اى ضياء الحق حسام الدين بيار
اين سوم دفتر كه سنت شد سه بار
اى ضياء الحق: به مضمون «اَلْمُؤْمِنُ مِرآةُ المُؤمِنِ» ، انَا مَنْ اهْوى وَ مَنْ اهْوى أنَا.
چون با حسام الدين مانند يك صورت در دو آينه بود، از خود به القاب او تعبير فرمود تا از تبرئه و تمجيد خود نيز تعريه حاصل شود.
خوشتر آن باشد كه حرف دلبران
گفته آيد در لباس ديگران
بر گشا گنجينۀ اسرار را
وز سيم دفتر بهل اعذار را
اعذار: جمع عذر. يعنى با طلب صادق معذرت پذيرفته نيست.
قوّتت از قوّت حق مىزهد
نه از عروقى كز حرارت مىجهد
از قوّت حق مىزهد: القا مىشود پس از آن كه بنده هيچ نداشته، و وجود مالِ مولى باشد.
صفات وجود نيز از اوست. و صفات وجود حقيقى عين وجود است كما مرّ.
#شرح مثنوی شریف (سبزواری)
اين سوم دفتر كه سنت شد سه بار
اى ضياء الحق: به مضمون «اَلْمُؤْمِنُ مِرآةُ المُؤمِنِ» ، انَا مَنْ اهْوى وَ مَنْ اهْوى أنَا.
چون با حسام الدين مانند يك صورت در دو آينه بود، از خود به القاب او تعبير فرمود تا از تبرئه و تمجيد خود نيز تعريه حاصل شود.
خوشتر آن باشد كه حرف دلبران
گفته آيد در لباس ديگران
بر گشا گنجينۀ اسرار را
وز سيم دفتر بهل اعذار را
اعذار: جمع عذر. يعنى با طلب صادق معذرت پذيرفته نيست.
قوّتت از قوّت حق مىزهد
نه از عروقى كز حرارت مىجهد
از قوّت حق مىزهد: القا مىشود پس از آن كه بنده هيچ نداشته، و وجود مالِ مولى باشد.
صفات وجود نيز از اوست. و صفات وجود حقيقى عين وجود است كما مرّ.
#شرح مثنوی شریف (سبزواری)
نمی دانم این چه عادت غلطی است که در جامعه رایج شده است. خیلی راحت دور هم می نشینیم و از دیگران حرف می زنیم و به سادگی آب خوردن درمورد آن ها قضاوت می کنیم ...
زمانی پخته می شی که
میفهمی نیازی نیست به هر چیزی واکنش نشون بدی یا به هر حرفی جواب بدی...
#الهی_قمشه_ایی
زمانی پخته می شی که
میفهمی نیازی نیست به هر چیزی واکنش نشون بدی یا به هر حرفی جواب بدی...
#الهی_قمشه_ایی
مهمترین اسراف
اسراف عمر است
نه اسراف آب و نان
بدترین مثالِ
ان الله لایحب المسرفین
اسراف عمر است
چون چیزی، گرانبهاتر از عمر نیست
#دكتر_الهی_قمشه_ای
اسراف عمر است
نه اسراف آب و نان
بدترین مثالِ
ان الله لایحب المسرفین
اسراف عمر است
چون چیزی، گرانبهاتر از عمر نیست
#دكتر_الهی_قمشه_ای
ای همنفسان ! بودن و آسودن ما چیست ؟
یاران همه کردند سفر ؛ بودن ما چیست ؟
بشتاب رفیقا ! که عزیزان همه رفتند
ساکن شدن و راه نپیمودن ما چیست ؟
ای چرخ ! همان گیر که از جورِ تو مردیم
هر دم المی بر الم افزودن ما چیست ؟!
گر زخمِ غمی بر جگر ریش نداریم ،
رخساره به خونِ جگر آلودن ما چیست ؟
وحشی ! چو تغافل زده از ما گذرد یار ،
افتادن و بر خاک ، جبین سودن ما چیست ؟
#وحشی_بافقی
یاران همه کردند سفر ؛ بودن ما چیست ؟
بشتاب رفیقا ! که عزیزان همه رفتند
ساکن شدن و راه نپیمودن ما چیست ؟
ای چرخ ! همان گیر که از جورِ تو مردیم
هر دم المی بر الم افزودن ما چیست ؟!
