Forwarded from خلوت نشینی (Misagh Mehrabi)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چقدر سخت است عشقی که منجر به وصال و "رسیدن" نشود ... چه سرنوشت غم انگیزی ...
به قول معروف: خدا نصیب گرگ بیابون هم نکند!
@khalvat_neshini
به قول معروف: خدا نصیب گرگ بیابون هم نکند!
@khalvat_neshini
Forwarded from خلوت نشینی (Misagh Mehrabi)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آهنگ زیبای ابراهیم تاتلیس خواننده مشهور ترک ...
یا محمد به فریاد برس ...
یا علی به فریاد برس ...
بیچاره انسانها که اسیر نفس شدهاند ..
پ.ن: خواستن زبانی، اگر از سر درد و استیصال باشد، اثر خود را می گذارد. هر چند نباید منفعل بود و باید قدمی برای اصلاح و تهذیب خود و جامعه برداشت.
@khalvat_neshini
یا محمد به فریاد برس ...
یا علی به فریاد برس ...
بیچاره انسانها که اسیر نفس شدهاند ..
پ.ن: خواستن زبانی، اگر از سر درد و استیصال باشد، اثر خود را می گذارد. هر چند نباید منفعل بود و باید قدمی برای اصلاح و تهذیب خود و جامعه برداشت.
@khalvat_neshini
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آمادهای با هم بخونیم؟ ...
بخونیم ولی فقط با خوندن درست نمی شه، به عمل کار برآید به سخندانی نیست ...
@korsiii
منبع: صفحه اینستاگرام santoor.note
بخونیم ولی فقط با خوندن درست نمی شه، به عمل کار برآید به سخندانی نیست ...
@korsiii
منبع: صفحه اینستاگرام santoor.note
اینان که خسته اند👆
یاران همدمند که ازفرط خستگی
برپای هم گذاشته سر، آرمیدهاند
از کارگاه معدنِ بی هیچ روزنند؟
در بارگاه وانتِ اِستاده درکنار
یاد آور شریف ترین قشر میهنند
آنان که ژرف صخره ستیزان معدنند
زحمتکشان و رنجبران کهندیار
کمتر کسی که دیده و دانندشان به کـَس
در ژرفنای تیره و تاریک معدنی
در وادی طبس
آوار شد بر آنان، کوهی زسنگ وخاک
نان آوران خسته در آن قیرگون مغاک
در خانه ای محقر، نوباوگان و یار
هر روزه بی قرار، نشسته در انتظار
چشمان شان به در، پیِ پایان وقتِکار
کز در پدر درآید مغرور و سربلند
با چهرهٔ سیاه ولی قلب پر امید
چون روی مه سپید با سینه ای ستبر
با دست پر برای عزیزان، امیدوار
ای وای وای وای
زیرا پدر نیامد، شد دیرگاه و باز نیامد
از دست رفت با همه یاران درین غبار
بس بی پناه اهل و عیالند داغدار
آُف برتو روزگار
شد گورگاه آنان
گودال ژرف و تنگ
کانِ ذغال سنگ
تا باز روز دیگر و سال و مَهی دگر
کاوند پول و ثروت این مُلک، بیدرنگ
آنان که هر کجای وطن،
هِشتهاند، چنگ
در قصرهای خود بهخوشی آرمیدهاند
فرزند و یارشان غم و حسرت ندیدهاند
شعر از: #محمود_ناظران_پور
تصویر از: ح. برهمت
@korsiii
یاران همدمند که ازفرط خستگی
برپای هم گذاشته سر، آرمیدهاند
از کارگاه معدنِ بی هیچ روزنند؟
در بارگاه وانتِ اِستاده درکنار
یاد آور شریف ترین قشر میهنند
آنان که ژرف صخره ستیزان معدنند
زحمتکشان و رنجبران کهندیار
کمتر کسی که دیده و دانندشان به کـَس
در ژرفنای تیره و تاریک معدنی
در وادی طبس
آوار شد بر آنان، کوهی زسنگ وخاک
نان آوران خسته در آن قیرگون مغاک
در خانه ای محقر، نوباوگان و یار
هر روزه بی قرار، نشسته در انتظار
چشمان شان به در، پیِ پایان وقتِکار
کز در پدر درآید مغرور و سربلند
