کنج اهل دل/استاد کاظم محمّدی
328 subscribers
11.9K photos
1.69K videos
62 files
2.13K links
بی چراغ جام در خلوت نمی‌یارم نشست
زان که کنج اهل دل باید که نورانی بود

حافظ
Download Telegram
Forwarded from Mehdi Bolandi
📜📜
#بودن_یا_نبودن (۱)

آن‌یکی می‌گفت خوش بودی جهان
گر نبودی پای مرگ اندر میان
آن دگر گفت ار نبودی مرگ هیچ
که نیرزیدی جهان پیچ‌پیچ
خرمنی بودی به دشت افراشته
مهمل و نا کوفته بگذاشته
مرگ را تو زندگی پنداشتی
تخم را در شوره خاکی کاشتی
عقل کاذب هست خود معکوس بین
زندگی را مرگ بیند ای غبین
ای خدا بنمای تو هر چیز را
آن‌چنان که هست در خدعه‌سرا
هیچ مرده نیست پر‌حسرت ز مرگ
حسرتش آن است کش کم بود برگ
ور نه از چاهی به صحرا اوفتاد
در میان دولت و عیش و گشاد
زین مقام ماتم و تنگین مناخ
نقل افتادش به صحرای فراخ
مقعد صدقی نه ایوان دروغ
باده‌ی خاصی نه مستیی ز دوغ
مقعد صدق و جلیس حق شده
رسته زین آب و گل آتشکده
ور نکردی زندگانی منیر
یک‌دو دم مانده است مردانه بمیر

مثنوی، د۵، ابیات ۱۷۶۰-۱۷۷۰


📚#جستارهایی_در_معرفت_مرگ
🖊#پروفسور_کاظم_محمدی
@konje_ahle_del
Forwarded from Mehdi Bolandi
📜📜
#بودن_یا_نبودن (۲)

بودنِ مرگ
یا
نبودنِ مرگ،
در اینجا
مسئله این است.
از جمله مسائل مهمّ بشری که از دیرباز مورد نظر بوده و هم‌اکنون نیز هست و قهراً در آینده هم خواهد بود همین مسئله‌ی مرگ است. برخی چنان به پدیده‌ی «مرگ» می‌اندیشند که از زندگی غافل می‌شوند و زندگی‌شان رنگ و بوی مرگ می‌گیرد. و برخی هم چنان از مرگ غافل می‌شوند که زندگی‌شان در حکم مرگ است. اندیشیدن و یا اندیشه نکردن به مرگ نیز خود از مسائل قابل‌بحث است که آیا باید به آن توجّه کرد یا نه؟! آیا باید او را مدام در ذهن و ضمیر و نظر داشت یا نه؟! و اگر آری تا چه حد؟ و تا کجا؟! و چگونه؟!
مرگ‌اندیشی و اندیشیدن به مرگ، گویی که مدام همراه آدمی است، شاید هم همزاد زندگیِ ما باشد، لحظه‌به‌لحظه با ما و در درون ماست، آنی از ما دور نمی‌شود و چونان سایه ما را در هر جا که باشیم تعقیب می‌کند و هرگز از این کار خسته و ملول و رنجیده نمی‌شود و نهایتاً این سایه‌ی اوست که بر یکایک ما پیروزمندانه می‌افتد و ما را به‌تمامی در بر‌ می‌گیرد، این مطلب با پیام‌های قرآن نیز همسان و سازگار است که: کلّ نفس ذائقه الموت، هر شخصی بالأخره طعم مرگ را خواهد چشید و مزّه‌ی آن را احساس خواهد کرد. از‌این‌روست که ما نمی‌توانیم از آن غافل باشیم، چه او در ماست و از ما غافل نیست و ما را به‌سوی خود می‌کشد.
عاقل آن است که از آن دور نشود و تصوّر دوری هم نداشته باشد. خردمندان مدام به مرگ می‌اندیشند و با این اندیشه به تکاپو می‌افتند و زندگیِ خود را به بهترین حالت ممکن سامان می‌دهند، و بی‌خرد آن است که بخواهد با فراموش کردن و یا بی توجّهی نمودن به آن چالش نماید. مرگ حریف قدری است و فنون بسیاری برای از پا در آوردن موجودات در اختیار دارد.


