Forwarded from اتچ بات
👈👈 در بخارا، بخار گردیدیم 👉👉
(استفاده بدون گذاشتن لینک این کانال، مجاز نیست)
@loversofIRAN
#ما_فارسیها_در_کوچه_بیخبری_تماشاگری_میکنیم!! (استاد صدرالدین عینی)
"خورشید احسان"، #هم_تبار_تاجیکستانی که دانشجوی ادبیات فارسی تهران است، دل نوشته ای زیبا برایمان فرستاده در سوگ بخارای شریف، نگین پارسی غریب در #ازبکستان! 💔🥀🖤
پیشتر در این کانال درباره #سمرقند و #بخارا که در ادبیات فارسی گوهرهایی درخشان چون شیراز بوده اند، گفته ایم.
این متن، باز میبردمان به #درد_مشترک #ایران_زمین که روزگاری تاجیکستان و ازبکستان مرزهای شمال خاوری اش بودند.
در آخر، فیلمی از افضل شاه شادی، رییس ارکستر تاجیکستان را ببینید.
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
👈#بخارا؛
#شهر_رویاهای_هزار_و_یک_شبی،
شهر فرهنگ، ادبیات، و خاستگاه #پارسی_نو، که در دل، هزاران قصه ی ناگفته دارد. شهر رودکی، پورسینا، بیرونی، خوارزمی و هزارهان ابرمرد دیگر.
رودکی در وصفش گفته:
"امروز به هر حالی، بغداد، بخاراست"
عشق #بخارا (و #سمرقند) زمانی که بچه بودم ناخودآگاه در دلم ریشه¬دار شد. نام این (دو) شهر به دلیل هم¬جواری پنج¬کنت با سمرقند (پنج¬رود یا رودک-زادگاه رودکی و پنج¬کنت در گذشته از توابع سمرقند بوده) بسامد بالایی در ادبیات عامینه و شفاهی مردم منطقه ما (فرارود) دارد. شروع از همان بیت مشهور:
بخارا مرکز اسلام و دین است
سمرقند صیقل روی زمین است
تا ابیاتی که در هیچ کتابی پیدا نمی¬شود جز #کتاب_دل_مردم.
یاد دارم، وقتی بچه¬ بودم و عروسی خویشاوندان می¬رفتم، همیشه بی-بی¬ام (مادر¬بزرگم) برای #نوعروس این شعر را می خواند که تقدس و بزرگی بخارا را در ذهن¬های ما القا می کرد:
دل تصدق، سینه صندوق خانه مهمان آمده س (ت)
از بخارای شریف یک ماه تابان آمده س(ت)
هوشَه برده س(ت)، عقلَه برده س(ت)
عافت جان آمده س(ت)
و باز مصرع هایی که فراموش کرده ام.
(حالا هم این رسم در #تاجیکستان رایج است که بعد از آوردن عروس به خانه ی داماد، زن ها جمع می شوند و تازه¬عروس¬را با شعرخوانی تبریک می گویند)
👈اما این اواخر که کتاب ها و مطالبی در مورد تاریخ سیاسی و فرهنگی بخارا و سمرقند مطالعه می کنم، به اهمیت واقعی این دو شهر در گذشته بیشتر پی می برم و آن #عشق "با شیر مادر آمده" ریشه دار تر و عمیق¬تر می شود.
از هر لونی (طرف) که نگاه می کنم، دلم پرغم و چشمم پرنم می شود. آن هم چه غمی! غم تلخِ شیرین یا شیرینِ تلخ. این #عشق و این #غم زخمهای سینه را بِه نمی کند، اما بدتر هم نمی کند.
مستندی در مورد #ایرج_افشار دیدم. ایشان آن جا قصه می کند که:
"وقتی به آرامگاه #شاه_اسماعیل_سامانی در بخارا رسیدم، معماری این آرامگاه را بی-نظیر یافتم. شکل¬های هندسی و چینش خشت¬های بنا منحصر به فرد بود. کنار آرامگاه نشستم و گریه سر دادم...این حالت چه طور نمی تواند در مغز مغز جانت کاره(اثر) بکند!؟ چشمت که بماند، دل و جانت گریه می کند..."
با خودم می اندیشم چطور به همین سادگی این دو گنج شایگان را از ما ربودند!؟ آخر از دست دادن این دو شهر بزرگ (و البته شهر¬های دیگر فارسی¬زبان هم) به قول رودکی "نه کاری ست خُرد". دریغ که خائن های تاجیک نیز در این کار هم¬دستی داشتند!
دیروز در #کتابخانه_مرکزی_تهران دنبال نسخه ای می گشتم، که کتاب سرود اهل بخارا را دیدم و با یک نفس مقدمه ی آن را خواندم. این کتاب به معرفی اجمالی کتاب¬های کتابخانه خصوصی آخرین قاضی کلان (قاضی_القضات_بخارا) قاضی محمدشریف جان مخدوم ملقب به #صدر_ضیاء (پدر دانشمند روانشاد تاجیک، #محمد_جان_شکوری_بخارایی) می¬پردازد. مقدمه جان¬سوز آن به معرفی صدر ضیاء (به نقل از خاطرات محمدجان شکوری بخارایی) و این که آن همه کتاب چطور به دست #بلشویک¬ها ربوده، سوخته و نابود کرده شد، مویه(ناله) می-کند!!!
بغض گلویم¬را فشرد و احساس گریه¬آور از دست دادگی درضمیرم آشوب کرد. نمی دانم از آن جا که من با آن خطه( ورارود ) ریشه پیوندم و تعلق خاصی دارم، این حالت به من دست داد، یا شاید هر کس دیگر هم به جای من بود، تغییری شگرفی حتی برای چند لحظه هم که باشد در او به وجود می آمد، نمی دانم!!
با خودم می اندیشم که چطور دو شهری که #بزرگ_ترین_شهرهای_ایران_زمین بودند، از آن جایگاه رفیع خودشان به این حال گمنامی، در حد آثارخانه( موزه) رسیده اند.
ما از دست #نرمی_و_تاجیکی خودمان و #ترکی_و_چستی دیگران به این¬جا رسیدیم.
با خودم می اندیشم، #امروز_چه_میتوان_کرد؟!
من در کجای شب ایستاده ام؟!
و بخارا و سمرقند من به کجا می¬رود؟!
به قول شاعر تاجیک:
یک بار دیگر خنده به لب می¬شده باشد؟!!
حالی که در ضمیر من آشوب می کند
احساس گریه¬آور ازدست¬دادگی¬ست
(فخرالدین مزارعی)
یک حمله و یک حمله، آمد شب و تاریکی
ترکی کن و چستی کن، نه نرمی و تاجیکی
(مولانا)
@loversofIRAN
دانلود👇
(استفاده بدون گذاشتن لینک این کانال، مجاز نیست)
@loversofIRAN
#ما_فارسیها_در_کوچه_بیخبری_تماشاگری_میکنیم!! (استاد صدرالدین عینی)
"خورشید احسان"، #هم_تبار_تاجیکستانی که دانشجوی ادبیات فارسی تهران است، دل نوشته ای زیبا برایمان فرستاده در سوگ بخارای شریف، نگین پارسی غریب در #ازبکستان! 💔🥀🖤
پیشتر در این کانال درباره #سمرقند و #بخارا که در ادبیات فارسی گوهرهایی درخشان چون شیراز بوده اند، گفته ایم.
