Forwarded from Deleted Account
عالیه عزیز!
تاریخ و آثار شعرای بزرگ را بخوان. مسلم خواهد شد که قلب مبدأ همه چیز ها است و هیچ کس مثل آن شعرا نتوانسته است حساسیت به خرج داده باشد. بعد از آلان نظرت را رو به جمعیت پرتاب کن: غالب اشخاص خوش لباس و خوش هیکل را خواهی دید که بد جنس بی محبت و بی وفا هستند. پس به دستی دست بده که دستت را نگاه بدارد. به جایی پا بگذار که زیر پای تو نلغزد.
موج های دریا که در وقت طلوع ماه و خورشید این قدر قشنگ و برازنده است، کی توانسته است به آن اعتماد کند و روی آن بیفتد؟ ولی کوه محکم، اگر چه به ظاهر خشن است، تمام گل ها روی آن قرار گرفته اند.
بیا! بیا! روی قلب من قرار بگیر.
نیما
۱۱ اردیبهشت ۱۳۰۶
نامه #نیما_یوشیج به همسرش عالیه جهانگیر
تاریخ و آثار شعرای بزرگ را بخوان. مسلم خواهد شد که قلب مبدأ همه چیز ها است و هیچ کس مثل آن شعرا نتوانسته است حساسیت به خرج داده باشد. بعد از آلان نظرت را رو به جمعیت پرتاب کن: غالب اشخاص خوش لباس و خوش هیکل را خواهی دید که بد جنس بی محبت و بی وفا هستند. پس به دستی دست بده که دستت را نگاه بدارد. به جایی پا بگذار که زیر پای تو نلغزد.
موج های دریا که در وقت طلوع ماه و خورشید این قدر قشنگ و برازنده است، کی توانسته است به آن اعتماد کند و روی آن بیفتد؟ ولی کوه محکم، اگر چه به ظاهر خشن است، تمام گل ها روی آن قرار گرفته اند.
بیا! بیا! روی قلب من قرار بگیر.
نیما
۱۱ اردیبهشت ۱۳۰۶
نامه #نیما_یوشیج به همسرش عالیه جهانگیر
Forwarded from S Shfn
ای شب! بِنه اين شگفت كاری
بگذار مرا به حالتِ خويش
با جان فسرده و دلِ ريش
بگذار فرو بگيردَم خواب
كز هر طرفی همی وزد باد
وقتی ست خوش و زمانه خاموش
مرغ سحری كشيد فرياد
شد محو، يكان يكان ستاره
تا چند كنم به تو نظاره ؟
بگذار به خواب، اندر آيم
كز شومی گردشِ زمانه
يك دَم كمتر به ياد آرَم
وآزاد شوم ز هر فسانه
بگذار كه چشم ها ببندد
كمتر به من اين جهان بخندد
"نیما یوشیج"🌹
بگذار مرا به حالتِ خويش
با جان فسرده و دلِ ريش
بگذار فرو بگيردَم خواب
كز هر طرفی همی وزد باد
وقتی ست خوش و زمانه خاموش
مرغ سحری كشيد فرياد
شد محو، يكان يكان ستاره
تا چند كنم به تو نظاره ؟
بگذار به خواب، اندر آيم
كز شومی گردشِ زمانه
يك دَم كمتر به ياد آرَم
وآزاد شوم ز هر فسانه
بگذار كه چشم ها ببندد
كمتر به من اين جهان بخندد
"نیما یوشیج"🌹
Forwarded from Deleted Account
❑ از ربــاعــیــات نــیــمــا
از شــعــرم خــلــقــے بــه هم انــگــیــخــتــهام
خــوب و بــدشــان بــه هم در آمــیــخــتــهامــ
خــود گــوشــه گــرفــتــهام تــمــاشــا را
ڪــآب در خــوابــگــه مــورچــگــان ریــخــتــهامــ.
نــیــمــا یــوشــیــج
از شــعــرم خــلــقــے بــه هم انــگــیــخــتــهام
خــوب و بــدشــان بــه هم در آمــیــخــتــهامــ
خــود گــوشــه گــرفــتــهام تــمــاشــا را
ڪــآب در خــوابــگــه مــورچــگــان ریــخــتــهامــ.
نــیــمــا یــوشــیــج
Forwarded from Deleted Account
ﭘﺎﺳﻬﺎ ﺍﺯ ﺷﺐ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ...
ﭘﺎﺳﻬﺎ ﺍﺯ ﺷﺐ گذشته است.
ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﺎﻥ ﺟﺎﯼ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺧﺎﻟﯽ، ﺩﯾﺮﮔﺎﻫﯽ ﺍﺳﺖ
ﻣﯿﺰﺑﺎﻥ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ.
ﺩﺭ ﻧﯽ ﺁﺟﯿﻦ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﺮ ﺳﺎﺣﻞ ﻣﺘﺮﻭﮎ میسوزد
ﺍﺟﺎﻕ ﺍﻭ
ﺍﻭﺳﺖ ﻣﺎﻧﺪﻩ، ﺍﻭﺳﺖ ﺧﺴﺘﻪ.
ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﻟﺒﻬﺎﯾﺶ
ﺑﺲ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﺍﻣﺎ
ﺑﺎ ﻧﻮﺍﯼ ﻧﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﺐ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ
ﭼﻮﻥ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﻧﻤﯽ گیرند
ﻣﯿﺰﺑﺎﻥ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ.
ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ۱۳۳۶
نیما یوشیج🌹
ﭘﺎﺳﻬﺎ ﺍﺯ ﺷﺐ گذشته است.
ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﺎﻥ ﺟﺎﯼ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺧﺎﻟﯽ، ﺩﯾﺮﮔﺎﻫﯽ ﺍﺳﺖ
ﻣﯿﺰﺑﺎﻥ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ.
ﺩﺭ ﻧﯽ ﺁﺟﯿﻦ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﺮ ﺳﺎﺣﻞ ﻣﺘﺮﻭﮎ میسوزد
ﺍﺟﺎﻕ ﺍﻭ
ﺍﻭﺳﺖ ﻣﺎﻧﺪﻩ، ﺍﻭﺳﺖ ﺧﺴﺘﻪ.
ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﻟﺒﻬﺎﯾﺶ
ﺑﺲ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﺍﻣﺎ
ﺑﺎ ﻧﻮﺍﯼ ﻧﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﺐ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ
ﭼﻮﻥ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﻧﻤﯽ گیرند
ﻣﯿﺰﺑﺎﻥ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ.
ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ۱۳۳۶
نیما یوشیج🌹
Forwarded from S Shfn
آنچه بر صدر نوشتهاند بهترین وصف حال است:
فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر
فریاد من رسا
من از برای راه خلاص خود و شما
فریاد میزنم.
