موومان
3.43K subscribers
678 photos
14 videos
38 links
- فصل بیست و دوم کتاب سفر به دور اتاقم -
.
https://t.me/BluChtBot?start=67a6aa04bddfab8e8b40
Download Telegram
مغزِ هسته زردآلو >>> خود زردآلو
این حجم اصرار پشه و مگسهارو برای رفتن توی گوشم درک نمیکنم داداش حرفی داری نمیخواد بری داخل گوشم پیام بده :))))
داشتیم با کیمیا درباره احساس تنهایی کردن حرف میزدیم و بهم یادآوری کرد که توی دنیای فانتزی نیستیم و این احساس هم بخشی از زندگیه و این واقعیت که نمیتونم توی دنیای فانتزی باشم برای بار هزارم کوبیده شد توی صورتم.
از بچه اول بودن بدم میاد بخوایم از تمام حرفایی که دیگه کلیشه ای شده مثل این که بچه های اول موش آزمایشی هستن و پدر مادر همش روشون آزمون و خطا میکنن بگذریم
باز از بچه اول بودن متنفرم چون تو ذره ذره فرسوده و خمیده شدن پدر مادرتو میبینی، تو میبینی اون کسی که تورو بغل میکرد و تایم طولانیی توی بغلش بودی و راه میرفت الان سر آوردن چنتا کیسه تا خونه چند مدت فقط دستاشو ماساژ میده چون دست درد داره، کسی که برات وسایلتو درست میکرد الان میگه بیا من عینک ندارم تو این تیکه رو درست کن، کسی که وقتی وسیله ای میشکونی میگفت وایستا همه رو چک کنم خورده شیشه نره توی پات الان بهت میگه بیا ببین خورده شیشه هارو ممکنه من نبینم و بمونه و تو ذره ذره سفید شدن هر تار مو و زیاد شدن قرصهای مختلفی که طول روز باید بخورن و کوچک ترین چین و خط های صورتشون رو میبینی و میتونی ساعت ها ناراحت باشی.
چمیدونم بابا مثلا بیا الکی بگو اینجا چنل موردعلاقته
ولی نوتیف چنلتو روشن کردم >>>> چنلت موردعلاقمه
از آدمایی که یه نماد دارن که بقیه با اون به یادشون میوفته خوشم میاد مثلا کسایی که همیشه توی عکساش یه وسیله ثابت رو میذارن یا از یه وسیله ثابت ولی خاص خودشون همیشه استفاده میکنن یا از یه موضوع ثابت مثل ماه عکس میگیرن و هروقت ماه میبینیم یادشون میوفتیم یا انقدر درباره علاقشون به یه موضوع خاص برامون تعریف کردن که ناخودآگاه هروقت اون موضوع بیان میشه یادشون بیوفتیم.
واقعا خوابم میاد و مقاومت میکنم که نخوابم این استقامت رو روی هر کار دیگه ای داشتم خیلی موفق تر میشدم.
جانم زندگی جریان داره و میگذره چه تو باشی چه نباشی حالا هی ناز کن.
امروز توی کتابخونه یه خانمی همسن مامانم یا حتی سن دار تر جلوم نشسته بود و داشت با جدیت درس میخوند و کلمات رو با دقت حفظ میکرد برام خیلی جالب بود، من خیلی وقتا برای شروع بعضی کارا میگم ای بابا الان تازه شروع کنم این مهارت رو؟الان که دیره خیلی قبل تر باید بهش فکر میکردم
برام سوال شد که این خانم اصلا این فکرا به سرش زده؟ اصلا به این فکر کرده دیگه نباید برای شروع یه مهارت اقدام کنه؟ خیلی دیر شده؟ یا این فکرای اذیت کننده فقط از ذهن مریض من نشأت میگیره.
از یه جایی به بعد تلپاتی ایجاد میشه ینی تو بعد چند ساعت که آفلاین بودی با خودت میگی بذار ببینم داره چیکار میکنه و یه سوال بپرسم همون لحظه میبینی یا کلی بهت پیام داده یا در حال نوشتن روزش یا یه سوال رندومه.
من سرمایه گذاری اصلیم اون کتابایین که چاپ قدیم گرفتم و الان قیمتشون چندین برابر شده
همستر و تپ سواپ سگ کیه
من هروقت صدای پنکه رو میشنوم یاد دوران مدرسه ام میوفتم که پنکه سقفی روشن بود و من جای گوش دادن به حرفهای معلم به این فکر میکردم که اگه بیوفته چند نفرمون قراره بمیریم یا زمانی که امتحان دیکته میگرفتن و یه معلم به چنتا کلاس دیکته میگفت هرچقدر میگفتیم خانم اجازه صداتون نشنیدیم میگفت میخواستین گوش کنین آخرش باز همه متن رو میخونم.
از هم صحبت شدن با آدمایی که وسط حرفشون یهو میگن به قول شعرِ فلان شاعر، به قول اون کاراکتر توی اون سریال، به یاد اون تیکه از کتاب که شخصیت اصلی اینجوری میگفت، عین اون آهنگی که توی لیریکش میگفت ... و یه نقل قول مرتبط به حرفشون میزنن خوشم میاد.