این متن، باز میبردمان به #درد_مشترک #ایران_زمین که روزگاری تاجیکستان و ازبکستان مرزهای شمال خاوری اش بودند.
در آخر، فیلمی از افضل شاه شادی، رییس ارکستر تاجیکستان را ببینید.
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
👈#بخارا؛
#شهر_رویاهای_هزار_و_یک_شبی،
شهر فرهنگ، ادبیات، و خاستگاه #پارسی_نو، که در دل، هزاران قصه ی ناگفته دارد. شهر رودکی، پورسینا، بیرونی، خوارزمی و هزارهان ابرمرد دیگر.
رودکی در وصفش گفته:
"امروز به هر حالی، بغداد، بخاراست"
عشق #بخارا (و #سمرقند) زمانی که بچه بودم ناخودآگاه در دلم ریشه¬دار شد. نام این (دو) شهر به دلیل هم¬جواری پنج¬کنت با سمرقند (پنج¬رود یا رودک-زادگاه رودکی و پنج¬کنت در گذشته از توابع سمرقند بوده) بسامد بالایی در ادبیات عامینه و شفاهی مردم منطقه ما (فرارود) دارد. شروع از همان بیت مشهور:
بخارا مرکز اسلام و دین است
سمرقند صیقل روی زمین است
تا ابیاتی که در هیچ کتابی پیدا نمی¬شود جز #کتاب_دل_مردم.
یاد دارم، وقتی بچه¬ بودم و عروسی خویشاوندان می¬رفتم، همیشه بی-بی¬ام (مادر¬بزرگم) برای #نوعروس این شعر را می خواند که تقدس و بزرگی بخارا را در ذهن¬های ما القا می کرد:
دل تصدق، سینه صندوق خانه مهمان آمده س (ت)
از بخارای شریف یک ماه تابان آمده س(ت)
هوشَه برده س(ت)، عقلَه برده س(ت)
عافت جان آمده س(ت)
و باز مصرع هایی که فراموش کرده ام.
(حالا هم این رسم در #تاجیکستان رایج است که بعد از آوردن عروس به خانه ی داماد، زن ها جمع می شوند و تازه¬عروس¬را با شعرخوانی تبریک می گویند)
👈اما این اواخر که کتاب ها و مطالبی در مورد تاریخ سیاسی و فرهنگی بخارا و سمرقند مطالعه می کنم، به اهمیت واقعی این دو شهر در گذشته بیشتر پی می برم و آن #عشق "با شیر مادر آمده" ریشه دار تر و عمیق¬تر می شود.
از هر لونی (طرف) که نگاه می کنم، دلم پرغم و چشمم پرنم می شود. آن هم چه غمی! غم تلخِ شیرین یا شیرینِ تلخ. این #عشق و این #غم زخمهای سینه را بِه نمی کند، اما بدتر هم نمی کند.
مستندی در مورد #ایرج_افشار دیدم. ایشان آن جا قصه می کند که:
"وقتی به آرامگاه #شاه_اسماعیل_سامانی در بخارا رسیدم، معماری این آرامگاه را بی-نظیر یافتم. شکل¬های هندسی و چینش خشت¬های بنا منحصر به فرد بود. کنار آرامگاه نشستم و گریه سر دادم...این حالت چه طور نمی تواند در مغز مغز جانت کاره(اثر) بکند!؟ چشمت که بماند، دل و جانت گریه می کند..."
با خودم می اندیشم چطور به همین سادگی این دو گنج شایگان را از ما ربودند!؟ آخر از دست دادن این دو شهر بزرگ (و البته شهر¬های دیگر فارسی¬زبان هم) به قول رودکی "نه کاری ست خُرد". دریغ که خائن های تاجیک نیز در این کار هم¬دستی داشتند!
دیروز در #کتابخانه_مرکزی_تهران دنبال نسخه ای می گشتم، که کتاب سرود اهل بخارا را دیدم و با یک نفس مقدمه ی آن را خواندم. این کتاب به معرفی اجمالی کتاب¬های کتابخانه خصوصی آخرین قاضی کلان (قاضی_القضات_بخارا) قاضی محمدشریف جان مخدوم ملقب به #صدر_ضیاء (پدر دانشمند روانشاد تاجیک، #محمد_جان_شکوری_بخارایی) می¬پردازد. مقدمه جان¬سوز آن به معرفی صدر ضیاء (به نقل از خاطرات محمدجان شکوری بخارایی) و این که آن همه کتاب چطور به دست #بلشویک¬ها ربوده، سوخته و نابود کرده شد، مویه(ناله) می-کند!!!
بغض گلویم¬را فشرد و احساس گریه¬آور از دست دادگی درضمیرم آشوب کرد. نمی دانم از آن جا که من با آن خطه( ورارود ) ریشه پیوندم و تعلق خاصی دارم، این حالت به من دست داد، یا شاید هر کس دیگر هم به جای من بود، تغییری شگرفی حتی برای چند لحظه هم که باشد در او به وجود می آمد، نمی دانم!!
با خودم می اندیشم که چطور دو شهری که #بزرگ_ترین_شهرهای_ایران_زمین بودند، از آن جایگاه رفیع خودشان به این حال گمنامی، در حد آثارخانه( موزه) رسیده اند.
ما از دست #نرمی_و_تاجیکی خودمان و #ترکی_و_چستی دیگران به این¬جا رسیدیم.
با خودم می اندیشم، #امروز_چه_میتوان_کرد؟!
من در کجای شب ایستاده ام؟!
و بخارا و سمرقند من به کجا می¬رود؟!
به قول شاعر تاجیک:
یک بار دیگر خنده به لب می¬شده باشد؟!!
حالی که در ضمیر من آشوب می کند
احساس گریه¬آور ازدست¬دادگی¬ست
(فخرالدین مزارعی)
یک حمله و یک حمله، آمد شب و تاریکی
ترکی کن و چستی کن، نه نرمی و تاجیکی
(مولانا)
@loversofIRAN
دانلود👇
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
👈👈 در بخارا، بخار گردیدیم 👉👉
(استفاده بدون گذاشتن لینک این کانال، مجاز نیست)
@loversofIRAN
#ما_فارسیها_در_کوچه_بیخبری_تماشاگری_میکنیم!! (استاد صدرالدین عینی)
"خورشید احسان"، #هم_تبار_تاجیکستانی که دانشجوی ادبیات فارسی تهران است، دل نوشته ای زیبا برایمان فرستاده در سوگ بخارای شریف، نگین پارسی غریب در #ازبکستان! 💔🥀🖤
پیشتر در این کانال درباره #سمرقند و #بخارا که در ادبیات فارسی گوهرهایی درخشان چون شیراز بوده اند، گفته ایم.