گر زخمِ غمی بر جگر ریش نداریم ،
رخساره به خونِ جگر آلودن ما چیست ؟
وحشی ! چو تغافل زده از ما گذرد یار ،
افتادن و بر خاک ، جبین سودن ما چیست ؟
#وحشی_بافقی
Mohammadreza Shajarian - 07. Tasnife Ze Daste Mahboob.mp3
Mohammadreza Shajarian [SariMusic.IR]
دلا بايد که هردم يا علي گفت - نه هر دم بل دمادم يا علي گفت
دلا بايد که هردم يا علي گفت - نه هر دم بل دمادم يا علي گفت
یه صدق دل همیشه یاد او كرد - به هر پیچ و به هر خم یا علی گفت
ز ليلايي شنيدم يا علي گفت - به مجنوني رسيدم يا علي گفت
مگر اين وادي دارالجنون است - که هر ديوانه ديدم يا علي گفت؟
نسيمي غنچه اي را باز ميکرد - به گوش غنچه آندم يا علي گفت
سرشک لاله را گل شستشو داد - گل از این لطف شبنم یا علی گفت
چمن با ریزش باران رحمت - دعایی کرد نمنم، یا علی گفت
به خود لرزید شاخ بید مجنون - به خاک افتاد و از غم یا علی گفت
خروش رعد و فریاد فلکها - ز بیتابی مسلم یا علی گفت
یقین خالق زمان آفرینش - به گوش کل عالم یا علی گفت
که در روز ازل قالوبلا را - هر آنچه بود عالم يا علي گفت
خمير خاک آدم چون سرشتند - چو بر ميخاست آدم يا علي گفت
زبطن حوت یونس گشت آزاد - زبـس در ظلمت یـم یـا علی گفت
سبا هم تخت شه برباد داده - سلیمان بسکه محکم یا علی گفت
چه نوح ازموج طوفان ایمنی خواست - توسل جســت هر دم یا علی گفت
به هنگام فکندن داخل نار - خليل الله اعظم يا علي گفت
شنیدم کودکی، شیرین زبانی - چو میجوشید زمزم یا علی گفت
عصا در دست موسي اژدها شد - کليم آنجا مسلم يا علي گفت
مسيحا گر دم از اعجاز ميزد - زبس بيچاره مريم يا علي گفت
کجا مرده به آدم زنده ميشد - يقين عيسي بن مريم يا علي گفت
نزول وحی چون فرمود سبحان - ملك در اولیـن دم ، یـا علی گفت
رسول الله شنید از پرده غیب - ندائـی آمد آن هم یـا علـی گفت
پيمبر در عروج از آسمانها - بقصد قرب اعظم يا علي گفت
به هنگام فرو رفتن به طوفان - نبي الله اکرم يا علي گفت
وفاداری شروط عشقبازی است - که جان را داده میثم یا علی گفت
مگر خيبر زجايش کنده ميشد - يقين آنجا علي هم يا علي گفت
علي در خُم به دوش آن پيمبر - قدم بنهاد و آندم يا علي گفت
علي را ضربتي کاري نميشد - گمانم ابن ملجم يا علي گفت
به فرقش كی اثر میكرد شمشیر - یقینم قاتلش هم یا علی گفت.شاعر
دلا بايد که هردم يا علي گفت - نه هر دم بل دمادم يا علي گفت
دلا بايد که هردم يا علي گفت - نه هر دم بل دمادم يا علي گفت
یه صدق دل همیشه یاد او كرد - به هر پیچ و به هر خم یا علی گفت
ز ليلايي شنيدم يا علي گفت - به مجنوني رسيدم يا علي گفت
مگر اين وادي دارالجنون است - که هر ديوانه ديدم يا علي گفت؟
نسيمي غنچه اي را باز ميکرد - به گوش غنچه آندم يا علي گفت
سرشک لاله را گل شستشو داد - گل از این لطف شبنم یا علی گفت
چمن با ریزش باران رحمت - دعایی کرد نمنم، یا علی گفت
به خود لرزید شاخ بید مجنون - به خاک افتاد و از غم یا علی گفت
خروش رعد و فریاد فلکها - ز بیتابی مسلم یا علی گفت
یقین خالق زمان آفرینش - به گوش کل عالم یا علی گفت
که در روز ازل قالوبلا را - هر آنچه بود عالم يا علي گفت
خمير خاک آدم چون سرشتند - چو بر ميخاست آدم يا علي گفت
زبطن حوت یونس گشت آزاد - زبـس در ظلمت یـم یـا علی گفت
سبا هم تخت شه برباد داده - سلیمان بسکه محکم یا علی گفت
چه نوح ازموج طوفان ایمنی خواست - توسل جســت هر دم یا علی گفت
به هنگام فکندن داخل نار - خليل الله اعظم يا علي گفت
شنیدم کودکی، شیرین زبانی - چو میجوشید زمزم یا علی گفت
عصا در دست موسي اژدها شد - کليم آنجا مسلم يا علي گفت
مسيحا گر دم از اعجاز ميزد - زبس بيچاره مريم يا علي گفت