فریاد میزنم!
فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر
فریاد من رسا
من از برای راه خلاص خود و شما
فریاد میزنم.
فریاد میزنم!
Forwarded from Deleted Account
❑ «بُزِ ملا حسن»
بزُ ملاحسن مسئلهگو
چو به ده از رَمه میکردی رو
داشت همواره به همره پس افت
تا سوی خانه ز بزُها دو سه جفت
بزُ همسایه بزُ مردِم دِه
همه پر شیر و همه نافع و مفت
شاد ملا پی دوشیدنشان
جستی از جای و به تحسین میگفت:
«مرَحبا بزُبزُک زیرکِ من
که کند سود من افزون به نهفت!»
روزی آمد ز قضا بزُ گم شد
بزُ ملّا به سوی مردمُ شد
جست ملّا کسل و سرگردان
همه ده خانۀ این خانۀ آن
زیر هر چاله و هر دهلیزی
کنجُ هر بیشه به هر کوهستان
دید هر چیز و بزُ خویش ندید
سخت آشفت و به خود عهدکنان
گفت: «اگر یافتم این بد گوهر
کنمش خرد سراسر ستخوان.»
ناگهان دید فراز کمری
بزُ خود را ز پی بوته چرَی
رفت و بستش به رسَن، زد به عصا
«بی مرّوت بزُ بی شرم و حیا
این همه آب و علف دادن من
عاقبت از توأم این بود جزا
که خورد شیر تو را مردم ده ؟»
بزُک افتاد و بر او داد ندا:
«شیر صد روز بزُان دگران
شیر یک روز مرا نیست بها؟»
یا مخور حق کسی کز تو جداست
یا بخور با دگران آن چه تو راست.
۲۰ دی ۱۳۰۲
#مجموعه_اشعار_نیما_یوشیج
بزُ ملاحسن مسئلهگو
چو به ده از رَمه میکردی رو
داشت همواره به همره پس افت
تا سوی خانه ز بزُها دو سه جفت
بزُ همسایه بزُ مردِم دِه
همه پر شیر و همه نافع و مفت
شاد ملا پی دوشیدنشان
جستی از جای و به تحسین میگفت:
«مرَحبا بزُبزُک زیرکِ من
که کند سود من افزون به نهفت!»
روزی آمد ز قضا بزُ گم شد
بزُ ملّا به سوی مردمُ شد
جست ملّا کسل و سرگردان
همه ده خانۀ این خانۀ آن
زیر هر چاله و هر دهلیزی
کنجُ هر بیشه به هر کوهستان
دید هر چیز و بزُ خویش ندید
سخت آشفت و به خود عهدکنان
گفت: «اگر یافتم این بد گوهر
کنمش خرد سراسر ستخوان.»
ناگهان دید فراز کمری
بزُ خود را ز پی بوته چرَی
رفت و بستش به رسَن، زد به عصا
«بی مرّوت بزُ بی شرم و حیا
این همه آب و علف دادن من
عاقبت از توأم این بود جزا
که خورد شیر تو را مردم ده ؟»
بزُک افتاد و بر او داد ندا:
«شیر صد روز بزُان دگران
شیر یک روز مرا نیست بها؟»
یا مخور حق کسی کز تو جداست
یا بخور با دگران آن چه تو راست.
۲۰ دی ۱۳۰۲
#مجموعه_اشعار_نیما_یوشیج
Forwarded from ا. تقی پور
قدری شجاعت لازم دارد و اندکی هم احتیاط که کسی امروز بگوید و از غوغای «عوام رشنفکر» نترسد که شاید بشود تأثیر اندکی از بعضی شعرهای خانلری را بر بعضی از شعرهای نیما، از سالهای بعد از ۱۳۲۰، دید. ظاهراً در تاریخ ادب فارسی، کفری صریح چنین که من گفتم کسی نگفته است و چنین خرق اجماعی، در حدّ جنون، هیچ کس مرتکب نشدهاست که دستکم، در یکی دو شعر، نیما را متأثر از خانلری بداند. ولی برای من، با همهٔ ارادتی که به نیما دارم و با همهٔ ستایشی که نسبت به عظمت او همیشه نشان دادهام ـ یک مسأله همیشه جای بحث بوده است و من از مطرح کردن آن هیج پرهیز و پروایی ندارم تا نسلهای آینده دربارهٔ آن بهشیوههای علمی تحقیق کنند... آن کفر بزرگ و آن ذنب لایغفر این است که «دربارهٔ آثار نیما یوشیج، چه نظم او و چه نثر او، ملاک اعتبار تاریخ نشر آنهاست و نه تاریخی که در پای آنها نهاده شدهاست.» نیما با نامهها و یادداشتهای روزانهاش به ما ثابت کردهاست که با همهٔ مقام شامخ هنریاش، در رعایت «حق و حقیقت»، چندان هم «عادل و معصوم» نبوده است و بعضاً از تهمتزدن به دیگران، گویا در لحظههای خشم و کین، پروا و پرهیز نداشتهاست. بههمیندلیل تاریخ آن نامهها و تاریخ آن شعرها، فقط در حدّ زمان انتشارشان اعتبار دارد و لاغیر.
من جستوجویی در مطبوعات آن سالها ندارم؛ ولی تصوّر میکنم که نیما یوشیج شعر «غروب»اش را پس از خواندن شعر خانلری در سخن، شمارهٔ ۱۱و۱۲، به تاریخ مرداد۱۳۲۳ سرودهاست و تاریخ قدیمیتری، فروردین ۱۳۲۳، زیر شعر گذاشتهاست و تاآنجاکه میدانیم تاریخ نشر آن شعر نیما سالها بعد از نشر شعر خانلری بوده است... چنانکه تردیدی ندارم که «حرفهای همسایه» را با هر تاریخی که در زیر آنها نهاده، به تأثیری از «چند نامه به شاعری جوان» ریلکه و ترجمهٔ خانلری که در ۱۳۲۰، انتشار یافته نوشتهاست... و بگذارید این کفر دیگر را هم همینجا بگویم که بهنظر من بخشهای اصلی و محوری «ارزش احساسات» هم ترجمهٔ آزاد بفهمی نفهمی از یک کتاب فرانسوی است که مطالبی از کتابی نظیر دایرةالمعارف اسلام(چاپ اوّل)، دربارهٔ شعر معاصر ترک و عرب بر آن افزوده شدهاست.