این متن، باز میبردمان به #درد_مشترک #ایران_زمین که روزگاری تاجیکستان و ازبکستان مرزهای شمال خاوری اش بودند.
در آخر، فیلمی از افضل شاه شادی، رییس ارکستر تاجیکستان را ببینید.
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
👈#بخارا؛
#شهر_رویاهای_هزار_و_یک_شبی،
شهر فرهنگ، ادبیات، و خاستگاه #پارسی_نو، که در دل، هزاران قصه ی ناگفته دارد. شهر رودکی، پورسینا، بیرونی، خوارزمی و هزارهان ابرمرد دیگر.
رودکی در وصفش گفته:
"امروز به هر حالی، بغداد، بخاراست"
عشق #بخارا (و #سمرقند) زمانی که بچه بودم ناخودآگاه در دلم ریشه¬دار شد. نام این (دو) شهر به دلیل هم¬جواری پنج¬کنت با سمرقند (پنج¬رود یا رودک-زادگاه رودکی و پنج¬کنت در گذشته از توابع سمرقند بوده) بسامد بالایی در ادبیات عامینه و شفاهی مردم منطقه ما (فرارود) دارد. شروع از همان بیت مشهور:
بخارا مرکز اسلام و دین است
سمرقند صیقل روی زمین است
تا ابیاتی که در هیچ کتابی پیدا نمی¬شود جز #کتاب_دل_مردم.
یاد دارم، وقتی بچه¬ بودم و عروسی خویشاوندان می¬رفتم، همیشه بی-بی¬ام (مادر¬بزرگم) برای #نوعروس این شعر را می خواند که تقدس و بزرگی بخارا را در ذهن¬های ما القا می کرد:
دل تصدق، سینه صندوق خانه مهمان آمده س (ت)
از بخارای شریف یک ماه تابان آمده س(ت)
هوشَه برده س(ت)، عقلَه برده س(ت)
عافت جان آمده س(ت)
و باز مصرع هایی که فراموش کرده ام.
(حالا هم این رسم در #تاجیکستان رایج است که بعد از آوردن عروس به خانه ی داماد، زن ها جمع می شوند و تازه¬عروس¬را با شعرخوانی تبریک می گویند)
👈اما این اواخر که کتاب ها و مطالبی در مورد تاریخ سیاسی و فرهنگی بخارا و سمرقند مطالعه می کنم، به اهمیت واقعی این دو شهر در گذشته بیشتر پی می برم و آن #عشق "با شیر مادر آمده" ریشه دار تر و عمیق¬تر می شود.
از هر لونی (طرف) که نگاه می کنم، دلم پرغم و چشمم پرنم می شود. آن هم چه غمی! غم تلخِ شیرین یا شیرینِ تلخ. این #عشق و این #غم زخمهای سینه را بِه نمی کند، اما بدتر هم نمی کند.
مستندی در مورد #ایرج_افشار دیدم. ایشان آن جا قصه می کند که:
"وقتی به آرامگاه #شاه_اسماعیل_سامانی در بخارا رسیدم، معماری این آرامگاه را بی-نظیر یافتم. شکل¬های هندسی و چینش خشت¬های بنا منحصر به فرد بود. کنار آرامگاه نشستم و گریه سر دادم...این حالت چه طور نمی تواند در مغز مغز جانت کاره(اثر) بکند!؟ چشمت که بماند، دل و جانت گریه می کند..."
با خودم می اندیشم چطور به همین سادگی این دو گنج شایگان را از ما ربودند!؟ آخر از دست دادن این دو شهر بزرگ (و البته شهر¬های دیگر فارسی¬زبان هم) به قول رودکی "نه کاری ست خُرد". دریغ که خائن های تاجیک نیز در این کار هم¬دستی داشتند!
دیروز در #کتابخانه_مرکزی_تهران دنبال نسخه ای می گشتم، که کتاب سرود اهل بخارا را دیدم و با یک نفس مقدمه ی آن را خواندم. این کتاب به معرفی اجمالی کتاب¬های کتابخانه خصوصی آخرین قاضی کلان (قاضی_القضات_بخارا) قاضی محمدشریف جان مخدوم ملقب به #صدر_ضیاء (پدر دانشمند روانشاد تاجیک، #محمد_جان_شکوری_بخارایی) می¬پردازد. مقدمه جان¬سوز آن به معرفی صدر ضیاء (به نقل از خاطرات محمدجان شکوری بخارایی) و این که آن همه کتاب چطور به دست #بلشویک¬ها ربوده، سوخته و نابود کرده شد، مویه(ناله) می-کند!!!
بغض گلویم¬را فشرد و احساس گریه¬آور از دست دادگی درضمیرم آشوب کرد. نمی دانم از آن جا که من با آن خطه( ورارود ) ریشه پیوندم و تعلق خاصی دارم، این حالت به من دست داد، یا شاید هر کس دیگر هم به جای من بود، تغییری شگرفی حتی برای چند لحظه هم که باشد در او به وجود می آمد، نمی دانم!!
با خودم می اندیشم که چطور دو شهری که #بزرگ_ترین_شهرهای_ایران_زمین بودند، از آن جایگاه رفیع خودشان به این حال گمنامی، در حد آثارخانه( موزه) رسیده اند.
ما از دست #نرمی_و_تاجیکی خودمان و #ترکی_و_چستی دیگران به این¬جا رسیدیم.
با خودم می اندیشم، #امروز_چه_میتوان_کرد؟!
من در کجای شب ایستاده ام؟!
و بخارا و سمرقند من به کجا می¬رود؟!
به قول شاعر تاجیک:
یک بار دیگر خنده به لب می¬شده باشد؟!!
حالی که در ضمیر من آشوب می کند
احساس گریه¬آور ازدست¬دادگی¬ست
(فخرالدین مزارعی)
یک حمله و یک حمله، آمد شب و تاریکی
ترکی کن و چستی کن، نه نرمی و تاجیکی
(مولانا)
@loversofIRAN
دانلود👇
(استفاده بدون گذاشتن لینک این کانال، مجاز نیست)
@loversofIRAN
#ما_فارسیها_در_کوچه_بیخبری_تماشاگری_میکنیم!! (استاد صدرالدین عینی)
"خورشید احسان"، #هم_تبار_تاجیکستانی که دانشجوی ادبیات فارسی تهران است، دل نوشته ای زیبا برایمان فرستاده در سوگ بخارای شریف، نگین پارسی غریب در #ازبکستان! 💔🥀🖤
پیشتر در این کانال درباره #سمرقند و #بخارا که در ادبیات فارسی گوهرهایی درخشان چون شیراز بوده اند، گفته ایم.