با چهرهٔ سیاه ولی قلب پر امید
چون روی مه سپید با سینه ای ستبر
با دست پر برای عزیزان، امیدوار
ای وای وای وای
زیرا پدر نیامد، شد دیرگاه و باز نیامد
از دست رفت با همه یاران درین غبار
بس بی پناه اهل و عیالند داغدار
آُف برتو روزگار
شد گورگاه آنان
گودال ژرف و تنگ
کانِ ذغال سنگ
تا باز روز دیگر و سال و مَهی دگر
کاوند پول و ثروت این مُلک، بیدرنگ
آنان که هر کجای وطن،
هِشتهاند، چنگ
در قصرهای خود بهخوشی آرمیدهاند
فرزند و یارشان غم و حسرت ندیدهاند
شعر از: #محمود_ناظران_پور
تصویر از: ح. برهمت
@korsiii
پدرم می گفت این پسر صدایش از سرش هست و تا پیرمرد هم که بشود صدایش رسا خواهدبود، صدایی که از سینه باشد ماندگار نیست....
روزی همکلاسی هایم برایم تعریف کردند که محمدرضا را برده اند در رادیو مشهد و در آنجا به مناسبت تولد یکی از ائمه مدیحه خوانده ...
متن کامل در پست بعدی 👇
@Korsiii
روزی همکلاسی هایم برایم تعریف کردند که محمدرضا را برده اند در رادیو مشهد و در آنجا به مناسبت تولد یکی از ائمه مدیحه خوانده ...
متن کامل در پست بعدی 👇
@Korsiii
✍️ محمود ناظران پور
به مناسبت سالگشت پرواز روان پاک استاد شجریان، چند سطری از خاطراتم را بخوانید و می دانم برای تان تازگی دارد و کمتر کسی شنیده است:
من، با شجریان یک ماه تفاوت سنی داریم، او یک ماه از من جوانتر بود، صدای او را از ده سالگیم بهخاطر دارم، منزل ما در کوچهٔ سلام پایین خیابان مشهد بود، آن طرف خیابان، عسکریهٔ مرحوم عابدزاده را تازه ساخته بودند، و بر فراز آن، چوب بست بلند برپا و چهار یا شش بلند گوی بزرگ بر فراز آن قرار داشت، آن زمان ضبط صدا نبود، برنامه های ماه رمضان میباید زنده اجرا میشد، ما در پشت بام با پدر و مادرم می خوابیدیم و با مناجات مولا علی که با صدای نازک این پسرک اجرا میشد، برای سحری خوردن بیدار می شدیم. وقتی با آن نوای دل انگیز در دستگاه موسیقی ایرانی می خواند: «اللّٰهُمّ اِنـّی اسألُک الأمان... یومَ لا ینفعُ مالٌ و لا بَنون، اِلّا مَن اَتـَی اللّٰهَ بقـَلبٍ سَلیم»... صدای صاف و بی خش او در سکوت شب تا فرسنگها می رفت و هر که میشنید از خود بیخود میشد.
پدرم می گفت این پسر صدایش از سرش هست و تا پیرمرد هم که بشود صدایش رسا خواهد بود، صدایی که از سینه باشد ماندگار نیست. محمدرضا، برنامه های مهدیه پشت باغ نادری را نیز به همین گونه اداره میکرد، یکی دو تا از پسران همسن نیز او را نوبتی یاری می رساندند. من و همسالان خیلی سعی می کردیم از او تقلید کنیم. عابدزاده منزلش وصل به همان مهدیه بود که خودش با پول مردم ۱۴ بنا را به مرور ساخت، نخستین آن مهدیه بود، او متصل به مهدیه کارگاه آینه سازی داشت که از همان محل گذران زندگی میکرد. پیشه ور بود ولی قدری درس حوزوی خواند و شده بود یک منبریِ موفق، منبر را نیز اینگونه شروع می کرد: «قالَ الحکیم، فی مُحکمِ کتابِ الکریم» و بعد آیه ای از قرآن متناسب با بحث آن منبر... به هر روی، من حدود یک سالی شاگردی آینه سازی را آنجا کردم، بیشتر، آینه های گِرد متصل به هم که یکی آینه و دیگری درِب آن بود، و با پرسهای سنگین کلمهٔ عابدزاده را روی درب آینه برجسته کاری میکردیم. یک برند بود و بیشتر مردم بهویژه روستائیان حتی چوپانان در جیب داشتند.
