Ellahi Beshkane Del
Koorous Sarhangzadeh
قطعه《الهی بشکنه دل》
خواننده: #کوروس_سرهنگ_زاده
آهنگساز: #منوچهر_لشگری
الهی بشکنه دل که هر دم بی منه دل
مگه از آهنه دل که با من دشمنه دل
دل من شکسته بهتر
توی خون نشسته بهتر
#هما_میرافشار
خواننده: #کوروس_سرهنگ_زاده
آهنگساز: #منوچهر_لشگری
الهی بشکنه دل که هر دم بی منه دل
مگه از آهنه دل که با من دشمنه دل
دل من شکسته بهتر
توی خون نشسته بهتر
#هما_میرافشار
رنج گنج آمد كه رحمتهادراوست
مغز تازه شد چو بخراشید پوست
ای برادر موضع تاریک و سرد
صبر کردن بر غم و سستی و درد
چشمهٔ حیوان و جام مستی است
کان بلندیها همه در پستی است
آن بهاران مضمرست اندر خزان
در بهارست آن خزان مگریز از آن
همره غم باش و با وحشت بساز
میطلب در مرگ خود عمر دراز
#مولانا
مغز تازه شد چو بخراشید پوست
ای برادر موضع تاریک و سرد
صبر کردن بر غم و سستی و درد
چشمهٔ حیوان و جام مستی است
کان بلندیها همه در پستی است
آن بهاران مضمرست اندر خزان
در بهارست آن خزان مگریز از آن
همره غم باش و با وحشت بساز
میطلب در مرگ خود عمر دراز
#مولانا
رفتم بالای درخت.
دیگر میرفتم آنجا. مخفیگاهم شده بود.
چیز جالبی فهمیده بودم:
مردم تقریبا هیچ وقت بالا را نگاه نمیکنند.
چرایش را کی میداند!
شاید زمین را به دنبال پیشنمایشی از برنامههای آینده تماشا میکنند.
باید هم نگاه کنند.
فکر میکنم هر کسی که میگوید برای آینده برنامه دارد و یک چشمش به خاک نیست، کوتهنظر است.
📚 جزء_از_کل
استیو_تولتز
مترجم: پیمان_خاکسار
دیگر میرفتم آنجا. مخفیگاهم شده بود.
چیز جالبی فهمیده بودم:
مردم تقریبا هیچ وقت بالا را نگاه نمیکنند.
چرایش را کی میداند!
شاید زمین را به دنبال پیشنمایشی از برنامههای آینده تماشا میکنند.
باید هم نگاه کنند.
فکر میکنم هر کسی که میگوید برای آینده برنامه دارد و یک چشمش به خاک نیست، کوتهنظر است.
📚 جزء_از_کل
استیو_تولتز
مترجم: پیمان_خاکسار
غزلِ شمارهی ۱۶۸۳
من که حیران زِ مُلاقاتِ تواَم
چون خیالی زِ خیالاتِ تواَم
به مُراعات کُنی دِلْجویی
اُه که بیدل زِ مُراعاتِ تواَم
ذاتِ من نَقْشِ صفاتِ خوشِ توست
من مَگَر خود صِفَتِ ذاتِ تواَم
گَر کَرامات بِبَخشَد کَرَمَت
مو به مو لُطف و کَرامات تواَم
نَقْش و اندیشهٔ من از دَمِ توست
گویی اَلْفاظ و عباراتِ تواَم
گاه شَهْ بودم و گاهَت بنده
این زمان هر دو نِیَم، ماتِ تواَم
دلْ زُجاج آمد و نورَت مِصْباح
