بُرقع طرف نگردد،با آتشین عذارش
چون شمع می توان دید،در پرده آشکارش
با صد جهان شکایت،زخمِ دلم دهان بست
یارب چه نکته سنجد،چشمِ کرشمه بارش...
#حزین_لاهیجی
چون شمع می توان دید،در پرده آشکارش
با صد جهان شکایت،زخمِ دلم دهان بست
یارب چه نکته سنجد،چشمِ کرشمه بارش...
#حزین_لاهیجی
گیرم که لب نبندم،پیش که می توان گفت
کآتش به سینه دارم،از لعلِ آبدارش؟
چشمِ گرسنه مستش،از خون نمی شود سیر
تیغِ سیاه تا بست،مُژگان سُرمه دارش...
#حزین_لاهیجی
کآتش به سینه دارم،از لعلِ آبدارش؟
چشمِ گرسنه مستش،از خون نمی شود سیر
تیغِ سیاه تا بست،مُژگان سُرمه دارش...
#حزین_لاهیجی
گیرم که لب نبندم،پیش که می توان گفت
کآتش به سینه دارم،از لعلِ آبدارش؟
چشمِ گرسنه مستش،از خون نمی شود سیر
تیغِ سیاه تا بست،مُژگان سُرمه دارش...
#حزین_لاهیجی
کآتش به سینه دارم،از لعلِ آبدارش؟
چشمِ گرسنه مستش،از خون نمی شود سیر
تیغِ سیاه تا بست،مُژگان سُرمه دارش...
#حزین_لاهیجی
دل و جـــانِ نـَـــژََند را مانـــَم
خـــاطرِ مُســـتمند را مانـــَم
داده دَهــرم به رایگــان بـَر بـاد
پـــندِ نــا سودمند را مانــَـم
بَـر سـراپـای خـویش چـون نگرم
یـک دلِ دردمـــــــند را مانـــَم
#حزین_لاهیجی
خـــاطرِ مُســـتمند را مانـــَم
داده دَهــرم به رایگــان بـَر بـاد
پـــندِ نــا سودمند را مانــَـم
بَـر سـراپـای خـویش چـون نگرم
یـک دلِ دردمـــــــند را مانـــَم
#حزین_لاهیجی
زانوی بی کَسی هاست،بالینِ خسته ی من
شـد مومیایــی دل،رنــگِ شکسته ی من
پاس اَدب به عـاشق،نگـذاشـت اختیاری
کاری نمـی گُشاید،از دستِ بسته ی من
#حزین_لاهیجی
شـد مومیایــی دل،رنــگِ شکسته ی من
پاس اَدب به عـاشق،نگـذاشـت اختیاری
کاری نمـی گُشاید،از دستِ بسته ی من
#حزین_لاهیجی
خاقانی را ز بس که بوسید آن لب
دور از لب تو گرفت تبخال از تب
آری لبت آتش است خندان ز طرب
از آتش اگر آبله خیزد چه عجب
خاقانی
دور از لب تو گرفت تبخال از تب
آری لبت آتش است خندان ز طرب
از آتش اگر آبله خیزد چه عجب
خاقانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گــر ز حال دل خبـــــــر داری بگو
ور نشــــانی مختصـــر داری بگو
مرگ را دانم ولی تا کوی دوست
راه اگـــــر نزدیکـــــــــتر داری بگو
#استاد_شجریان
ور نشــــانی مختصـــر داری بگو
مرگ را دانم ولی تا کوی دوست
راه اگـــــر نزدیکـــــــــتر داری بگو
#استاد_شجریان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک مرغِ گرفتار در این گلشنِ ویران
تنها به قفس ماند و هَزاران همه رفتند
#شهرام_ناظری
#مسعود_خضری
#محمد_تقی_بهار
#خنیاگر
یک مرغِ گرفتار در این گلشنِ ویران
تنها به قفس ماند و هَزاران همه رفتند
#شهرام_ناظری
#مسعود_خضری
#محمد_تقی_بهار
#خنیاگر
در باغ چشمهای تو می خواهم
شعر و شکوفه خرمن خرمن
اما اگر بهار نیاید...!
