تملق و جاپلوسی
روزی به کریم خان زند گفتند، یک فردی یک هفته است میخواهد شما را ببیند و مدام گریه میکند . کریم خان آن شخص را به حضور طلبید، ولی آن شخص بشدت گریه میکرد و نمی توانست حرف بزند.
کریم خان گفت "وقتی گریه هایش تمام شد بیارین پیش من" بعد از ساعت ها گریه کردن شخص ساکت شد و شرف حضور یافت .گفت قربان من کور مادر زاد بودم به زیارت قبر پدر بزرگوار شما رفتم و شفایم را از او گرفتم .
شاه دستور داد سریع چشم های این فرد را کور کنید! تا برود دوباره شفایش را بگیرد !
اطرافیان به شاه گفتند قربان این شفا گرفته پدر شماست. ایشان را به پدرتان ببخشید.
وکیل الرعایا گفت: پدر من یک خر دزد بود من نمیدانم قبرش کجاست و من به زور این شمشیر حکمران شدم .
پدر من چگونه می تواند شفا دهنده باشد؟
اگر متملقین میدان پیدا کنند، دین و دنیای مان را به تباهی می کشند!
روزی به کریم خان زند گفتند، یک فردی یک هفته است میخواهد شما را ببیند و مدام گریه میکند . کریم خان آن شخص را به حضور طلبید، ولی آن شخص بشدت گریه میکرد و نمی توانست حرف بزند.
کریم خان گفت "وقتی گریه هایش تمام شد بیارین پیش من" بعد از ساعت ها گریه کردن شخص ساکت شد و شرف حضور یافت .گفت قربان من کور مادر زاد بودم به زیارت قبر پدر بزرگوار شما رفتم و شفایم را از او گرفتم .
شاه دستور داد سریع چشم های این فرد را کور کنید! تا برود دوباره شفایش را بگیرد !
اطرافیان به شاه گفتند قربان این شفا گرفته پدر شماست. ایشان را به پدرتان ببخشید.
وکیل الرعایا گفت: پدر من یک خر دزد بود من نمیدانم قبرش کجاست و من به زور این شمشیر حکمران شدم .
پدر من چگونه می تواند شفا دهنده باشد؟
اگر متملقین میدان پیدا کنند، دین و دنیای مان را به تباهی می کشند!
مرا گویی اگر کشته خدایی
چه داری از خدایی من چه دانم
مرا گویی چه می جویی دگر تو
ورای روشنایی من چه دانم
#مولانــــا
چه داری از خدایی من چه دانم
مرا گویی چه می جویی دگر تو
ورای روشنایی من چه دانم
#مولانــــا
ماییم مست و سرگران، فارغ ز کارِ دیگران
عالم اگر برهم رَوَد، عشقِ تو را بادا بقا
امروز ما مهمان تو، مستِ رخِ خندانِ تو
چون نامِ رویت میبرم، دل میرود والله ز جا
کو بام غیرِ بام تو؟ کو نام غیرِ نام تو؟
کو جام غیر جامِ تو؟ ای ساقی شیرین ادا
▪️#مولانــــا
ماییم مست و سرگران، فارغ ز کارِ دیگران
عالم اگر برهم رَوَد، عشقِ تو را بادا بقا
امروز ما مهمان تو، مستِ رخِ خندانِ تو
چون نامِ رویت میبرم، دل میرود والله ز جا
کو بام غیرِ بام تو؟ کو نام غیرِ نام تو؟
کو جام غیر جامِ تو؟ ای ساقی شیرین ادا
▪️#مولانــــا
.
ارزشِ هر انسان به چیزی که به آن دست مییابد نیست، بلکه به هدفی است که میلِ رسیدن به آن دارد ...
📕 ماسه_و_کف
جبران_خلیل_جبران
ㅤ
ارزشِ هر انسان به چیزی که به آن دست مییابد نیست، بلکه به هدفی است که میلِ رسیدن به آن دارد ...
