معرفی عارفان
1.12K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.7K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
به دستم داده دستی بُرده در خونم فرو دستی
به چاکِ سینه دارد غمزه دستی در رفو دستی

خوشا عهدی که با کوتاه ‌دستان لطف‌ها بودش
حمائل داشتم در گردنِ آن تندخو دستی

کدامین دستِ خالی داشتم تا سبحه گردانم؟
که دستی رهن ساغر بود و در دستِ سبو دستی

دلِ مجروح را شورِ قیامت در گریبان کن
سرت گردم بکِش گاهی به زلفِ مُشک‌بو دستی

سراپا نازِ من از تُربتم دامن‌کشان مگذر
مبادا غافل از خاکم بر آرد آرزو دستی

کفم را در دعا وصلِ تمنّا مدّعا نبْوَد
"حزین" از شرم عصیان می‌گذارم پیشِ رو دستی

#حزین_لاهیجی
ملکا و پادشاها...

جان مشتاقان را
شراب وحدت بچشان.

ضمیر دل ما را
به انوار معرفت روشن دار

آه سحرگاه سوختگان راه را
به سمع قبول و عاطفت، استماع کن.

قال ما را
خلاصۀ حال گردان

ای خزانۀ لطف تو بی پایان
و ای دریای کرم تو بی کران...



مجالس سبعه حضرت مولانا
عاشقان شب نمی خوابند، شب را به خواب می برند وصبح به پا نمی خیزند، صبح را به پا می خیزانند.

در رگ ها می دوند و عشق را می جوشانند،
خوابها از ایشان رنگ می گیرد،
دریاها از ایشان موج برمی دارد،
بادها از ایشان می رقصد،
رقص ها از ایشان پا می گیرد،
و دامن ها از ایشان چین قرض می گیرد.

جهان از ایشان انباشته و لیک کس بر پرده رخ آفتابی شان نمی بیند، پرده ها از ایشان پرشکن، سازها بی تاب و چامه ها جوشان، لیک خود در پرده اند و خاموش اند و

از خاموشی ایشان است اطلس خلقت، رقصان.....


سید نوید حلمی ازکتاب لامکان
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بانو مرضیه

در میان گلها


زنده یاد بانو مرضیه با همکاری ارکستر گلها

شعر از رهی معیری
بنام خدا

میرزا فصیح‌الدین انصاری هروی با تخلّص فصیحی (؟ -۱۶۳۹م) شاعر فارسی‌زبان سدهٔ یازدهم هجری/هفدهم میلادی بودشعر فصیحی را «روان و سالم و بسیار متمایل به شیوهٔ استادان خراسان» وصف نموده‌اند. به دیدگاه ذبیح‌الله صفا، «غور در مضمون‌های دقیق و فداکردن الفاظ در راه بیان آن‌ها در سخن او مشهود نیست و او هر معنی و نکته‌ای که انتخاب می‌کرد در بیان صریح و روان خود به سادگی و بی‌آنکه به ترکیب‌های استعاری پیچیده و دشوار نظر داشته باشد به شعر درمی‌آورد.» از جمله نقدها به شعر او، خالی بودن آن از مضمون‌های دقیق و نادر بودن مضمون تازه در آن‌هاستفصیح‌الدین بن ابوالمکارم بن میرجان انصاری هروی، نسبش به عبدالله انصاری می‌رسید؛ پدرش ابوالمکارم و خود فصیح‌الدین در بخارا زاده شدند. پس از چیرگیعبیدالله خان ازبک بر هرات در ۹۹۷ق/۱۵۸۹م، ابوالمکارم با خانواده‌اش به هرات بازگشت و همان‌جا ساکن شد و در همان زمان، فصیح‌الدین ده ساله بود.[۱]
فصیحی در هرات تحصیل نمود و در شعر شهرت یافت. او نزد والیان و بیگلربیگی‌های هرات و خراسان ارجمند گشت و آنان را ستود. در ۱۰۲۲ق/۱۶۱۳م ناگهان تصمیم به مهاجرت به هند گرفت، از هرات به قندهار گریخت اما در راه گرفتار سواران والی خراسان شد، او را به هرات بازگرداندند و به فرمان حسین‌خان (والی) به زندان افتاد، اما پس از اندکی بخشوده شد.[۱]
چند سال بعد، در عهد حسن‌خان شاملو و در نشستی نزد او، مناظره‌ای میان حکیم شفایی و فصیحی روی داد. در این مناظرهٔ ادبی که به مشاجره انجامیده بود، «حسن‌خان جانب فصیحی را گرفت، شفایی رنجید و از هرات برآمد و فصیحی را هجو گفت.»[۱]
هنگام سفر عباس یکم هرات به سال ۱۰۳۱ق/۱۶۲۲ق به هرات، او فصیحی را مورد توجه خویش قرار داد.
فصیحی هروی در سال ۱۰۴۹ق/۱۶۳۹م درگذشت
امشب از شعلهٔ آهم جگر غم می‌سوخت
بر من و زندگی من دل ماتم می‌سوخت

