معرفی عارفان
1.25K subscribers
35.6K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
به دو جامت سر و دستار و خرد رفت به باد
که تو را گفت که می با من #دیوانه بنوش؟!

#طالب_آملی
دلم می رفت و می نالید هر عضوم ز دنبالش
به آهنگی که نالد از پیِ #دیوانه زنجیری

#واعظ_قزوینی
من #دیوانه هنگام سلام از غایت حیرت
ز دشنام تو خرسندم که پندارم جواب است این


#میلی‌مشهدی
چه #نیکو هر دو با هم اوفتادند
دلم با چشمت ؛این دیوانه ، آن مست ...

#سیف_فراغانی
بیا ای دیده و بنما به من آن روی #نیکو را
در آبت غوطه خواهم داد تا پیدا کنی او را.

#حسامی_قراگولی
آمد آن ساقی سرمست و به دستش جامی
گوئیا می طلبد همچو من بدنامی
در همه کوی خرابات جهان نتوان یافت
دردمندی چو من عاشق درد آشامی
همدم جام شرابیم و حریف ساقی
یکدمی همدم ما شو که بیابی کامی
در نظر نقش خیال رخ و زلفش داریم
زان نظر صبح خوشی دارم و نیکو شامی
ذوق سرمستی ما گر طلبی ای زاهد
نوش کن از می ما شادی رندان جامی
قدمی نه که به مقصود رسی در ره ما
زان که محروم نشد هر که بیامد گامی
نالهٔ نی شنو ای جان عزیز سید
تا رساند به تو از حضرت او پیغامی


شاه سید نعمت‌الله ولی
ای آنک ما را از زمین بر چرخ اخضر می‌کشی
زوتر بکش، زوتر بکش، ای جان که خوش برمی‌کشی

امروز خوش برخاستم، با شور و با غوغاستم
امروز و بالاترم، کامروز خوشتر می‌کشی

امروز مر هر تشنه را، در حوض و جو می‌افکنی
ذاالنون و ابراهیم را در آب و آذر می‌کشی

امروز خلقی سوخته، در تو نظرها دوخته
تا خود کرا پیش از همه امروز دربر می‌کشی

ای اصل اصل دلبری، امروز چیز دیگری
از دل چه خوش دل می‌بری، وز سر چه خوش سر می‌کشی

ای آسمان، خوش خرگهی، وی خاک، زیبا درگهی
ای روز، گوهر می‌دهی، وی شب، تو عنبر می‌کشی

ای صبحدم، خوش می‌دمی، وی باد،# نیکو همدمی
وی مهر، اختر می‌کشی، وی ماه، لشکر می‌کشی

ای گل، به بستان می‌روی، وی غنچه پنهان می‌روی
وی سرو از قعر زمین، خوش آب کوثر می‌کشی

ای روح، راح این تنی، وی شرع، مفتاح منی
وی عشق شنگ و ره زنی، وی عقل ، دفتر می‌کشی

ای باده، دفع غم توی، بر زخمها مرهم توی
وی ساقی شیرین لقا، دریا به ساغر می‌کشی

ای باد، پیکی هر سحر، کز یار می‌آری خبر
خوش ارمغانیهای آن زلف معنبر می‌کشی

ای خاک ره، در دل نهان داری هزاران گلستان
وی آب، بر سر می‌دوی، وز بحر گوهر می‌کشی

ای آتش لعلین قبا، از عشق داری شعلها
بگشاده لب چون اژدها، هر چیز را درمی‌کشی


#مولانا
فریب زلفٖ تو با #عاشقان چه شعبده ساخت؟
که هر که جان و دلی داشت در میان انداخت

#عراقی
پریشان کن سر زلف سیاهت، شانه اش با من

سیه  زنجیر # گیسو  باز  کن ، دیوانه اش  با من

ز سوز عشق لیلی در جهان مجنون شد افسانه

تو مجنونم بکن از عشق خود ، افسانه اش با من

شهریار
🌴
نیست در قاموس رندان صحبت از عاقل شدن
ما# اطاعت می‌کنیم از آنچه دل فرموده است

#سجاد_شهیدی
ای عاقلان دیوانه‌ام زنجیر زلف #یار کو
بر شعلهای شوق دل پروانه‌ام دلدار کو

دل مست او جان مست او تن هم سرا پا مو بمو
در جملهٔ ذرات من یکذره هشیار کو

دل رفت جان هم میرود روح روان هم میرود‌
جانانه را آگه کنید آن دلبر غمخوار کو

دل بستم اندر زلف او واعظ ز دستم دست شو
کافر شدم کافر شدم زنار کو زنار کو

قربانیم قربانیم عید وصال او کجاست
مشتاق جانم افشانیم آن غمزهٔ خونخوار کو

گیرم بر اندازی نقاب بنمائی آنرخ بی‌حجاب
لیکن سرت گردم مرا یارائی دیدار کو

گفتم که چون بینم ترا شرح غم دل سر کنم
آندم که بینم روی او آن طاقت گفتار کو


#فیض_کاشانی
بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید
از# یار آشنا سخن آشنا شنید

