موومان
3.43K subscribers
679 photos
14 videos
38 links
- فصل بیست و دوم کتاب سفر به دور اتاقم -
.
https://t.me/BluChtBot?start=67a6aa04bddfab8e8b40
Download Telegram
Forwarded from کافه نبش شکسپیر و شرکا (فائز)
بگذریم، امروز با غزل فقط کتاب کتاب کتاب
برنامه آخر هفته: خفه کردن خود با کتاب خوندن🤝🏼
عاشق راه رفتن توی خیابونیم که پر از مغازه های مختلفه چون بنظرم مغازه ها دنیای مختلف خودشونو دارن حتی بعضیا بوی مخصوص خودشونم دارن مثلا نون فانتزی فروشی از هزار فرسخی بوی زندگی میده یا خشکشویی بوی تمیزیش بامزس یا عطاری ها چون تمام ادویه ها باهم ترکیب شدن بوی بازارهای شلوغ میدن و اونایی هم که بوی خاصی ندارن دنیای خاصی داخلشون جریان داره یکی صاحبش از بیکاری بیرونه یکی با مشتری درگیره یکی درحال زیر و رو کردن جنس ها و خوشگل کردن فضای مغازشه، این که هر کدوم از مغازه ها داستان خاص خودشونو دارن واقعا دوست داشتنیه.
امروز استادم وسط حرفش یهو رو به من گفت " سعی کن از لاک خودت بیای بیرون دنیای بیرون هم قشنگه برای این که تجربه جدیدی داشته باشی و حتی اگر هم شکست بخوری باز تجربه کسب کردی پس از لاک امنت بیا بیرون و یکم زندگی کن. "
تنها قابلیت فیلترشکنم اینه که گوشی رو میزنم به شارژ کامل شارژ میشه بعد تا از شارژ درمیارم و یه مدت کوتاهی با فیلترشکنِ روشن با گوشی کار میکنم شارژم دوباره میشه ۱۰درصد لامصب عکس و فیلم رو که باز نمیکنه فقط نت میخوره.
من واقعا حرف زدن درباره کتاب یا نشون دادن بخش های موردعلاقه و دیالوگهای قشنگ کتاب رو دوس دارم.
امروز روزِ نجومه،
الان باید تلسکوپ رو میذاشتیم پشت کمپر و میزدیم به دل دشت و دمن که شب یه جا کمپ کنیم و تا صب ستاره بشمریم.
- •••• • -- --- --- -• •• ••• -••• • •- ••- - •• -• ••- •-•• •• ••• -• --- - •• - ?
از کد ها و رمز ها خوشم میاد نه فقط کد های معروف مثل مورس یادمه دبیرستان که بودیم یکی از استادامون یه دفتر داشت همیشه همراهش بود و توش شکلهای عجیب کنار هم میکشید که هم شبیه الفبا بود هم نمیشد الفبا درنظرشون گرفت، ازش پرسیدم این شکلها چیه؟ نقاشی میکشیدن؟ گفت برای خودم با حروفی که خودم درست کردم مینویسم حتی دفترچه خاطراتمو روزانه با این خط مینویسم که اگه روزی کسی هم خواست بخونه نفهمه چی نوشتم از کارش خیلی خوشم اومد و بعدش شروع کردم شبیهش کلمات رو به شکل متفاوتی نوشتم و کلا به کد ها و خط ها و الفبای مختلف بیشتر علاقمند شدم چون اینجور چیزها که فقط آدمای محدودی ازش سر دربیارن حس اختصاصی تر بودن میده و این حالت رو دوس دارم.
من هیچ وقت کسایی که به خودشون اجازه میدن و با لحن دستوری با بقیه حرف میزنن رو نمیفهمم وقتی همه توی یه جایگاهیم و هیچ برتریی نسبت به هم نداریم چجوری به خودتون حق میدین دستوری حرف بزنین؟
امروز روز چاییه یه چای هل دارمون نشه؟
ترکیب چای و کتاب خوندن یه ترکیب برندست.
بله خودمم میدونم دارم از در و دیوار حرف میزنم فقط میخوام بحث فعلی ادامه پیدا کنه چون بلد نیستم بحث جدید باز کنم و نمیخوام حرف زدنمون زود تموم شه.
دیدید جلسه های مشاوره تایم محدود داره؟مثلا بعد ۴۵ دقیقه مشاور میگه خب وقتتون تموم شد و باید برید و جلسه بعد بیاید؟
من درباره حضورم توی زندگی بعضی آدم ها همین حس رو دارم حس میکنم فقط یه تایم‌ کوتاهی دارم و قراره تموم شه و معلوم نیست جلسه بعد کی میشه برای همین برای هرکاری عجله میکنم.
نمیدونم کدومتون نیاز دارید این حرفارو بشنوید اما به خودتون سخت نگیرید، خودتونو با بلاگرهای اینستا و ادمین های تلگرام مقایسه نکنید، خودتونو به خاطر جوش صورتتون از آینه محروم نکنید، خودتونو به خاطر اضافه وزن از غذاهای خوشمزه محروم نکنید، خودتونو به خاطر نه شنیدن از پیشنهاد دادن چیزهایی که دوست دارید محروم نکنید، خودتونو به خاطر کارایی که دوست ندارید از زندگی محروم نکنید، خودتونو برای ناراحت نکردن دیگران از خوشحالی محروم نکنید و درآخر خودتونو از کتاب و لباس موردعلاقتون صرفا برای پس انداز کردن پولاتون محروم نکنید.