هرچه انسان با وضوح بیشتری بشناسد و هوشمندتر باشد , درد نیز بیشتر میشود. شخصی که در او نبوغ یافت شود بیش از همه رنج می برد ...
#آرتور_شوپنهاور
کتاب: جهان همچون اراده و تصور
#آرتور_شوپنهاور
کتاب: جهان همچون اراده و تصور
ای نسیم سحری آن گل بیخار کجاست
دلربایی که ندارد سرِ آزار کجاست
آنچه از آتش دل بر سرِ ما رفت، مپرس
حال واسوختگان، قابل اظهار کجاست
#آزاد_بلگرامی
کلیات، ص ۲۳۷
واسوختگان
دلربایی که ندارد سرِ آزار کجاست
آنچه از آتش دل بر سرِ ما رفت، مپرس
حال واسوختگان، قابل اظهار کجاست
#آزاد_بلگرامی
کلیات، ص ۲۳۷
واسوختگان
رنجیدم از چمن که نسیم وفا نداشت
واسوختم ز گل که گلاب حیا نداشت
گفتم مگر که بود دلش مهربان، نبود!
پنداشتم که داشت وفا، بیوفا نداشت!
#سالک_قزوینی
دیوان، ص ۹۱
واسوختگان
واسوختم ز گل که گلاب حیا نداشت
گفتم مگر که بود دلش مهربان، نبود!
پنداشتم که داشت وفا، بیوفا نداشت!
#سالک_قزوینی
دیوان، ص ۹۱
واسوختگان
باز آفتابرویان! واسوختیم آخِر
واین چشمِ بازمانده بردوختیم آخر
دُکّان آرزو را چیدیم بر سرِ هم
چندین متاع حسرت اندوختیم آخر
با سادهلوحیِ خود بودیم غرّه عمری
دیباچهٔ صبوری آموختیم آخر
داغ جنون به تارَک، رفتیم در بیابان
وز سر چراغ مجنون افروخیتم آخر
فیضی! ز عشق خوبان جز سوز دل چه حاصل
تا چند آه حسرت، خود سوختیم آخر
#فیضی_دکنی
کلیات فیضی، غزل ۳۷۵
واسوختگان
واین چشمِ بازمانده بردوختیم آخر
دُکّان آرزو را چیدیم بر سرِ هم
چندین متاع حسرت اندوختیم آخر
با سادهلوحیِ خود بودیم غرّه عمری
دیباچهٔ صبوری آموختیم آخر
داغ جنون به تارَک، رفتیم در بیابان
وز سر چراغ مجنون افروخیتم آخر
فیضی! ز عشق خوبان جز سوز دل چه حاصل
تا چند آه حسرت، خود سوختیم آخر
#فیضی_دکنی
کلیات فیضی، غزل ۳۷۵
واسوختگان
من بسته ام لب طمع، اما نگار من
دارد دهان بوسه فریبی که آه ازو!
عشق کریم سایه فکنده است بر سرت
هر آرزو که می کشدت دل، بخواه ازو
#صائب_تبریزی
دارد دهان بوسه فریبی که آه ازو!
عشق کریم سایه فکنده است بر سرت
هر آرزو که می کشدت دل، بخواه ازو
#صائب_تبریزی
رنگ رؤیا زده ام
بر افق دیـــــده و دل
تا تماشا کنم آن شاهد رؤیائی را
از نسیم سحر
آموختم و شعله شمع
رسم شوریدگی و شیوه شیدائی را
دل به هجران تو
عمریست شکیباست ولی
بار پیری شکند پشت شکیبــائی را
#شهریار
بر افق دیـــــده و دل
تا تماشا کنم آن شاهد رؤیائی را
از نسیم سحر
آموختم و شعله شمع
رسم شوریدگی و شیوه شیدائی را
دل به هجران تو
عمریست شکیباست ولی
بار پیری شکند پشت شکیبــائی را
#شهریار
.
صيحه كشم از جگر ، فغان كشم از دل
تا برسد شكوه ها به گوش جهانم
صخره ى خاموش هم به نعره درآيد
گوش جهان بشنود غريو فغانم
آى جهانا ! بيا ، ببين ، بشنو ، آى
زين بد و بيداد ، واى ! شيون ! فرياد .....!
#مهدی_اخوان_ثالث️
صيحه كشم از جگر ، فغان كشم از دل
تا برسد شكوه ها به گوش جهانم
صخره ى خاموش هم به نعره درآيد
گوش جهان بشنود غريو فغانم
آى جهانا ! بيا ، ببين ، بشنو ، آى
زين بد و بيداد ، واى ! شيون ! فرياد .....!