برقِ شوقی که ز خاکستر بلبل می‌جست
ذوق آرایش گل در دل شبنم می‌سوخت

مرهم از زخم دلم چون جگرِ سوختگان
درد می‌چید و دل از غیرت مرهم می‌سوخت

دم عیسی شد و رسوایی اعجاز کشید
دود آن شمع که در خلوت مریم می‌سوخت

مستِ یکرنگی عشقیم«فصیحی»کامشب
در یک آتشکده نامحرم و محرم می‌سوخت.

#فصیحی_هروی
ما بُت نه ز اندیشهء معبود شکستیم
آرایشِ بتخانهء ما بود شکستیم

در ماتمِ گوشِ شنوا تار بریدیم
صد زمزمه در زیرِ لبِ عود شکستیم

خاکسترِ ما شعله‌فروش‌است درین دِیر
ما نیشِ زیان در جگرِ سود شکستیم

عشقیم، که چون پایِ خموشی بفشردیم
گلبانگِ نوا بر لبِ داوود شکستیم

حُسنِ تو گواهست که ما خانه‌خرابان
بر سنگِ ازل، شیشهء بهبود شکستیم

هر لَختِ جگر طاقتِ صد داغِ دگر داشت
قفلِ درِ رسواییِ خود، زود شکستیم

رفتیم در آتشکدهء دهر «فصیحی»
رنگِ رخِ صد شعلهء بی دود شکستیم.


#فصیحی_هروی
درگذشتهٔ: ۱۰۴۶ تا ۱۰۴۹ ه.ق.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
داستان روزه گرفتن منصور حلاج

درود خدا بر او باد
فقط موقعی که آدم فکرخوب می کند قیافش زیبا میشودهرفکربدی آدم می کند قیافش زشت میشود واین زشتی کم کم درقیافه انسان میماند
حرف هایتان را
به اندازه ی دهانتان
بردارید
هیچ کس از آدمهای دهان گشاد
خوشش نمی آید


#الهی_قمشه_ایی
صد دوا بادا فدای درد بی‌درمانِ ما
دُرد دردش نوش کن گر می‌بری فرمان ما

ما حیات جاودانی یافتیم از عشق او
همدم زنده‌دلان شو تا بدانی جان ما

خانه خالی کرده‌ایم و خوش نشسته بر درش
غیر او را نیست بارش در سرابستان ما

جان ما آئینه‌دار حضرت جانان بود
عشق او گنجی است در کنج دل ویران ما

غرق دریائیم و خوش خوش دست و پایی می‌زنیم
ذوق اگر داری درآ در بحر بی‌پایان ما

خون دل در جام دیده پیش مردم می‌‌نهیم
در خیال آنکه بنشیند دمی بر خوان ما

نعمت دنیی و عقبی آن تو ای نازنین
ما از آن نعمت‌الله ، نعمت‌الله آن ما


#شاه_نعمت‌الله_ولی
#منطق_الطیر_عطار_نیشابوری
ابیات ۲۷۹۴ الی ...

بود در کاریز بی سرمایه ای
عاریت بِستَد خر از همسایه ای

حکایت آن مرد که در دهِ کاریز خری از همسایه به امانت گرفت و گرگ خر را درید

فقیر بی‌سرمایه‌ای، خر همسایه‌اش را به عاریت می‌گیرد تا با آن گندم به آسیاب برده و قوت لایموتی به دست آورد.

فقیر از خستگی اندکی می آساید و خواب او را در می رباید.

رفت سوی آسیا و خوش بِخَفت
چون بِخَفت آن مرد، حالی خر بِرَفت

خر افسارش را رها می کند و می رود و از بد حادثه گرگ خر را می‌درد.

گرگ آن خر را بدرّید و بخَورد
روز دیگر بود تاوان خواست مرد

این حکایت ما را به یک قضاوت فرا می خواند.