احمد شاملو
همزمانی بهار و نیما از تصادفهای آموزندهٔ تاریخ شعر فارسی است. همزمانی دو چهره از دیدنیترین چهرههای ادب و شعر این مرز و بوم که یکی مظهری از پیروزی و نامآوری است و دیگری نمونهای درخشان از پایمردی و شهادت(که همچنان که خود میگفت: در هنر، آنکه به کاری تازه دست میزند میباید مقامی نظیر مقام شهادت را بپذیرد!) و جالب اینکه، آن یک، با خیلی از ستایندگان، مجموعهٔ قطور سرودهایش بهجز این حاصلی بهبار نیاورد که چیزی به قطر کتاب کهنی بیافزاید و این یک درحالیکه سفیهش میخواندند و در رفتار و کردار و حتّی چگونگی لباس پوشیدنش نشانههای جنون میجستند، شهامت و آزادمردیاش را به دیوانگی تشبیه میکردند و راه نفسش را بسته بودند و به زمانی دراز جایی برای نشر سرودههای خویش نمییافت و به ماهی یکصدوسی تومان حقوق انتظار خدمت معلمی ساخته بود همینقدر که جایی برای نشر یکی دو شعر و مجالی برای تنفسکی یافت، دم معجزهآسای مسیحاییاش به یکی کرشمه، گورستان کویری را جنگلی پربار و بر کرد!
محمدحسین شهریار
نیما، موقعی که بنده تنها غزلساز بودم و رسیده بودم به حافظ و در حافظ مستغرق، به من رسید. آن موقع، خدا بیامرزد، مرحوم ضیاء هشترودی کتاب «منتخابات آثار»ش را چاپ کرد. دراین کتاب من برای اولین دفعه با اسم نیما و «افسانهٔ» نیما آشنا شدم. من «افسانهٔ» نیما را آنقدر که هست دیدهام و تفصیلی دارد که من وقتی این را خواندم «افسانهٔ» نیما مرا از حافظ متصرف ساخت. یک ماه، دو ماه من غرق در این «افسانه» بودم.
داریوش آشوری
او بالفطره شاعر است و شاعر بزرگی هم هست. از این جهت که ذهن و حس تند و سرکشی داشت، در نسل خودش آدم بینظیری است. چو او در نسل خودش شاید فقط بشود صادق هدایت را بهعنوان مثال ذکر کرد، البته در قلمرو دیگری، دلیل این توفیق او هم شاید این باشد که او به حوزهٔ ادبیات سنتی ما تعلّق نداشته است؛ چراکه از مازندران میآید و به مدرسهٔ فرانسویها قدم میگذارد، البته در این میانه با ادبیات فارسی آشنایی پیدا میکند؛ اما این آشنایی در او آنقدر قوی نیست که رسوخ کامل خود را اعمال کند. جسارتهای شخصی او و همین تعلّقنداشتن به حوزهٔ ادبیات فارسی به وی این اجازه را میدهد که دست به ادبیات عجیب و غریب و تندی بزند. البته این تجربیات در بعضی از نمونهها خیلی افراطی بهنظر میرسد.
من جستوجویی در مطبوعات آن سالها ندارم؛ ولی تصوّر میکنم که نیما یوشیج شعر «غروب»اش را پس از خواندن شعر خانلری در سخن، شمارهٔ ۱۱و۱۲، به تاریخ مرداد۱۳۲۳ سرودهاست و تاریخ قدیمیتری، فروردین ۱۳۲۳، زیر شعر گذاشتهاست و تاآنجاکه میدانیم تاریخ نشر آن شعر نیما سالها بعد از نشر شعر خانلری بوده است... چنانکه تردیدی ندارم که «حرفهای همسایه» را با هر تاریخی که در زیر آنها نهاده، به تأثیری از «چند نامه به شاعری جوان» ریلکه و ترجمهٔ خانلری که در ۱۳۲۰، انتشار یافته نوشتهاست... و بگذارید این کفر دیگر را هم همینجا بگویم که بهنظر من بخشهای اصلی و محوری «ارزش احساسات» هم ترجمهٔ آزاد بفهمی نفهمی از یک کتاب فرانسوی است که مطالبی از کتابی نظیر دایرةالمعارف اسلام(چاپ اوّل)، دربارهٔ شعر معاصر ترک و عرب بر آن افزوده شدهاست.
احمد شاملو
همزمانی بهار و نیما از تصادفهای آموزندهٔ تاریخ شعر فارسی است. همزمانی دو چهره از دیدنیترین چهرههای ادب و شعر این مرز و بوم که یکی مظهری از پیروزی و نامآوری است و دیگری نمونهای درخشان از پایمردی و شهادت(که همچنان که خود میگفت: در هنر، آنکه به کاری تازه دست میزند میباید مقامی نظیر مقام شهادت را بپذیرد!) و جالب اینکه، آن یک، با خیلی از ستایندگان، مجموعهٔ قطور سرودهایش بهجز این حاصلی بهبار نیاورد که چیزی به قطر کتاب کهنی بیافزاید و این یک درحالیکه سفیهش میخواندند و در رفتار و کردار و حتّی چگونگی لباس پوشیدنش نشانههای جنون میجستند، شهامت و آزادمردیاش را به دیوانگی تشبیه میکردند و راه نفسش را بسته بودند و به زمانی دراز جایی برای نشر سرودههای خویش نمییافت و به ماهی یکصدوسی تومان حقوق انتظار خدمت معلمی ساخته بود همینقدر که جایی برای نشر یکی دو شعر و مجالی برای تنفسکی یافت، دم معجزهآسای مسیحاییاش به یکی کرشمه، گورستان کویری را جنگلی پربار و بر کرد!
محمدحسین شهریار
نیما، موقعی که بنده تنها غزلساز بودم و رسیده بودم به حافظ و در حافظ مستغرق، به من رسید. آن موقع، خدا بیامرزد، مرحوم ضیاء هشترودی کتاب «منتخابات آثار»ش را چاپ کرد. دراین کتاب من برای اولین دفعه با اسم نیما و «افسانهٔ» نیما آشنا شدم. من «افسانهٔ» نیما را آنقدر که هست دیدهام و تفصیلی دارد که من وقتی این را خواندم «افسانهٔ» نیما مرا از حافظ متصرف ساخت. یک ماه، دو ماه من غرق در این «افسانه» بودم.
داریوش آشوری
او بالفطره شاعر است و شاعر بزرگی هم هست. از این جهت که ذهن و حس تند و سرکشی داشت، در نسل خودش آدم بینظیری است. چو او در نسل خودش شاید فقط بشود صادق هدایت را بهعنوان مثال ذکر کرد، البته در قلمرو دیگری، دلیل این توفیق او هم شاید این باشد که او به حوزهٔ ادبیات سنتی ما تعلّق نداشته است؛ چراکه از مازندران میآید و به مدرسهٔ فرانسویها قدم میگذارد، البته در این میانه با ادبیات فارسی آشنایی پیدا میکند؛ اما این آشنایی در او آنقدر قوی نیست که رسوخ کامل خود را اعمال کند. جسارتهای شخصی او و همین تعلّقنداشتن به حوزهٔ ادبیات فارسی به وی این اجازه را میدهد که دست به ادبیات عجیب و غریب و تندی بزند. البته این تجربیات در بعضی از نمونهها خیلی افراطی بهنظر میرسد.