کجا مرده به آدم زنده ميشد - يقين عيسي بن مريم يا علي گفت
نزول وحی چون فرمود سبحان - ملك در اولیـن دم ، یـا علی گفت
رسول الله شنید از پرده غیب - ندائـی آمد آن هم یـا علـی گفت
پيمبر در عروج از آسمانها - بقصد قرب اعظم يا علي گفت
به هنگام فرو رفتن به طوفان - نبي الله اکرم يا علي گفت
وفاداری شروط عشقبازی است - که جان را داده میثم یا علی گفت
مگر خيبر زجايش کنده ميشد - يقين آنجا علي هم يا علي گفت
علي در خُم به دوش آن پيمبر - قدم بنهاد و آندم يا علي گفت
علي را ضربتي کاري نميشد - گمانم ابن ملجم يا علي گفت
به فرقش كی اثر میكرد شمشیر - یقینم قاتلش هم یا علی گفت.شاعر
Telegram
attach 📎
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم
عشق دردانهست و من غواص و دریا میکده
سر فروبردم در آن جا تا کجا سر برکنم
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم
بازکش یک دم عنان ای ترک شهرآشوب من
تا ز اشک و چهره راهت پرزر و گوهر کنم
من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنجها
کی نظر در فیض خورشید بلنداختر کنم
چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست
کجدلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم
عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار
عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم
من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست
کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم
گر چه گردآلود فقرم شرم باد از همتم
گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم
عاشقان را گر در آتش میپسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم
دوش لعلش عشوهای میداد حافظ را ولی
من نه آنم کز وی این افسانهها باور کنم
#حافظ
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم
عشق دردانهست و من غواص و دریا میکده
سر فروبردم در آن جا تا کجا سر برکنم
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم
بازکش یک دم عنان ای ترک شهرآشوب من
تا ز اشک و چهره راهت پرزر و گوهر کنم
من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنجها
کی نظر در فیض خورشید بلنداختر کنم
چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست
کجدلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم
عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار
عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم
من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست
کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم
گر چه گردآلود فقرم شرم باد از همتم
گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم
عاشقان را گر در آتش میپسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم
دوش لعلش عشوهای میداد حافظ را ولی
من نه آنم کز وی این افسانهها باور کنم
#حافظ
آنچه تو را برهاند، بنده خداست نه آن نبشته مجرد. من اتبع السواد فقد ضلّ
شب قدر را پنهان کرده اند در میان شبها؛ بنده خدا را پنهان کرده اند میان مدعیان.
پنهان است نه از حقیری،
بلکه از غایت ظاهری پنهان شده است. چنانکه آفتاب بر خفاش نهان است؛
پهلوی او نشسته و از او خبر ندارد.
چون پرده محبت دنیا او را صم بکم کرده است! زیرا محبت دنیا، جاذب دنیاست و جاذب خیال محبوب است
#شمس تبریزی
شب قدر را پنهان کرده اند در میان شبها؛ بنده خدا را پنهان کرده اند میان مدعیان.
پنهان است نه از حقیری،
بلکه از غایت ظاهری پنهان شده است. چنانکه آفتاب بر خفاش نهان است؛
پهلوی او نشسته و از او خبر ندارد.