این متن، باز میبردمان به #درد_مشترک #ایران_زمین که روزگاری تاجیکستان و ازبکستان مرزهای شمال خاوری اش بودند.
در آخر، فیلمی از افضل شاه شادی، رییس ارکستر تاجیکستان را ببینید.
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
👈#بخارا؛
#شهر_رویاهای_هزار_و_یک_شبی،
شهر فرهنگ، ادبیات، و خاستگاه #پارسی_نو، که در دل، هزاران قصه ی ناگفته دارد. شهر رودکی، پورسینا، بیرونی، خوارزمی و هزارهان ابرمرد دیگر.
رودکی در وصفش گفته:
"امروز به هر حالی، بغداد، بخاراست"
عشق #بخارا (و #سمرقند) زمانی که بچه بودم ناخودآگاه در دلم ریشه¬دار شد. نام این (دو) شهر به دلیل هم¬جواری پنج¬کنت با سمرقند (پنج¬رود یا رودک-زادگاه رودکی و پنج¬کنت در گذشته از توابع سمرقند بوده) بسامد بالایی در ادبیات عامینه و شفاهی مردم منطقه ما (فرارود) دارد. شروع از همان بیت مشهور:
بخارا مرکز اسلام و دین است
سمرقند صیقل روی زمین است
تا ابیاتی که در هیچ کتابی پیدا نمی¬شود جز #کتاب_دل_مردم.
یاد دارم، وقتی بچه¬ بودم و عروسی خویشاوندان می¬رفتم، همیشه بی-بی¬ام (مادر¬بزرگم) برای #نوعروس این شعر را می خواند که تقدس و بزرگی بخارا را در ذهن¬های ما القا می کرد:
دل تصدق، سینه صندوق خانه مهمان آمده س (ت)
از بخارای شریف یک ماه تابان آمده س(ت)
هوشَه برده س(ت)، عقلَه برده س(ت)
عافت جان آمده س(ت)
و باز مصرع هایی که فراموش کرده ام.
(حالا هم این رسم در #تاجیکستان رایج است که بعد از آوردن عروس به خانه ی داماد، زن ها جمع می شوند و تازه¬عروس¬را با شعرخوانی تبریک می گویند)
👈اما این اواخر که کتاب ها و مطالبی در مورد تاریخ سیاسی و فرهنگی بخارا و سمرقند مطالعه می کنم، به اهمیت واقعی این دو شهر در گذشته بیشتر پی می برم و آن #عشق "با شیر مادر آمده" ریشه دار تر و عمیق¬تر می شود.
از هر لونی (طرف) که نگاه می کنم، دلم پرغم و چشمم پرنم می شود. آن هم چه غمی! غم تلخِ شیرین یا شیرینِ تلخ. این #عشق و این #غم زخمهای سینه را بِه نمی کند، اما بدتر هم نمی کند.
مستندی در مورد #ایرج_افشار دیدم. ایشان آن جا قصه می کند که:
"وقتی به آرامگاه #شاه_اسماعیل_سامانی در بخارا رسیدم، معماری این آرامگاه را بی-نظیر یافتم. شکل¬های هندسی و چینش خشت¬های بنا منحصر به فرد بود. کنار آرامگاه نشستم و گریه سر دادم...این حالت چه طور نمی تواند در مغز مغز جانت کاره(اثر) بکند!؟ چشمت که بماند، دل و جانت گریه می کند..."
با خودم می اندیشم چطور به همین سادگی این دو گنج شایگان را از ما ربودند!؟ آخر از دست دادن این دو شهر بزرگ (و البته شهر¬های دیگر فارسی¬زبان هم) به قول رودکی "نه کاری ست خُرد". دریغ که خائن های تاجیک نیز در این کار هم¬دستی داشتند!
دیروز در #کتابخانه_مرکزی_تهران دنبال نسخه ای می گشتم، که کتاب سرود اهل بخارا را دیدم و با یک نفس مقدمه ی آن را خواندم. این کتاب به معرفی اجمالی کتاب¬های کتابخانه خصوصی آخرین قاضی کلان (قاضی_القضات_بخارا) قاضی محمدشریف جان مخدوم ملقب به #صدر_ضیاء (پدر دانشمند روانشاد تاجیک، #محمد_جان_شکوری_بخارایی) می¬پردازد. مقدمه جان¬سوز آن به معرفی صدر ضیاء (به نقل از خاطرات محمدجان شکوری بخارایی) و این که آن همه کتاب چطور به دست #بلشویک¬ها ربوده، سوخته و نابود کرده شد، مویه(ناله) می-کند!!!
بغض گلویم¬را فشرد و احساس گریه¬آور از دست دادگی درضمیرم آشوب کرد. نمی دانم از آن جا که من با آن خطه( ورارود ) ریشه پیوندم و تعلق خاصی دارم، این حالت به من دست داد، یا شاید هر کس دیگر هم به جای من بود، تغییری شگرفی حتی برای چند لحظه هم که باشد در او به وجود می آمد، نمی دانم!!
با خودم می اندیشم که چطور دو شهری که #بزرگ_ترین_شهرهای_ایران_زمین بودند، از آن جایگاه رفیع خودشان به این حال گمنامی، در حد آثارخانه( موزه) رسیده اند.
ما از دست #نرمی_و_تاجیکی خودمان و #ترکی_و_چستی دیگران به این¬جا رسیدیم.
با خودم می اندیشم، #امروز_چه_میتوان_کرد؟!
من در کجای شب ایستاده ام؟!
و بخارا و سمرقند من به کجا می¬رود؟!
به قول شاعر تاجیک:
یک بار دیگر خنده به لب می¬شده باشد؟!!
حالی که در ضمیر من آشوب می کند
احساس گریه¬آور ازدست¬دادگی¬ست
(فخرالدین مزارعی)
یک حمله و یک حمله، آمد شب و تاریکی
ترکی کن و چستی کن، نه نرمی و تاجیکی
(مولانا)
@loversofIRAN
دانلود👇
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
👈👈 در بخارا، بخار گردیدیم 👉👉
(استفاده بدون گذاشتن لینک این کانال، مجاز نیست)
@loversofIRAN
#ما_فارسیها_در_کوچه_بیخبری_تماشاگری_میکنیم!! (استاد صدرالدین عینی)
"خورشید احسان"، #هم_تبار_تاجیکستانی که دانشجوی ادبیات فارسی تهران است، دل نوشته ای زیبا برایمان فرستاده در سوگ بخارای شریف، نگین پارسی غریب در #ازبکستان! 💔🥀🖤
پیشتر در این کانال درباره #سمرقند و #بخارا که در ادبیات فارسی گوهرهایی درخشان چون شیراز بوده اند، گفته ایم.
این متن، باز میبردمان به #درد_مشترک #ایران_زمین که روزگاری تاجیکستان و ازبکستان مرزهای شمال خاوری اش بودند.
در آخر، فیلمی از افضل شاه شادی، رییس ارکستر تاجیکستان را ببینید.