حق با کدام طرف این دعوا ست؟
فقیر که خری را به عاریت گرفته، صاحب خر که مالش را امانت داده، گرگی که از گرسنگی شکار کرده یا خری که لحظه ای برای چریدن از آسیاب دور شده است؟
شاید هم آسان تر باشد که همه را به گردن تقدیر انداخت و صورت مسأله را پاک کرد.

اما پرسشی همچنان بی‌پاسخ باقی می‌ماند و آن اینکه چه کسی باید تاوان بدهد؟
یا اصلاً تاوانی وجود دارد؟ ...
باید قضاوت کرد.

چنانچه میر قصبه ی کاریز کوتاهی را از خداوند می داند که گرگ گرسنه را در صحرا رها کرده و هموست که باید تاوان هر دو آنها را بدهد.

هر دو تن می آمدند از رَه دوان
تا به نزدِ میرِ کاریز آن زمان

قصّه پیشِ میر بر گفتند راست
زو بپرسیدند کاین تاوان کِراست؟

میر گفتا هرکه گرگِ یک تنه
سر دهد در دشت و صحرا گرسِنِه

بی شک این تاوان برو باشد درست
هر دو را تاوان ازو بایست جُست!

اما هرکسی نمی تواند اینگونه قضاوت کند مگر یک دیوانه که از خود حق دیوانه شده ست و میگوید اصلا خداوند چه کوتاهی نیکویی انجام داده است.

شیخ عطار در مصیبت نامه میفرماید:موسی چند پیغام از طرف مردم به نزد خداوند می برد، یکی از آن پیغامها را، که از طرف دیوانه ای است را دور از ادب تشخیص می دهد و بر حق تعالی عرضه نمی کند.

خداوند به موسی میگوید:

قصه ی دیوانه پنهان کرده ای
تو درین پیغام تاوان کرده ای
مولانا دیوان شمس تبریزی غزل شمارهٔ ۵
 

آن شکل بین وان شیوه بین وان قد و خد و دست و پا
آن رنگ بین وان هنگ بین وان ماه بدر اندر قبا

از سرو گویم یا چمن از لاله گویم یا سمن
از شمع گویم یا لگن یا رقص گل پیش صبا

ای عشق چون آتشکده در نقش و صورت آمده
بر کاروان دل زده یک دم امان ده یا فتی

در آتش و در سوز من شب می‌برم تا روز من
ای فرخ پیروز من از روی آن شمس الضحی

بر گرد ماهش می‌تنم بی‌لب سلامش می‌کنم
خود را زمین برمی‌زنم زان پیش کو گوید صلا

گلزار و باغ عالمی چشم و چراغ عالمی
هم درد و داغ عالمی چون پا نهی اندر جفا

آیم کنم جان را گرو گویی مده زحمت برو
خدمت کنم تا واروم گویی که ای ابله بیا

گشته خیالت همنشین با عاشقان آتشین
غایب مبادا صورتت یک دم ز پیش چشم ما

ای دل قرار تو چه شد وان کار و بار تو چه شد
خوابت که می‌بندد چنین اندر صباح و در مسا

دل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او
وان سنبل ابروی او وان لعل شیرین ماجرا

ای عشق پیش هر کسی نام و لقب داری بسی
من دوش نام دیگرت کردم که درد بی‌دوا

ای رونق جانم ز تو چون چرخ گردانم ز تو
گندم فرست ای جان که تا خیره نگردد آسیا

دیگر نخواهم زد نفس این بیت را می‌گوی و بس
بگداخت جانم زین هوس ارفق بنا یا ربنا
سفر مجازی شیراز :
شاهکاری که از دیدن هر کدام اینها فوق العاده صفا میکنید ...
اسم مجموعه: *« تور مجازی شیراز »*
درود بر دوستانی که زحمت کشیدند و این پیام زیبای دیدنی را درست کردند.