#مهدی_اخوان_ثالث️
زندگی واقعی ناممکن بود،اگر بی کرانگی رنج های پنهان در سینه مان،به تمامی در خطوط چهره مان نمایان می شد.
- امیل چوران
- امیل چوران
در میان عاشقان عاقل مبا
خاصه اندر عشق این لعلین قبا
دور بادا عاقلان از عاشقان
دور بادا بوی گلخن از صبا
گر درآید عاقلی گو راه نیست
ور درآید عاشقی صد مرحبا
مجلس ایثار و عقل سخت گیر
صرفه اندر عاشقی باشد وبا
ننگ آید عشق را از نور عقل
بد بود پیری در ایام صبا
خانه بازآ عاشقا تو زوترک
عمر خود بیعاشقی باشد هبا
جان نگیرد شمس تبریزی به دست
دست بر دل نه برون رو قالبا
#مولانا
#غزل_شماره۱۷۲
خاصه اندر عشق این لعلین قبا
دور بادا عاقلان از عاشقان
دور بادا بوی گلخن از صبا
گر درآید عاقلی گو راه نیست
ور درآید عاشقی صد مرحبا
مجلس ایثار و عقل سخت گیر
صرفه اندر عاشقی باشد وبا
ننگ آید عشق را از نور عقل
بد بود پیری در ایام صبا
خانه بازآ عاشقا تو زوترک
عمر خود بیعاشقی باشد هبا
جان نگیرد شمس تبریزی به دست
دست بر دل نه برون رو قالبا
#مولانا
#غزل_شماره۱۷۲
Ellahi Beshkane Del
Koorous Sarhangzadeh
قطعه《الهی بشکنه دل》
خواننده: #کوروس_سرهنگ_زاده
آهنگساز: #منوچهر_لشگری
الهی بشکنه دل که هر دم بی منه دل
مگه از آهنه دل که با من دشمنه دل
دل من شکسته بهتر
توی خون نشسته بهتر
#هما_میرافشار
خواننده: #کوروس_سرهنگ_زاده
آهنگساز: #منوچهر_لشگری
الهی بشکنه دل که هر دم بی منه دل
مگه از آهنه دل که با من دشمنه دل
دل من شکسته بهتر
توی خون نشسته بهتر
#هما_میرافشار
رنج گنج آمد كه رحمتهادراوست
مغز تازه شد چو بخراشید پوست
ای برادر موضع تاریک و سرد
صبر کردن بر غم و سستی و درد
چشمهٔ حیوان و جام مستی است
کان بلندیها همه در پستی است
آن بهاران مضمرست اندر خزان
در بهارست آن خزان مگریز از آن
همره غم باش و با وحشت بساز
میطلب در مرگ خود عمر دراز
#مولانا
مغز تازه شد چو بخراشید پوست
ای برادر موضع تاریک و سرد
صبر کردن بر غم و سستی و درد
چشمهٔ حیوان و جام مستی است
کان بلندیها همه در پستی است
آن بهاران مضمرست اندر خزان
در بهارست آن خزان مگریز از آن
همره غم باش و با وحشت بساز
میطلب در مرگ خود عمر دراز
#مولانا
رفتم بالای درخت.
دیگر میرفتم آنجا. مخفیگاهم شده بود.
چیز جالبی فهمیده بودم:
مردم تقریبا هیچ وقت بالا را نگاه نمیکنند.
چرایش را کی میداند!
شاید زمین را به دنبال پیشنمایشی از برنامههای آینده تماشا میکنند.
باید هم نگاه کنند.
فکر میکنم هر کسی که میگوید برای آینده برنامه دارد و یک چشمش به خاک نیست، کوتهنظر است.
📚 جزء_از_کل
استیو_تولتز
مترجم: پیمان_خاکسار
دیگر میرفتم آنجا. مخفیگاهم شده بود.
چیز جالبی فهمیده بودم:
مردم تقریبا هیچ وقت بالا را نگاه نمیکنند.
چرایش را کی میداند!
شاید زمین را به دنبال پیشنمایشی از برنامههای آینده تماشا میکنند.
باید هم نگاه کنند.
فکر میکنم هر کسی که میگوید برای آینده برنامه دارد و یک چشمش به خاک نیست، کوتهنظر است.
