جدیدا جمله هایی که میگم از جمله های جواد خیابانی گیج کننده تره، واقعا کلمه ها درست کنار هم چیده نمیشن تقصیر من نیست.
یکی از بزرگترین ترسای زندگیم اینه توی روابط با آدم های مختلف اونجوری که من رابطه رو جدی میگیرم طرف مقابلم جدی نگیره یا برعکس.
حس عجیبیه وقتی کسی که اون جایگاه سابق رو برات نداره هنوز وقتی میخواد از قشنگ ترین خاطره هاش بگه اونایی که تو براش ساختی رو تعریف میکنه.
Forwarded from asteroid³⁸⁴⁶²⁷ (𝑳𝒐𝒕𝒖𝒔)
اصلا مناسب روابط انسانی نیستم. کاش میوه بودم؛ نارنگی.
چند وقت یه بار باید برم جلو آینه دوتا نر و ماده بزنم توی گوش خودم و به خودم یادآور بشم ربات نیستم و قرار نیست هرروز درحال دوییدن باشم و حق خسته شدن هم دارم.
Forwarded from rey’s vignette
ویدیوکال واقعا چیز بانمکیه
من توی اتاقم نشستم و پتو پیچیدم دورم، تو گوشی رو با خودت میبری توی آشپزخونه و چایی دم میکنی و از روزت بهم میگی
من توی اتاقم نشستم و پتو پیچیدم دورم، تو گوشی رو با خودت میبری توی آشپزخونه و چایی دم میکنی و از روزت بهم میگی
با این که توی ویدیو کال هی به خودم نگاه میکنم و هی در حال پیدا کردن بهتر شدن زاویه و قیافم هستم ولی واقعا بانمکه چون تو توی دنیای خودتی و اون توی دنیای خودت و گوشیهاتون باعث شده انگار کنار هم باشین برای همین خیلی دوست دارم فیلم دیدن همزمان توی ویدیو کال یا حرف زدن درباره روزمرگی یا حتی کتاب خوندن همزمان رو اینجوری و توی قالب ویدیو کال تجربه کنم.
دقت کردین زمانی که نیاز داریم به یه حرف، به یه تلنگر یا یه اشاره از اطرافیان که خودمون موضوع رو ادامه بدیم هیچ کس حاضر نیست قدم اول رو برداره و دقیقا برعکسش وقتی دیگه نیاز یا تمایلی نداریم پشت سر هم برامون اتفاق میوفته.
هوای امروز خوب بود آسمون قشنگ بود ولی نشد بیرون بریم پس پنجره اتاق رو باز میکنیم با لباس های گرم میشینم و دونات و قهوه و چای میخوریم و از روزمون بهم میگیم تا خستگیمون در بره.
من از تعریف کردن روزم خوشم میاد از اورشیر کردن همه چی خوشم میاد و تعریف تک به تک کار هایی که توی روزم انجام دادم اما باعث میشه بعدش عذاب وجدان بگیرم که خب که چی براش تعریف کردی؟ خب که چی انقدر با جزئیات گفتی؟ مگه بقیه هم اینکار رو انجام میدن؟ شاید دوست نداشته باشه تو درباره همه چی براش صحبت کنی، برای همین سعی میکنم حرف نزنم و شنونده باشم.
به عنوان کسی که گل خریدن یکی از کار های موردعلاقشه از اِرای خریدن گل آفتابگردون خارج شدم و وارد اِرای خریدن نرگس شدم.
عکس های امروزِ تهیونگ خودش یه جور کاسپلی برای هالووین محسوب میشد چون دیدن اون حجم عضله واقعا ترسناک بود.
توی همه مراحل زندگیم در یک زمان اشتباه با آدم اشتباه و توی یک مکان اشتباه بودم. یعنی اینجوری که زمانم رو با آدمایی میگذرونم که ترجیح میدم آدم های دیگه جاشون باشه، حرفایی رو از آدم هایی میشنوم که دوست دارم آدم های دیگه بهم بزنن، بعضی جاهای قشنگ رو با آدم هایی میرم که ترجیح میدادم با آدم های موردعلاقم برم در کل انگار توی یه لوپ معیوب گیر کردم و هیچ راه فراری هم نداره.