📕 ماسه_و_کف
جبران_خلیل_جبران
ㅤ
رسول، عَلَیهِ السّلام، درویشی اختیار کرد. با سخاوت و خُلقِ نیکو بود، بیخیانت بود، وا دیدار بود، راهنمایِ خَلق بود، بیطمع بود، شرّ و خیر از خدای دید، وا خلقَش غَش نبود، اسیرِ وقت نبود، هرچه از آن خلق ترسند نترسید، هرچه خلق بدان امید دارند او نداشت، به هیچ غرّه نبود. این جمله صفتِ جوانمردان است. رسول عَلیهِ الصَّلٰوةُ وَ السّلام، دریایی بود بیحدّ [که] اگر قطرهای از آن بیرون آید همه آفریده غرق شود.
شیخ ابوالحسن خرقانی
شیخ ابوالحسن خرقانی
Forwarded from از یاد رفتگان ادب و شعر پارسی
«نیما یوشیج و دکتر مصدّق»
برخی پژوهشگران برآناند که منظومهٔ امیدبخشِ «مرغِ آمین» (۱۳۳۰) نمادی از شکلگیریِ نهضتِ مردمِ ایران در ماجرای ملیشدنِ نفت بهرهبریِ دکتر مصدّق، و درحقیقت ستایشنامهٔ نیما درحقّ مصدق است. اما مروری بر یادداشتهای روزانهٔ نیما از مسألهٔ دیگری حکایتدارد. نیما گرچه در سالهای پایانیِ حیاتش بسیار از ایران و ایراندوستیِ خویش سخنگفته و بیگمان از جنبشِ ملیِ ایرانیان بهسرِشوقآمدهبود، اما هیچگاه از رهبرِ نهضتِ ملی ایران ذکرِ خیری بهمیاننیاوردهاست.
پرسش این است: چرا پژوهشگران داوریِ نادرستی دراینباب داشتند؟
پیشتر در یادداشتی باعنوانِ «نیما، فروغ فرخزاد و سیروس طاهباز»، اشاره کردم که طاهباز بهسببِ دوستی با فروغ، اشاراتِ نیما دربابِ او (البته فروغ رمانتیکِ دفترهای «اسیر» و «دیوار») را از یادداشتهای روزانهٔ او حذفکرد تا احیاناً گردی بر دامانِ «پریشادخت شعرِ» معاصر ننشیند. این واقعیت امروز با انتشارِ کاملترِ یادداشتهای نیما بهکوشش فرزندش شراگیم (انتشارات مروارید،۱۳۸۷)، بر ما روشنشدهاست. طاهباز همین رفتار را با اشارات نیما دربارهٔ دکتر مصدق نیز درپیشگرفت. در یادداشتهای روزانهٔ نیما بهکوششِ او، تمامِ ملاحظات نیما دربارهٔ دکتر مصدق حذفشدهاست!
میدانیم که طاهباز شیفتهٔ مرامِ آلِاحمد بود؛ و مسلکِ سیاسی آلِاحمد پس از انشعاب او و خلیلِ ملکی از حزبِ توده، تلاشی بود برای جمعِ وجوهِ مثبتِ نگاهِ عدالتمحورانهٔ سوسیالیستی (فارغ از اردوگاه چپ و نگرشِ استالینیستی) درکنارِ حفظِ منافعِ ملی مردمِ ایران؛ تلاشی که درنهایت به تأسیسِ «نیروی سوم» انجامید؛ نیرویی که از حامیانِ جدیِ نهضت ملی نفت نیز بود. و میدانیم که نهضتهای ملیِ جهان دراساس با نگرش اردوگاهِ چپ که مروّجِ نگرشِ انترناسیونالیستی بودند، در تضاد بودهاند. همین گرایشِ طاهباز به «نیروی سوم» و تعلقِخاطرِ این نیرو به دکتر مصدّق موجبشده او طعنه و تعریضهای نیما درحقّ دکتر مصدّق را در چاپِ خویش از یادداشتهای روزانهٔ نیما حذفکند.