چون پرده محبت دنیا او را صم بکم کرده است! زیرا محبت دنیا، جاذب دنیاست و جاذب خیال محبوب است
#شمس تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو جان پاک مصطفی وصف تو از قول خدا
آیات فرقان مبین هو یا امیر المومنین
مولا امیرالمومنین مولا امیرالمومنین
اول تویی آخر تویی یاور تویی ناصر تویی
#صغیر_اصفهانی
#تنبور و آواز:
#استاد سید خلیل عالی نژاد
آیات فرقان مبین هو یا امیر المومنین
مولا امیرالمومنین مولا امیرالمومنین
اول تویی آخر تویی یاور تویی ناصر تویی
#صغیر_اصفهانی
#تنبور و آواز:
#استاد سید خلیل عالی نژاد
تا دست به اتفاق بر هم نزنیم
پایی ز نشاط بر سرِ غم نزنیم
خیزیم و دَمی زنیم پیش از دمِ صبح
کاین صبح بسی دمد که ما دَم نزنیم!
#خیام
پایی ز نشاط بر سرِ غم نزنیم
خیزیم و دَمی زنیم پیش از دمِ صبح
کاین صبح بسی دمد که ما دَم نزنیم!
#خیام
الهی!
اگر تن مجرم است
دل مطيع است
و اگر بنده بد کار است
کَرَم تو شفيع است .
بادا کَرَم تو بر همه پاینده
احسان تو سوی بندگان آينده
بر بندهء خود گناه را سخت مگير
ای داور بخشندهء بخشاينده
#خواجه_عبدالله_انصاری
اگر تن مجرم است
دل مطيع است
و اگر بنده بد کار است
کَرَم تو شفيع است .
بادا کَرَم تو بر همه پاینده
احسان تو سوی بندگان آينده
بر بندهء خود گناه را سخت مگير
ای داور بخشندهء بخشاينده
#خواجه_عبدالله_انصاری
گفتم که روی خوبت از من چرا نهانست گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیانست
گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت
گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشانست
گفتم مرا غم تو خوشتر زشادمانی
گفتا که در ره ما غم نیز شادمانیست
گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم
گفت آنکه سوخت او را کی ناله یا فغانست
گفتم فراق تا کی گفتا که تا توهستی
گفتم نفس همین است گفتا سخن همانست
گفتم که حاجتی هست گفتا بخواه از ما
گفتم غمم بیفزا گفتا که رایگانست
گفتم زفیض بپذیر این نیم جان که دارد
گفتا نگاه دارش غمخانهٔ تو جانست
#فیض_کاشانی
گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت
گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشانست
گفتم مرا غم تو خوشتر زشادمانی
گفتا که در ره ما غم نیز شادمانیست
گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم
گفت آنکه سوخت او را کی ناله یا فغانست
گفتم فراق تا کی گفتا که تا توهستی
گفتم نفس همین است گفتا سخن همانست
گفتم که حاجتی هست گفتا بخواه از ما
گفتم غمم بیفزا گفتا که رایگانست
گفتم زفیض بپذیر این نیم جان که دارد
گفتا نگاه دارش غمخانهٔ تو جانست
#فیض_کاشانی
شراب عشق ابد را که ساقیش روح است
نگیرد و نکشد ور کشد چنین کشدا
برو بدزد ز پروانه خوی جانبازی
که آن تو را به سوی نور شمع دین کشدا
رسید وحی خدایی که گوش تیز کنید
که گوش تیز به چشم خدای بین کشدا
خیال دوست تو را مژده وصال دهد
که آن خیال و گمان جانب یقین کشدا
در این چهی تو چو یوسف خیال دوست رسن
رسن تو را به فلکهای برترین کشدا
به روز وصل اگر عقل ماندت گوید
نگفتمت که چنان کن که آن به این کشدا
بجه بجه ز جهان همچو آهوان از شیر
گرفتمش همه کان است کان به کین کشدا
به راستی برسد جان بر آستان وصال
اگر کژی به حریر و قز کژین کشدا
بکش تو خار جفاها از آن که خارکشی
به سبزه و گل و ریحان و یاسمین کشدا
