خُم سپهر تهی شد ز می پرستی ما
وفا نمی کند این باده ها به مستی ما
یکی ست، پرده چو از روی کار برخیزد
خداپرستی زهّاد و می پرستی ما...
#نجیب_کاشانی
وفا نمی کند این باده ها به مستی ما
یکی ست، پرده چو از روی کار برخیزد
خداپرستی زهّاد و می پرستی ما...
#نجیب_کاشانی
ای جگرها داغدارِ شوقِ پیکان شما
چاکهای دل نیام تیغ مژگان شما
ازشکستکار ها، آشفتهحالان، برگهای ست
دفتر آشوب یعنی سنبلستان شما
شعلهدرجانی که خاکِ حسرتِ دیدار نیست
خاک درچشمی که نتوان بود حیران شما
#بیدل_دهلوی
چاکهای دل نیام تیغ مژگان شما
ازشکستکار ها، آشفتهحالان، برگهای ست
دفتر آشوب یعنی سنبلستان شما
شعلهدرجانی که خاکِ حسرتِ دیدار نیست
خاک درچشمی که نتوان بود حیران شما
#بیدل_دهلوی
یاران کهن، که بنده بودم همه را
در بند جفای خود شنودم همه را
زنهار! ز کس وفا مجویید، که من
دیدم همه را و آزمودم همه را
#هلالی_جغتایی
[ دیوان هلالی جغتایی، تصحیح و مقدّمه: سعید نفیسی،تهران: انتشارات کتابخانه سنائی، چاپ دوّم ۱۳۶۸، ص۲۱۳]
در بند جفای خود شنودم همه را
زنهار! ز کس وفا مجویید، که من
دیدم همه را و آزمودم همه را
#هلالی_جغتایی
[ دیوان هلالی جغتایی، تصحیح و مقدّمه: سعید نفیسی،تهران: انتشارات کتابخانه سنائی، چاپ دوّم ۱۳۶۸، ص۲۱۳]
تپد در سینهام دل از خیالِ حلقۀ زلفش
چو گنجشکی که ماری گرددش در آشیان پیدا
#حالی_اصفهانی
تذکره صبح گلشن
چو گنجشکی که ماری گرددش در آشیان پیدا
#حالی_اصفهانی
تذکره صبح گلشن
.
جانا تویی کلیم و منم چون عصای تو
گه تکیه گاه خلقم و گه اژدهای تو
ای باقی و بقای تو بیروز و روزگار
شد روز و روزگار من اندر وفای تو
صد روز و روزگار دگر گر دهی مرا
بادا فدای عشق و فریب و ولای تو
جان چیست نیم برگ ز گلزار حسن تو
دل چیست یک شکوفه ز برگ و نوای تو
#مولانا
جانا تویی کلیم و منم چون عصای تو
گه تکیه گاه خلقم و گه اژدهای تو
ای باقی و بقای تو بیروز و روزگار
شد روز و روزگار من اندر وفای تو
صد روز و روزگار دگر گر دهی مرا
بادا فدای عشق و فریب و ولای تو
جان چیست نیم برگ ز گلزار حسن تو
دل چیست یک شکوفه ز برگ و نوای تو
#مولانا
و خواهی آمد و آواز با تو خواهد بود
پرنده و پر و پرواز با تو خواهد بود
تو خواهی آمد و چونان که پیش از این بوده است
کلید قفل فلق ، باز با تو خواهد بود
تو ساقیانه ، اگر لب به بوسه باز کنی
شراب خلر شیراز ، با تو خواهد بود
خلاصه کرده به هر غمزه ای ، هزار غزل
هنر به شیوه ی ایجاز ، با تو خواهد بود
طلوع کن که چنان آفتابگردان ها
مرا دو چشم نظرباز ، با تو خواهد بود
« میان عاشق و معشوق فرق بسیار است »
نیاز با من اگر ، ناز ، با تو خواهد بود
چه جای من ؟ که برای فریب یوسف نیز
نگاه وسوسه پرداز ، با تو خواهد بود
در آرزوست دلم راز اسم اعظم را
تو خواهی آمد و آن راز ، با تو خواهد بود
برای دادن عمر دوباره ای به دلم
تو خواهی آمد و اعجاز با تو خواهد بود
#حسین_منزوی
#غزل_شماره_۹۴
پرنده و پر و پرواز با تو خواهد بود
تو خواهی آمد و چونان که پیش از این بوده است
کلید قفل فلق ، باز با تو خواهد بود
تو ساقیانه ، اگر لب به بوسه باز کنی
شراب خلر شیراز ، با تو خواهد بود
خلاصه کرده به هر غمزه ای ، هزار غزل
هنر به شیوه ی ایجاز ، با تو خواهد بود
طلوع کن که چنان آفتابگردان ها
مرا دو چشم نظرباز ، با تو خواهد بود
« میان عاشق و معشوق فرق بسیار است »
نیاز با من اگر ، ناز ، با تو خواهد بود