Forwarded from Deleted Account
یک رباعی از نیما یوشیج
که در آن از
"صبح" (احمدشاملو)
"کولی"(سیاوش کسرایی)
و
"سایه" (هوشنگ ابتهاج)
نام می برد:
"شب قصه ز مَه می دهد با من ساز
"صبح" از در عشوه قهر دارد آغاز
"کولی"صفتیش بین به هرجا که روم
چون "سایه"به همپایم می آید باز"
#نیما_یوشیج
که در آن از
"صبح" (احمدشاملو)
"کولی"(سیاوش کسرایی)
و
"سایه" (هوشنگ ابتهاج)
نام می برد:
"شب قصه ز مَه می دهد با من ساز
"صبح" از در عشوه قهر دارد آغاز
"کولی"صفتیش بین به هرجا که روم
چون "سایه"به همپایم می آید باز"
#نیما_یوشیج
Forwarded from Deleted Account
ﭘﺎ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﻣﺪﯾﺪ
ﻧﺎ ﺧﻮﺵ ﺍﺣﻮﺍﻟﯽ ﺩﺭ ﭘﯿﮑﺮ ﻣﻦ
ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ، ﺭﻓﻘﺎﯼ ﻣﺤﺮﻡ!
ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﮑﯿﻤﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ، ﻣﮕﺬﺍﺭﯾﺪ
ﺍﯾﻦ ﺩﻻﺷﻮﺏ ﭼﺮﺍﻍ
ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ ﺑﺪﻫﺪ ﺩﺭ ﺑﺮ ﻣﻦ !
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻦ ﺩﺭﺩﻡ ﻧﯿﺴﺖ
ﯾﮏ ﺗﺐ ﺳﺮﮐﺶ، ﺗﻨﻬﺎ ﭘﮑﺮﻡ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻭ ﺩﺍﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﮐﻪ
ﭼﺮﺍ
ﻭ ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﺭﮒ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻦ ﻣﻦ ﺳﻔﺖ ﻭ ﺳﻘﻂ ﺷﻼﻗﯽ ﺳﺖ
ﮐﻪ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻣﺪﻩ ﺳﻮﺯﺍﻥ
ﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻡ ﺩﺭ ﺗﻦ ﻣﻦ .
ﺗﻦ ﻣﻦ ﯾﺎ ﺗﻦ ﻣﺮﺩﻡ، ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻦ ﻣﻦ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ
ﻭ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺟﻮﺭ ﻭ ﺻﻔﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﺮﮐﻪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ .
ﻧﺒﺾ ﻣﯽ
ﺧﻮﺍﻧﺪﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻭ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ ﺧﻮﻥ، ﻟﯿﮏ ﮐﻨﻮﻥ
ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﯾﺎﺑﻢ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﮔﺬﺍﺭ
ﮐﺰ ﮐﺪﺍﻣﯿﻦ ﺭﮒ ﻣﻦ ﺧﻮﻧﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ .
ﯾﮏ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﻔﺮﺍﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﻧﻈﺮ، ﮔﺸﺖ
ﺩﭼﺎﺭ
ﺑﻪ ﺗﺐ ﺫﺍﺕ ﺍﻟﺠﻨﺐ
ﻭ ﻣﻦ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﻣﻦ
ﺗﺐ ﺿﻌﻒ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺩﻣﺎﺭ .
ﻣﻦ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺣﮑﯿﻤﺎﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ
«
ﺷﺮﺡ ﺍﺳﺒﺎﺏ » ﻣﻦ ﺗﺐ ﺯﺩﻩ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﺟﺰ ﺁﺳﻮﺩﻥ ﺩﺭﻣﺎﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﮐﺲ
ﺳﺮ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺑﺮﻡ ﺍﺯ ﺩﺭﺩﻡ ﺁﺳﺎﻥ ﮐﻪ ﺯ ﭼﯿﺴﺖ
ﺑﺎ ﺗﻨﻢ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺳﺖ
ﺗﺒﻢ ﺍﺯ ﺿﻌﻒ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﺗﺒﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﺮﯾﺰﯼ...
ﯾﻮﺵ . ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ۱۳۳۲
ﻧﺎ ﺧﻮﺵ ﺍﺣﻮﺍﻟﯽ ﺩﺭ ﭘﯿﮑﺮ ﻣﻦ
ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ، ﺭﻓﻘﺎﯼ ﻣﺤﺮﻡ!
ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﮑﯿﻤﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ، ﻣﮕﺬﺍﺭﯾﺪ
ﺍﯾﻦ ﺩﻻﺷﻮﺏ ﭼﺮﺍﻍ
ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ ﺑﺪﻫﺪ ﺩﺭ ﺑﺮ ﻣﻦ !
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻦ ﺩﺭﺩﻡ ﻧﯿﺴﺖ
ﯾﮏ ﺗﺐ ﺳﺮﮐﺶ، ﺗﻨﻬﺎ ﭘﮑﺮﻡ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻭ ﺩﺍﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﮐﻪ
ﭼﺮﺍ
ﻭ ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﺭﮒ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻦ ﻣﻦ ﺳﻔﺖ ﻭ ﺳﻘﻂ ﺷﻼﻗﯽ ﺳﺖ
ﮐﻪ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻣﺪﻩ ﺳﻮﺯﺍﻥ
ﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻡ ﺩﺭ ﺗﻦ ﻣﻦ .
ﺗﻦ ﻣﻦ ﯾﺎ ﺗﻦ ﻣﺮﺩﻡ، ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻦ ﻣﻦ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ
ﻭ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺟﻮﺭ ﻭ ﺻﻔﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﺮﮐﻪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ .
ﻧﺒﺾ ﻣﯽ
ﺧﻮﺍﻧﺪﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻭ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ ﺧﻮﻥ، ﻟﯿﮏ ﮐﻨﻮﻥ
ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﯾﺎﺑﻢ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﮔﺬﺍﺭ
ﮐﺰ ﮐﺪﺍﻣﯿﻦ ﺭﮒ ﻣﻦ ﺧﻮﻧﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ .
