معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.4K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
.

غیرممکن رو از فرهنگ لغت زندگیت حذف کن!

به نظر من بخش مهمی از سرنوشت زندگی هر انسانی به کلماتیه که روزانه از اونها استفاده میکنه و به فکر هاییه که هر روز و هر شب به ذهنش میرسه ...
شاید تعجب برانگیز باشه ولی واقعا کلمات زندگی ها رو متحول میکنن !
کلمات منفی و مخرب رو از فرهنگ لغات زندگیتون پاک کنید و جاشونو پر کنید با کلمات موثر و سرنوشت ساز
هر کلمه مثبت علاوه بر ظاهر زیبا تاثیر فوق العاده ای روی ذهن شما و اطرافیانتون میذاره
مثبت باشین تا زندگیتون مثبت بشه
افراد موفق و ثروتمند معمولا همیشه یه سری عادت های روتین تو زندگیشون دارن که اونها رو محکوم به موفقیت میکنه!

جوئل اوستین
اوضاع هیچ‌وقت مطابق میل تو پیش نمی‌رود ، اما همین زندگی را جالب می‌کند و به آن معنا می‌دهد ...


هاروکی موراکامی
اما این عشق حقیقی را مدار بر جباری و قهاری و تعزز و کبریاست:

زانجا که کمال حضرت عزت اوست
اعیان وجود را چه امکان باشد

عقول بشری و ملکی درین سرگردانیانند تا بدانند که عشق کدامست و عاشق کدام و معشوق کدام .!!
و اینجا لطیفۀ ای لطیف است ،چون عشق حبل رابطه است نتوان دانست که میکشد و که انجامد....!

کسی سرش نمیداند، زبان درکش زبان درکش....
عقل بیخود میگوید او کشید و این انجامید!!
روا بود که کار برعکس باز گردد
و راه دگر سار گردد
و ایاز محمود گردد و محمود ایاز...
که یُحبّهُم پیش از یُحِبُّونَهُ باید.


جناب عین القضات همدانی
اگر من توسط هر چه که در بیرون روی می‌دهد برآشفته شوم، اگر هر کسی از بیرون بتواند درون مرا تحت تأثیر قرار بدهد و آن را عوض کند،
یک اسیر خواهم بود.
اینگونه من وابسته هستم.

اگر از تأثیرات بیرونی آزاد شوم، اگر هرچه که بخواهد در بیرون اتفاق بیفتد من تغییر نکنم، این شروع دستیابی به خود و رسیدن به رهایی است.


اوشو
درد است ،
که آدمی را رهبر است.
در هر کاری که هست ، تا او را درد آن کار و عشق آن کار در درون برنخیزد ، او قصد آن کار نکند .
کارِ بی درد میسر نشود.
خواه دنیا ، خواه آخرت ،
خواه بازرگانی ، خواه پادشاهی ، خواه علم.

تن ، همچون مریم است و هر یک عیسی ایی در درون داریم.
اگر ما را دردش پیدا شود ، عیسی ی ما متولد شود ، و اگر ،
درد نباشد ، عیسی هم از آن راه نهانی که آمد ،
باز به اصل خود بازگردد .

فیه ما فیه
مولانا
کانال تلگرامیsmsu43@
همایون شجریان - مردان خدا
#مردان_خدا
خواننده:
#همایون_شجریان🍃
و برادران پورناظری
آهنگ از
#کیخسرو_پورناظری

غزل از فروغ بسطامی
اجرای کنسرت «چرا رفتی»

فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بسی دانه فشاندند بسی دام تنیدند
دوستم با تو به حدی که ز حد بیرونست
دشمنم نیز به نوعی که ز شرح افزون است

معنی دوستی از گفت و شنو مستغنی است
صورت دشمنی آن به که نگویم چونست

دامن عصمت گل چون دردا ز صحبت خار
اشک بلبل نتوان گفت چرا گلگونست

پای خسرو اگر از دست طمع در گل نیست
کوه کن تا کمر از گریه چرا در خونست

وادی رشک مقامیست که از بوالعجبی
لیلی آنجا به صد آشفتگی مجنون است

دارد از دست رقیبان دلی از بیم دو نیم
سگ لیلی که ز حی پیک ره هامون است

بوالهوس راست ز خوبان طمع بوس و کنار
ورنه عاشق به همین گفت و شنو ممنون است

ترسم آخر کندت عاشق و مفتون رقیب
فلک این نوع که بر رغم من محزون است

محتشم بشنو و در عذر جفاها مشنو
سخن او که یک افسانه و صد افسونست

#محتشم_کاشانی
‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
من افراد بسیار بسیار زیادی را دیده‌ام که:
هرکاری که می‌کنند #هشیار نیستند که چه می‌کنند.
فقط وقتی می‌توانند ببیند که، نتیجه‌ی کار را ببینند
آنان به افشاندن بذر در زمین ادامه می‌دهند و آگاه نیستند.
ولی فقط وقتی که مجبور به درو شوند آگاه می‌شوند.
و آنان نمی‌توانند درک کنند که: بذرافشان خودشان بوده‌اند و خودشان هم باید درو کنند.