چه جای من ؟ که برای فریب یوسف نیز
نگاه وسوسه پرداز ، با تو خواهد بود
در آرزوست دلم راز اسم اعظم را
تو خواهی آمد و آن راز ، با تو خواهد بود
برای دادن عمر دوباره ای به دلم
تو خواهی آمد و اعجاز با تو خواهد بود
#حسین_منزوی
#غزل_شماره_۹۴
با تو همه رنگ های این سرزمین را آشنا می بینم
بی تو من رنگ های این سرزمین را بیگانه می بینم
باتو همه رنگ های این سرزمین مرا نوازش می کند
بی تو رنگ های این سرزمین مرا می آزارند
باتو آهوان این صحرا دوستان هم بازی من اند
بی تو آهوان این صحرا گرگان هار من اند
باتو کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند
بی تو کوه ها دیوان سیاه و زشت و خفته اند
باتو زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
ابر حریری است که بر گاهواره من کشیده اند
و طناب گاهواره ام را مادرم که در پس این کوه ها همسایه ما است در دست خویش دارد
بی توزمین قبرستان پلید و غبارآلودی است که مرا در خود به کینه می فشرد
ابر کفن سفیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند
و سرش در چنگ خلیفه ای است که در پس این کوه ها شب و روز در کمین من است
با تو دریا با من مهربانی می کند
بی تو دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
باتو پرندگان این سرزمین خواهران شیرین زبان من اند
بی تو پرندگان این سرزمین سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
باتو سپیده هر صبح بر گونه ام بوسه می زند
بی تو سپیده هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
با تو نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می کند
بی تو نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار می کند
باتو من بابهار می رویم
بی تو من با بهار می میرم
باتو من در عطریاس ها پخش می شوم
بی تو من در عطر یاس ها می گریم
باتو من در شیره هرنبات می جوشم
بی تو من در شیره هر نبات " هنوز بودن " را و جراحت روزهایی را که هم چنان زنده خواهم ماند لمس می کنم
باتو من در هر شکوفه می شکفم
بی تو من در هر برگ پاییزی می افتم
#دکتر_علی_شریعتی
#کویریات_شریعتی
کتاب هبوط ص ۳۱و۳۲
بی تو من رنگ های این سرزمین را بیگانه می بینم
باتو همه رنگ های این سرزمین مرا نوازش می کند
بی تو رنگ های این سرزمین مرا می آزارند
باتو آهوان این صحرا دوستان هم بازی من اند
بی تو آهوان این صحرا گرگان هار من اند
باتو کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند
بی تو کوه ها دیوان سیاه و زشت و خفته اند
باتو زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
ابر حریری است که بر گاهواره من کشیده اند
و طناب گاهواره ام را مادرم که در پس این کوه ها همسایه ما است در دست خویش دارد
بی توزمین قبرستان پلید و غبارآلودی است که مرا در خود به کینه می فشرد
ابر کفن سفیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند
و سرش در چنگ خلیفه ای است که در پس این کوه ها شب و روز در کمین من است
با تو دریا با من مهربانی می کند
بی تو دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
باتو پرندگان این سرزمین خواهران شیرین زبان من اند
بی تو پرندگان این سرزمین سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
باتو سپیده هر صبح بر گونه ام بوسه می زند
بی تو سپیده هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