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
👈#بخارا؛
#شهر_رویاهای_هزار_و_یک_شبی،
شهر فرهنگ، ادبیات، و خاستگاه #پارسی_نو، که در دل، هزاران قصه ی ناگفته دارد. شهر رودکی، پورسینا، بیرونی، خوارزمی و هزارهان ابرمرد دیگر.
رودکی در وصفش گفته:
"امروز به هر حالی، بغداد، بخاراست"
عشق #بخارا (و #سمرقند) زمانی که بچه بودم ناخودآگاه در دلم ریشه¬دار شد. نام این (دو) شهر به دلیل هم¬جواری پنج¬کنت با سمرقند (پنج¬رود یا رودک-زادگاه رودکی و پنج¬کنت در گذشته از توابع سمرقند بوده) بسامد بالایی در ادبیات عامینه و شفاهی مردم منطقه ما (فرارود) دارد. شروع از همان بیت مشهور:
بخارا مرکز اسلام و دین است
سمرقند صیقل روی زمین است
تا ابیاتی که در هیچ کتابی پیدا نمی¬شود جز #کتاب_دل_مردم.
یاد دارم، وقتی بچه¬ بودم و عروسی خویشاوندان می¬رفتم، همیشه بی-بی¬ام (مادر¬بزرگم) برای #نوعروس این شعر را می خواند که تقدس و بزرگی بخارا را در ذهن¬های ما القا می کرد:
دل تصدق، سینه صندوق خانه مهمان آمده س (ت)
از بخارای شریف یک ماه تابان آمده س(ت)
هوشَه برده س(ت)، عقلَه برده س(ت)
عافت جان آمده س(ت)
و باز مصرع هایی که فراموش کرده ام.
(حالا هم این رسم در #تاجیکستان رایج است که بعد از آوردن عروس به خانه ی داماد، زن ها جمع می شوند و تازه¬عروس¬را با شعرخوانی تبریک می گویند)
👈اما این اواخر که کتاب ها و مطالبی در مورد تاریخ سیاسی و فرهنگی بخارا و سمرقند مطالعه می کنم، به اهمیت واقعی این دو شهر در گذشته بیشتر پی می برم و آن #عشق "با شیر مادر آمده" ریشه دار تر و عمیق¬تر می شود.
از هر لونی (طرف) که نگاه می کنم، دلم پرغم و چشمم پرنم می شود. آن هم چه غمی! غم تلخِ شیرین یا شیرینِ تلخ. این #عشق و این #غم زخمهای سینه را بِه نمی کند، اما بدتر هم نمی کند.
مستندی در مورد #ایرج_افشار دیدم. ایشان آن جا قصه می کند که:
"وقتی به آرامگاه #شاه_اسماعیل_سامانی در بخارا رسیدم، معماری این آرامگاه را بی-نظیر یافتم. شکل¬های هندسی و چینش خشت¬های بنا منحصر به فرد بود. کنار آرامگاه نشستم و گریه سر دادم...این حالت چه طور نمی تواند در مغز مغز جانت کاره(اثر) بکند!؟ چشمت که بماند، دل و جانت گریه می کند..."
با خودم می اندیشم چطور به همین سادگی این دو گنج شایگان را از ما ربودند!؟ آخر از دست دادن این دو شهر بزرگ (و البته شهر¬های دیگر فارسی¬زبان هم) به قول رودکی "نه کاری ست خُرد". دریغ که خائن های تاجیک نیز در این کار هم¬دستی داشتند!
دیروز در #کتابخانه_مرکزی_تهران دنبال نسخه ای می گشتم، که کتاب سرود اهل بخارا را دیدم و با یک نفس مقدمه ی آن را خواندم. این کتاب به معرفی اجمالی کتاب¬های کتابخانه خصوصی آخرین قاضی کلان (قاضی_القضات_بخارا) قاضی محمدشریف جان مخدوم ملقب به #صدر_ضیاء (پدر دانشمند روانشاد تاجیک، #محمد_جان_شکوری_بخارایی) می¬پردازد. مقدمه جان¬سوز آن به معرفی صدر ضیاء (به نقل از خاطرات محمدجان شکوری بخارایی) و این که آن همه کتاب چطور به دست #بلشویک¬ها ربوده، سوخته و نابود کرده شد، مویه(ناله) می-کند!!!
بغض گلویم¬را فشرد و احساس گریه¬آور از دست دادگی درضمیرم آشوب کرد. نمی دانم از آن جا که من با آن خطه( ورارود ) ریشه پیوندم و تعلق خاصی دارم، این حالت به من دست داد، یا شاید هر کس دیگر هم به جای من بود، تغییری شگرفی حتی برای چند لحظه هم که باشد در او به وجود می آمد، نمی دانم!!
با خودم می اندیشم که چطور دو شهری که #بزرگ_ترین_شهرهای_ایران_زمین بودند، از آن جایگاه رفیع خودشان به این حال گمنامی، در حد آثارخانه( موزه) رسیده اند.
ما از دست #نرمی_و_تاجیکی خودمان و #ترکی_و_چستی دیگران به این¬جا رسیدیم.
با خودم می اندیشم، #امروز_چه_میتوان_کرد؟!
من در کجای شب ایستاده ام؟!
و بخارا و سمرقند من به کجا می¬رود؟!
به قول شاعر تاجیک:
یک بار دیگر خنده به لب می¬شده باشد؟!!
حالی که در ضمیر من آشوب می کند
احساس گریه¬آور ازدست¬دادگی¬ست
(فخرالدین مزارعی)
یک حمله و یک حمله، آمد شب و تاریکی
ترکی کن و چستی کن، نه نرمی و تاجیکی
(مولانا)
@loversofIRAN
دانلود👇
(استفاده بدون گذاشتن لینک این کانال، مجاز نیست)
@loversofIRAN
#ما_فارسیها_در_کوچه_بیخبری_تماشاگری_میکنیم!! (استاد صدرالدین عینی)
"خورشید احسان"، #هم_تبار_تاجیکستانی که دانشجوی ادبیات فارسی تهران است، دل نوشته ای زیبا برایمان فرستاده در سوگ بخارای شریف، نگین پارسی غریب در #ازبکستان! 💔🥀🖤
پیشتر در این کانال درباره #سمرقند و #بخارا که در ادبیات فارسی گوهرهایی درخشان چون شیراز بوده اند، گفته ایم.
این متن، باز میبردمان به #درد_مشترک #ایران_زمین که روزگاری تاجیکستان و ازبکستان مرزهای شمال خاوری اش بودند.
در آخر، فیلمی از افضل شاه شادی، رییس ارکستر تاجیکستان را ببینید.
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
👈#بخارا؛
#شهر_رویاهای_هزار_و_یک_شبی،
شهر فرهنگ، ادبیات، و خاستگاه #پارسی_نو، که در دل، هزاران قصه ی ناگفته دارد. شهر رودکی، پورسینا، بیرونی، خوارزمی و هزارهان ابرمرد دیگر.