بنوش لعنت و دشنام دشمنان پی دوست
که آن به لطف و ثناها و آفرین کشدا
دهان ببند و امین باش در سخن داری
که شه کلید خزینه بر امین کشدا
#مولوی دیوان کبیر
نگیرد و نکشد ور کشد چنین کشدا
برو بدزد ز پروانه خوی جانبازی
که آن تو را به سوی نور شمع دین کشدا
رسید وحی خدایی که گوش تیز کنید
که گوش تیز به چشم خدای بین کشدا
خیال دوست تو را مژده وصال دهد
که آن خیال و گمان جانب یقین کشدا
در این چهی تو چو یوسف خیال دوست رسن
رسن تو را به فلکهای برترین کشدا
به روز وصل اگر عقل ماندت گوید
نگفتمت که چنان کن که آن به این کشدا
بجه بجه ز جهان همچو آهوان از شیر
گرفتمش همه کان است کان به کین کشدا
به راستی برسد جان بر آستان وصال
اگر کژی به حریر و قز کژین کشدا
بکش تو خار جفاها از آن که خارکشی
به سبزه و گل و ریحان و یاسمین کشدا
بنوش لعنت و دشنام دشمنان پی دوست
که آن به لطف و ثناها و آفرین کشدا
دهان ببند و امین باش در سخن داری
که شه کلید خزینه بر امین کشدا
#مولوی دیوان کبیر
آن یکی چون نیست با اخیار یار
لاجرم شد پهلوی فجار جار
هست موسی پیش قبطی بس ذمیم
هست هامان پیش سبطی بس رجیم
جان هامان جاذب قبطی شده
جان موسی طالب سبطی شده
معدهٔ خر که کشد در اجتذاب
معدهٔ آدم جذوب گندم آب
گر تو نشناسی کسی را از ظلام
بنگر او را کوش سازیدست امام
#مولوی مثنوی شریف
لاجرم شد پهلوی فجار جار
هست موسی پیش قبطی بس ذمیم
هست هامان پیش سبطی بس رجیم
جان هامان جاذب قبطی شده
جان موسی طالب سبطی شده
معدهٔ خر که کشد در اجتذاب
معدهٔ آدم جذوب گندم آب
گر تو نشناسی کسی را از ظلام
بنگر او را کوش سازیدست امام
#مولوی مثنوی شریف
چون تو موجی بی قرار ، ای عشق ! در عالم نبود
هفت دریا پیش توفان تو ، جز شبنم نبود *
از قلم فرسایی تقدیر بر لوح وجود
نامت آن روزی رقم می خورد ، کاین عالم نبود
در ازل وقتی که می بستند ، طرح آدمی
جوهری جز تو سرشته ، با گِل آدم نبود
ای تو آن بار نخستین امانت ! کآسمان
جز به زیر جرم سنگین تو ، پشتش خم نبود **
پیش از آن که سر بر آرد ، آفتاب از عدم
چیره بر هستی سراسر ، جز شبی مظلم نبود
کس ، نصیب جنّت و دوزخ نمی داند ، ولی
گر به دوزخ هم تو می بودی ، ز جنّت کم نبود
آن گل سرخی که من بازت گرفتم از نسیم
یعنی این که بی تو غیر از باد در دستم نبود
بی تو نقشی بود هستی ، تیره و خاکستری
وین طلایی ها و آبی ها ، در او ، مدغم نبود
گر نبودی در میان ِ این کویری ها ، دلم ،
واحه ای ــ گیرم کف دستی ــ چنین خرّم نبود
بیش از این هم دانمت گفتن که پیش از بودنت
گربه دل ها غم نبود ای عشق ! شادی هم نبود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* گریه حافظ چه سنجد ، پیش استغنای عشق
کاندرین دریا نماید ، هفت دریا ، شبنمی
( خواجه )
** آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی فال به نام من دیوانه زندند
( خواجه )
#حسین_منزوی
#غزل_شماره_۱۴۱
هفت دریا پیش توفان تو ، جز شبنم نبود *
از قلم فرسایی تقدیر بر لوح وجود
نامت آن روزی رقم می خورد ، کاین عالم نبود
در ازل وقتی که می بستند ، طرح آدمی
جوهری جز تو سرشته ، با گِل آدم نبود
ای تو آن بار نخستین امانت ! کآسمان
جز به زیر جرم سنگین تو ، پشتش خم نبود **
پیش از آن که سر بر آرد ، آفتاب از عدم
چیره بر هستی سراسر ، جز شبی مظلم نبود
کس ، نصیب جنّت و دوزخ نمی داند ، ولی
گر به دوزخ هم تو می بودی ، ز جنّت کم نبود