چند سالی گذشت، من در عسکریه جامع المقدمات می خواندم، مادرم میخواست من آخوند بشوم. روزی همکلاسی هایم برایم تعریف کردند که محمدرضا را برده اند در رادیو مشهد و در آنجا به مناسبت تولد یکی از ائمه مدیحه خوانده. عابد زاده به شدت بر آشفت و با او به هم زد. از آن پس محمدرضا به تهران رفت و با نام سیاوش به کار موسیقی و آواز اصیل ایرانی روی آورد، این تعصب عابدزاده موجب شد که راه اعتلای موسیقی و آواز ایران به روی محمدرضا باز شود..
نام و یادش ماندگار.
مجله اجتماعی کرسی
@korsiii
به مناسبت سالگشت پرواز روان پاک استاد شجریان، چند سطری از خاطراتم را بخوانید و می دانم برای تان تازگی دارد و کمتر کسی شنیده است:
من، با شجریان یک ماه تفاوت سنی داریم، او یک ماه از من جوانتر بود، صدای او را از ده سالگیم بهخاطر دارم، منزل ما در کوچهٔ سلام پایین خیابان مشهد بود، آن طرف خیابان، عسکریهٔ مرحوم عابدزاده را تازه ساخته بودند، و بر فراز آن، چوب بست بلند برپا و چهار یا شش بلند گوی بزرگ بر فراز آن قرار داشت، آن زمان ضبط صدا نبود، برنامه های ماه رمضان میباید زنده اجرا میشد، ما در پشت بام با پدر و مادرم می خوابیدیم و با مناجات مولا علی که با صدای نازک این پسرک اجرا میشد، برای سحری خوردن بیدار می شدیم. وقتی با آن نوای دل انگیز در دستگاه موسیقی ایرانی می خواند: «اللّٰهُمّ اِنـّی اسألُک الأمان... یومَ لا ینفعُ مالٌ و لا بَنون، اِلّا مَن اَتـَی اللّٰهَ بقـَلبٍ سَلیم»... صدای صاف و بی خش او در سکوت شب تا فرسنگها می رفت و هر که میشنید از خود بیخود میشد.
پدرم می گفت این پسر صدایش از سرش هست و تا پیرمرد هم که بشود صدایش رسا خواهد بود، صدایی که از سینه باشد ماندگار نیست. محمدرضا، برنامه های مهدیه پشت باغ نادری را نیز به همین گونه اداره میکرد، یکی دو تا از پسران همسن نیز او را نوبتی یاری می رساندند. من و همسالان خیلی سعی می کردیم از او تقلید کنیم. عابدزاده منزلش وصل به همان مهدیه بود که خودش با پول مردم ۱۴ بنا را به مرور ساخت، نخستین آن مهدیه بود، او متصل به مهدیه کارگاه آینه سازی داشت که از همان محل گذران زندگی میکرد. پیشه ور بود ولی قدری درس حوزوی خواند و شده بود یک منبریِ موفق، منبر را نیز اینگونه شروع می کرد: «قالَ الحکیم، فی مُحکمِ کتابِ الکریم» و بعد آیه ای از قرآن متناسب با بحث آن منبر... به هر روی، من حدود یک سالی شاگردی آینه سازی را آنجا کردم، بیشتر، آینه های گِرد متصل به هم که یکی آینه و دیگری درِب آن بود، و با پرسهای سنگین کلمهٔ عابدزاده را روی درب آینه برجسته کاری میکردیم. یک برند بود و بیشتر مردم بهویژه روستائیان حتی چوپانان در جیب داشتند.
