسانرا با کریمان کارها دشوار نیست

هر کسی را سوی حق از مسلکی ره میدهند
راه حق منصور را جز نرد بان دار نیست

فیض_کاشانی
شانه بر زلف پریشان زده ای به به و به
دست بر منظرۀ جان زده ای به به و به

آفتاب از چه طرف سرزده امروز، که سر
به من بی سر و سامان زده ای؟ به به و به

#عارف_قزوینی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کلیپ ویدیو:

#آغوش امید

#شکیلا

حالیا چشم دلم بر همه چیز،
کند از روزن امید نگاه

چه شکوهی‌ست در این کلبهٔ تنگ!
چه فروغی‌ست در این شام سیاه!


#فریدون_مشیری
گر چه جان می‌دهم از آرزوی دیدارش
جان نو داد به من صورت معنی‌دارش

بنگر آن دایرهٔ روی و برو نقطهٔ خال
دست تقدیر به صد لطف زده پرگارش

بوستانی‌ست که قدر شکر و گل بشکست
ناردان لب و رخسارهٔ چون گلنارش

ملک خسرو برود در هوس بندگیش
آب شیرین ببرد لعل شکر گفتارش

نقد جان رفت درین کار خریدارش را
برو ای حسن و دگر تیز مکن بازارش

از پی نصرت سلطان جمالش جمع است
لشکر حسن به زیر علم دستارش

تا غم تلخ گوارش نخوری یکچندی
کام شیرین نکنی از لب شکربارش

عشق دردی‌ست که چون کرد کسی را بیمار
گر بمیرد نخوهد صحت خود بیمارش

لوح ما از قلم دوست نه آن نقش گرفت
کآب بر وی گذرد محو کند آثارش

آنچه داری به کف و آنچه نداری جز دوست
گر نیاید، مطلب ور برود، بگذارش

سیف فرغانی نزدیک همه زنده‌دلان
مرده‌ای باش اگر جان ندهی در کارش

#سیف_فرغانی
شهزاده رویا
علی زند وکیلی
شهزاده رویا
علی زند وکیلی
هر آن چشمی که گریان است در عشق دلارامی
بشارت آیدش روزی ز وصل او به پیغامی

چو گریان بود آن یعقوب کنعان از پی یوسف
بشارت آمدش ناگه از آن خوش روی خوش نامی

#مولانا
فرخا از تو دلم ساخته با یاد هنوز
خبر از کوی تو می آوردم باد هنوز

در جوانی همه با یاد تو دلخوش بودم
پیرم و از تو همان ساخته با یاد هنوز

#شهریار
کرد از دیوانه‌ای مردی سؤال
کین دو عالم چیست با چندین خیال

گفت کین هر دو جهان بالا و پست
قطرهٔ آبست نه نیست و نه‌هست

گشت از اول قطرهٔ آب آشکار
قطرهٔ آبست با چندین نگار

هر نگاری کان بود بر روی آب
گر همه ز آهن بود گردد خراب

هیچ چیزی نیست ز آهن سخت‌تر
هم بنا بر آب دارد درنگر

هرچ رابنیاد بر آبی بود
گر همه آتش بود خوابی بود

کس ندیدست آب هرگز پایدار
کی بود بی‌آب بنیاد استوار

منطق الطیر
#عطار
کرد از دیوانه‌ای مردی سؤال
کین دو عالم چیست با چندین خیال

گفت کین هر دو جهان بالا و پست
قطرهٔ آبست نه نیست و نه‌هست

گشت از اول قطرهٔ آب آشکار
قطرهٔ آبست با چندین نگار

هر نگاری کان بود بر روی آب
گر همه ز آهن بود گردد خراب

هیچ چیزی نیست ز آهن سخت‌تر
هم بنا بر آب دارد درنگر

هرچ رابنیاد بر آبی بود
گر همه آتش بود خوابی بود

کس ندیدست آب هرگز پایدار
کی بود بی‌آب بنیاد استوار

منطق الطیر
#عطار
Audio
#آلبوم همنشین دل

خواننده:
#استاد سید جلال الدین محمدیان🍃

تا ز میخانه و می نام و نشان
خواهد بود

سر ما خاک ره پیر مغان
خواهد بود
تفرقه در روح حیوانی بود
نفس واحد روح انسانی بود
چونک حق رش علیهم نوره
مفترق هرگز نگردد نور او

یک زمان بگذار ای همره ملال
تا بگویم وصف خالی زان جمال
در بیان ناید جمال حال او
هر دو عالم چیست عکس خال او

چونک من از خال خوبش دم زنم
نطق می‌خواهد که بشکافد تنم
همچو موری اندرین خرمن خوشم
تا فزون از خویش باری می‌کشم


#مولانا