📚#جستارهایی_در_معرفت_مرگ
🖊#پروفسور_کاظم_محمدی
@konje_ahle_del
Forwarded from Mehdi Bolandi
📜📜
#بودن_یا_نبودن (۳)

یاد کردن و یا فراموش نمودن مرگ نوسانی است که در زندگی ما مدام در جریان است، گاهی به یاد می‌آید و گاهی هم از یاد می‌رود، و این امری‌ است طبیعی، و واقع این است که نه می‌توان مرگ را به طور کامل نا‌دیده گرفت و آن را فراموش نمود و نه می‌توان به طور کامل به آن اندیشید و مدام آن را در نظر داشت، که با فراموشی مرگ زندگی دیگران به خطر می‌افتد و با یاد مرگ زندگی خود.
مرگ برای بسیاری عامل بازدارنده و پیش گیرنده است که اگر فکر مرگ نمی‌بود آدمیان بی‌رحمانه بر یکدیگر می‌تاختند، امّا وجود مرگ و احتمال دادن به آن می‌تواند جلو بسیاری از اعمال تند و خشن را بگیرد و از بسیاری از جور و جفا‌ها بکاهد.
امّا برخی اساساً به مرگ اندیشه نمی‌کنند و از آن به‌طور کامل غافل شده‌اند و این غفلت است که نظام زندگی ایشان را به هم زده و گاه از معنویّت دورشان می‌کند. فکر مرگ می‌تواند آدمی را در بسیاری موارد تعدیل کرده و او را در انجام کار‌ها دست‌به‌عصا سازد. و همین از خوبی‌های مرگ و اندیشه کردن به آن است.
و وقتی با عارفان و اولیاء الهی مواجه می‌شویم می‌بینیم که اندیشه‌ی مرگ در ایشان قوی است و این در حالی است که ایشان به قوّت و به‌تمامی زندگی می‌کنند و زندگی و مرگ در کار ایشان هیچ کدام قربانی آن دیگر نمی‌گردد...این تعادل در زندگیِ عارفان در نظر دیگران نوعی پارادوکس است که فهمش کمی دشوار است.
دیگران قادر بر این تعادل نیستند، اگر غرق زندگی بشوند از مرگ غافل می‌شوند و اگر غرقه در فکر مرگ باشند از زندگی باز‌می‌مانند. و این باز‌ماندن نوعی وا‌نهادن و خود را باختن و به یأس کامل رسیدن است، مانند این‌که برای مصیبت‌زده احتمال شادی و خنده بدهید! طبیعی است که این امری است غیر‌ممکن، مگر آنکه نگاه ما نسبت به مرگ عوض شود و مرگ را دشمن قاهر نبینیم بلکه چون زندگی، امری طبیعی بدانیم و در واقع آن را سایه‌وار ادامه‌ی زندگی و یا پلی برای رسیدن به‌نوعی دیگر از زندگی تلقّی کنیم.


📚#جستارهایی_در_معرفت_مرگ
🖊#پروفسور_کاظم_محمدی
@konje_ahle_del
Forwarded from Mehdi Bolandi
📜📜
#بودن_یا_نبودن (۴)

آنچه حادث باشد رفتنی است، دیر یا زود این اتّفاق خواهد افتاد، دیر‌پایی با‌دوام مطلق و جاودانگی تفاوت زیاد دارد،...آدمی حتّی اگر عمر نوح هم داشته باشد لا‌جرم باید آماده‌ی رفتن باشد،...هر حادثی در دل خود فنایی را بالقوّه ذخیره دارد که در زمان خاصِ خود با شرایطی خاص به فعلیت در‌می‌آید.
...سخن در اندیشیدن به مرگ و سخن گفتن هراز گاهی در آن باره است که اهل حکمت و فرزانگان از این بابت سنگ تمام گذاشته، نه‌تنها خود مدام به آن اندیشیده‌اند بلکه مریدان، شاگردان و دیگران را نیز به اندیشه در آن خصوص تعلیم داده و بدان سو آگاهانه و روشنگرانه تحریک نموده‌اند. این که بیان داشتم حکیمان و فرزانگان، از این بابت است که حقیقت را ایشان بهتر می‌دانند و به این امر نیز وقوف دارند که این عالم و آنچه ما‌یتعلَّق عالم ماده باشد هر‌چند که دیرپا باشد و نهایتاً دوامی نخواهد داشت و دیر یا زود شیرازه‌ی آن از هم خواهد پاشید و از بین خواهد رفت.
همین که تغییراتی حاصل می‌شود، و همین که حرکتی صورت می‌گیرد نشان از همین رفتن است که اگر قرار بر دوام بود باید ثبات و بی‌حرکتی حاکم می‌شد. حرکت عالم ماده رو به نیستی دارد، و مُهر فنا به‌طور پنهانی بر هر موجود و مخلوق حادثی خورده است. هیچ موجودی و هیچ مخلوقی ابدی نیست، از این بابت که ازلی نبوده است.