ای شاه حسن چشم به حال گدا فکن
کاین گوش بس حکایت شاه و گدا شنید

خوش می‌کنم به باده مشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید

سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید

یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چه‌ها شنید

اینش سزا نبود دل حق گزار من
کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید

محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد
از گلشن زمانه که بوی وفا شنید

ساقی بیا که عشق ندا می‌کند بلند
کان کس که گفت قصه ما هم ز ما شنید

ما باده زیر خرقه نه امروز می‌خوریم
صد بار پیر میکده این ماجرا شنید

ما می به بانگ چنگ نه امروز می‌کشیم
بس دور شد که گنبد چرخ این صدا شنید

پند حکیم محض صواب است و عین خیر
فرخنده آن کسی که به سمع رضا شنید

حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس
دربند آن مباش که نشنید یا شنید


حافظ
خوشا وقتِ دیوانگانِ الست
که بی دل دلیرند و بی باده مست

بهشت و جهنّم زده پشتِ پای
ز دنیا و دین کرده کوتاه دست

ز اضداد توحید صورت مبند
که این رشته دیرست کز هم گسست

ز پیوندِ مبداست این اتّصال
که آن جا جدا شد عسل از کبست

در ابداع از آن جا که نیک است و بد
بلندش همان قدر دارد که پست

از آن جا که معشوق و عاشق یکی ست
برون آمد از جان و در جان نشست

اگر تو برون رفتی از خویشتن
جزو منگر ای یار تا هیچ هست

مقاماتِ تو سدرة المنتهاست
چه باشی درین خاک دان پای بست

دل هر که با عشق پیوند یافت
ز بیغارۀ عقل باری برست

خنک آن برافکنده بنیادِ خویش
که یک باره از کفر و دین برشکست

نمود اوّل و باز در پرده شد
نزاری از آن روی شد بت پرست

#حکیم_نزاری_قهستانی7
بگذارید دوباره بگویم : این‌لحظه حاضر همه چیزی است‌ که تو داری ... بس است که منتظر جمعه باشی ، منتظر تابستان ، منتظر عاشق خودت شدن ، منتظر زندگی ... وقتی تو دست از منتظر شادی و سعادت بودن برداشتی و از این لحظه‌ای که اکنون در آن هستی بیشترین لذت را بردی ، آنوقت است که شادی و سعادت به دست می‌آید ...

اکهارت تله
گر شوی با خبر از سوز دل بیتابم
دم آبی نخوری تا نکنی سیرابم

محرمی نیست در آفاق به محرومی من
عین دریایم و سرگشته تر از گردابم

صائب تبریزی
محو در نور شود هر دو جهان چون جوهر
اگر آن آینه رخسار نماید خود را

صائب تبریزی
بیقراری در حریم وصل عاشق را بجاست
موج، پیچ و تاب در آغوش دریا می زند

صائب تبریزی
من به کمال نرسیده ام بلکه قابلیت لذت بردن از نقایصم را به دست آورده‌ام ... هیچکس به کمال نمی رسد ، زیرا زندگی ابدی است ... کمال به دست نمی آید ، زیرا زندگی جاریست و تا ابد ادامه می یابد ... نقصان ، حقیقت زندگی ست ... پس برای رها شدن از مسائل گوناگون تنها راه حل این است که زندگیتان را دقیقاً به همین وضعی که در این لحظه هست قبول داشته باشید و از آن لذت ببرید ، آن را زندگی کنید و شاد باشید ... آنگاه خواهید دید که لحظه بعد شادتر خواهد شد ، زیرا از لحظه ی کنونی زاده می شود ... و این شادی به خاطر دستیابی به کمال نیست ، بلکه به خاطر این است که در لحظه زندگی می‌کنید ...


#اشو
تا وصفِ شمایلت شنیدم
عشقت به هزار جان خریدم

عاشق به حکایتِ مجرّد
انصاف که مثلِ خود ندیدم

#خواجه_نصیرالدین_طوسی
نام او "خیر آب" می‌بایست
غلط افتاده است نام "شراب"

#نظام‌الدین_قمری_صفاهانی
خار غمِ زمانه را دور کن از وجود خود
وز گلِ یادِ حق بکن باطنِ خویش همچو من

شورِ ضمیرِ عارفان گر برسد به آسمان
چاک کنند قدسیان از رهِ وجْدْ پیرهن

#نورالدین_بسطامی