هر چیز کزان بتر نباشد
از مصلحتی به در نباشد
شری که به خیر باز گردد
آن خیر بود که شر نباشد
احوال برادرم شنیدی
فی الجمله تو را خبر نباشد
خرمای به طرح داده بودند
جرم بد از این بتر نباشد
اطفال و کسان و هم رفیقان
خرما بخورند و زر نباشد
آنگه چه محصلی فرستی
ترکی که ازو بتر نباشد
چندان بزنندش ای خداوند
کز خانه رهش به در نباشد
خرمای به طرح اگر ببخشد
از اهل کرم هدر نباشد
تا وقت صبر بود کردیم
دیگر چه کنیم اگر نباشد
آیین وفا و مهربانی
در شهر شما مگر نباشد
در فارس چنین نمک ندیدم
در مصر چنین شکر نباشد
هر شب برود ز چشم سعدی
صد قطره که جز گهر نباشد
ما از سر مهر با تو گفتیم
باشد که کسی خبر نباشد
#سعدی
از مصلحتی به در نباشد
شری که به خیر باز گردد
آن خیر بود که شر نباشد
احوال برادرم شنیدی
فی الجمله تو را خبر نباشد
خرمای به طرح داده بودند
جرم بد از این بتر نباشد
اطفال و کسان و هم رفیقان
خرما بخورند و زر نباشد
آنگه چه محصلی فرستی
ترکی که ازو بتر نباشد
چندان بزنندش ای خداوند
کز خانه رهش به در نباشد
خرمای به طرح اگر ببخشد
از اهل کرم هدر نباشد
تا وقت صبر بود کردیم
دیگر چه کنیم اگر نباشد
آیین وفا و مهربانی
در شهر شما مگر نباشد
در فارس چنین نمک ندیدم
در مصر چنین شکر نباشد
هر شب برود ز چشم سعدی
صد قطره که جز گهر نباشد
ما از سر مهر با تو گفتیم
باشد که کسی خبر نباشد
#سعدی
گر در طلبی ز چشمه ، دُر برناید
جوینده ی دُر ، به قعر دریا باید
این گوهر قیمتی ، کسی را شاید
کز آب حیات ، تشنه بیرون آید
#مـولانـا
جوینده ی دُر ، به قعر دریا باید
این گوهر قیمتی ، کسی را شاید
کز آب حیات ، تشنه بیرون آید
#مـولانـا
رندان باده نوش که با جام همدند
واقف ز سِر عالم و از حال آدمند
حقند اگر چه خلق نمایند خلق را
بحرند اگر چه در نظر ما چو شبنمند
شاه_نعمت_الله_ولى
واقف ز سِر عالم و از حال آدمند
حقند اگر چه خلق نمایند خلق را
بحرند اگر چه در نظر ما چو شبنمند
شاه_نعمت_الله_ولى
آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چهها رفت
بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش
آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت
دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم
سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت
حضرت حافظ
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چهها رفت
بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش
آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت
دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم
سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت
حضرت حافظ
ای واقف اسرار ضمیر همه کس
در حالت عجز دستگیر همه کس
یا رب تو مرا توبه ده و عذر پذیر
ای توبه ده و عذر پذیر همه کس
#ابوسعید_ابوالخیر
در حالت عجز دستگیر همه کس
یا رب تو مرا توبه ده و عذر پذیر
ای توبه ده و عذر پذیر همه کس
#ابوسعید_ابوالخیر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خـدایـا
جای سوره ای به نام
عـشق
در قرآنت خالی ست
که اینگونه آغاز می گردد :
و قسم به روزی
که قلبت را می شکنند
وجز خدایت
مرهمی نخواهی داشت...
#دکتر_علی_شریعتی
جای سوره ای به نام
عـشق
در قرآنت خالی ست
که اینگونه آغاز می گردد :
و قسم به روزی
که قلبت را می شکنند
وجز خدایت
مرهمی نخواهی داشت...
