الان به یه شیکاگو نیاز دارم که برگردم بهش و احساس کنم یه نسخه دیگه از خودمم و برای پایانِ شروع دست تکان بدم و خداحافظی کنم.
خدا درحال عکاسیه و هی آسمون روشن و خاموش میشه و من با نیشی باز منتظرم بعد از شنیدن صدای بارون پنجره رو باز کنم و با صدای پس زمینه بارون به ادامه خیره شدن به سقفم ادامه بدم.
مخزن الاسرار اسم کتاب نظامی نیست اسم پیوی اون دوستته که توش تمام اتفاقای کوچیک و بزرگ زندگیتونو برای هم فرستادین و تعریف کردین.
Forwarded from ִֶָ ࣪˖ ݁ دنیای مخفی کالسیفر 𓏲 ๋࣭
چرا بمیرم؟
وقتی هنوز شفق های قطبی رو ندیدم، توی کافههای پاریس نزدیک برج ایفل کروسان و قهوه نخوردم، شکوفههای گیلاس ژاپن و بهار قشنگش رو ندیدم، رامیونهای سئول رو سفارش ندادم، تو منهتن نیویورک قدم نزدم و همینطور به کتابخونهٔ معروفش سر نزدم، پیتزاهای ایتالیا رو امتحان نکردم، به مناطق هاوایی نرفتم، به اسکاتلند با وایب کلاسیکش هنوز سر نزدم.
وقتی هنوز شفق های قطبی رو ندیدم، توی کافههای پاریس نزدیک برج ایفل کروسان و قهوه نخوردم، شکوفههای گیلاس ژاپن و بهار قشنگش رو ندیدم، رامیونهای سئول رو سفارش ندادم، تو منهتن نیویورک قدم نزدم و همینطور به کتابخونهٔ معروفش سر نزدم، پیتزاهای ایتالیا رو امتحان نکردم، به مناطق هاوایی نرفتم، به اسکاتلند با وایب کلاسیکش هنوز سر نزدم.
چرا بمیرم؟
وقتی هنوز تموم خیابونای شهر رو باهم متر نکردیم، باهم توی شب چای آلبالو های میدون شهرداری رشت رو امتحان نکردیم، به صدای خواننده های روی پل سی و سه پل اصفهان گوش ندادیم، توی پیست دوچرخه سواری کیش کنار دریا دوچرخه سواری نکردیم، بافت خونه های یزد رو ندیدیم، هنوز باهم نرفتیم کاشان گلاب گیری، هنوز فصل بهار مخصوصا اردیبهشت از هوا و بوی درختای نارنج شیراز سرکیف نیومدیم و شب های قشنگ کویر ستاره هارو باهم نشمردیم تا خوابمون ببره.
وقتی هنوز تموم خیابونای شهر رو باهم متر نکردیم، باهم توی شب چای آلبالو های میدون شهرداری رشت رو امتحان نکردیم، به صدای خواننده های روی پل سی و سه پل اصفهان گوش ندادیم، توی پیست دوچرخه سواری کیش کنار دریا دوچرخه سواری نکردیم، بافت خونه های یزد رو ندیدیم، هنوز باهم نرفتیم کاشان گلاب گیری، هنوز فصل بهار مخصوصا اردیبهشت از هوا و بوی درختای نارنج شیراز سرکیف نیومدیم و شب های قشنگ کویر ستاره هارو باهم نشمردیم تا خوابمون ببره.
من دو ساعت اولی که پا میشم ساکت یه جا باید خیره باشم که چرا انقدر زود پاشدم میصرفه برم سرکار یا نه حالا هی تو از من سوال بپرس و برو رومخم!!
از زمانی که یادمه جز آدمای دقیقه ۹۰یی محسوب میشدم و از این قضیه ناراضی بودم و هستم.
میشه هرچی توی ذهنت میگذره چه بااهمیت چه بی اهمیت بهم بگی؟ شاید منم بخوام همون حرف رو بزنم همون نظر رو بگم ولی فکر کردن به واکنشت باعث میشه روزه سکوت بگیرم.
Forwarded from کافه نبش شکسپیر و شرکا (فائز)
بگذریم، امروز با غزل فقط کتاب کتاب کتاب
عاشق راه رفتن توی خیابونیم که پر از مغازه های مختلفه چون بنظرم مغازه ها دنیای مختلف خودشونو دارن حتی بعضیا بوی مخصوص خودشونم دارن مثلا نون فانتزی فروشی از هزار فرسخی بوی زندگی میده یا خشکشویی بوی تمیزیش بامزس یا عطاری ها چون تمام ادویه ها باهم ترکیب شدن بوی بازارهای شلوغ میدن و اونایی هم که بوی خاصی ندارن دنیای خاصی داخلشون جریان داره یکی صاحبش از بیکاری بیرونه یکی با مشتری درگیره یکی درحال زیر و رو کردن جنس ها و خوشگل کردن فضای مغازشه، این که هر کدوم از مغازه ها داستان خاص خودشونو دارن واقعا دوست داشتنیه.
امروز استادم وسط حرفش یهو رو به من گفت " سعی کن از لاک خودت بیای بیرون دنیای بیرون هم قشنگه برای این که تجربه جدیدی داشته باشی و حتی اگر هم شکست بخوری باز تجربه کسب کردی پس از لاک امنت بیا بیرون و یکم زندگی کن. "
تنها قابلیت فیلترشکنم اینه که گوشی رو میزنم به شارژ کامل شارژ میشه بعد تا از شارژ درمیارم و یه مدت کوتاهی با فیلترشکنِ روشن با گوشی کار میکنم شارژم دوباره میشه ۱۰درصد لامصب عکس و فیلم رو که باز نمیکنه فقط نت میخوره.
من واقعا حرف زدن درباره کتاب یا نشون دادن بخش های موردعلاقه و دیالوگهای قشنگ کتاب رو دوس دارم.
امروز روزِ نجومه،
الان باید تلسکوپ رو میذاشتیم پشت کمپر و میزدیم به دل دشت و دمن که شب یه جا کمپ کنیم و تا صب ستاره بشمریم.
الان باید تلسکوپ رو میذاشتیم پشت کمپر و میزدیم به دل دشت و دمن که شب یه جا کمپ کنیم و تا صب ستاره بشمریم.