ﯾﮏ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﻔﺮﺍﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﻧﻈﺮ، ﮔﺸﺖ
ﺩﭼﺎﺭ
ﺑﻪ ﺗﺐ ﺫﺍﺕ ﺍﻟﺠﻨﺐ
ﻭ ﻣﻦ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﻣﻦ
ﺗﺐ ﺿﻌﻒ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺩﻣﺎﺭ .
ﻣﻦ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺣﮑﯿﻤﺎﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ
«
ﺷﺮﺡ ﺍﺳﺒﺎﺏ » ﻣﻦ ﺗﺐ ﺯﺩﻩ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﺟﺰ ﺁﺳﻮﺩﻥ ﺩﺭﻣﺎﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﮐﺲ
ﺳﺮ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺑﺮﻡ ﺍﺯ ﺩﺭﺩﻡ ﺁﺳﺎﻥ ﮐﻪ ﺯ ﭼﯿﺴﺖ
ﺑﺎ ﺗﻨﻢ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺳﺖ
ﺗﺒﻢ ﺍﺯ ﺿﻌﻒ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﺗﺒﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﺮﯾﺰﯼ...
ﯾﻮﺵ . ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ۱۳۳۲
Forwarded from S Shfn
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«خانهام ابریست»
آواز: محمدرضا شجریان
آهنگساز: مجید درخشانی
شاعر: نیما یوشیج
آواز: محمدرضا شجریان
آهنگساز: مجید درخشانی
شاعر: نیما یوشیج
Forwarded from ا. تقی پور
موضعگیریهای او دربارهٔ دیگران
صادق هدایت
نیما خطاب به هدایت:
بهطورکلی در نوولهای(novel) شما انسان به سلطهٔ قوی احساسات و فانتزیهای شخصی برمیخورد. فکری که انسان میکند، در خصوص پیدایش و تحولات آنهاست...
هروقت یک انسان به یک بههم ریختگی و عدم تساوی در استیل شما برمیخورد، در ضمن احساسات و فانتزیهای شخصی نویسنده، بهطور محسوس آن را تشخیص داده و آن عبارت از یک بیاعتنایی به شکل کار است که نویسنده بر حسب تمایلات خود، فقط خودش را بهجای همهچیز میبیند. بنابراین میبینیم که پرسناژها نوع تفکرات و تکلمات خود را از دستداده، بهجای آنها خود نویسنده است که دارد آنطور که دلش میخواهد حرف میزند.
»
منوچهر شیبانی
نیما در مجامع شیبانی را ولیعهد خود میدانسته و در نامهای به او گفتهاست:
آقای شیبانی! من به شما جرئت نمیدهم؛ من با اشارههایی که میکنم نزدیکی بیشتر به خودم در هنری که ملّت ما به آن احتیاج دارد میدهم و زیاد نزدیکی میدهم، خیلی زیاد. بههمان اندازه که شما خودتان خواستهاید نزدیکی داشته باشید. این نزدیکی به تکنیک، لازم و بی بروبرگرد، مفید برای مطالب روزانه است که طبقه چشم به راه ما منتظر آن است. اگر شما توانسته باشید جواب این همه استغاثه را ندهید، جواب به هیچ چیز را ندادهاید. اشعار شما از این حیث در نظر من کمال اهمّیت را دارد.
احمد شاملو
پس از انتشار شعر «افسانه» توسط شاملو، نیما در نامهای به او چنین مینویسد:
عزیزِ من! این چند کلمه را برای این مینویسم که این یک جلد «افسانه» از من در پیش شما یادگاری باشد. شما واردترین کس بر کارِ من و روحیهٔ من هستید و با جرأتی که التهاب و قدرت رؤیت لازم دارد، واردید. اشعار شما گرم و جاندار است و همین علّتش وارد بودن شماست که پی بردهاید در چه حال و موقعیت مخصوصی برای هر قطعه شعر من دست بهکار میزنم.مخصوصن چند سطر که در مقدمه راجع به زندهگانی خصوصی من نوشتهاید به من کیف میدهد شما خوب دریافتهاید که من از رنجهای متناوبی که به زندهگانی شخصی خودِ من چسبیدهاست چطور حرف نمیزنم.
محمد معین
نیما در وصیتنامهاش، دکتر محمد معین را چنین وصف میکند:
بعد از من هیچکس حق دستزدن به آثار مرا ندارد، بهجز محمد معین، اگرچه او مخالف ذوق من باشد. دکتر محمد معین حق دارد در آثار من کنجکاوی کند. دکتر محمد معین، مَثَل صحیح علم و دانش است. دکتر محمد معین که هنوز او را ندیدهام مثل کسی است که او را دیدهام. اگر شرعاً میتوانم قیّم برای ولد خود داشتهباشم، دکتر محمد معین است؛ ولواینکه او شعر مرا دوست نداشتهباشد.
شین پرتو
نیما در نامهای به شین پرتو:
شما قیافهٔ درخور توجهی در ادبیات ما هستید. در شعر شما زیبایی زندگی هست. در صفحهٔ هشت «دختر دریا»(رمانی از شین پرتو) در همانجاکه میگویید «موزیگر هم جام شرابش را نوشید.» پیوستگی و پختگی شما را در داستاننویسی میرساند. کار که بدون قصد و شناختن رویهٔ مسلّم انجام گیرد، در شیوهٔ شما نیست. ازلحاظ اینکه شعر فارسی به کدام راه دارد میرود و خواهد رفت، شعر شما را باید خواند. شما فوت کاسهگری را پیش از هر کار دریافتهاید. این است که در اشعار شما خواننده میبیند، میشنود، مثلاینکه با خواندن اشعار شما زندگی میکند، به عمق فرو میرود و دست به بدن جانداری فرومیبرد. بهقول غزالی شوق که تمنای دیدار است، مستدعی حالت مکاشفه است؛ شما قبلاً این مکاشفه را در قلب خود داشتهاید. این است که شوق شما زنده است و شعر از آن حال پیدا میکند.
رسّام ارژنگی
نیما در نامههایی که به دوست نقاشاش، رسام ارژنگی میدادهاست، چنین او را خطاب کردهاست و راجع به او قلم رانده:
از خیلی جهات حالات من و شما بههم شبیه است.[۶۶] شما دچار آن نگرانیها نیستید که من به آن دچارم و من خوشحالم به خوشحالی شما.[۶۷]همیشه آرزوی دیدار تو را دارم. تمثال تو را، دوست عزیزم. پیش خودم بالای این میز و چند جلد کتاب به دیوار چسپانیدهام و با آن خاطرات ایّام سابق را تجدید میکنم.یقین بدارید در میان همهٔ آنچه که از اطراف میآید که در این گوشهٔ خلوت مرا پیدا کند، کاغذ شما برای من آن چیزهای خیلی قیمتی و با آن قلماندازیهای سر صفحهٔ خود یادگار متمایزی است.