نگاه نیما به مصدّق، باتوجهبه آگاهیِ ما از امتیازهایی که رهبرِ ملی شدنِ نفت بنابه مصلحتهایی به شوروی و حزب توده دادهبود، معاملهاش با مجلس (که نهایتاً به منحلشدن آن انجامید) و نیز تلاش او برای بهدستآوردنِ اختیاراتی فراقانونی، ازجمله دردستگرفتنِ فرماندهیِ نیروهای مسلّح، قابلِ توجه است. نیما معتقد بود مصدق شاه را «لختکرد» و همهٔ «اموالش را غارتکرد» (صص۱۷ و ۵۰) [۱].
درادامه، دیگر اشارات نیما در یادداشتهایش درباب دکتر مصدق نقل میشود. با این یادآوری که همواره باید درنظرداشتهباشیم این ملاحظات، بههرحال نگاهِ یک شاعر است با همهٔ احساسات و عواطف، و احیاناً بیانِ اغراقآمیزی که از شاعران میتوان انتظار داشت:
_ «مصدق یک دستنشاندهٔ اجنبی است. او با قوّتدادن به تودهایها مملکت را روبهخطر میبَرَد. خدا میداند چه بشود. او برایاینکه رییس جمهور شود حاضر است مملکت را به دست روسها تجزیهکند. مردم عوام و گمراهاند و باید به دست این پیرمرد هفتادساله از بین بروند» (ص۱۷).
_ «دخترهای ششساله در رادیو میگفتند: ما قراردادهای دکتر مصدق را ستایشمیکنیم و مردها چه مسخرههایی بودند که همین را میگفتند، و همراهی میکردند» (ص۲۴).
_ در یوش که بودم محمدجعفرِ خسروی که مرید مصدق شدهبود (چنانکه همهٔ مردم شدهبودند) از من پرسید این مصدق چگونه کسی است؟ این در موقعی بود که اعلیحضرت شاهنشاه باحالِ قهرازملت به خارجه رفت. من به جعفر خسروی گفتم: این مرد پا از گلیم خود بهدرکشیدهاست. «فوّاره چون بلند شود سرنگون شود». این مرد احمقانه دارد کار میکند. این حرف من یعنی بدگویی از مصدق، در آن تاریخ کفر بود» (ص۲۴۲).
[۱] یادداشتهای روزانهٔ نیما یوشیج، بهکوشش شراگیم یوشیج، انتشارات مروارید، ۱۳۸۷.
برخی پژوهشگران برآناند که منظومهٔ امیدبخشِ «مرغِ آمین» (۱۳۳۰) نمادی از شکلگیریِ نهضتِ مردمِ ایران در ماجرای ملیشدنِ نفت بهرهبریِ دکتر مصدّق، و درحقیقت ستایشنامهٔ نیما درحقّ مصدق است. اما مروری بر یادداشتهای روزانهٔ نیما از مسألهٔ دیگری حکایتدارد. نیما گرچه در سالهای پایانیِ حیاتش بسیار از ایران و ایراندوستیِ خویش سخنگفته و بیگمان از جنبشِ ملیِ ایرانیان بهسرِشوقآمدهبود، اما هیچگاه از رهبرِ نهضتِ ملی ایران ذکرِ خیری بهمیاننیاوردهاست.