با تو نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می کند
بی تو نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار می کند
باتو من بابهار می رویم
بی تو من با بهار می میرم
باتو من در عطریاس ها پخش می شوم
بی تو من در عطر یاس ها می گریم
باتو من در شیره هرنبات می جوشم
بی تو من در شیره هر نبات " هنوز بودن " را و جراحت روزهایی را که هم چنان زنده خواهم ماند لمس می کنم
باتو من در هر شکوفه می شکفم
بی تو من در هر برگ پاییزی می افتم
#دکتر_علی_شریعتی
#کویریات_شریعتی
کتاب هبوط ص ۳۱و۳۲
ای پسر مادر خود را میازار
بیش از او هیچ کرا دوست مدار
تو چه دانی که چها در دل اوست
او ترا تا به کجا دارد دوست
نیست از «عشق» فزونتر مهری
آن کهبسته است به موی و چهری
عشق از وصل بکاهد باری
کم شود از غمی و آزاری
لیکن آن مهر که مادر دارد
سایه کی از سر ما بردارد؟
مهر مادر چو بود بنیادی
نشود کم ز عزا یا شادی
کور وکرکردی و بیمار و پریش
پیر و فرتوت و فقیر و درویش
مام را با تو همان مهر بجاست
نیست این مهر، که این مهر خداست
گر نبودی دل مادر به جهان
آدمیت شدی از چشم نهان
معنی عشق درآب و گل اوست
عشق اگر شکل پذیرد دل اوست
هست فردوس برین چهرهٔ مام
چهرهٔ مام بهشتی است تمام
واب کوثرکه روان افزاید
زان دو پستان مبارک زاید
شاخ طوبیست قد و بالایش
خیز و سر نِه به مبارک پایش
از توگر مادر تو نیست رضا
دان که راضی نبود از تو خدا
وای اگر خندهٔ گستاخ کنی!
آخ اگر بر رخ او آخ کنی!
بسته مادر دل دروای به تو
گر کنی وای برو، وای به تو!
دل او جوی گرت عقل و ذکاست
کان کلید همه خوشبختیهاست
#ملک_الشعرا_بهار
بیش از او هیچ کرا دوست مدار
تو چه دانی که چها در دل اوست
او ترا تا به کجا دارد دوست
نیست از «عشق» فزونتر مهری
آن کهبسته است به موی و چهری
عشق از وصل بکاهد باری
کم شود از غمی و آزاری
لیکن آن مهر که مادر دارد
سایه کی از سر ما بردارد؟
مهر مادر چو بود بنیادی
نشود کم ز عزا یا شادی
کور وکرکردی و بیمار و پریش
پیر و فرتوت و فقیر و درویش
مام را با تو همان مهر بجاست
نیست این مهر، که این مهر خداست
گر نبودی دل مادر به جهان
آدمیت شدی از چشم نهان
معنی عشق درآب و گل اوست
عشق اگر شکل پذیرد دل اوست
هست فردوس برین چهرهٔ مام
چهرهٔ مام بهشتی است تمام
واب کوثرکه روان افزاید
زان دو پستان مبارک زاید
شاخ طوبیست قد و بالایش
خیز و سر نِه به مبارک پایش
از توگر مادر تو نیست رضا
دان که راضی نبود از تو خدا
وای اگر خندهٔ گستاخ کنی!
آخ اگر بر رخ او آخ کنی!
بسته مادر دل دروای به تو
گر کنی وای برو، وای به تو!
دل او جوی گرت عقل و ذکاست
کان کلید همه خوشبختیهاست
#ملک_الشعرا_بهار
ایا کودک خوب شیرینزبان
مشو غافل از مادر مهربان
بدار این سهمقصود را نصب عین
نخستین خدا، زان سپس والدین
خدا منعم است و مربّی پدر
بود مادر از هر دو دلسوزتر
خدا را پرست و پدر را ستای
ولی جان به قربان مادر نمای
#ملک_الشعرا_بهار
مشو غافل از مادر مهربان
بدار این سهمقصود را نصب عین
نخستین خدا، زان سپس والدین
خدا منعم است و مربّی پدر
بود مادر از هر دو دلسوزتر
خدا را پرست و پدر را ستای
ولی جان به قربان مادر نمای
#ملک_الشعرا_بهار
قند و عسل من ! « غزل » من ! گل نازم !
کوته شده ی رشته ی امید درازم !
خرّم شده اکنون چمن دیگری از تو
ای ابر نباریده به صحرای نیازم !
با شوق تو عالم همه سجاده ی عشق است
آه ای دهن کوچک تو ، مُهر نمازم !