منِ بیدل شده مِشکاتِ تواَم
ای مُهَندس که تو را لوحَم و خاک
چون رَقَم مَحوِ تو وِاثْباتِ تواَم
چه کُنم ذِکر که من ذکرِ تواَم
چه کُنم رای که رایاتِ تواَم
سَنُریهِمْ شُد و فی اَنْفُسِهِم
هم تواَم خوان که زِ آیاتِ تواَم
من که حیران زِ مُلاقاتِ تواَم
چون خیالی زِ خیالاتِ تواَم
به مُراعات کُنی دِلْجویی
اُه که بیدل زِ مُراعاتِ تواَم
ذاتِ من نَقْشِ صفاتِ خوشِ توست
من مَگَر خود صِفَتِ ذاتِ تواَم
گَر کَرامات بِبَخشَد کَرَمَت
مو به مو لُطف و کَرامات تواَم
نَقْش و اندیشهٔ من از دَمِ توست
گویی اَلْفاظ و عباراتِ تواَم
گاه شَهْ بودم و گاهَت بنده
این زمان هر دو نِیَم، ماتِ تواَم
دلْ زُجاج آمد و نورَت مِصْباح
منِ بیدل شده مِشکاتِ تواَم
ای مُهَندس که تو را لوحَم و خاک
چون رَقَم مَحوِ تو وِاثْباتِ تواَم
چه کُنم ذِکر که من ذکرِ تواَم
چه کُنم رای که رایاتِ تواَم
سَنُریهِمْ شُد و فی اَنْفُسِهِم
هم تواَم خوان که زِ آیاتِ تواَم
در لب خاموش ساغر، گفتگو بسیار هست
پنبه ، چون مینای می
از گوش می باید کشید
باده گلرنگ را با ساقیان گلعذار
بر رخ گلهای شبنم پوش ، می باید کشید
نیست هر افسرده را از گوهر عرفان ، خبر
حرف عشق از سینه پرجوش،
می باید کشید
#صائب_تبریزی
پنبه ، چون مینای می
از گوش می باید کشید
باده گلرنگ را با ساقیان گلعذار
بر رخ گلهای شبنم پوش ، می باید کشید
نیست هر افسرده را از گوهر عرفان ، خبر
حرف عشق از سینه پرجوش،
می باید کشید
#صائب_تبریزی
خوب گویم و خوش گویم،
از اندرون روشن و منوّرم،
آبی بودم بر خود میجوشیدم،
و میپیچیدم و بوی میگرفتم،
تا وجود مولانا بر من زد،
روان شد، اکنون میرود خوش و تازه و خرّم...
#شمس_تبریزی
از اندرون روشن و منوّرم،
آبی بودم بر خود میجوشیدم،
و میپیچیدم و بوی میگرفتم،
تا وجود مولانا بر من زد،
روان شد، اکنون میرود خوش و تازه و خرّم...
#شمس_تبریزی
مهستی_عزیزم عاشقی دل پاکی میخواد
@Banoo_Homeyra
زیبااترین اهنگ
بانو مهستی
بانو مهستی
راه بازگشت به نوشتن این است :
اول : انجام تمرین های سبک و نشاط آور ،
دوم : خواندن آثار خوب ادبی.
این که فکر کنیم ادبیات را می توان از چیزهای خام تولید کرد ، اشتباه است.
سه شنبه ۲۲ اوت ۱۹۲۲
یادداشتهای روزانه ویرجینیا وولف
اول : انجام تمرین های سبک و نشاط آور ،
دوم : خواندن آثار خوب ادبی.
این که فکر کنیم ادبیات را می توان از چیزهای خام تولید کرد ، اشتباه است.