رودکی در وصفش گفته:
"امروز به هر حالی، بغداد، بخاراست"
عشق #بخارا (و #سمرقند) زمانی که بچه بودم ناخودآگاه در دلم ریشه¬دار شد. نام این (دو) شهر به دلیل هم¬جواری پنج¬کنت با سمرقند (پنج¬رود یا رودک-زادگاه رودکی و پنج¬کنت در گذشته از توابع سمرقند بوده) بسامد بالایی در ادبیات عامینه و شفاهی مردم منطقه ما (فرارود) دارد. شروع از همان بیت مشهور:
بخارا مرکز اسلام و دین است
سمرقند صیقل روی زمین است
تا ابیاتی که در هیچ کتابی پیدا نمی¬شود جز #کتاب_دل_مردم.
یاد دارم، وقتی بچه¬ بودم و عروسی خویشاوندان می¬رفتم، همیشه بی-بی¬ام (مادر¬بزرگم) برای #نوعروس این شعر را می خواند که تقدس و بزرگی بخارا را در ذهن¬های ما القا می کرد:
دل تصدق، سینه صندوق خانه مهمان آمده س (ت)
از بخارای شریف یک ماه تابان آمده س(ت)
هوشَه برده س(ت)، عقلَه برده س(ت)
عافت جان آمده س(ت)
و باز مصرع هایی که فراموش کرده ام.
(حالا هم این رسم در #تاجیکستان رایج است که بعد از آوردن عروس به خانه ی داماد، زن ها جمع می شوند و تازه¬عروس¬را با شعرخوانی تبریک می گویند)
👈اما این اواخر که کتاب ها و مطالبی در مورد تاریخ سیاسی و فرهنگی بخارا و سمرقند مطالعه می کنم، به اهمیت واقعی این دو شهر در گذشته بیشتر پی می برم و آن #عشق "با شیر مادر آمده" ریشه دار تر و عمیق¬تر می شود.
از هر لونی (طرف) که نگاه می کنم، دلم پرغم و چشمم پرنم می شود. آن هم چه غمی! غم تلخِ شیرین یا شیرینِ تلخ. این #عشق و این #غم زخمهای سینه را بِه نمی کند، اما بدتر هم نمی کند.
مستندی در مورد #ایرج_افشار دیدم. ایشان آن جا قصه می کند که:
"وقتی به آرامگاه #شاه_اسماعیل_سامانی در بخارا رسیدم، معماری این آرامگاه را بی-نظیر یافتم. شکل¬های هندسی و چینش خشت¬های بنا منحصر به فرد بود. کنار آرامگاه نشستم و گریه سر دادم...این حالت چه طور نمی تواند در مغز مغز جانت کاره(اثر) بکند!؟ چشمت که بماند، دل و جانت گریه می کند..."
با خودم می اندیشم چطور به همین سادگی این دو گنج شایگان را از ما ربودند!؟ آخر از دست دادن این دو شهر بزرگ (و البته شهر¬های دیگر فارسی¬زبان هم) به قول رودکی "نه کاری ست خُرد". دریغ که خائن های تاجیک نیز در این کار هم¬دستی داشتند!
دیروز در #کتابخانه_مرکزی_تهران دنبال نسخه ای می گشتم، که کتاب سرود اهل بخارا را دیدم و با یک نفس مقدمه ی آن را خواندم. این کتاب به معرفی اجمالی کتاب¬های کتابخانه خصوصی آخرین قاضی کلان (قاضی_القضات_بخارا) قاضی محمدشریف جان مخدوم ملقب به #صدر_ضیاء (پدر دانشمند روانشاد تاجیک، #محمد_جان_شکوری_بخارایی) می¬پردازد. مقدمه جان¬سوز آن به معرفی صدر ضیاء (به نقل از خاطرات محمدجان شکوری بخارایی) و این که آن همه کتاب چطور به دست #بلشویک¬ها ربوده، سوخته و نابود کرده شد، مویه(ناله) می-کند!!!
بغض گلویم¬را فشرد و احساس گریه¬آور از دست دادگی درضمیرم آشوب کرد. نمی دانم از آن جا که من با آن خطه( ورارود ) ریشه پیوندم و تعلق خاصی دارم، این حالت به من دست داد، یا شاید هر کس دیگر هم به جای من بود، تغییری شگرفی حتی برای چند لحظه هم که باشد در او به وجود می آمد، نمی دانم!!
با خودم می اندیشم که چطور دو شهری که #بزرگ_ترین_شهرهای_ایران_زمین بودند، از آن جایگاه رفیع خودشان به این حال گمنامی، در حد آثارخانه( موزه) رسیده اند.
ما از دست #نرمی_و_تاجیکی خودمان و #ترکی_و_چستی دیگران به این¬جا رسیدیم.
با خودم می اندیشم، #امروز_چه_میتوان_کرد؟!
من در کجای شب ایستاده ام؟!
و بخارا و سمرقند من به کجا می¬رود؟!
به قول شاعر تاجیک:
یک بار دیگر خنده به لب می¬شده باشد؟!!
حالی که در ضمیر من آشوب می کند
احساس گریه¬آور ازدست¬دادگی¬ست
(فخرالدین مزارعی)
یک حمله و یک حمله، آمد شب و تاریکی
ترکی کن و چستی کن، نه نرمی و تاجیکی
(مولانا)
@loversofIRAN
دانلود👇
Telegram
attach 📎
عاشقان ایران
استاد #رضا_بابایی، ایرانی شریف و اصیل را از دست دادیم، تحصیلکرده ای دیندار، #روشنفکر و #میهن_دوست. ویراستار، نویسنده و پژوهشگر دین، ادبیات وجامعه که سالها با بیماری سرطان دست و پنجه نرم کرد و امروز در بخش ICU بیمارستان ولیعصر #قم به دیدار پروردگار شتافت…
📗 اگر عمری باشد ... درد زندگی
دو یادداشت از دکتر #رضا_بابایی، که امروز چشم از جهان فروبست، را در اینجا می گذارم. او پژوهشگری دیندار اما روشنفکر و وطن دوست بود که لحظه ای از رنج های میهن غافل نشد؛ خود با رنج بیماری سرطان سالها جنگید و بی هیاهو چشم از جهان فرو بست. روانش شادباد 🥀
✍نوشته شده در ۲۱ مرداد ۱۳۹۸
اگر عمری باشد، پس از این در هیچ انتخاباتی شرکت نمیکنم که به تیغ #نظارت_استصوابی اخته شده است.
اگر عمری باشد، دیگر به هیچ سیاستمداری وکالت بلاعزل نمیدهم.
اگر عمری باشد، پس از این هیچ فضیلتی را همپایه مهربانی با آدمیزادگان نمیشمارم.
اگر عمری باشد، کمتر میگویم و مینویسم و بیشتر میشنوم و میخوانم.
اگر عمری باشد، پس از این خویش را بدهکار هستی و هستان میشمارم نه طلبکار.