📚#جستارهایی_در_معرفت_مرگ
🖊#پروفسور_کاظم_محمدی
@konje_ahle_del
Forwarded from Mehdi Bolandi
📜📜
#بودن_یا_نبودن (۵)

زندگی در دل مرگ و مرگ در دل زندگی چنان در‌هم‌تنیده است که تفکیک آن دو از هم نه ممکن است و نه مقدور. هر‌لحظه عبور از مرگی است و رسیدن به زندگیِ دیگر...توالی مرگ و زندگی، زندگی و مرگ قانون مجرّب و عدول نا‌کردنی است. چنان که در آمدن اختیاری نیست، در رفتن نیز چنین است. هر‌چند آمدن و رفتن به ما مربوط نیست ولی میانه‌ی این آمدن و رفتن دقیقاً مربوط به ماست...این که زندگی را چگونه ببینیم و چگونه با مرگ مواجه شویم.
خردمندان به‌خوبی می‌دانند که اعتبار و ارزش آدمی بسته به روح و روان اوست و بر این باورند که روان را خداوند نامیرا قرار داده‌ است. بر این اساس اگر مرگ به‌نوعی خلع لباس مادی باشد که البتّه چنین هم هست، حکیمان و فرزانگان نه‌تنها به آن به دقّت تمام اندیشه می‌کنند بلکه به آن متمایل هم می‌شوند، چه با خلع این کالبد گامی سریع به سوی رهایی و آزادی و جاودانگی برمی‌دارند.
امّا این خلع کالبد را باید از منظر ایشان دید نه از منظر عوام. خلع کالبد کمال و اوج رشد ایشان است که از طریق شناخت نفس ناطقه و رسیدن به حقیقتِ خود به آن مرتبه نائل می‌شوند، و این غیر از خود را به مهلکه انداختن و خود را نابود ساختن است. در اندیشه و مکتب اشراقیون، خاصه شیخ اشراق، حضرت شیخ شهاب الدّین سهروردی به‌خوبی می‌توان این مواجهه با جهان دیگر را از طریق خلع کالبد ملاحظه نمود، که از منظر او حکیم راستین کسی است که بتواند خلع کالبد نماید. و خلع کالبد کردن نمونه‌ای از مرگ پیش از مرگ و دیدن جهان برین پیش از رفتن به جهان برین است.


📚#جستارهایی_در_معرفت_مرگ
🖊#پروفسور_کاظم_محمدی
@konje_ahle_del
Forwarded from Mehdi Bolandi
📜📜
#بودن_یا_نبودن (۶)