چند سالی گذشت، من در عسکریه جامع المقدمات می خواندم، مادرم میخواست من آخوند بشوم. روزی همکلاسی هایم برایم تعریف کردند که محمدرضا را برده اند در رادیو مشهد و در آنجا به مناسبت تولد یکی از ائمه مدیحه خوانده. عابد زاده به شدت بر آشفت و با او به هم زد. از آن پس محمدرضا به تهران رفت و با نام سیاوش به کار موسیقی و آواز اصیل ایرانی روی آورد، این تعصب عابدزاده موجب شد که راه اعتلای موسیقی و آواز ایران به روی محمدرضا باز شود..
نام و یادش ماندگار.
مجله اجتماعی کرسی
@korsiii
Afsaneh-@KORONMUSIC
Aminollah Rashidi
#کرسی_نوا
قطعه افسانه
شیدای زمانم
رسوای جهانم
بی دلبر و بی دل
بی نام و نشانم
آهنگساز و خواننده : امین الله رشیدی
شعر : تورج نگهبان
روحش شاد.
Ref: @koronmusic
قطعه افسانه
شیدای زمانم
رسوای جهانم
بی دلبر و بی دل
بی نام و نشانم
آهنگساز و خواننده : امین الله رشیدی
شعر : تورج نگهبان
روحش شاد.
Ref: @koronmusic
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اثری هنری، دل انگیز و مفهومی، همراه یکی از سمفونیهای مشهور جهان، پیشکش شما...
باشد در این نگرانیهای روزمره، آرامشی هرچند کوتاه مدت برایتان به ارمغان بیاورد.
مجلۀ اجتماعی کرسی
@korsiii
باشد در این نگرانیهای روزمره، آرامشی هرچند کوتاه مدت برایتان به ارمغان بیاورد.
مجلۀ اجتماعی کرسی
@korsiii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«به نام خداوند گــَردان سپهر
فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر»
خداوند کیهان بی انتها
کزآن ذره ای نیست دنیای ما
جهانهای پیدا و پنهان درآن
فراتر ز فهم بشر بی گمان
ازآنسو بشررا زدانش کمیست
وزینسوی، هرذرهای عالَمیست
یکی قطره باران ببین کاندرآن
جهان های بسیار باشد نهان
ستایش سزاوار پروردگار
به هرلحظه باشد فزون ازشمار
بنازم به فردوسی خوش زبان
که این گونه کردهاست اورا بیان
«خدای بلندی و پستی تویی
ندانمچهای؟ هرچههستی تویی»
بلندی، سترگیّ گیهان بوَد
که پَستی همان خـُردیِ آن بود
حکیم از خرد این دورا دیدهاست
که وصفش بدینگونه بگزیدهاست
تو، با چارصدبار بینی چنین
برو پیشتر ، هی شگفتی ببین
شگفتی تر آن است ازاین بشر
که باشد ز یک ذره ناچیزتر
چو قدرت بیابد خدایی کند
شراری به خلق خدای افکند
چو خودرا ببیند همی استوار
نداند که مرگاست در انتظار
محمود ناظرانپور
+ ابیات داخل گیومه« » از
فردوسی بزرگ است.
مجلۀ اجتماعی کرسی
@korsiii
فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر»
خداوند کیهان بی انتها
کزآن ذره ای نیست دنیای ما
جهانهای پیدا و پنهان درآن
فراتر ز فهم بشر بی گمان
ازآنسو بشررا زدانش کمیست
وزینسوی، هرذرهای عالَمیست
یکی قطره باران ببین کاندرآن
جهان های بسیار باشد نهان
ستایش سزاوار پروردگار
به هرلحظه باشد فزون ازشمار
بنازم به فردوسی خوش زبان
که این گونه کردهاست اورا بیان
«خدای بلندی و پستی تویی
ندانمچهای؟ هرچههستی تویی»
بلندی، سترگیّ گیهان بوَد
که پَستی همان خـُردیِ آن بود
حکیم از خرد این دورا دیدهاست
که وصفش بدینگونه بگزیدهاست
تو، با چارصدبار بینی چنین
برو پیشتر ، هی شگفتی ببین
شگفتی تر آن است ازاین بشر
که باشد ز یک ذره ناچیزتر
چو قدرت بیابد خدایی کند
شراری به خلق خدای افکند
چو خودرا ببیند همی استوار
نداند که مرگاست در انتظار
محمود ناظرانپور
+ ابیات داخل گیومه« » از
فردوسی بزرگ است.