سه شنبه ۲۲ اوت ۱۹۲۲
یادداشتهای روزانه ویرجینیا وولف
ماییم جا به گوشهی میخانه ساخته
خود را حریف ساغر و پیمانه ساخته
آنکس که تاب داده بهم طرهی تورا
زنجیر بهر عاشق دیوانه ساخته
دل نیست این که در تن افسرده من است
دیوانه ایست جای به ویرانه ساخته
دل خانه خداست چه سازم که کافری
آن خانه را گرفته و بت خانه ساخته؟
ای شمع پرتوی به هلالی فکن که او
خود را به سوز عشق تو پروانه ساخته
#هلالی_جغتایی
خود را حریف ساغر و پیمانه ساخته
آنکس که تاب داده بهم طرهی تورا
زنجیر بهر عاشق دیوانه ساخته
دل نیست این که در تن افسرده من است
دیوانه ایست جای به ویرانه ساخته
دل خانه خداست چه سازم که کافری
آن خانه را گرفته و بت خانه ساخته؟
ای شمع پرتوی به هلالی فکن که او
خود را به سوز عشق تو پروانه ساخته
#هلالی_جغتایی
رنج گنج آمد كه رحمتهادراوست
مغز تازه شد چو بخراشید پوست
ای برادر موضع تاریک و سرد
صبر کردن بر غم و سستی و درد
چشمهٔ حیوان و جام مستی است
کان بلندیها همه در پستی است
آن بهاران مضمرست اندر خزان
در بهارست آن خزان مگریز از آن
همره غم باش و با وحشت بساز
میطلب در مرگ خود عمر دراز
#مولانا
مغز تازه شد چو بخراشید پوست
ای برادر موضع تاریک و سرد
صبر کردن بر غم و سستی و درد
چشمهٔ حیوان و جام مستی است
کان بلندیها همه در پستی است
آن بهاران مضمرست اندر خزان
در بهارست آن خزان مگریز از آن
همره غم باش و با وحشت بساز
میطلب در مرگ خود عمر دراز
#مولانا
خونین دلان ز شوق لقای تو سوختند
خندان تر از سهیل به خاک یمن درآ
دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است
بند قبا گشوده به آغوش من درآ
آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست
ای سنگدل به صائب شیرین سخن درآ
#صائب تبريزی
خندان تر از سهیل به خاک یمن درآ
دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است
بند قبا گشوده به آغوش من درآ
آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست
ای سنگدل به صائب شیرین سخن درآ
#صائب تبريزی
.
در رخ عـشـق نگر تا به صفت ، مرد شوی
نزد سردان منشین کز دَمشان سرد شـوی
از رخِ عــشـق بجو چیـز دگـر جز صـورت
کار ، آن است که با عشق تو هم درد شوی
#مولانا از ۲۸۶۵
در رخ عـشـق نگر تا به صفت ، مرد شوی
نزد سردان منشین کز دَمشان سرد شـوی
از رخِ عــشـق بجو چیـز دگـر جز صـورت
کار ، آن است که با عشق تو هم درد شوی
#مولانا از ۲۸۶۵
اروین یالوم :مردی که در حال غرقه شدن در اضطراب تنهایی ست ،مأیوسانه به هر رابطه ای چنگ می زند .
مولانا در حکایت طوطی و بازرگان ،استیصال انسان را در شرایط سخت ،چنین بیان می کند :
مرد غرقه گشته جانی میکند
دست را در هر گیاهی میزند
تا کدامش دست گیرد در خطر
دست و پایی میزند از بیم سر
مولانا بعد از این ابیات ،که ناظر بر جدال انسان برای زندگی است به بیت درخشانی می رسد :
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
#مولانا مثنوی دفتر اول
مولانا در حکایت طوطی و بازرگان ،استیصال انسان را در شرایط سخت ،چنین بیان می کند :
مرد غرقه گشته جانی میکند
دست را در هر گیاهی میزند
تا کدامش دست گیرد در خطر
دست و پایی میزند از بیم سر
مولانا بعد از این ابیات ،که ناظر بر جدال انسان برای زندگی است به بیت درخشانی می رسد :
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
#مولانا مثنوی دفتر اول
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📽 موزیک ویدیو «هوای زمزمههایت» محصول همکاری شاهزاده آواز ایران با سریال" می خواهم زنده بمانم "
🎤 #همایون_شجریان
هوای روی تو دارم نمیگذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
مرا که مست توام این خمارخواهد کشت
نگاه کن که به دست که میسپارندم
مگر در این شب دیر انتظار عاشق کش
به وعدههای وصال تو زنده دارندم
غمم نمیخورد ایام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی غم نمیگذارندم
✍ #امیر_هوشنگ_ابتهاج
🎤 #همایون_شجریان
هوای روی تو دارم نمیگذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
مرا که مست توام این خمارخواهد کشت
نگاه کن که به دست که میسپارندم
مگر در این شب دیر انتظار عاشق کش
به وعدههای وصال تو زنده دارندم
غمم نمیخورد ایام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی غم نمیگذارندم
✍ #امیر_هوشنگ_ابتهاج
ای درویش!
سالک را چندین منازل قطع میباید کرد تا به مقام تصوّف رسد و نام وی صوفی گردد
و صوفی را چندین منازل قطع میباید کرد تا به مقام معرفت رسد و نام وی عارف گردد
و عارف را چندین منازل قطع میباید تا به مقام ولایت رسد و نام او ولى گردد.