بر خلاف تصوّر دیگران که بسیار ساده‌لوحانه می‌پندارند که با زیاده بودن و زندگی طولانی داشتن، جاودانه خواهند بود، که ایشان فرق بلند و دائم را نمی‌دانند. حکیمان جاودانگی و بقا را در رفتن می‌دانند،این است که در بین خردمندان کهن عمل زیبا‌ی سقراط ما را به این امر دلالت می‌دهد و حرکت زیبا‌ی امام حسین(ع) و یاران شیردلِ او در کربلا این مقوله را تثبیت می‌سازد.
...در سرای ناسوت که سرای ترکیب است جاودانگی وجود ندارد. عالم ترکیب عالم زیست صوری است که دائم دستخوش تغییر و تحوّل می‌گردد و همین تغییر و تحوّل است که مرگ را بر ناسوتیان رقم می‌زند، و لذا اگر کسی خواهان بقا باشد و به دنبال جاودانه بودن می‌گردد چاره‌ای جز رفتن برای او نخواهد بود. که آن دیار از ترکیب دور است ظرفیت بقا را بیشتر داراست تا این جهان که جهان ترکیب است. که بقا و جاودانگی در بی ترکیبی و در درون سادگی است. این بی ترکیب بودن و یا ساده بودن همان تفرید و تجریدی است که عارفان در پیِ آن هستند.
فرار از مرگ برای کسی است که زندگی را نمی‌شناسد، و از حقیقت وجود غافل و فارغ است، که بخشی از حکمت و فرزانگی، دانستن همین حقیقت است که از مرگ گزیری نیست و البتّه گریزی هم نیست. هر‌چند کسی که زندگی را به‌خوبی نشناسد انتظاری نیست که مرگ را به‌خوبی بشناسد.


📚#جستارهایی_در_معرفت_مرگ
🖊#پروفسور_کاظم_محمدی
@konje_ahle_del
Forwarded from Mehdi Bolandi
📜📜
#بودن_یا_نبودن (۷)

برخی بر این‌اند که مرگ نباید باشد و اگر نبود به‌مراتب بهتر بود و برخی هم درست عکس این را می‌اندیشند و معتقدند که مرگ لاجَرَمِ زندگی است و باید باشد که اگر مرگ نبود اوضاع خراب‌تر از این می‌بود که هست. دو نظر کاملاً متضاد در اینجا وجود دارد...لذا بررسی این اختلاف‌سلیقه نیست بلکه اختلاف عقیده است. امّا تحلیل این مقوله قهراً به این سادگی نیست، چون آنان که این دو رأی را داده‌اند خود نیز ساده نبودند. گویندگان، با تجربت و تأمّل از آن سخن گفته‌اند و در این گفتار بسیاری مسائل را در ظاهر و باطن لحاظ نموده‌اند.
جالب است که این مقوله را مولانا در مثنوی بحث می‌کند، یعنی حدود هشت‌صد سال پیش از این، این بحث و این چالشِ جدّی وجود داشته و دو دسته با دو باور به مسئله‌ی «مرگ» اندیشه می‌کردند...، نهایت این که مرگ باوری و باور به این که مرگ هست مسئله‌ی مشترک و یقینیِ هر دو گروه است و کسی وجود مرگ را انکار نمی‌کند،...ولاجَرَم تنها موردی است که بی‌نهایت به تجربه‌ی افراد درآمده، اعم از دیدن مرگ دیگران، دوستان و آشنایان و همسایگان و اقوامِ دور و نزدیک؛ و یا احتمال و تقریب مرگ خود در ظهور و بروز حوادث.


📚#جستارهایی_در_معرفت_مرگ
🖊#پروفسور_کاظم_محمدی
@konje_ahle_del
Forwarded from Mehdi Bolandi
📜📜
#بودن_یا_نبودن (۸)