#دکتر_علی_شریعتی
گر درویشی مکن تصرف در هیچ
نه شادی کن بهیچ و نه غم خور هیچ
خرسند بدان باش که در ملک خدای
در دنیی و آخرت نباشی بر هیچ
#ابوسعیدابوالخیر
نه شادی کن بهیچ و نه غم خور هیچ
خرسند بدان باش که در ملک خدای
در دنیی و آخرت نباشی بر هیچ
#ابوسعیدابوالخیر
معنی هو با تو بگویم که چیست
اوست دگر این من و تو هیچ نیست
یک سخنی بشنو و یکرنگ باش
قول یکی گفتن و دو هیچ نیست
ما و منی را بگذار ای عزیز
کز من و ما یک سر مو هیچ نیست
غیر خدا هیچ بود هیچ هیچ
هیچ نه ای هیچ مجو هیچ نیست
#حضرت_شاہ_نعمت_اللہ_ولی
اوست دگر این من و تو هیچ نیست
یک سخنی بشنو و یکرنگ باش
قول یکی گفتن و دو هیچ نیست
ما و منی را بگذار ای عزیز
کز من و ما یک سر مو هیچ نیست
غیر خدا هیچ بود هیچ هیچ
هیچ نه ای هیچ مجو هیچ نیست
#حضرت_شاہ_نعمت_اللہ_ولی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
استاد الهی_قمشه ای
حکایت رازجویی موسی از ابلیس
حق تعالی گفت با موسی به راز
کاخر از ابلیس رمزی جوی باز
چون بدید ابلیس را موسی به راه
گشت از ابلیس موسی رمزخواه
گفت دایم یاددار این یک سخن
من مگو تا تو نگردی همچومن
گر به مویی زندگی باشد ترا
کافری نه بندگی باشد ترا
راه را انجام در ناکامیست
نان نیک مرد در بدنامیست
زانک اگر باشد درین ره کامران
صد منی سر برزند در یک زمان
#مولانا
حکایت رازجویی موسی از ابلیس
حق تعالی گفت با موسی به راز
کاخر از ابلیس رمزی جوی باز
چون بدید ابلیس را موسی به راه
گشت از ابلیس موسی رمزخواه
گفت دایم یاددار این یک سخن
من مگو تا تو نگردی همچومن
گر به مویی زندگی باشد ترا
کافری نه بندگی باشد ترا
راه را انجام در ناکامیست
نان نیک مرد در بدنامیست
زانک اگر باشد درین ره کامران
صد منی سر برزند در یک زمان
#مولانا
مولانا دیوان شمس تبریزی غزل شمارهٔ ۸
جز وی چه باشد کز اجل اندررباید کل ما
صد جان برافشانم بر او گویم هنییا مرحبا
رقصان سوی گردون شوم زان جا سوی بیچون شوم
صبر و قرارم بردهای ای میزبان زوتر بیا
از مه ستاره میبری تو پاره پاره میبری
گه شیرخواره میبری گه میکشانی دایه را
دارم دلی همچون جهان تا میکشد کوه گران
من کُه کشم کَه کی کشم زین کاهدان واخر مرا
گر موی من چون شیر شد از شوق مردن پیر شد
من آردم گندم نیم چون آمدم در آسیا
در آسیا گندم رود کز سنبله زاده ست او
زاده ی مَهَم نی سنبله در آسیا باشم چرا
نی نی فتد در آسیا هم نور مه از روزنی
زان جا به سوی مه رود نی در دکان نانبا
با عقل خود گر جفتمی من گفتنیها گفتمی
خاموش کن تا نشنود این قصه را باد هوا
جز وی چه باشد کز اجل اندررباید کل ما
صد جان برافشانم بر او گویم هنییا مرحبا
رقصان سوی گردون شوم زان جا سوی بیچون شوم
صبر و قرارم بردهای ای میزبان زوتر بیا
از مه ستاره میبری تو پاره پاره میبری
گه شیرخواره میبری گه میکشانی دایه را
دارم دلی همچون جهان تا میکشد کوه گران
من کُه کشم کَه کی کشم زین کاهدان واخر مرا
گر موی من چون شیر شد از شوق مردن پیر شد
من آردم گندم نیم چون آمدم در آسیا
در آسیا گندم رود کز سنبله زاده ست او
زاده ی مَهَم نی سنبله در آسیا باشم چرا
نی نی فتد در آسیا هم نور مه از روزنی
زان جا به سوی مه رود نی در دکان نانبا
با عقل خود گر جفتمی من گفتنیها گفتمی
خاموش کن تا نشنود این قصه را باد هوا
#منطق_الطیر_عطار_نیشابوری ابیات ۱۹۶۱ الی ...
حکایت مفلسی که عاشق پادشاه شد و آزمودن شاه او را
بود اندر مصر شاهی نامدار
مفلسی بر شاه عاشق گشت زار
در مصر گدایی سخت عاشق پادشاه گشته بود.
خبر این عشق به پادشاه رسید.
شاه فرمان داد تا آن عاشق را به نزدش آوردند.
پادشاه به آن گدا گفت میگویند عاشق ما گشته ای، اگر چنین است باید از دو کار که ما می گوییم یکی را اختیار کنی.
گفت چون عاشق شدی بر شهریار
از دو کار اکنون یکی کُن اختیار
یا ترک این کشور کن یا ترک سر خود را.
آن گدا ترک کشور را اختیار کرد.
چون نبود آن مرد عاشق مرد کار
کرد او از شهر رفتن اختیار
همینکه خواست برود پادشاه دستور داد تا گردنش را بزنند.