مقامِ تصوّف مقامِ بلند است،
از سالکان کم کسی به مقام تصوّف رسید، مقام تصوّف سر حدّ ولایت است.
انسان کامل
شیخ عزیزالدین نسفی
سالک را چندین منازل قطع میباید کرد تا به مقام تصوّف رسد و نام وی صوفی گردد
و صوفی را چندین منازل قطع میباید کرد تا به مقام معرفت رسد و نام وی عارف گردد
و عارف را چندین منازل قطع میباید تا به مقام ولایت رسد و نام او ولى گردد.
مقامِ تصوّف مقامِ بلند است،
از سالکان کم کسی به مقام تصوّف رسید، مقام تصوّف سر حدّ ولایت است.
انسان کامل
شیخ عزیزالدین نسفی
فیه ما فیه.
عقل کل و سایه او
پس معلوم شد که اصل محمد، صلی الله علیه و سلم، بوده است که: لَوْلَاکَ مَا خَلَقْتُ الْاَفْلَاکَ (اگر تو نبودی آسمانها را خلق نمی کردم)، و هر چیزی که هست از شرف و تواضع و حکم و مقامات بلند همه بخشش اوست و سایه او، زیرا که از او پیدا شده است - همچنانکه هرچه این دست کند از سایه عقل کند.
زیرا که سایه عقل بروست، هر چند که عقل را سایه نیست، اما او را سایه هست، بی سایه - همچنانکه معنی را هستی هست، بی هستی. اگر سایه عقل بر آدمی نباشد همه اعضای او معطل شوند.
دست به هنجار نگیرد، پای در راه راست نتواند رفتن، چشم چیزی نبیند، گوش هرچه شنود کژ شنود. پس به سایه عقل این اعضاء همه کارها [را] به هنجار و نیکو و لایق بجای می آرند. و در حقیقت آن همه کارها از عقل می اید، اعضا آلت اند.
همچنین آدمی باشد عظیم، خلیفه وقت، او همچون عقل کلست، عقول مردم همچون اعضای ویند، هرچه کنند از سایه او باشد. و اگر ازیشان کژیی بیاید از آن باشد که عقل کل سایه از سر او بر داشته باشد - همچنانکه مردی چون دیوانگی آغاز کند و کارهای ناپسندیده پیش گیرد،همه را معلوم گردد که عقل او از سر برفته است و سایه برو نمی افکند و از سایه و پناه عقل دور افتاده است
عقل کل و سایه او
پس معلوم شد که اصل محمد، صلی الله علیه و سلم، بوده است که: لَوْلَاکَ مَا خَلَقْتُ الْاَفْلَاکَ (اگر تو نبودی آسمانها را خلق نمی کردم)، و هر چیزی که هست از شرف و تواضع و حکم و مقامات بلند همه بخشش اوست و سایه او، زیرا که از او پیدا شده است - همچنانکه هرچه این دست کند از سایه عقل کند.
زیرا که سایه عقل بروست، هر چند که عقل را سایه نیست، اما او را سایه هست، بی سایه - همچنانکه معنی را هستی هست، بی هستی. اگر سایه عقل بر آدمی نباشد همه اعضای او معطل شوند.
دست به هنجار نگیرد، پای در راه راست نتواند رفتن، چشم چیزی نبیند، گوش هرچه شنود کژ شنود. پس به سایه عقل این اعضاء همه کارها [را] به هنجار و نیکو و لایق بجای می آرند. و در حقیقت آن همه کارها از عقل می اید، اعضا آلت اند.
همچنین آدمی باشد عظیم، خلیفه وقت، او همچون عقل کلست، عقول مردم همچون اعضای ویند، هرچه کنند از سایه او باشد. و اگر ازیشان کژیی بیاید از آن باشد که عقل کل سایه از سر او بر داشته باشد - همچنانکه مردی چون دیوانگی آغاز کند و کارهای ناپسندیده پیش گیرد،همه را معلوم گردد که عقل او از سر برفته است و سایه برو نمی افکند و از سایه و پناه عقل دور افتاده است