📚 جزء_از_کل
استیو_تولتز
مترجم: پیمان_خاکسار
غزلِ شمارهی ۱۶۸۳
من که حیران زِ مُلاقاتِ تواَم
چون خیالی زِ خیالاتِ تواَم
به مُراعات کُنی دِلْجویی
اُه که بیدل زِ مُراعاتِ تواَم
ذاتِ من نَقْشِ صفاتِ خوشِ توست
من مَگَر خود صِفَتِ ذاتِ تواَم
گَر کَرامات بِبَخشَد کَرَمَت
مو به مو لُطف و کَرامات تواَم
نَقْش و اندیشهٔ من از دَمِ توست
گویی اَلْفاظ و عباراتِ تواَم
گاه شَهْ بودم و گاهَت بنده
این زمان هر دو نِیَم، ماتِ تواَم
دلْ زُجاج آمد و نورَت مِصْباح
منِ بیدل شده مِشکاتِ تواَم
ای مُهَندس که تو را لوحَم و خاک
چون رَقَم مَحوِ تو وِاثْباتِ تواَم
چه کُنم ذِکر که من ذکرِ تواَم
چه کُنم رای که رایاتِ تواَم
سَنُریهِمْ شُد و فی اَنْفُسِهِم
هم تواَم خوان که زِ آیاتِ تواَم
من که حیران زِ مُلاقاتِ تواَم
چون خیالی زِ خیالاتِ تواَم
به مُراعات کُنی دِلْجویی
اُه که بیدل زِ مُراعاتِ تواَم
ذاتِ من نَقْشِ صفاتِ خوشِ توست
من مَگَر خود صِفَتِ ذاتِ تواَم
گَر کَرامات بِبَخشَد کَرَمَت
مو به مو لُطف و کَرامات تواَم
نَقْش و اندیشهٔ من از دَمِ توست
گویی اَلْفاظ و عباراتِ تواَم
گاه شَهْ بودم و گاهَت بنده
این زمان هر دو نِیَم، ماتِ تواَم
دلْ زُجاج آمد و نورَت مِصْباح
منِ بیدل شده مِشکاتِ تواَم
ای مُهَندس که تو را لوحَم و خاک
چون رَقَم مَحوِ تو وِاثْباتِ تواَم
چه کُنم ذِکر که من ذکرِ تواَم
چه کُنم رای که رایاتِ تواَم
سَنُریهِمْ شُد و فی اَنْفُسِهِم
هم تواَم خوان که زِ آیاتِ تواَم
در لب خاموش ساغر، گفتگو بسیار هست
پنبه ، چون مینای می
از گوش می باید کشید
باده گلرنگ را با ساقیان گلعذار
بر رخ گلهای شبنم پوش ، می باید کشید
نیست هر افسرده را از گوهر عرفان ، خبر
حرف عشق از سینه پرجوش،
می باید کشید
#صائب_تبریزی
پنبه ، چون مینای می
از گوش می باید کشید
باده گلرنگ را با ساقیان گلعذار
بر رخ گلهای شبنم پوش ، می باید کشید
نیست هر افسرده را از گوهر عرفان ، خبر
حرف عشق از سینه پرجوش،
می باید کشید
#صائب_تبریزی
خوب گویم و خوش گویم،
از اندرون روشن و منوّرم،
آبی بودم بر خود میجوشیدم،
و میپیچیدم و بوی میگرفتم،
تا وجود مولانا بر من زد،
روان شد، اکنون میرود خوش و تازه و خرّم...
#شمس_تبریزی
از اندرون روشن و منوّرم،
آبی بودم بر خود میجوشیدم،
و میپیچیدم و بوی میگرفتم،
تا وجود مولانا بر من زد،
روان شد، اکنون میرود خوش و تازه و خرّم...
#شمس_تبریزی
مهستی_عزیزم عاشقی دل پاکی میخواد
@Banoo_Homeyra
زیبااترین اهنگ
بانو مهستی
بانو مهستی
راه بازگشت به نوشتن این است :
اول : انجام تمرین های سبک و نشاط آور ،
دوم : خواندن آثار خوب ادبی.
این که فکر کنیم ادبیات را می توان از چیزهای خام تولید کرد ، اشتباه است.
سه شنبه ۲۲ اوت ۱۹۲۲
یادداشتهای روزانه ویرجینیا وولف
اول : انجام تمرین های سبک و نشاط آور ،
دوم : خواندن آثار خوب ادبی.
این که فکر کنیم ادبیات را می توان از چیزهای خام تولید کرد ، اشتباه است.
سه شنبه ۲۲ اوت ۱۹۲۲
یادداشتهای روزانه ویرجینیا وولف