شاید برسم با تو بدان عشق حقیقی
ابرویت اگر پل زند از عشق مَجازم
شاید که از این پس به هوای تو ببندد
از هر هوسی چشم ، دل وسوسه بازم
یادت دل پُر عاطفه ای چون تو ندارد
هر چند که دیری است شده محرم رازم
من گم شده بودم که مرا یافت برایت
عشق و سپس افکند به آغوش تو بازم
چندی است نغلتیده و با خویش نبرده است
جز زیر و بم غم به فرود و به فرازم
بزدای غبار از رخم و پنجه ی مهری
بر من بکش ، آن گاه بساز و بنوازم
بنواز که صد زمزمه ی عشق نهفته است
خاموش و فراموش به هر پرده ی سازم
اینک تو و آن زخمه و اینک من و این زخم
خواهی بنوازم تو و خواهی بگدازم
هر چند رقیب است ولی تنگ نظر نیست
دریا دلی ِ ساحلی ِ دوست بنازم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* غزل 105 را در سال 3-62 سروده بودم و همچنان که مشخص است برای دخترم « غزل » بعد ها در سال 69 ، چند بیتی به آن اضافه کردم و یکی دو ــ سه جایش را هم عوض کردم ، آن چه در این مجموعه می خوانید ، صورت نهایی غزل « غزل » است که ترتیب اصلاح شده و کاسته و افزوده ی هر دو سروده است .
#حسین_منزوی
#غزل_شماره_۱۰۴
کوته شده ی رشته ی امید درازم !
خرّم شده اکنون چمن دیگری از تو
ای ابر نباریده به صحرای نیازم !
با شوق تو عالم همه سجاده ی عشق است
آه ای دهن کوچک تو ، مُهر نمازم !
شاید برسم با تو بدان عشق حقیقی
ابرویت اگر پل زند از عشق مَجازم
شاید که از این پس به هوای تو ببندد
از هر هوسی چشم ، دل وسوسه بازم
یادت دل پُر عاطفه ای چون تو ندارد
هر چند که دیری است شده محرم رازم
من گم شده بودم که مرا یافت برایت
عشق و سپس افکند به آغوش تو بازم
چندی است نغلتیده و با خویش نبرده است
جز زیر و بم غم به فرود و به فرازم
بزدای غبار از رخم و پنجه ی مهری
بر من بکش ، آن گاه بساز و بنوازم
بنواز که صد زمزمه ی عشق نهفته است
خاموش و فراموش به هر پرده ی سازم
اینک تو و آن زخمه و اینک من و این زخم
خواهی بنوازم تو و خواهی بگدازم
هر چند رقیب است ولی تنگ نظر نیست
دریا دلی ِ ساحلی ِ دوست بنازم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* غزل 105 را در سال 3-62 سروده بودم و همچنان که مشخص است برای دخترم « غزل » بعد ها در سال 69 ، چند بیتی به آن اضافه کردم و یکی دو ــ سه جایش را هم عوض کردم ، آن چه در این مجموعه می خوانید ، صورت نهایی غزل « غزل » است که ترتیب اصلاح شده و کاسته و افزوده ی هر دو سروده است .
#حسین_منزوی
#غزل_شماره_۱۰۴
بگذار طبل خویش بکوبند ظالمان
هر خفته با صداست که بیدار می شود
بعد از غریو رعـد و سیاهی آسمان
خـورشیـد پرفـروغ، پدیـدار می شود
#سعید_مبلغ_ناصری
هر خفته با صداست که بیدار می شود
بعد از غریو رعـد و سیاهی آسمان
خـورشیـد پرفـروغ، پدیـدار می شود
#سعید_مبلغ_ناصری
ما را بجز از صراط حیدر خط نیست
با دشمن مرتضی سر صحبت نیست
لیکن برسان پیامشان تا دانند
بی حب علی نماز جز زحمت نیست
#علی_عدالتجو
،ماه میلاد امیرالمومنین حضرت علی(ع)مبارکباد
با دشمن مرتضی سر صحبت نیست
لیکن برسان پیامشان تا دانند
بی حب علی نماز جز زحمت نیست
#علی_عدالتجو
،ماه میلاد امیرالمومنین حضرت علی(ع)مبارکباد
هر زمان گویم ز داغ عشق و تیمار فراق
دل ربود از من نگارم جان ربودی کاشکی
سعدی
دل ربود از من نگارم جان ربودی کاشکی
سعدی
از پرستاران دل افگار را داغی بس است
بهتر از دلسوز، شمعی بر سر بیمار نیست
صائب تبریزی
بهتر از دلسوز، شمعی بر سر بیمار نیست
صائب تبریزی