حاجبی گفتا که هست او بیگناه
ازچه سربریدنش فرمود شاه
یکی از نزدیکان شاه گفت او که گناهی مرتکب نشده که دستور قتلش را می دهی.
شاه گفتا زانکه او عاشق نبود
در طریقِ عشقِ من صادق نبود
شاه گفت گناه او این است که در عشق ما صادق نبود اصلا او عاشق نیست چرا که اگر عاشق واقعی بود ترک سر را اختیار می کرد.
حال که فقط ادعای عشق دارد بهتر که هرچه زودتر سر از تنش جدا کنیم که دیگر هر بی همه کسی لاف عاشق شدن نزند.
این بدان گفتم که تا هر بیفروغ
کم زند در عشق ما لاف دروغ
حکایت مفلسی که عاشق پادشاه شد و آزمودن شاه او را
بود اندر مصر شاهی نامدار
مفلسی بر شاه عاشق گشت زار
در مصر گدایی سخت عاشق پادشاه گشته بود.
خبر این عشق به پادشاه رسید.
شاه فرمان داد تا آن عاشق را به نزدش آوردند.
پادشاه به آن گدا گفت میگویند عاشق ما گشته ای، اگر چنین است باید از دو کار که ما می گوییم یکی را اختیار کنی.
گفت چون عاشق شدی بر شهریار
از دو کار اکنون یکی کُن اختیار
یا ترک این کشور کن یا ترک سر خود را.
آن گدا ترک کشور را اختیار کرد.
چون نبود آن مرد عاشق مرد کار
کرد او از شهر رفتن اختیار
همینکه خواست برود پادشاه دستور داد تا گردنش را بزنند.
حاجبی گفتا که هست او بیگناه
ازچه سربریدنش فرمود شاه
یکی از نزدیکان شاه گفت او که گناهی مرتکب نشده که دستور قتلش را می دهی.
شاه گفتا زانکه او عاشق نبود
در طریقِ عشقِ من صادق نبود
شاه گفت گناه او این است که در عشق ما صادق نبود اصلا او عاشق نیست چرا که اگر عاشق واقعی بود ترک سر را اختیار می کرد.
حال که فقط ادعای عشق دارد بهتر که هرچه زودتر سر از تنش جدا کنیم که دیگر هر بی همه کسی لاف عاشق شدن نزند.
این بدان گفتم که تا هر بیفروغ
کم زند در عشق ما لاف دروغ
Hayedeh-Vaght Gole Ney @bestmusik
@bestmusik Telegram Channel
ترانه " وقت گل نی " با صدای هایده
Shajarian-Yad bad @bestmusik
@bestmusik Telegram Channel
تصنیف " یاد باد " با صدای محمدرضا شجریان
رونق عهد شباب است دگر بستان را
می رسد مژده گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش
خاکروب در میخانه کنم مژگان را
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ترسم این قوم که بر دردکشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
می رسد مژده گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش
خاکروب در میخانه کنم مژگان را
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ترسم این قوم که بر دردکشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
هر قدر فقر درونی شدیدتر باشد
نمایشات بیرونی هم بیشتر است ...
#چرا من اینقدر فقیر هستم؟!
مرد فقیری از خدا سوال کرد: چرا من اینقدر فقیر هستم؟!
خدا پاسخ داد: چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی!
مرد گفت: من چیزی ندارم که ببخشم
خدا پاسخ داد: دارایی هایت کم نیست!
یک صورت، که میتوانی لبخند بر آن داشته باشی!
یک دهان، که میتوانی با آن از دیگران تمجید کنی .
یک قلب، که میتوانی به روی دیگران بگشایی!وچشمی که....
"بخشش "فقط بخشیدن پول نیست..
فقر واقعی فقر روحی است...
#دکتر الهی قمشه ای
نمایشات بیرونی هم بیشتر است ...
#چرا من اینقدر فقیر هستم؟!
مرد فقیری از خدا سوال کرد: چرا من اینقدر فقیر هستم؟!
خدا پاسخ داد: چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی!
مرد گفت: من چیزی ندارم که ببخشم
خدا پاسخ داد: دارایی هایت کم نیست!
یک صورت، که میتوانی لبخند بر آن داشته باشی!
یک دهان، که میتوانی با آن از دیگران تمجید کنی .
یک قلب، که میتوانی به روی دیگران بگشایی!وچشمی که....
"بخشش "فقط بخشیدن پول نیست..
فقر واقعی فقر روحی است...
#دکتر الهی قمشه ای
خسروان خاک کفش را به خدا تاج کنند
هر که شیرین تو را دلشده چون فرهادست
مینهد بر لب خود دست دل من که خموش
این چه وقت سخنست و چه گه فریادست
#مولانای_جان
هر که شیرین تو را دلشده چون فرهادست
مینهد بر لب خود دست دل من که خموش
این چه وقت سخنست و چه گه فریادست
#مولانای_جان