اُسوالد هَنفلینگ فیلسوف معاصر آلمانی می‌گوید: آگاهی از این که مرگ در انتظار ماست معنای زندگی را؛ و معنایی را که زندگی برای ما دارد تحت تأثیر قرار می‌دهد. به گفته‌ی آرتور شوپنهاور، مرگ فعالیت انسان را «اساساً بیهوده» می‌سازد. اگر مرگ ارزشی داشت «هدفش نیستی نبود»...اشکال واضح بر شوپنهاور این است که او «هدف» را با آنچه در پایان می‌آید خلط می‌کند. معنا‌ی این واقعیت که مرگ در پایان واقع می‌شود این نیست که مرگ هدف ماست، مگر این که واقعاً هدف کسی خودکشی باشد...امّا برای بیشتر ما مرگ هدف نیست، ما اهداف دیگری از انواعی بسیار متفاوت داریم که می‌توان گفت به زندگی‌مان معنا و هدف می‌دهند بی‌آنکه به تخریب خود میل داشته باشند. با‌وجوداین مرگ سایه‌ای منفی بر زندگی ما می‌افکند.*
این فیلسوف آلمانی هرچند پاسخی به اشکال شوپنهاور داده است ولی نهایتاً خود نیز طرح اشکال کرده و وجود مرگ را سایه‌ای منفی بر زندگی می‌داند. باآنکه ا گز لحاظ بنیان بین سخن شوپنهاور و اسوالد فرقی اساسی و آن‌هم در «هدف» نهفته است ولی سخنان این دو فیلسوف بی شباهت باهم نیست،...و در واقع هر دو مرگ را نا‌خوش دانسته و مانع خوب زندگی کردن می‌دانند. با توجّه به این که نوع مطلبی را که نوشته در کتابی است که می‌تواند به‌نوعی لوگوتراپی باشد، چه «در جستجوی معنا» نام دارد، ولی در‌عین‌حال این نوع نگرش به مرگ آدمی را از معنای زندگی دور و سرد می‌سازد. و باید این نوع نگرش را مبتنی بر درست ندانستن فلسفه‌ی زندگی و نیز خوب درک نکردن مرگ و جایگاه آن دانست.


📚#جستارهایی_در_معرفت_مرگ
🖊#پروفسور_کاظم_محمدی
@konje_ahle_del
------------------------------
*در جست و جوی معنا، صص۸۹-۸۸.
Forwarded from Mehdi Bolandi
📜📜
#بودن_یا_نبودن (۹)

چرا مرگ فعالیت انسان را بیهوده کرده و سایه‌ای منفی بر زندگی می‌افکند؟ این نگرش مبتنی است بر این که مرگ اساساً زائد است و نبودن آن از بودنش بهتر است،...ولی واقعاً مرگ نه‌تنها فعالیت‌های انسان را بیهوده نمی‌سازد بلکه به آن جهت هم می‌بخشد و کار را از آنچه باید بهتر هم می‌کند، تازه مگر انسان‌ها مدام به مرگ می‌اندیشند و یاد از مرگ می‌کنند که فعالیت‌های زندگی‌شان بیهوده شود. اکثر افراد مرگ را زمانی یاد می‌کنند که بر کسی استیلا یابد و جانش را بگیرد، تازه در آن هنگام هم بسیاری فعالیت‌های خود را اعم از خوردوخوراک و خواب و کسب‌وکار از دست نمی‌دهند، آنگاه چسان فعالیت‌های انسان را بیهوده می‌سازد، و همین افراد با مرگ دیگری هم مرگ را باور ندارند تا آن که به خود ایشان و محدوده‌ی زندگی‌شان نزدیک شود. وقتی که کسی در زندگی اساساً با مرگ کاری نداشته باشد چگونه مرگ می‌تواند فعالیت‌های وی را بیهوده سازد.
اسوالد هم که مرگ را و وجود مرگ را سایه‌ای منفی بر زندگی تلقّی می‌کند او نیز باید به این پرسش پاسخ بدهد که مردم در زندگی خود کی و چگونه به مرگ اندیشه می‌کنند؟
و آیا حتّی اگر به آن‌هم توجّه نمایند آیا این توجّه زندگی ایشان را منفی می‌کند و از کم و کیف زندگی می‌کاهد؟
اگر چنین بود که زندگی‌ها عموماً باید با یأس و کندی سپری می‌شد و این در حالی است که زندگی با سرعت زیاد در جریان است. و اساساً سرعت زیاد زندگی و فعالیت‌های احیاناً هدف‌دار افراد به ایشان اجازه‌ی فکر کردن به مرگ را نمی‌دهد؛ و وقتی که کسی چنان مشغول بود که به مرگ اندیشه نکرد آنگاه این مرگ چگونه فعالیت‌های وی را باطل و بیهوده کرده و یا سایه‌ای منفی بر زندگی‌ ایشان قرار می‌دهد.