آن گل سرخی که من بازت گرفتم از نسیم
یعنی این که بی تو غیر از باد در دستم نبود
بی تو نقشی بود هستی ، تیره و خاکستری
وین طلایی ها و آبی ها ، در او ، مدغم نبود
گر نبودی در میان ِ این کویری ها ، دلم ،
واحه ای ــ گیرم کف دستی ــ چنین خرّم نبود
بیش از این هم دانمت گفتن که پیش از بودنت
گربه دل ها غم نبود ای عشق ! شادی هم نبود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* گریه حافظ چه سنجد ، پیش استغنای عشق
کاندرین دریا نماید ، هفت دریا ، شبنمی
( خواجه )
** آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی فال به نام من دیوانه زندند
( خواجه )
#حسین_منزوی
#غزل_شماره_۱۴۱
ای بهارستان اقبال، ای چمن سیما بیا
فصل سیر دلگذشت اکنون بهچشم مابیا
میکشد خمیازهٔ صبح، انتظار آفتاب
در خمار آباد مخموران قدحپیما بیا
بحر هرسو رو نهد امواج گرد راه اوست
هردو عالم در رکابت میدود تنها بیا
خلوت اندیشه حیرتخانهٔ دیدار تست
ایکلید دل در امید ما بگشا بیا
عرضتخصیص ازفضولیهای آداب وفاست
چون نگه در دیده یا چون روح در اعضا بیا
بیش از این نتوان حریف داغ حرمان زیستن
یا مرا از خود ببر آنجا که هستی یا بیا
فرصت هستی ندارد دستگاه انتظار
مفت امروزیم پس ای وعدة فردا بیا
رنگو بوجمع است در هرجا چمن دارد بهار
ما همه پیش توایم ای جمله ما با ما بیا
وصل مشتاقان زاسباب دگر مستغنی است
احتیاج این استکای سامان استغنا بیا
کو مقامی کز شکوه معنیات لبریز نیست
غفلت است اینها که بیدل گویدت اینجا بیا
#بیدل_دهلوی
"آبگینه"
فصل سیر دلگذشت اکنون بهچشم مابیا
میکشد خمیازهٔ صبح، انتظار آفتاب
در خمار آباد مخموران قدحپیما بیا
بحر هرسو رو نهد امواج گرد راه اوست
هردو عالم در رکابت میدود تنها بیا
خلوت اندیشه حیرتخانهٔ دیدار تست
ایکلید دل در امید ما بگشا بیا
عرضتخصیص ازفضولیهای آداب وفاست
چون نگه در دیده یا چون روح در اعضا بیا
بیش از این نتوان حریف داغ حرمان زیستن
یا مرا از خود ببر آنجا که هستی یا بیا
فرصت هستی ندارد دستگاه انتظار
مفت امروزیم پس ای وعدة فردا بیا
رنگو بوجمع است در هرجا چمن دارد بهار
ما همه پیش توایم ای جمله ما با ما بیا
وصل مشتاقان زاسباب دگر مستغنی است
احتیاج این استکای سامان استغنا بیا
کو مقامی کز شکوه معنیات لبریز نیست
غفلت است اینها که بیدل گویدت اینجا بیا
#بیدل_دهلوی
"آبگینه"
#سعدی_گلستان_باب_سوم در فضیلت قناعت
دو امیر زاده در مصر بودند یکی علم آموخت و دیگری مال اندوخت.
عاقبة الاَمر آن یکی علاّمه ی عصر گشت، و این یکی عزیز مصر شد.
پس این توانگر به چشم حقارت در فقیه نظر کردی و گفتی من به سلطنت رسیدم و این همچنان در مسکنت بمانده است.
گفت ای برادر شکر نعمت باری عزّ اسمه همچنان افزونتر است بر من که میراث پیغمبران یافتم یعنی علم، و تورا میراث فرعون و هامان رسید یعنی ملک مصر.
کجا خود شکر این نعمت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم
دو امیر زاده در مصر بودند یکی علم آموخت و دیگری مال اندوخت.
عاقبة الاَمر آن یکی علاّمه ی عصر گشت، و این یکی عزیز مصر شد.
پس این توانگر به چشم حقارت در فقیه نظر کردی و گفتی من به سلطنت رسیدم و این همچنان در مسکنت بمانده است.
گفت ای برادر شکر نعمت باری عزّ اسمه همچنان افزونتر است بر من که میراث پیغمبران یافتم یعنی علم، و تورا میراث فرعون و هامان رسید یعنی ملک مصر.