وقتی که درک کردی که تو خودت سبب هستی، در راه قرار گرفته‌ای
اینک خیلی چیزها ممکن می‌شوند.
آنوقت می‌توانی برای مشکل زندگیت کاری انجام دهی.
می‌توانی آن را تغییر بدهی.

فقط با تغییر دادن خودت است که می‌توانی مشکل را حل کنی.

#اشو
بارید ابر بر گل پژمرده‌ای و گفت
کاز قطره بهر گوش تو آویزه ساختم

از بهر شستن رخ پاکیزه‌ات ز گرد
بگرفتم آب پاک ز دریا و تاختم

خندید گل که دیر شد این بخشش و عطا
رخساره‌ای نماند، ز گرما گداختم

ناسازگاری از فلک آمد، وگرنه من
با خاک خوی کردم و با خار ساختم

ننواخت هیچگاه مرا، گرچه بیدریغ
هر زیر و بم که گفت قضا، من نواختم

تا خیمهٔ وجود من افراشت بخت گفت
کاز بهر واژگون شدنش برفراختم

دیگر ز نرد هستیم امید برد نیست
کاز طاق و جفت، آنچه مرا بود باختم

منظور و مقصدی نشناسد بجز جفا
من با یکی نظاره، جهان را شناختم

#پروین_اعتصامی
#بسی_گفتیم_کز_اهل_درونیم
#هنوز_از_ابلهی_از_در_برونیم

بسی اندوهِ گوناگون بخوردیم
بسی بر خاک خفته خون بخوردیم

بسی چون عنکبوتان خانه رفتیم
بسی همچون مگس افسانه گفتیم

بهر پر کان کسی پرّد پریدیم
بهر تک کان کسی بدْوَد دویدیم

گهی با رند در میخانه بودیم
گهی رخ در درِ بتخانه سودیم

گهی زنّارِ ترسایان ببستیم
گهی در دیرِ ترسایان نشستیم

گهی سجّاده بر دوش اوفکندیم
گهی در بحرِ دل جوش اوفکندیم

گهی اندر چله سی پاره خواندیم
گهی چون وحشیان آواره ماندیم

گهی با کوف در ویرانه بودیم
گهی با صوف در کاشانه بودیم

گهی سر بر سرِ زانو نهادیم
گهی در های و هویِ هو فتادیم

گهی از فخرْ فوق عرش رفتیم
گهی از عارْ تحت عرش خفتیم

گهی با بازِ جان پرواز کردیم
گهی صد در به آهی باز کردیم

بسی در پویهٔ این راز گشتیم
کنون بر ناامیدی باز گشتیم

بسی سیلیّ ماه و سال خوردیم
قدح ها زهرِ مالامال خوردیم

#بسی_گفتیم_و_دل_آرام_نگرفت
#بسی_رفتیم_و_ره_انجام_نگرفت

#عطار_نیشابوری #اسرارنامه
کوف: جغد
.
#حکایتی‌بسیارزیباوخواندنی

پسربچه اي پرنده زيبايي داشت. او به آن پرنده بسيار دلبسته بود.
حتي شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش مي گذاشت و مي خوابيد.
اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگي او به پرنده باخبر شدند، از پسرك حسابي كار مي كشيدند.
هر وقت پسرك از كار خسته مي شد و نميخواست كاري را انجام دهد، او را تهديد مي كردند كه الان پرنده اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرك با التماس مي گفت: نه، كاري به پرنده ام نداشته باشيد. هر كاري گفتيد انجام مي دهم.
تا اينكه يك روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختي و كسالت گفت، خسته ام و خوابم مياد، برادرش گفت: الان پرنده ات را از قفس رها مي كنم، كه پسرك آرام و محكم گفت: خودم ديشب آزادش كردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم.
كه با آزادي او خودم هم آزاد شدم.