ای با شبم نشسته چو مهتاب
افسوس حرفهای مرا باد
با ابرهای سوخته پرواز می دهد
با لحظه های من همه مغموم
#منوچهر_نیستانی
#سالمرگ
شعر و شکوفه خرمن خرمن
اما اگر بهار نیاید...!
ای با شبم نشسته چو مهتاب
افسوس حرفهای مرا باد
با ابرهای سوخته پرواز می دهد
با لحظه های من همه مغموم
#منوچهر_نیستانی
#سالمرگ
نوبهار آمد ولی بیدوستان در بوستان
آتشین میلیست در چشمم نهال ارغوان
تا گل سوری بخندد ساقی بزم بهار
ریخت در جام زمرد فام خیری زعفران
غنچه کی خندد به روی بلبل شب زندهدار
گر نیندازد نسیم صبح خود را در میان
بر سر هر شاخ گل مرغی خوش الحان و مرا
مهر خاموشیست چون برگ شقایق بر زبان
غنچه با مرغ سحر خوان سرگران گردیده بود
از کناری باد صبح انداخت خود را در میان
#وحشی_بافقی
آتشین میلیست در چشمم نهال ارغوان
تا گل سوری بخندد ساقی بزم بهار
ریخت در جام زمرد فام خیری زعفران
غنچه کی خندد به روی بلبل شب زندهدار
گر نیندازد نسیم صبح خود را در میان
بر سر هر شاخ گل مرغی خوش الحان و مرا
مهر خاموشیست چون برگ شقایق بر زبان
غنچه با مرغ سحر خوان سرگران گردیده بود
از کناری باد صبح انداخت خود را در میان
#وحشی_بافقی
مگسی بر پرِكاهی نشست كه آن پركاه بر ادرار خری روان بود.
مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتی میراند و میگفت:
من علم دريانوردی و كشتیرانی خواندهام.
در اين كار بسيار مهارت دارم
ببينيد اين دريا و اين كشتي را و مرا كه چگونه كشتی میرانم.
او در ذهن حقیر خود بر دريا كشتی میراند
آن ادرار، دريای بیساحل به نظرش میآمد، و آن برگ كاه، كشتی بزرگ. زيرا آگاهی و بينش او حقیر و اندک بود.
جهان هر كس به اندازه درک و بينش اوست.
آدمِ مغرور و كج انديش مانند اين مگس است. و ذهنش به اندازه درک ادرار الاغ و برگ كاه...
#مولانا
#مثنوی معنوی
مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتی میراند و میگفت:
من علم دريانوردی و كشتیرانی خواندهام.
در اين كار بسيار مهارت دارم
ببينيد اين دريا و اين كشتي را و مرا كه چگونه كشتی میرانم.
او در ذهن حقیر خود بر دريا كشتی میراند
آن ادرار، دريای بیساحل به نظرش میآمد، و آن برگ كاه، كشتی بزرگ. زيرا آگاهی و بينش او حقیر و اندک بود.
جهان هر كس به اندازه درک و بينش اوست.
آدمِ مغرور و كج انديش مانند اين مگس است. و ذهنش به اندازه درک ادرار الاغ و برگ كاه...
#مولانا
#مثنوی معنوی
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتن من شاد باش
از عذاب دیدنم آزادباش
گر چه تو تنها تر از ما می روی
آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی بر خوردهای سرد را
#دکتر_علی_شریعتی
کو که مدح شاه گوید پیش او
تا که در غیبت بود او شرمرو
بنده ای که ستایش و فرمانبرداری در حضور خواجه میکند کجا ؟ و آن بنده ای که خواجه غایب است ولی او وظیفه خود را به انجام می رساند و حیا دارد کجا؟
قلعهداری کز کنار مملکت
دور از سلطان و سایهٔ سلطنت
مثلا: مرزداری که سرحدات کشور را ، با فاصله زیاد و دور از چشم او نگهبانی و محافظت می کند کارش بسیار ارزشمند است .
پاس دارد قلعه را از دشمنان
قلعه نفروشد به مالی بیکران
ان نگهبان از مرزها نگهبانی می کند و در براب پیشنهاد پول زیاد هم اجازه ورود به دشمنان نخواهد داد.