📚#جستارهایی_در_معرفت_مرگ
🖊#پروفسور_کاظم_محمدی
@konje_ahle_del
Forwarded from Mehdi Bolandi
📜📜
#بودن_یا_نبودن (۱۰)

بر خلاف تصوّر این دو فیلسوف من فکر می‌کنم که این مرگ نیست که فعالیت‌های افراد را بیهوده کرده و یا سایه‌ای منفی بر زندگی قرار می‌دهد، بلکه درست نشناختن زندگی است که چنین حالتی را ایجاد می‌کند. و در همین راستا است که مرگ هم درست شناخته نمی‌شود. تصوّر نبودن مرگ و یا مطلوب نبودن آن می‌تواند زندگی را باری به هر جهت سازد،...ازقضا مرگ و وجود مرگ و یاد مرگ بودن می‌تواند زندگی را هدف‌دار کرده و سایه‌ای معنوی بر زندگی بیفکند. اگر کسی مرگ را از زندگی حذف کند که چنین امری ممکن نخواهد بود درواقع با این کار اساس زندگی را برای نابود کردن نشانه رفته است.
مرگ و وجود مرگ...سبب می‌شود که فرد در زندگی متفکّرانه مراقب اعمال خود باشد و زمان را هم به‌خوبی مدیریت کند. در این حال هم فعالیت‌های انسان در زندگی بیهوده نخواهد بود، زیرا که فکورانه انتخاب شده و با فکر هم مدیریت و رفتار شده است و در عین حالی سایه‌ای منفی نیست زیرا که فرد را با اشتیاق تمام به زندگی سراسر درستی و شادی هدایت می‌کند.
و اساساً از فیلسوفی که مرگ را در کنار زندگی و توأم با زندگی نبیند باید تعجّب کرد. چگونه می‌شود که فردی فیلسوف باشد و به ارزش مرگ و خوب بودنِ مرگ باور نداشته باشد. مرگ به همان اندازه خوب است که زندگی و زندگی در عالم دنیا به همان اندازه مهم است که مرگ. اگر فیلسوف مرگ را نادیده بگیرد و برای آن اعتباری قائل نباشد درواقع مجرّد بودن نفس و روح خود را انکار کرده و زندگی را از حساب دقیق خارج دانسته است. وقتی که سیسرون یا سیسرو بر این است که فلسفه ورزیدن آماده شدن برای مرگ است.
و یا سِنِکا گفته است: هیچ انسانی از درک معنای زندگی بهره‌مند نمی‌شود مگر کسانی که اراده‌ی ترک آن نموده‌اند و آماده‌ی مرگ هستند. و یا سقراط در آخرین لحظات عمر با نوشیدن جام شوکران نشان داد که فیلسوف آن است که در کار چگونه مردن باشد.


📚#جستارهایی_در_معرفت_مرگ
🖊#پروفسور_کاظم_محمدی
@konje_ahle_del
Forwarded from Mehdi Bolandi
📜📜
#بودن_یا_نبودن (۱۱)