مجلۀ اجتماعی کرسی
@korsiii
چندى قلم از دست ايام گريخته بود و در پهلوى گرفتۀ دفترى خفته، گفتمش: "از نيام بيرون در آى و از كرانه به ميانه و به تن سفيد صفحه بتاز، كه سينه را انقباض نشايد و انبساط بايد، كه من قدرت تو را در خلقت و رقص تو را در ميدان نبرد بسى ديدهام ليك امروز تو را نشسته، من الفلق الى العسق از كار افتاده مى بينم."
چون مرا شنيد، تن بجنبانيد و اين ها بر زبان رانيد: "اين سست احوالى نه از من كه از توست، آفتاب و تاب، باد و ياد جملگى موافق، ليك تو در مشايعت، ناموافق، بار خيال و آرزو را روى كاغذ پياده و خود را در صف نويسندگان عاشق جاى ده، كه خيال پردازى غايت لذت است گرچه هزار خيال بى صورت يار نيارزد".
گفتمش: "بس است اين سخن دراز، كه من جملگى نظم و نثر هستم و بى نياز از اين همه وعظ، سر من به واژگان مزين و دست و دل من به عاشقى مصمم، چون قلم بچرخانم لشكرى از عروسان زيبا بيافرينم، اما با قلم خفته كى اين توانم؟"
و چون چندى بگذشت قلم چو صبح صادق از پس شب غاسق در دستان من طلوع كرد و يكديگر را به هم كارى و همدلى، مودت و محبت باز شناختيم و نسيمى سبز از آفرينش بر صفحه سفيد و سرد زندگى به راه انداختيم.
#لی_لا
@korsiii
چون مرا شنيد، تن بجنبانيد و اين ها بر زبان رانيد: "اين سست احوالى نه از من كه از توست، آفتاب و تاب، باد و ياد جملگى موافق، ليك تو در مشايعت، ناموافق، بار خيال و آرزو را روى كاغذ پياده و خود را در صف نويسندگان عاشق جاى ده، كه خيال پردازى غايت لذت است گرچه هزار خيال بى صورت يار نيارزد".
گفتمش: "بس است اين سخن دراز، كه من جملگى نظم و نثر هستم و بى نياز از اين همه وعظ، سر من به واژگان مزين و دست و دل من به عاشقى مصمم، چون قلم بچرخانم لشكرى از عروسان زيبا بيافرينم، اما با قلم خفته كى اين توانم؟"
و چون چندى بگذشت قلم چو صبح صادق از پس شب غاسق در دستان من طلوع كرد و يكديگر را به هم كارى و همدلى، مودت و محبت باز شناختيم و نسيمى سبز از آفرينش بر صفحه سفيد و سرد زندگى به راه انداختيم.