بهمن محصص
اگر شما تندرست هستید و تا اندازهای سور و سات به راه است و تعلّق خاطر نسبت به دلبر طرّار و گدایی شما را از حال نبردهاست، از فکرهایی که نگرانی را بارور میشوند، برکنار باشید. کار خودتان را بکنید. همین که دلی را با کار خودتان بهدست آوردید یقین بدانید آن چیزی را که دنبال آن بودهاید، بهدست آوردهاید.
فریدون مشیری
صادق هدایت
نیما خطاب به هدایت:
بهطورکلی در نوولهای(novel) شما انسان به سلطهٔ قوی احساسات و فانتزیهای شخصی برمیخورد. فکری که انسان میکند، در خصوص پیدایش و تحولات آنهاست...
هروقت یک انسان به یک بههم ریختگی و عدم تساوی در استیل شما برمیخورد، در ضمن احساسات و فانتزیهای شخصی نویسنده، بهطور محسوس آن را تشخیص داده و آن عبارت از یک بیاعتنایی به شکل کار است که نویسنده بر حسب تمایلات خود، فقط خودش را بهجای همهچیز میبیند. بنابراین میبینیم که پرسناژها نوع تفکرات و تکلمات خود را از دستداده، بهجای آنها خود نویسنده است که دارد آنطور که دلش میخواهد حرف میزند.
»
منوچهر شیبانی
نیما در مجامع شیبانی را ولیعهد خود میدانسته و در نامهای به او گفتهاست:
آقای شیبانی! من به شما جرئت نمیدهم؛ من با اشارههایی که میکنم نزدیکی بیشتر به خودم در هنری که ملّت ما به آن احتیاج دارد میدهم و زیاد نزدیکی میدهم، خیلی زیاد. بههمان اندازه که شما خودتان خواستهاید نزدیکی داشته باشید. این نزدیکی به تکنیک، لازم و بی بروبرگرد، مفید برای مطالب روزانه است که طبقه چشم به راه ما منتظر آن است. اگر شما توانسته باشید جواب این همه استغاثه را ندهید، جواب به هیچ چیز را ندادهاید. اشعار شما از این حیث در نظر من کمال اهمّیت را دارد.
احمد شاملو
پس از انتشار شعر «افسانه» توسط شاملو، نیما در نامهای به او چنین مینویسد:
عزیزِ من! این چند کلمه را برای این مینویسم که این یک جلد «افسانه» از من در پیش شما یادگاری باشد. شما واردترین کس بر کارِ من و روحیهٔ من هستید و با جرأتی که التهاب و قدرت رؤیت لازم دارد، واردید. اشعار شما گرم و جاندار است و همین علّتش وارد بودن شماست که پی بردهاید در چه حال و موقعیت مخصوصی برای هر قطعه شعر من دست بهکار میزنم.مخصوصن چند سطر که در مقدمه راجع به زندهگانی خصوصی من نوشتهاید به من کیف میدهد شما خوب دریافتهاید که من از رنجهای متناوبی که به زندهگانی شخصی خودِ من چسبیدهاست چطور حرف نمیزنم.
محمد معین
نیما در وصیتنامهاش، دکتر محمد معین را چنین وصف میکند:
بعد از من هیچکس حق دستزدن به آثار مرا ندارد، بهجز محمد معین، اگرچه او مخالف ذوق من باشد. دکتر محمد معین حق دارد در آثار من کنجکاوی کند. دکتر محمد معین، مَثَل صحیح علم و دانش است. دکتر محمد معین که هنوز او را ندیدهام مثل کسی است که او را دیدهام. اگر شرعاً میتوانم قیّم برای ولد خود داشتهباشم، دکتر محمد معین است؛ ولواینکه او شعر مرا دوست نداشتهباشد.
شین پرتو
نیما در نامهای به شین پرتو:
شما قیافهٔ درخور توجهی در ادبیات ما هستید. در شعر شما زیبایی زندگی هست. در صفحهٔ هشت «دختر دریا»(رمانی از شین پرتو) در همانجاکه میگویید «موزیگر هم جام شرابش را نوشید.» پیوستگی و پختگی شما را در داستاننویسی میرساند. کار که بدون قصد و شناختن رویهٔ مسلّم انجام گیرد، در شیوهٔ شما نیست. ازلحاظ اینکه شعر فارسی به کدام راه دارد میرود و خواهد رفت، شعر شما را باید خواند. شما فوت کاسهگری را پیش از هر کار دریافتهاید. این است که در اشعار شما خواننده میبیند، میشنود، مثلاینکه با خواندن اشعار شما زندگی میکند، به عمق فرو میرود و دست به بدن جانداری فرومیبرد. بهقول غزالی شوق که تمنای دیدار است، مستدعی حالت مکاشفه است؛ شما قبلاً این مکاشفه را در قلب خود داشتهاید. این است که شوق شما زنده است و شعر از آن حال پیدا میکند.
رسّام ارژنگی
نیما در نامههایی که به دوست نقاشاش، رسام ارژنگی میدادهاست، چنین او را خطاب کردهاست و راجع به او قلم رانده:
از خیلی جهات حالات من و شما بههم شبیه است.[۶۶] شما دچار آن نگرانیها نیستید که من به آن دچارم و من خوشحالم به خوشحالی شما.[۶۷]همیشه آرزوی دیدار تو را دارم. تمثال تو را، دوست عزیزم. پیش خودم بالای این میز و چند جلد کتاب به دیوار چسپانیدهام و با آن خاطرات ایّام سابق را تجدید میکنم.یقین بدارید در میان همهٔ آنچه که از اطراف میآید که در این گوشهٔ خلوت مرا پیدا کند، کاغذ شما برای من آن چیزهای خیلی قیمتی و با آن قلماندازیهای سر صفحهٔ خود یادگار متمایزی است.
بهمن محصص
اگر شما تندرست هستید و تا اندازهای سور و سات به راه است و تعلّق خاطر نسبت به دلبر طرّار و گدایی شما را از حال نبردهاست، از فکرهایی که نگرانی را بارور میشوند، برکنار باشید. کار خودتان را بکنید. همین که دلی را با کار خودتان بهدست آوردید یقین بدانید آن چیزی را که دنبال آن بودهاید، بهدست آوردهاید.
فریدون مشیری
Forwarded from ا. تقی پور
اکثر جوانها پیش من آمدند (که بعداً بتوانند بگویند ما با او نشست و برخاست داشتیم) شعرهایی بهچاپ رسیده یا بهچاپ نرسیده از من گرفتند؛ ولی آخر کار امانت را (که یک صفحه شعر بود) برداشته و گریختند و رفتند. فریدون مشیری کسی است که هفت قطعه عکس مرا برد و نیاورد، حتّی عکس زن و بچهٔ من.
