چامه
47 subscribers
2 photos
Download Telegram
هماره مست باید بود
هر چه هست این است
تنها همین ...
تا حس نکنید بار هولناک زمان را
که شانه‌ها را خرد و پشت را خم می‌کند
باید هماره مست شوید
از چه اما؟
شراب، شعر، تقوا؟
از هر آنچه بخواهید
تنها مست شوید
و زمانی اگر
بر پلکان قصری
بر سبزه‌زار دره‌ای
در خلوت اندوهبار اتاق
از خواب برخاستید
مستی کاستی یافته
یا که از سر پریده بود
از باد و موج و ستاره، از پرنده و زمان
از هر چه می‌گریزد و می‌نالد و می‌چرخد
وز هر چه نغمه می‌خواند و سخن می‌گوید
بپرسید چه وقتی است
باد و موج و ستاره، پرنده و زمان
همه گویند وقت مستی است
مست باشید تا برده شهید زمان نباشید
مست شوید،
هماره مست شوید
از شراب، شعر، تقوا
از هر آنچه بخواهید ...

#شارل_بودلر
از کتاب گلهای رنج
ترجمه م. پارسایار
لاشه

روان من، آیا به یاد داری آنچه را دیدیم
در آن صبحگاه دلپذیر تابستان؟
در خم کوره‌راه، لاشه‌ای پلید
بر بستری از سنگریزه افتاده بود

پا در هوا، به سان زنی شهوتران
غرقه در عرقی زهرآگین می‌گداخت
و گستاخ و بی‌شرم و بی‌خیال
شکم بدبوی خود را گشوده بود

آفتاب بر آن لاشه پوسیده می‌تابید
گویی که می‌خواست برشته‌‌اش کند
و صد برابر آنچه را که در پیکره بود
به طبیعت بی‌کرانه باز گرداند

آسمان اسکلت باشکوه را می‌نگریست
به سان گلی بود که از هم می‌شکفت
بوی لاشه گندیده چندان بود
که پنداشتی بر علفزار بیهوش می‌شوی

مگسها وزوز می‌کردند بر آن شکم گندیده
دسته‌های سیاه کرم بیرون می‌ریختند از آن
و چون مایعی غلیظ جاری می‌شدند
بر سراپای رخت‌پاره‌های تنش

چون موج بر می‌شدند و فرود می‌آمدند
یا که با صدایی خشک برمی‌جستند
گویی که نعش، آکنده از نفسی گنگ
می‌زیست و دادم رشد می‌کرد

از آن منظره آهنگی غریب برمی‌خاست
چونان صدای باد و آب روان
یا صدای بوحاری که با جنبشی موزون
دانه‌ای را در غربال می‌چرخاند

اَشکال محو شدند و رویایی نماند بیش
طرحی بر پرده‌ای ازیادرفته بود
آرام شکل گرفته بود زین پس تنها
نقاش خاطره به پایانش می‌رساند

در پس سنگها ماده سگی
خشمگین به ما خیره گشته بود
در کمین آنکه بازگیرد از استخوان
تکه‌ای را که از کف نهاده بود

ــ آنک ای اختر دیدگان و آفتاب طبع من
ای فرشته من و ای عشق من
تو هم به این زباله همانند می‌شوی
به این لاشه گندیده هولناک

آری ای شهبانوی نیکی و مهر
از پس خاکسپاری، تو هم این‌گونه می‌شوی
آن‌دم که زیر علفها و گلهای بانشاط
میان تلی از استخوان کپک می‌زنی

آنگاه، ای محبوب زیبای من !
به کرمی که با بوسه تو‌ را نوش می‌‌کند بگو
که من هنوز با خویشتن نگاه‌داشته‌ام
پیکر و جوهر عشق‌های ازهم‌پاشیده‌ام را...


#شارل_بودلر
گلهای رنج
ترجمه م. پارسایار