اين حكايت همه ما است.
تنها فرق ما، در نوع پرنده اي است كه به آن دلبسته ايم.


پرنده ات را آزاد کن

☁️❤️
موری را دیدند به زورمندی كمر بسته و ملخی را ده برابر خود برداشته.
به تعجب گفتند: "این مور را ببینید كه با این ناتوانی باری به این گرانی چون مى‌كشد؟"
مور چون این سخن بشنید بخندید و گفت:"مردان، بار را با نیروی همّت و بازوی حمیّت كشند، نه به قوّت تن و ضخامت بدن".

بهارستان_جامی رحمه الله
نشود فاشِ‌کسی آنچه میان من و توست
تا اشـارات نظر نامه‌رسـان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیبـاچه ی عقل
هرکجا نامهٔ عشق است نشان من و توست.

امیرهوشنگِ ابتهاجِ
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم
سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتش به می صاف مروق نکنیم
خوش برانیم جهان در نظر راهروان
فکر اسب سیه و زین مغرق نکنیم
آسمان کشتی ارباب هنر می‌شکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم



حافظ رحمه الله
کلماتی که برای توصیف پروردگار به کار می‌بریم، همچون آینه‌ای است که خود را در آن می‌بینیم. هنگامی که نام خدا را می‌شنوی ابتدا اگر موجودی ترسناک و شرم‌آور به ذهنت بیاید، به این معناست که تو نیز بیشتر مواقع در ترس و شرم به سر می‌بری. اگر هنگامی که نام خدا را می‌شنوی ابتدا عشق و لطف و مهربانی به یادت بیاید، به این معناست که این صفات در وجود تو نیز فراوان است.

#شمس_تبریزی
پیشاپیش, عیدمبعث مـبارک
‍ پرسید شرط دوستی با تو چیست؟
فرمود ؛هر آن که بر آستان ما شود پرسمش تو کیستی ؟
اگر گوید من فلانی هستم به حال خود رهایش کنم
و اگر گوید من نمی دانم کیستم ، راهنمایش باشم
و اگر گوید من خود نیستم کلامش را میشنوم و اورا به کردارش می نگرم
و چون اورا هیچ یافتم تنهایش گذارم
چرا که هیچ را ، نه یار باشد نه نیاز

شمس_تبریزی
تا گرفتار رخ و زلفش شدیم
از قیود کفر و دین رستیم ما
هستی ما از میان برچیده شد
زین سپس از هست او هستیم ما
شاهد مقصود درخود دیدهایم
با نگاه خویش پیوستیم ما
هرکه زخم کاری اسرار را
دیده داند صید آن شستیم ما


#ملا_هادی_سبزواری
وقتی ما آدم‌ها را همانطور که هستند ببینیم، بدون اینکه رفتار و گفتار آن‌ها را به خود بگیریم، هرگز از آن‌ها آزار نمی‌بینیم. حتی اگر دیگران به شما دروغ بگویند ایرادی ندارد. آن‌ها به شما دروغ می‌گویند، چون می‌ترسند. می‌ترسند که متوجه شوید آن‌ها کامل نیستند. چهره برداشتن از این نقاب اجتماعی دشوار است. شما وقتی قویاً عادت کردید که هیچ چیز را به خود نگیرید، از بسیاری از ناراحتی‌ها در زندگی اجتناب خواهید کرد. خشم، حسادت و حسرت شما ناپدید خواهد شد و حتی غم شما ناپدید میشود.


#چهار_میثاق
دون_میگوئل_روئی
" بوی کبر و بوی حرص و بوی آز
در سخن گفتن بیاید چون پیاز

گر خوری سوگند من کی خورده ام
از پیاز و سیر تقوا کرده ام

آن دم سوگند غمّازی کند
بر دماغ همنشینان برزند "

#مثنوی_مولانا


* صفت های بدی چون حرص و تکبر در کلامِ
آدمی خود را نشان می دهد.
حتی اگر لب به سخن باز کنی که من چنین
خصلت هایی ندارم، کلامت هم باز همان را
نشان خواهد داد.
مانند کسی که پیاز خورده و دهان باز کند
که بگوید من پیاز نخورده ام. همان که دهان
باز کند معلوم می شود...
دیشب به سیل اشک ره خواب می‌زدم
نقشی به یاد خط تو بر آب می‌زدم

روی نگار در نظرم جلوه می‌نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب می‌زدم

‌نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم
بر کارگاه دیده بی‌خواب می‌زدم

#حافظ