اگر عمری باشد، دیگر هیچ #عدالت کوچکی را در هوس رسیدن به عدالت بزرگتر قربانی نمیکنم.
اگر عمری باشد، دیگر با دو گروه بحث و گفتوگو نمیکنم:
آنان که از عقیده خویش منفعت میبرند؛ و آنان که از اندیشه خویش، پیشه ساختهاند.
اگر عمری باشد،
عدالت را فدای عقیده،
و آرزو را فدای مصلحت،
و عمر را پای خوردنیها و پوشیدنیها قربان نمیکنم.
اگر عمری باشد، چندان در خطا و کوتاهیهای دیگران نمینگرم که روسیاهی خود را نبینم.
اگر عمری باشد، از دینها تنها #مذهب انصاف را برمیگزینم و از فلسفهها آن را که سربههوا نیست و چشم به راههای زمینی دارد.
اگر عمری باشد، هیچ ظلمی را سختتر از تحقیر دیگران نمیشمارم.
اگر عمری باشد، در پی هیچ عقیده و ایمانی نمیدوم. در خانه مینشینم تا ایمانی که سزاوار من است به سراغم آید.
اگر عمری باشد، هر درختی را که دیدم در آغوش میگیرم، هر گلی را میبویم، و هر کوهی را بازیگاه میبینم و تنها یک تردید را در دل نگه میدارم: طلوع خورشید زیباتر است یا غروب آن.
اگر عمری باشد، #سیاستمداران را از دو حال بیرون نمیدانم: آنان که دروغ را به راست میآرایند و آنان که راست را به دروغ میآلایند.
اگر عمری باشد، همچنان برای #آزادی و آبادی کشورم ( #ایران) میکوشم.
اگر عمری باشد، رازگشایی از معمای هستی را به کودکان کهنسال میسپارم.
اگر عمری باشد، از هر عقیدهای میگریزم، چونان گنجشک از چنگال عقاب.
اگر عمری باشد، در جنگلهای بیشتری گم میشوم؛ کوههای بیشتری را مینوردم؛ ساعتهای بیشتری به امواج #دریا خیره میشوم؛ دانههای بیشتری در زمین میکارم و #زبالههای بیشتری از روی زمین برمیدارم.
اگر عمری باشد، کمتر غم نان میخورم و بیشتر غم جان میپرورم.
اگر عمری باشد، دیگر هیچ گنجی را باور نمیکنم، جز گنج گهربار کوشش و زحمت.
اگر عمری باشد، برای خشنودی، منتظر اتفاقات خوشایند نمینشینم.
اگر عمری باشد، خدایی را میپرستم که جز محراب حیرت، در شاُن او نیست.
اگر عمری باشد، قدر دوستان و عزیزانم را بیشتر میدانم.
_____________________________
✍ درد زندگی
رضا بابایی؛ ۸ آبان ۱۳۹۸
در ماههای گذشته، روزها و شبهایی بر من گذشت که #درد تا مغز استخوانم را به آتش میکشید؛ اما در اوج درد، چهرۀ خندان زندگی هیچگاه از پیش چشمان من نرفت.
یادآوری لحظهای که در آن زندگی دوباره به روی من میخندد، به من آرامش و تحمل میداد. اینکه میدانستم تا چند ساعت یا چند روز یا حتی چند ماه دیگر، دوباره لختی آرام میگیرم و اندکی طعم زندگی را میچشم، بهترین مسکن و آرامبخش بود.
مینالیدم و زمزمه میکردم:
درد و غم را حق پی آن آفرید
تا از آن دو خوشدلی آید پدید
عشق به زندگی، تحمل هر رنجی را آسان میکند. #عشق به زندگی، روح اخلاق و فضیلتمداری است، و هر دردی جز درد زندگی، عین بیدردی و کمال بیهودهگردی است.
در جهان، از گرگ گرسنه و مار زخمی آنقدر نباید ترسید که از کسانی که زندگی را نمیفهمند و قدم زدن در پارک را و رفیقبازی را و دوستی با حیوانات را و عشقورزی با طبیعت را و خندیدن و #رقصیدن را و -موسیقی را و نشستن بر روی صندلیهای سینما و تئاتر را.
آنان که جز به نفوذ و اقتدار بیشتر نمیاندیشند و جز صدای طبل #جنگ، قلب و روحشان را نمینوازد، هراسانگیزترین جنبندگان روی زمیناند، حتی اگر پشت مقدسترین آرمانهای انسانی سنگر بگیرند.
اگر ملتی گرفتار چنین پشیمنهپوشان عبوسی شد، جز این راهی ندارد که #زندگی و #شادی را پر و بال دهد تا فضا را بر آنان تنگ کند.
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
مرید خرقۀ دردیکشان خوشخویم
عاشقان ایران💌
@LoversofIRAN
دو یادداشت از دکتر #رضا_بابایی، که امروز چشم از جهان فروبست، را در اینجا می گذارم. او پژوهشگری دیندار اما روشنفکر و وطن دوست بود که لحظه ای از رنج های میهن غافل نشد؛ خود با رنج بیماری سرطان سالها جنگید و بی هیاهو چشم از جهان فرو بست. روانش شادباد 🥀
✍نوشته شده در ۲۱ مرداد ۱۳۹۸
اگر عمری باشد، پس از این در هیچ انتخاباتی شرکت نمیکنم که به تیغ #نظارت_استصوابی اخته شده است.
اگر عمری باشد، دیگر به هیچ سیاستمداری وکالت بلاعزل نمیدهم.
اگر عمری باشد، پس از این هیچ فضیلتی را همپایه مهربانی با آدمیزادگان نمیشمارم.
اگر عمری باشد، کمتر میگویم و مینویسم و بیشتر میشنوم و میخوانم.
اگر عمری باشد، پس از این خویش را بدهکار هستی و هستان میشمارم نه طلبکار.
اگر عمری باشد، دیگر هیچ #عدالت کوچکی را در هوس رسیدن به عدالت بزرگتر قربانی نمیکنم.
اگر عمری باشد، دیگر با دو گروه بحث و گفتوگو نمیکنم:
آنان که از عقیده خویش منفعت میبرند؛ و آنان که از اندیشه خویش، پیشه ساختهاند.
اگر عمری باشد،
عدالت را فدای عقیده،
و آرزو را فدای مصلحت،
و عمر را پای خوردنیها و پوشیدنیها قربان نمیکنم.
اگر عمری باشد، چندان در خطا و کوتاهیهای دیگران نمینگرم که روسیاهی خود را نبینم.
اگر عمری باشد، از دینها تنها #مذهب انصاف را برمیگزینم و از فلسفهها آن را که سربههوا نیست و چشم به راههای زمینی دارد.
اگر عمری باشد، هیچ ظلمی را سختتر از تحقیر دیگران نمیشمارم.
اگر عمری باشد، در پی هیچ عقیده و ایمانی نمیدوم. در خانه مینشینم تا ایمانی که سزاوار من است به سراغم آید.