پرسش این است: چرا پژوهشگران داوریِ نادرستی دراینباب داشتند؟
پیشتر در یادداشتی باعنوانِ «نیما، فروغ فرخزاد و سیروس طاهباز»، اشاره کردم که طاهباز بهسببِ دوستی با فروغ، اشاراتِ نیما دربابِ او (البته فروغ رمانتیکِ دفترهای «اسیر» و «دیوار») را از یادداشتهای روزانهٔ او حذفکرد تا احیاناً گردی بر دامانِ «پریشادخت شعرِ» معاصر ننشیند. این واقعیت امروز با انتشارِ کاملترِ یادداشتهای نیما بهکوشش فرزندش شراگیم (انتشارات مروارید،۱۳۸۷)، بر ما روشنشدهاست. طاهباز همین رفتار را با اشارات نیما دربارهٔ دکتر مصدق نیز درپیشگرفت. در یادداشتهای روزانهٔ نیما بهکوششِ او، تمامِ ملاحظات نیما دربارهٔ دکتر مصدق حذفشدهاست!
میدانیم که طاهباز شیفتهٔ مرامِ آلِاحمد بود؛ و مسلکِ سیاسی آلِاحمد پس از انشعاب او و خلیلِ ملکی از حزبِ توده، تلاشی بود برای جمعِ وجوهِ مثبتِ نگاهِ عدالتمحورانهٔ سوسیالیستی (فارغ از اردوگاه چپ و نگرشِ استالینیستی) درکنارِ حفظِ منافعِ ملی مردمِ ایران؛ تلاشی که درنهایت به تأسیسِ «نیروی سوم» انجامید؛ نیرویی که از حامیانِ جدیِ نهضت ملی نفت نیز بود. و میدانیم که نهضتهای ملیِ جهان دراساس با نگرش اردوگاهِ چپ که مروّجِ نگرشِ انترناسیونالیستی بودند، در تضاد بودهاند. همین گرایشِ طاهباز به «نیروی سوم» و تعلقِخاطرِ این نیرو به دکتر مصدّق موجبشده او طعنه و تعریضهای نیما درحقّ دکتر مصدّق را در چاپِ خویش از یادداشتهای روزانهٔ نیما حذفکند.
نگاه نیما به مصدّق، باتوجهبه آگاهیِ ما از امتیازهایی که رهبرِ ملی شدنِ نفت بنابه مصلحتهایی به شوروی و حزب توده دادهبود، معاملهاش با مجلس (که نهایتاً به منحلشدن آن انجامید) و نیز تلاش او برای بهدستآوردنِ اختیاراتی فراقانونی، ازجمله دردستگرفتنِ فرماندهیِ نیروهای مسلّح، قابلِ توجه است. نیما معتقد بود مصدق شاه را «لختکرد» و همهٔ «اموالش را غارتکرد» (صص۱۷ و ۵۰) [۱].
درادامه، دیگر اشارات نیما در یادداشتهایش درباب دکتر مصدق نقل میشود. با این یادآوری که همواره باید درنظرداشتهباشیم این ملاحظات، بههرحال نگاهِ یک شاعر است با همهٔ احساسات و عواطف، و احیاناً بیانِ اغراقآمیزی که از شاعران میتوان انتظار داشت:
_ «مصدق یک دستنشاندهٔ اجنبی است. او با قوّتدادن به تودهایها مملکت را روبهخطر میبَرَد. خدا میداند چه بشود. او برایاینکه رییس جمهور شود حاضر است مملکت را به دست روسها تجزیهکند. مردم عوام و گمراهاند و باید به دست این پیرمرد هفتادساله از بین بروند» (ص۱۷).
_ «دخترهای ششساله در رادیو میگفتند: ما قراردادهای دکتر مصدق را ستایشمیکنیم و مردها چه مسخرههایی بودند که همین را میگفتند، و همراهی میکردند» (ص۲۴).
_ در یوش که بودم محمدجعفرِ خسروی که مرید مصدق شدهبود (چنانکه همهٔ مردم شدهبودند) از من پرسید این مصدق چگونه کسی است؟ این در موقعی بود که اعلیحضرت شاهنشاه باحالِ قهرازملت به خارجه رفت. من به جعفر خسروی گفتم: این مرد پا از گلیم خود بهدرکشیدهاست. «فوّاره چون بلند شود سرنگون شود». این مرد احمقانه دارد کار میکند. این حرف من یعنی بدگویی از مصدق، در آن تاریخ کفر بود» (ص۲۴۲).