غایب از شه در کنار ثغرها
همچو حاضر او نگه دارد وفا
دور از پادشاه مرزبان در کنار مرز ، طوری مشغول انجام وظیفه است که انگار شاه در کنار او ایستاده است.
#شرح مثنوی شریف
# استاد کریم زمانی
تا که در غیبت بود او شرمرو
بنده ای که ستایش و فرمانبرداری در حضور خواجه میکند کجا ؟ و آن بنده ای که خواجه غایب است ولی او وظیفه خود را به انجام می رساند و حیا دارد کجا؟
قلعهداری کز کنار مملکت
دور از سلطان و سایهٔ سلطنت
مثلا: مرزداری که سرحدات کشور را ، با فاصله زیاد و دور از چشم او نگهبانی و محافظت می کند کارش بسیار ارزشمند است .
پاس دارد قلعه را از دشمنان
قلعه نفروشد به مالی بیکران
ان نگهبان از مرزها نگهبانی می کند و در براب پیشنهاد پول زیاد هم اجازه ورود به دشمنان نخواهد داد.
غایب از شه در کنار ثغرها
همچو حاضر او نگه دارد وفا
دور از پادشاه مرزبان در کنار مرز ، طوری مشغول انجام وظیفه است که انگار شاه در کنار او ایستاده است.
#شرح مثنوی شریف
# استاد کریم زمانی
خوشا انان که در بازار گیتی خریدار وفا بودند و رفتند
خوشا انان که در راه رفاقت ،رفیق با وفا بودند رفتند
#حافظ
خوشا انان که در بازار گیتی خریدار وفا بودند و رفتند
خوشا انان که در راه رفاقت ،رفیق با وفا بودند رفتند
#حافظ
دیده در کل مکان گر چه ترا میبیند
من نخواهم که به جز دیده مکان تو بود
میکنم ذکر تو پیوسته به قلب و به لسان
خنک آن قلب که مذکور لسان تو بود
#اوحدی
من نخواهم که به جز دیده مکان تو بود
میکنم ذکر تو پیوسته به قلب و به لسان
خنک آن قلب که مذکور لسان تو بود
#اوحدی
بخت جوان دارد آن که با تو قرینست
پیر نگردد که در بهشت برینست
دیگر از آن جانبم نماز نباشد
گر تو اشارت کنی که قبله چنینست
آینهای پیش آفتاب نهادست
بر در آن خیمه یا شعاع جبینست
گر همه عالم ز لوح فکر بشویند
عشق نخواهد شدن که نقش نگینست
گوشه گرفتم ز خلق و فایدهای نیست
گوشه چشمت بلای گوشه نشینست
تا نه تصور کنی که بی تو صبوریم
گر نفسی میزنیم بازپسینست
حسن تو هر جا که طبل عشق فروکوفت
بانگ برآمد که غارت دل و دینست
سیم و زرم گو مباش و دنیی و اسباب
روی تو بینم که ملک روی زمینست
عاشق صادق به زخم دوست نمیرد
زهر مذابم بده که ماء معینست
سعدی از این پس که راه پیش تو دانست
گر ره دیگر رود ضلال مبینست
#سعدی
پیر نگردد که در بهشت برینست
دیگر از آن جانبم نماز نباشد
گر تو اشارت کنی که قبله چنینست
آینهای پیش آفتاب نهادست
بر در آن خیمه یا شعاع جبینست
گر همه عالم ز لوح فکر بشویند
عشق نخواهد شدن که نقش نگینست
گوشه گرفتم ز خلق و فایدهای نیست
گوشه چشمت بلای گوشه نشینست
تا نه تصور کنی که بی تو صبوریم
گر نفسی میزنیم بازپسینست
حسن تو هر جا که طبل عشق فروکوفت
بانگ برآمد که غارت دل و دینست
سیم و زرم گو مباش و دنیی و اسباب
روی تو بینم که ملک روی زمینست
عاشق صادق به زخم دوست نمیرد
زهر مذابم بده که ماء معینست
سعدی از این پس که راه پیش تو دانست
گر ره دیگر رود ضلال مبینست
#سعدی