اگر عمری باشد، هر درختی را که دیدم در آغوش میگیرم، هر گلی را میبویم، و هر کوهی را بازیگاه میبینم و تنها یک تردید را در دل نگه میدارم: طلوع خورشید زیباتر است یا غروب آن.
اگر عمری باشد، #سیاستمداران را از دو حال بیرون نمیدانم: آنان که دروغ را به راست میآرایند و آنان که راست را به دروغ میآلایند.
اگر عمری باشد، همچنان برای #آزادی و آبادی کشورم ( #ایران) میکوشم.
اگر عمری باشد، رازگشایی از معمای هستی را به کودکان کهنسال میسپارم.
اگر عمری باشد، از هر عقیدهای میگریزم، چونان گنجشک از چنگال عقاب.
اگر عمری باشد، در جنگلهای بیشتری گم میشوم؛ کوههای بیشتری را مینوردم؛ ساعتهای بیشتری به امواج #دریا خیره میشوم؛ دانههای بیشتری در زمین میکارم و #زبالههای بیشتری از روی زمین برمیدارم.
اگر عمری باشد، کمتر غم نان میخورم و بیشتر غم جان میپرورم.
اگر عمری باشد، دیگر هیچ گنجی را باور نمیکنم، جز گنج گهربار کوشش و زحمت.
اگر عمری باشد، برای خشنودی، منتظر اتفاقات خوشایند نمینشینم.
اگر عمری باشد، خدایی را میپرستم که جز محراب حیرت، در شاُن او نیست.
اگر عمری باشد، قدر دوستان و عزیزانم را بیشتر میدانم.
_____________________________
✍ درد زندگی
رضا بابایی؛ ۸ آبان ۱۳۹۸
در ماههای گذشته، روزها و شبهایی بر من گذشت که #درد تا مغز استخوانم را به آتش میکشید؛ اما در اوج درد، چهرۀ خندان زندگی هیچگاه از پیش چشمان من نرفت.
یادآوری لحظهای که در آن زندگی دوباره به روی من میخندد، به من آرامش و تحمل میداد. اینکه میدانستم تا چند ساعت یا چند روز یا حتی چند ماه دیگر، دوباره لختی آرام میگیرم و اندکی طعم زندگی را میچشم، بهترین مسکن و آرامبخش بود.
مینالیدم و زمزمه میکردم:
درد و غم را حق پی آن آفرید
تا از آن دو خوشدلی آید پدید
عشق به زندگی، تحمل هر رنجی را آسان میکند. #عشق به زندگی، روح اخلاق و فضیلتمداری است، و هر دردی جز درد زندگی، عین بیدردی و کمال بیهودهگردی است.
در جهان، از گرگ گرسنه و مار زخمی آنقدر نباید ترسید که از کسانی که زندگی را نمیفهمند و قدم زدن در پارک را و رفیقبازی را و دوستی با حیوانات را و عشقورزی با طبیعت را و خندیدن و #رقصیدن را و -موسیقی را و نشستن بر روی صندلیهای سینما و تئاتر را.
آنان که جز به نفوذ و اقتدار بیشتر نمیاندیشند و جز صدای طبل #جنگ، قلب و روحشان را نمینوازد، هراسانگیزترین جنبندگان روی زمیناند، حتی اگر پشت مقدسترین آرمانهای انسانی سنگر بگیرند.
اگر ملتی گرفتار چنین پشیمنهپوشان عبوسی شد، جز این راهی ندارد که #زندگی و #شادی را پر و بال دهد تا فضا را بر آنان تنگ کند.
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
مرید خرقۀ دردیکشان خوشخویم
عاشقان ایران💌
@LoversofIRAN
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#دوباره_میسازمت_وطن
#داریوش_اقبالی
اگر از دردهای وطن می گوییم،
به این معنا نیست که در #درد و رنج آن غرق شویم و انگیزه و امید در دلها برای ساختن را بر باد دهیم
نه...
این وطن ماست، خانه مادری و پدری،
خوب یا بد؛ تلخ یا شاد؛ آباد یا ویران؛
و ما #فرزندان_ایران راهی جز بازگشت به خانه و برپاکردن دوباره ستونهای بلندش نداریم
هرجای جهان که باشیم، بیگانگانی گذرا هستیم. تنها جایی که بومی آن ایم، #ایران است؛ مادر ما، خانه ما، خاک ما، بوم و میهن ما
#وطن را بسازیم، ستون به سقفی بزنیم که در حال ویرانی است، وظیفه ما آبادی وطن و نجات از نااهلان است ...
گفتن از #فساد و رنج ها، زمینه ساز درست شدن و #اصلاح است؛ بی تفاوت به رنج هم نوع خود نباشیم، بی تفاوتی گناهی بزرگ است و دامن گیر! اگر به تباهی و ستم #اعتراض نکنیم؛ دیر یا زود دامن همه را خواهدگرفت!
این سنت و قانون الهی است: حال هیچ گروهی از مردم را دگرگون نمی کند تا زمانیکه آن مردم برای دگرگونی زندگی خود گام برندارند؛ و آنانکه بر ستم به دیگری سکوت کنند، بسترساز گسترش ستم اند و بیشک تقصیرکار ...
#ایران_را_بسازیم
#دوباره_میسازمت_وطن
عاشقان ایران 💌
@LoversofIRAN
#داریوش_اقبالی
اگر از دردهای وطن می گوییم،
به این معنا نیست که در #درد و رنج آن غرق شویم و انگیزه و امید در دلها برای ساختن را بر باد دهیم
نه...
این وطن ماست، خانه مادری و پدری،
خوب یا بد؛ تلخ یا شاد؛ آباد یا ویران؛
و ما #فرزندان_ایران راهی جز بازگشت به خانه و برپاکردن دوباره ستونهای بلندش نداریم
هرجای جهان که باشیم، بیگانگانی گذرا هستیم. تنها جایی که بومی آن ایم، #ایران است؛ مادر ما، خانه ما، خاک ما، بوم و میهن ما
#وطن را بسازیم، ستون به سقفی بزنیم که در حال ویرانی است، وظیفه ما آبادی وطن و نجات از نااهلان است ...
گفتن از #فساد و رنج ها، زمینه ساز درست شدن و #اصلاح است؛ بی تفاوت به رنج هم نوع خود نباشیم، بی تفاوتی گناهی بزرگ است و دامن گیر! اگر به تباهی و ستم #اعتراض نکنیم؛ دیر یا زود دامن همه را خواهدگرفت!
این سنت و قانون الهی است: حال هیچ گروهی از مردم را دگرگون نمی کند تا زمانیکه آن مردم برای دگرگونی زندگی خود گام برندارند؛ و آنانکه بر ستم به دیگری سکوت کنند، بسترساز گسترش ستم اند و بیشک تقصیرکار ...
#ایران_را_بسازیم
#دوباره_میسازمت_وطن
عاشقان ایران 💌
@LoversofIRAN