[۱] یادداشتهای روزانهٔ نیما یوشیج، بهکوشش شراگیم یوشیج، انتشارات مروارید، ۱۳۸۷.
دل را چو به عشق تو سپردم چه کنم؟
دل دادم و اندوه تو بردم چه کنم؟
من زنده به عشق توام ای دوست ولیک
از آرزوی روی تو مردم، چه کنم؟
سیف فرغانی رحمه الله
دل دادم و اندوه تو بردم چه کنم؟
من زنده به عشق توام ای دوست ولیک
از آرزوی روی تو مردم، چه کنم؟
سیف فرغانی رحمه الله
من عهد تو سخت سست می دانستم
بشکستن آن درست می دانستم
این دشمنی ای دوست که با من ز جفا
آخر کردی نخست می دانستم
مهسَتی گنجوی
بشکستن آن درست می دانستم
این دشمنی ای دوست که با من ز جفا
آخر کردی نخست می دانستم
مهسَتی گنجوی
ادمی خوارند اغلب مردمان
از سلام علیک شان کم جو امان
خانه ی دیو است دلهای همه
کم پذیر از دیو مردم دمدمه
مولانا
ㅤ
از سلام علیک شان کم جو امان
خانه ی دیو است دلهای همه
کم پذیر از دیو مردم دمدمه
مولانا
ㅤ
آن دم که با تو باشم یک ســـال هست روزی
وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی
چون من خیـــال رویت جانــــا به خواب بینم
کز خواب مینبینـــد چشمم به جز خیـــالی
رحــــم آر بر دل من کز مهـــر روی خوبت
شد شخص نـــاتوانم باریک چون هـــــلالی
حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی
زین بیشتــر بباید بر هجـــــرت احتمالی
حافظ رحمه الله
وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی
چون من خیـــال رویت جانــــا به خواب بینم
کز خواب مینبینـــد چشمم به جز خیـــالی
رحــــم آر بر دل من کز مهـــر روی خوبت
شد شخص نـــاتوانم باریک چون هـــــلالی
حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی
زین بیشتــر بباید بر هجـــــرت احتمالی
حافظ رحمه الله
رَقّاص تَر درختْ دَرین باغها مَنَم
زیرا درختِ بَختَم و اَنْدَر سَرَم صَباست
چون باشد آن درختْ که بَرگَش تو دادهیی؟
چون باشد آن غریبْ که همسایهٔ هُماست؟
در ظِلِّ آفتابِ تو چَرخی هَمیزنیم
کوریِّ آن که گوید ظِلّ از شَجَر جُداست
#غزل_مولانا
زیرا درختِ بَختَم و اَنْدَر سَرَم صَباست
چون باشد آن درختْ که بَرگَش تو دادهیی؟
چون باشد آن غریبْ که همسایهٔ هُماست؟
در ظِلِّ آفتابِ تو چَرخی هَمیزنیم
کوریِّ آن که گوید ظِلّ از شَجَر جُداست
#غزل_مولانا
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش
گفت بیدار شو ای ره رو خواب آلوده
شست و شویی کن و آن گه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
به هوای لب شیرین پسران چند کنی
جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به درآی
که صفایی ندهد آب تراب آلوده...
گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش
آه از این لطف به انواع عتاب آلوده...
حضرت خواجه شمس الدین محمد #حافظ
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش
گفت بیدار شو ای ره رو خواب آلوده
شست و شویی کن و آن گه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
به هوای لب شیرین پسران چند کنی
جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به درآی
که صفایی ندهد آب تراب آلوده...
گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش
آه از این لطف به انواع عتاب آلوده...
حضرت خواجه شمس الدین محمد #حافظ