کجا خود شکر این نعمت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم
مولانا دیوان شمس تبریزی غزل شمارهٔ ۳۲۰۳
طیبالله عیشکم، لا اوحشالله من ابی
لست انسی احبتی، والجفا لیس مذهبی
سایه بر بندگان فکن، که تو مهتاب هر شبی
سخنی گو، خمش مکن، که به غایت شکر لبی
ما تسلیت عنکم، ما نسینا حقوقکم
نصب عینی خیالکم لیس حسناه یختبی
جان سوار است و فارسی، خر تن زیر ران او
زشت باشد که زیر خر، کند این روح مرکبی
فتح الله عیننا، جمعالله بیننا
خفرات اتیننا، بجمال و غبغب
هله زین نیر درگذر، بده آن جام معتبر
که دل و جان ز جام او، برهد زین مذبذبی
املاالکأس لا تقل لنداماک اصبروا
نفدالصبرالتقی یا حبیبی و صاحبی
زمن از تو دونده شد، فلکت نیز بنده شد
دو جهان از تو زنده شد چه دلاویز مشربی!
حیث ما حاولالثری، فمه جانبالسما
حبث ما حل خاطری، انت قصدی و مطلبی
دل به اسباب این جهان به امید تو میرود
که تو اسباب را همه بید خود مسببی
ز تو مشغول میشود به سببها ضمیرها
خبرش نی ز قرب تو، که تو از قرب اقربی
املا لکأس صاحبی، من دنان ابن راهب
یا کریما مکرما تتجمل و تطرب
هله خامش مگو صلا، تو که داری بخور هلا
چو درین ظل دولتی ز چه رو در تقلبی؟!
سکرالقوم فاسکتوا طربالروح فانصتوا
وصلوا لا تعربدوا طلبا للتغلب
طیبالله عیشکم، لا اوحشالله من ابی
لست انسی احبتی، والجفا لیس مذهبی
سایه بر بندگان فکن، که تو مهتاب هر شبی
سخنی گو، خمش مکن، که به غایت شکر لبی
ما تسلیت عنکم، ما نسینا حقوقکم
نصب عینی خیالکم لیس حسناه یختبی
جان سوار است و فارسی، خر تن زیر ران او
زشت باشد که زیر خر، کند این روح مرکبی
فتح الله عیننا، جمعالله بیننا
خفرات اتیننا، بجمال و غبغب
هله زین نیر درگذر، بده آن جام معتبر
که دل و جان ز جام او، برهد زین مذبذبی
املاالکأس لا تقل لنداماک اصبروا
نفدالصبرالتقی یا حبیبی و صاحبی
زمن از تو دونده شد، فلکت نیز بنده شد
دو جهان از تو زنده شد چه دلاویز مشربی!
حیث ما حاولالثری، فمه جانبالسما
حبث ما حل خاطری، انت قصدی و مطلبی
دل به اسباب این جهان به امید تو میرود
که تو اسباب را همه بید خود مسببی
ز تو مشغول میشود به سببها ضمیرها
خبرش نی ز قرب تو، که تو از قرب اقربی
املا لکأس صاحبی، من دنان ابن راهب
یا کریما مکرما تتجمل و تطرب
هله خامش مگو صلا، تو که داری بخور هلا
چو درین ظل دولتی ز چه رو در تقلبی؟!
سکرالقوم فاسکتوا طربالروح فانصتوا
وصلوا لا تعربدوا طلبا للتغلب
هرگز از حرفهايي كه مردم درباره تو مي گويند نگران نشو.
هيچگاه كوچكترين توجهي به آن نشان نده.
هميشه فقط به يك چيز فكر كن:
« داور خداست. آيا من در برابر او روسفيدم؟ »
بگذار اين معيار قضاوت زندگي تو باشد
تا بي راهه نروي ...
تو بايد روي پاي خودت بايستي و تنها ملاحظه ات اين باشد كه :
«هر كاري انجام مي دهم بايد مطابق شعور خودم باشد. تصميم گيرنده بايد آگاهي و شعور خودم باشد. »
آنگاه خدا داور تو خواهد بود.
#اﺷﻮ
هيچگاه كوچكترين توجهي به آن نشان نده.
هميشه فقط به يك چيز فكر كن:
« داور خداست. آيا من در برابر او روسفيدم؟ »
بگذار اين معيار قضاوت زندگي تو باشد
تا بي راهه نروي ...
تو بايد روي پاي خودت بايستي و تنها ملاحظه ات اين باشد كه :
«هر كاري انجام مي دهم بايد مطابق شعور خودم باشد. تصميم گيرنده بايد آگاهي و شعور خودم باشد. »
آنگاه خدا داور تو خواهد بود.
#اﺷﻮ