عباس اقبال آشتیانی
عباس اقبال یکی از بهوجودآورندگان تاریخ ایران و تاریخ ادبیات ایران است. عباس اقبال به آن اندازه که در حافظه دارم کسی است که طبع در تاریخ را در ایران شروع کرد. هر قدر که او شاگرد علامهٔ قزوینی باشد، کثرت کار وفور دریافت ذوق و سلیقهٔ برازنده و دلکش ورود حسابی نگار از آن عباس اقبال است. در تمام دورههای بعد از او کسی به قدرت و متانت کار او را ندارد و هرکس آمد، مثل علّامه قزوینی که میگویند استاد او بود، مقام شاگردی او را دارد. مقام یک تقلیدچی را.
محمدحسین شهریار
چهقدر شعرهایم را که چاپ نشده بود برای شهریار خواندم و او در شعرهای خود گنجانید و من آن شعرها را دور انداختم.
مثل این مضمون که وقتی صدای پا را میشنوند میگریزند که قطعهای بود و پاره کردم و شاید یک رباعی به این مضمون داشتهباشم. مثل این مضمون که وقتی میآیی من نیستم و خود من فکر میکردم مضمون من شبیه به سعدی است «ور نه بسیار بجویی که نیابی بازم» و شبیه به «که به کنج قفسم نیست بهجز مشت پری» اما شهریار فوراً قاپید و شعر کرد. شهریار از عین شعرهای انتشاریافتهٔ من برداشت کردهاست، مثل دیگران تا چه رسد به این چیزها من خیلی به او درخصوص مطلبهای امروز صحبت کردم و حاصل این بود که او برداشت کند؛ ولی او برای ثروت و ذوق و فکر من هیچ اهمیت ندارد.
عباس اقبال آشتیانی
عباس اقبال یکی از بهوجودآورندگان تاریخ ایران و تاریخ ادبیات ایران است. عباس اقبال به آن اندازه که در حافظه دارم کسی است که طبع در تاریخ را در ایران شروع کرد. هر قدر که او شاگرد علامهٔ قزوینی باشد، کثرت کار وفور دریافت ذوق و سلیقهٔ برازنده و دلکش ورود حسابی نگار از آن عباس اقبال است. در تمام دورههای بعد از او کسی به قدرت و متانت کار او را ندارد و هرکس آمد، مثل علّامه قزوینی که میگویند استاد او بود، مقام شاگردی او را دارد. مقام یک تقلیدچی را.
محمدحسین شهریار
چهقدر شعرهایم را که چاپ نشده بود برای شهریار خواندم و او در شعرهای خود گنجانید و من آن شعرها را دور انداختم.
مثل این مضمون که وقتی صدای پا را میشنوند میگریزند که قطعهای بود و پاره کردم و شاید یک رباعی به این مضمون داشتهباشم. مثل این مضمون که وقتی میآیی من نیستم و خود من فکر میکردم مضمون من شبیه به سعدی است «ور نه بسیار بجویی که نیابی بازم» و شبیه به «که به کنج قفسم نیست بهجز مشت پری» اما شهریار فوراً قاپید و شعر کرد. شهریار از عین شعرهای انتشاریافتهٔ من برداشت کردهاست، مثل دیگران تا چه رسد به این چیزها من خیلی به او درخصوص مطلبهای امروز صحبت کردم و حاصل این بود که او برداشت کند؛ ولی او برای ثروت و ذوق و فکر من هیچ اهمیت ندارد.
Forwarded from Deleted Account
❑ از رباعیات نیما
از شعرم خلقی به هم انگیختهام
خوب و بدشان به هم در آمیختهام
خود گوشه گرفتهام تماشا را
کآب در خوابگه مورچگان ریختهام.
نیما یوشیج 🌹
از شعرم خلقی به هم انگیختهام
خوب و بدشان به هم در آمیختهام
خود گوشه گرفتهام تماشا را
کآب در خوابگه مورچگان ریختهام.
نیما یوشیج 🌹
Forwarded from ا. تقی پور
آثار و کتابشناختی
نیما با چه سبکی و به چه لحنی میسرود
نیما در شیوهٔ جدید خود شعر فارسی را در سه بُعد قابل دگرگونی و تغییر میدید: در محتوا، در شکل ذهنی و در شکل ظاهری. در باب محتوا نیما شعر گفتن را نوعی زندگی کردن میداند و میگوید:« گوینده غالباً درونیهای خود را پیدرپی با آن چیزهایی که در زندگی هست یا نیست و ممکن است در جز آن قرار گیرد برآورد کند.» او کسی را شاعر میداند که جکیدهٔ زمان خود و مربوط به زمان خودش باشد و بتواند همواره در شکل زندگی و زمان زندگی با یافتههای خودش باشد. یعنی در واقع توفیق نمودن یا گفتن را برای گویندهای مسلّم میداند که بتواند خود را با یافتههای خویش به ما نشان دهد و خصایص و اندیشههایش همانطور که هست از او به دیگران انتقال پیدا کند. بهطوری که شعرش نمونهای از خود او باشد و نیز وابسته به زمان و مکانی باشد که شاعر در آن هست و با آن بستگی دارد و از آن پیدا شده است؛ مثلاینکه بدون قصد و نهبهخود این کار را انجام دهد.
نیما گذشته از دگرگونکردن بینش شاعرانه، در شکل و قالب نیز تحولاتی بهوجود میآورد. او براساس اوزان قدیمی، نوعی وزن جدید ارائه میهد و قصد دارد در تمام این دگرگونیها به شعرش وزنی طبیعی دهد. او وزن را در شعر تأیید میکند و میپذیرد و حتّی آن را امری لازم و کاملاً طبیعی میشمارد.
بهعقیدهٔ حمید زرینکوب نیما وزن شعر فارسی را با شکستن مصراعها و بههم زدن تساوی طولی آنها بهشکلی ترمیم میکند. بنابراین، نیما شعر فارسی را در ابعاد اصلی آن یعنی شکل ظاهر و درونمایه بهسوی تکامل و تجدد کشاند
نیما با چه سبکی و به چه لحنی میسرود
نیما در شیوهٔ جدید خود شعر فارسی را در سه بُعد قابل دگرگونی و تغییر میدید: در محتوا، در شکل ذهنی و در شکل ظاهری. در باب محتوا نیما شعر گفتن را نوعی زندگی کردن میداند و میگوید:« گوینده غالباً درونیهای خود را پیدرپی با آن چیزهایی که در زندگی هست یا نیست و ممکن است در جز آن قرار گیرد برآورد کند.» او کسی را شاعر میداند که جکیدهٔ زمان خود و مربوط به زمان خودش باشد و بتواند همواره در شکل زندگی و زمان زندگی با یافتههای خودش باشد. یعنی در واقع توفیق نمودن یا گفتن را برای گویندهای مسلّم میداند که بتواند خود را با یافتههای خویش به ما نشان دهد و خصایص و اندیشههایش همانطور که هست از او به دیگران انتقال پیدا کند. بهطوری که شعرش نمونهای از خود او باشد و نیز وابسته به زمان و مکانی باشد که شاعر در آن هست و با آن بستگی دارد و از آن پیدا شده است؛ مثلاینکه بدون قصد و نهبهخود این کار را انجام دهد.