#لی_لا
@korsiii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یار عزیز و همزبان! چون نیستت آیندهای
شاید تو را یک خندهای، آرد دل فرخندهای
البته باید در نظر، آریم قدری بیشتر
زنهار تا ناید ز ما رفتار نا زیبندهای
توهین نباشد آنچنان، کآزار بر هممیهنان
با شوخی آید در میان، بلوای بیمانندهای
گاهی به پیرامونمان، یک منظر آید در عیان
آزار جانسوز زنان، در چشم هر بینندهای
او مادر و خواهربوَد، یا نازنین دختربوَد
كآزار او بدتر بوَد از شرّ هر درّندهای
بحثی دگر آمد بهکار، ای یار معذورم بدار
از خود شدم بیاختیار، از بحث ناخواهندهای
بگذر ازین، شاید نکو، باشد که آید پیشِ رو
قدری ز اسرار مگو، گوید به ما گویندهای
شعر از: محمود ناظرانپور
مجلۀ اجتماعی کرسی
@korsiii
شاید تو را یک خندهای، آرد دل فرخندهای
البته باید در نظر، آریم قدری بیشتر
زنهار تا ناید ز ما رفتار نا زیبندهای
توهین نباشد آنچنان، کآزار بر هممیهنان
با شوخی آید در میان، بلوای بیمانندهای
گاهی به پیرامونمان، یک منظر آید در عیان
آزار جانسوز زنان، در چشم هر بینندهای
او مادر و خواهربوَد، یا نازنین دختربوَد
كآزار او بدتر بوَد از شرّ هر درّندهای
بحثی دگر آمد بهکار، ای یار معذورم بدار
از خود شدم بیاختیار، از بحث ناخواهندهای
بگذر ازین، شاید نکو، باشد که آید پیشِ رو
قدری ز اسرار مگو، گوید به ما گویندهای
شعر از: محمود ناظرانپور
مجلۀ اجتماعی کرسی
@korsiii
آتشی در نیستان
کانال صدای سخن عشق
آتشی در بیخ نِی افتاده بود و میسوخت.
نی گفت: ای آتش چه کردهام که مرا میسوزی؟
آتش گفت: دعوی بیمعنی کردهای.
نی گفت: چگونه؟
آتش گفت: میگویی نیام و همچنان در بند خویش مانده و شب و روز برگ خود میسازی.
📚 نزهت الارواح، امیر حسینی هروی (متوفی ۷۱۸ قمری)
🎶 تصنیف «آتشی در نیستان»
شهرام ناظری
شاعر: مجذوب تبریزی
گروه ماداکتو
کنسرت سیدنی استرالیا سال ۲۰۱۷
➕➕➕➕➕➕➕➕➕
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون عشقی که در جانی فتاد
شعله تا مشغول کار خویش شد
هر نیی شمعِ مزار خویش شد
نی به آتش گفت کاین آشوب چیست
مر ترا زین سوختن مطلوب چیست
گفت آتش بی سبب نفروختم
دعویآ بی معنیات را سوختم
زانکه میگفتی نیام با صد نمود
همچنان دربند خود بودی که بود
با چنین دعوی چرا ای کم عیار
برگ خود میساختی هر نوبهار
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
شمسالدین محمد مجذوب تبریزی
(متوفی ۱۰۹۳ قمری)
مجله اجتماعی کرسی
@korsiii
منبع: @yarekhaksar
نی گفت: ای آتش چه کردهام که مرا میسوزی؟
آتش گفت: دعوی بیمعنی کردهای.
نی گفت: چگونه؟
آتش گفت: میگویی نیام و همچنان در بند خویش مانده و شب و روز برگ خود میسازی.
📚 نزهت الارواح، امیر حسینی هروی (متوفی ۷۱۸ قمری)
🎶 تصنیف «آتشی در نیستان»
شهرام ناظری
شاعر: مجذوب تبریزی
گروه ماداکتو
کنسرت سیدنی استرالیا سال ۲۰۱۷
➕➕➕➕➕➕➕➕➕
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون عشقی که در جانی فتاد
شعله تا مشغول کار خویش شد
هر نیی شمعِ مزار خویش شد
نی به آتش گفت کاین آشوب چیست
مر ترا زین سوختن مطلوب چیست
گفت آتش بی سبب نفروختم
دعویآ بی معنیات را سوختم
زانکه میگفتی نیام با صد نمود
همچنان دربند خود بودی که بود
با چنین دعوی چرا ای کم عیار
برگ خود میساختی هر نوبهار
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
شمسالدین محمد مجذوب تبریزی
(متوفی ۱۰۹۳ قمری)
مجله اجتماعی کرسی
@korsiii
منبع: @yarekhaksar