❤8❤🔥3🕊2👌1
مائوریسیو لاسانسکی:
کرامت، نمادی نیست که بر انسان اعطا شود، و خودِ واژه نیز قدرتی در ذاتش ندارد. کرامتِ انسان یک نیرو و یگانه شیوهی زیستنی است که به واسطهی آن، انسان و تاریخش بقا مییابند. هنگامی که آلمانِ میانهی قرن بیستم به انسان اجازه نداد با این حق زندگی کند و بمیرد، انسان به حیوان بدل شد. فارغ از آنکه چه اندازه پیشرفته و پیچیده باشد، زمانی که انسان این حق الهی را انکار میکند، نهتنها دست به خودویرانگری میزند، بلکه تاریخش را عقیم میسازد و آیندهمان را مسموم میکند. "The Nazi Drawings" دربارهی همین است.
The Nazi Drawings_ 1961-71. #Mauricio_Lasansky
@life_isart
کرامت، نمادی نیست که بر انسان اعطا شود، و خودِ واژه نیز قدرتی در ذاتش ندارد. کرامتِ انسان یک نیرو و یگانه شیوهی زیستنی است که به واسطهی آن، انسان و تاریخش بقا مییابند. هنگامی که آلمانِ میانهی قرن بیستم به انسان اجازه نداد با این حق زندگی کند و بمیرد، انسان به حیوان بدل شد. فارغ از آنکه چه اندازه پیشرفته و پیچیده باشد، زمانی که انسان این حق الهی را انکار میکند، نهتنها دست به خودویرانگری میزند، بلکه تاریخش را عقیم میسازد و آیندهمان را مسموم میکند. "The Nazi Drawings" دربارهی همین است.
The Nazi Drawings_ 1961-71. #Mauricio_Lasansky
@life_isart
❤🔥4❤2👌2🕊2
اینطوری است. میمیری. نمیدانی موضوع از چه قرار است. هرگز فرصتش را نداشتهای که بدانی. تو را میاندازند وسط بازی و قوانین را به تو میگویند و با اولین خطایی که از تو بگیرند تو را میکشند. یا تو را بیجهت میکشند. اما در نهایت تو را میکشند. از این بابت خاطرت جمع باشد. کمی صبر کن تو را هم میکشند.
وداع با اسلحه
#ارنست_همینگوی
@life_isart
وداع با اسلحه
#ارنست_همینگوی
@life_isart
👍5😢2💔2❤🔥1❤1🕊1
وضعیتی طاقتفرسا، اضطراری. کجا بروم؟ دیگر یادم نیست چه کسی را دوست دارم. حتا دیگر به یاد نمیآورم چه کسی را دوست داشتهام. جز تشنگی در خاطرم چیزی نیست، جز ولعِ چنگ زدن به یکآن از خودم، آنِ ملاقات با چیزی، با کسی. در واقع، دیگر برایم اهمیتی ندارد. میشد توی خیابان بشاشم. میشد با صدای بلند آواز بخوانم. میشد خودم را برهنه بگذارم در انظار بقیه، بر پایهی یک مجسمه. هیچ عزت نفسی ندارم. فقط کمی ترحم غریب برایم مانده، ترحم بر خودم و بر همهی آدمها. حسهایی زادهی خروج. فرقی هم ندارد. به چهرههای توی خیابان که نگاه میکنم، میزنم زیر خنده. فقط وقتی دوباره جدی میشوم که بچهها از جلوم میگذرند، خاصه اگر چشمهاشان روشن باشد. آنچه در کمینم است، تا جایی که یادم میآید، انتزاع است. درم رخنه میکند و در برم میگیرد. هر چه حس میکنم انگار با حروف بزرگ است. انتزاع از وقایع و حرکات خلاص شده است. در من کلام به مَصدر ادا میشود (بیشخص، بیزمان).
یادداشتهای روزانه
#آلخاندرا_پیثارنیک
ترجمه: سمیرا رشیدپور
@life_isart
یادداشتهای روزانه
#آلخاندرا_پیثارنیک
ترجمه: سمیرا رشیدپور
@life_isart
❤8💔3🕊2❤🔥1
آه ،ای سرگشتگیِ جاویدان!
آدمی کی از غُل و زنجیرهای تو رهایی مییابد؟
گوشهنشینِ یونان
#فردریش_هلدرلین
ترجمه: محمود حدادی
@life_isart
آدمی کی از غُل و زنجیرهای تو رهایی مییابد؟
گوشهنشینِ یونان
#فردریش_هلدرلین
ترجمه: محمود حدادی
@life_isart
😢5🕊2❤1👌1
تمامِ روز
نگاهِ من
به چشمهایِ زندگیم خیره گشته بود
به آن دو چشمِ مضطربِ ترسان
که از نگاهِ ثابتِ من میگریختند
و چون دروغگویان
به انزوایِ بیخطرِ پلکها
پناه میآوردند.
وهم سبز
#فروغ_فرخزاد
@life_isart
نگاهِ من
به چشمهایِ زندگیم خیره گشته بود
به آن دو چشمِ مضطربِ ترسان
که از نگاهِ ثابتِ من میگریختند
و چون دروغگویان
به انزوایِ بیخطرِ پلکها
پناه میآوردند.
وهم سبز
#فروغ_فرخزاد
@life_isart
❤5😢2🕊2
❤4🕊2😢1😍1