نیما گذشته از دگرگونکردن بینش شاعرانه، در شکل و قالب نیز تحولاتی بهوجود میآورد. او براساس اوزان قدیمی، نوعی وزن جدید ارائه میهد و قصد دارد در تمام این دگرگونیها به شعرش وزنی طبیعی دهد. او وزن را در شعر تأیید میکند و میپذیرد و حتّی آن را امری لازم و کاملاً طبیعی میشمارد.
بهعقیدهٔ حمید زرینکوب نیما وزن شعر فارسی را با شکستن مصراعها و بههم زدن تساوی طولی آنها بهشکلی ترمیم میکند. بنابراین، نیما شعر فارسی را در ابعاد اصلی آن یعنی شکل ظاهر و درونمایه بهسوی تکامل و تجدد کشاند
Forwarded from Deleted Account
❑ نــیــمــا دربــارۀ ربــاعــیــاتــش نــوشــتــه:
«ایــن ربــاعــیــات در ســنــوات مــخــتــلــف ســروده شــدهانــد. مــن ایــن ربــاعــیــات را بــراے ایــن ســاخــتــهام ڪــه نــه فــقــط قــلــمــانــدازے ڪــرده بــاشــمــ؛ بــلــڪــه بــهآســانــے وصــف حــال و وضــعــیــت خــودم را در ایــن زنــدگــانــے تــلــخ بــیــان ڪــرده بــاشــمــ.
گــذشــتــه را مــن بــا دلــم امــتــحــان ڪــردهام و آن را ذخــیــرۀ دلــم ســاخــتــهام. در هنــر مــن ســرگــذشــت مــلــت مــن حــس مــیــشــود، نــه شــهواتــِ شــخــصــے خــودم، مــثــل بــعــضــے از ربــاعــیــات عــاشــقــانــه ڪــه دارمــ.
اے بــرادر ایــن ربــاعــیــات از مــن بــراے یــادگــار بــنــویــس و بــه یــادگــار بــگــذار بــراے خــود.»
ڪــانــال رســمــے نــیــمــا یــوشــیــج |
«ایــن ربــاعــیــات در ســنــوات مــخــتــلــف ســروده شــدهانــد. مــن ایــن ربــاعــیــات را بــراے ایــن ســاخــتــهام ڪــه نــه فــقــط قــلــمــانــدازے ڪــرده بــاشــمــ؛ بــلــڪــه بــهآســانــے وصــف حــال و وضــعــیــت خــودم را در ایــن زنــدگــانــے تــلــخ بــیــان ڪــرده بــاشــمــ.
گــذشــتــه را مــن بــا دلــم امــتــحــان ڪــردهام و آن را ذخــیــرۀ دلــم ســاخــتــهام. در هنــر مــن ســرگــذشــت مــلــت مــن حــس مــیــشــود، نــه شــهواتــِ شــخــصــے خــودم، مــثــل بــعــضــے از ربــاعــیــات عــاشــقــانــه ڪــه دارمــ.
اے بــرادر ایــن ربــاعــیــات از مــن بــراے یــادگــار بــنــویــس و بــه یــادگــار بــگــذار بــراے خــود.»
ڪــانــال رســمــے نــیــمــا یــوشــیــج |
Forwarded from Deleted Account
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from ا. تقی پور
کارنامه و فهرست آثار
شعر
1.«آب در خوابگاه مورچگان»(رباعیات)، تهران، امیرکبیر، ۱۳۴۶
2.«افسانه»، تهران، بروخیم، ۱۳۰۳
3.«افسانه و رباعیات»(۲۶۱ رباعی)، تهران، کیهان، ۱۳۳۹
4.«حکایات و خانوادهٔ سرباز»، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۴
5.«شعر من»(۲۱ شعر)، تهران، جوانه، ۱۳۴۵
6.«شهر شب و شهر صبح»، تهران، مروارید، ۱۳۴۶
7.«فریادها»، تهران، خیام، ۱۳۰۵
8.«فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ»، تهران، جوانه، ۱۳۵۰
9.«قصهٔ رنگ پریده، خون سرد»، تهران، مطبعهٔ سعادت، ۱۳۰۱
10.«قلمانداز»، تهران، دنیا، ۱۳۴۹
11.«ماخ اولا»، تبریز، شمس، ۱۳۴۴
12.«مانلی»، تهران، صفیعلیشاه، ۱۳۳۶
13.«مانلی و خانهٔ سریویلی»، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۲
14.«ناقوس»، تهران، مروارید، ۱۳۴۶
15.«مجموعهٔ کامل اشعار نیما یوشیج»(فارسی و طبری)، تهران، نگاه، ۱۳۷۰
شعر
1.«آب در خوابگاه مورچگان»(رباعیات)، تهران، امیرکبیر، ۱۳۴۶
2.«افسانه»، تهران، بروخیم، ۱۳۰۳
3.«افسانه و رباعیات»(۲۶۱ رباعی)، تهران، کیهان، ۱۳۳۹
4.«حکایات و خانوادهٔ سرباز»، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۴
5.«شعر من»(۲۱ شعر)، تهران، جوانه، ۱۳۴۵
6.«شهر شب و شهر صبح»، تهران، مروارید، ۱۳۴۶
7.«فریادها»، تهران، خیام، ۱۳۰۵
8.«فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ»، تهران، جوانه، ۱۳۵۰
9.«قصهٔ رنگ پریده، خون سرد»، تهران، مطبعهٔ سعادت، ۱۳۰۱
10.«قلمانداز»، تهران، دنیا، ۱۳۴۹
11.«ماخ اولا»، تبریز، شمس، ۱۳۴۴
12.«مانلی»، تهران، صفیعلیشاه، ۱۳۳۶
13.«مانلی و خانهٔ سریویلی»، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۲
14.«ناقوس»، تهران، مروارید، ۱۳۴۶
15.«مجموعهٔ کامل اشعار نیما یوشیج»(فارسی و طبری)، تهران، نگاه، ۱۳۷۰