*حمام وکیل*
https://www.panoman.ir/vt/shiraz/vakil-bath/

*دروازه قران*
https://www.panoman.ir/vt/shiraz/quran-gate/

*شاهچراغ*
https://www.panoman.ir/vt/shiraz/shahe-cheragh/

*باغ دلگشا*
https://www.panoman.ir/vt/shiraz/delgosha-garden/

*باغ جهان نما*
https://www.panoman.ir/vt/shiraz/jahan-nama-garden/

*موزه تاریخ طبیعی*
https://www.panoman.ir/vt/shiraz/natural-history-museum/

*مسجدنصیرالملک*
https://www.panoman.ir/vt/shiraz/nasiralmolk-mosque/

*مدرسه خان*
https://www.panoman.ir/vt/shiraz/khan-school/

*موزه پارس*
https://www.panoman.ir/vt/shiraz/pars-museum/

*ارگ کریم خان زند*
https://www.panoman.ir/vt//shiraz/arg-e-karimkhan

*هفت تنان*
https://www.panoman.ir/vt/shiraz/haft-tanan/

🟣 *تخت جمشید*
https://www.panoman.ir/vt/shiraz/persepolis/index.html

*حافظیه*
https://www.panoman.ir/vt/shiraz/hafezieh/

*آرامگاه سعدی*
https://www.panoman.ir/vt/shiraz/sadieh/

*باغ ارم*
https://www.panoman.ir/eram/index.html

*مسجد نصیرالملک*
https://www.panoman.ir/vt/shiraz/nasiralmolk-mosque/3
نامه چو طرهء غالیه بار تو نیست
عنبر سوده چو خطّ غبار تو نیست
گلْ نشکفته به پاکیِ عارض تو
سبزه به خوبی خطّ عذار تو نیست
#فصیحی_هروی
جُنگ اشعار. فصیحی.pdf
33.2 MB
جنگ اشعار فصیحی هروی
بررسی دیوان فصیحی هروی.pdf
393.3 KB
بررسی دیوان فصیحی هروی
تصحیح ابراهیم قیصری
ندانم تار از زلف که مطرب بسته برسازش
که شد هم چشم ناف آهوی چین پرده ی گوشم

ناظم هروی*

* بیت بالا از "ناظم هروی" شاهکاری است از صنعت حس آمیزی که بصورت سه گانه در مصرع دوم بکار رفته است.
ملا فرخ حسین سبزواری هروی متخلص به ناظم، شاگرد "فصیحی هروی" و از شعرای سبک هندی قرن یازدهم هجری قمری ( درگذشته بسال 1081) است.
میرزا جلال الدین #اسیر_شهرستانی از بزرگترین شعرای سبک هندی (شاگرد فصیحی هروی) و در معنی یابی و خیال بندی استاد تمام است.
هزار بار به تیر تغافلم کشتی
هنوز ناز تو سرگرم امتحان من است

فصیحی هروی
عید نوروز و اوّل سال است

روزِ عیش نَشاطِ اطفال است

همه آن روز رختِ نو پوشند

چای و شربت به خوش دلی نوشند

پسرِ خوب روزِ عید اندر

رَود اَوَّل به خدمتِ مادر

دست بر گردنش کند چون طوق

سر و دستش ببوسَد از سرِ شوق

گوید این عیدِ تو مٌبارَک باد

صد چنین سالِ نو ببینی شاد

بعد آید به دست بوسِ پدر

بوسه بخشد پدر به رویِ پسر

پسر بد چو روزِ عید شود

از همه چیز نااٌمید شود

نه پدر دوست داردش نه عَمٌو

نه کس عیدی آوَرَد بَرِ او

عیدی آن روز حقِ پسر است

که نجیب و شریف و باهنر است


#ایرج_میرزا
این نامه‌ی آخرین من است...
و از این پس نامه ای در کار نخواهد بود

این...
واپسین ابر خاکستری‌ ست
که برتو می بارد
و بعد از آن باران را نمی شناسی

این آخرین جام شراب است در سبوی من و بعد از آن دیگر
نشئه ای نیست و شرابی نه

این آخرین نامه ی دیوانگی ست
و پایان کودکانه ها
و بعد از من دیگر
صفای کودکی و سرخوشی جنون را نمی شناسی

من عاشقت شدم
چون کودکی فراری از مدرسه
که گنجشک ها را در جیبش پنهان می‌کند و شعرها را...

من با تو بودم
کودک اوهام، سرگردانی، تناقض
من بچه‌ی شعر بودم و نوشتار دیوانه ‌وار

اما تو...
زن شرقی خانگی
در انتظار سرنوشت
میان خطوط فنجان‌های قهوه
و ازدحام خواستگاران...

چه تاسف آور بانوی من
بعد از امروز...
دیگر در نوشته های آبی نخواهی بود
و در برگ برگ نامه‌ها
در گریه‌ی شمع‌ها
و کیف نامه رسان‌ها
در عریانی مستی
و بادبادک‌های رنگین
و در درد شعر نخواهی بود
خودت را از باغ‌های کودکی‌ام بیرون‌کردی
و به نثر بدل شدی...

#نزار_قبانی
#زادروز