تصوّر عدم مرگ و احساس راستینِ جاودانگی و حسّ شورآفرینِ بی‌مرگی هرچند شاید زیبا و گران‌بها باشد ولی اگر برای همه‌ی انسان‌ها این پدیده به‌طور یکسان رقم می‌خورد بازهم این گونه بود و دارای ارزش محسوب می‌شد؟ در این صورت دیگر ترجیحی برای کسی وجود نداشت،... در این حالت روابط انسان‌ها با یکدیگر چگونه بود؟ آیا بازهم قصدی مبنی بر تولیدمثل وجود می‌داشت؟ در این صورت روابط پیچیده‌ی دوستی و دشمنی چگونه بررسی می‌شد؟
تصوّر کنید که برای مدّتی، حتّی برای یک روز، حضرت عزرائیل به مرخصی برود...و در مرخصی هم همچون ژاور نباشد، آنگاه چه اتفاقاتی رخ می‌داد و یا چه اتفاقاتی رخ نمی‌داد؟ در هرروز هزاران و شاید میلیون‌ها انسان و حیوان می‌میرند و یا کشته و به قتل می‌رسند، حال اگر داستان، داستانِ بی‌مرگی باشد و جناب عزرائیل به مرخصی طولانی و مادام برود و یا اساساً وجود نداشته باشد جهانِ مخلوقات را چگونه باید در نظر آورد؟ و اگر قرار باشد که کسی نمیرد جهان چگونه خواهد بود؟
از طرفی باید دید چه کسانی میل به جاودانگی دارند و می‌خواهند که مادام بر روی زمین زیست کنند؟ آیا این فرض برای کسانی است که در رفاه کامل‌اند و خوش می‌زیند و یا برای فقیران و رنج کشیدگان نیز مصداق می‌یابد؟ آیا بدبختان عالم باوجود بدبختی و عدم احتمال تغییر این رویّه بازهم میل به دوام دارند و می‌خواهند تا آخر به همین وضع ادامه دهند؟ یا نه آرزوی اتمام این زندگی و ظهور مرگ را دارند؟
طبیعی است که در این خصوص موضوع عوض می‌شود، نگاه به مرگ هم عوض می‌شود، میل به نامیرایی با پذیرش مرگ در صورت ظاهر فرومی‌ریزد و کسی که دچار مشقّت و بلاست ترجیح می‌دهد دوامی برای درد کشیدن و بلا داشتن نداشته باشد و برای همین از ادامه‌ی دادن و تقاضای «جاودانگی» انصراف می‌دهد و مرگ را راهی برای اتمام درد و خلاصی می‌یابد و با آغوش باز از آنچه که تا دیروز از آن فرار می‌کرد از آن استقبال می‌کند و درواقع خوشحال است که هنوز «مرگ» هست.
اگر مرگ برای کسی دردناک است در این صورت کسانی هم هستند که از درد زیاد به مرگ پناه می‌برند و مرگ را چاره‌ای برای درد‌های بیچاره‌ی خود تلقّی می‌نمایند. و باز باید پرسید این که مرگ هست آیا خوب است یا نه؟...و به تعبیر مولانا این دو رأی و نظر همچنان وجود دارد: این که: جهان بی‌مرگ خوش است و یا این که: اگر مرگ نباشد جهان ناخوش است.


📚#جستارهایی_در_معرفت_مرگ
🖊#پروفسور_کاظم_محمدی
@konje_ahle_del
Forwarded from Mehdi Bolandi
📜📜
#بودن_یا_نبودن (۱۲)

دو نکته‌ی دیگر هنوز وجود دارد: پشیمانی بعد از مرگ و در مرگ به سبب آنچه رفته است اعم از نیک و یا بد. هرچند که این ارتباطی با مرگ ندارد ولی از آنجاکه مرگ واسطه‌ی اتمام مرحله‌ای از زندگی است لاجرم مهم است، چنان که می‌گوییم پیش از مرگ و یا بعد از مرگ و یا لحظه‌ی مرگ. باری، حسرت خوبان و بدان با وقوع مرگ حاصل می‌شود. حسرت «خوبان» آن‌که چرا بیش به خوبی‌ها اهتمام نکرده‌اند و حسرت بدان این‌که چرا بدی‌ها را کم نساخته‌اند. و این تنبّه و بیداری که به‌صورت حسرت برای رفته‌گان و مردگان پدیدار می‌آید اگر مرگ نبود شاید این بیداری و اقرار هم نبود، هرچند که این اقرار و حسرت چیزی است که به‌طور باطنی نوعی وقوف بر حساب و کتاب را که قهراً پس از مرگ خواهد بود را در ذهن آماده می‌کند، یعنی باوری مبنی بر این هست که حساب‌و‌کتابی نسبت به تمام کار‌های ما وجود دارد ولی این حساب‌و‌کتاب موقوف به پس از مرگ است و پیش از مرگ چنین‌ حساب‌وکتابی در کار نیست مگر کسانی از اهل خرد که خود نامه‌ی اعمال خود را مورد بررسی قرار بدهند و حساب‌وکتاب روزانه‌ی اعمال را داشته باشند تا بر خود و غیر خود اجحافی نکرده باشند.
که این حساب پیش از حساب و رسیدگیِ به کارنامه‌ی خود پیش از رسیدگی بزرگ قهراً می‌تواند کارساز و ارزنده محسوب شود و ای‌بسا خاصیتش آسان کردن مرگ و مواجهه‌ی گشاده با مرگ را برای فرد رقم بزند. چه، آنان که حسابشان پاک است و به کسی بدی و خیانت نکرده باشند از محاسبه هراسی ندارند و گویا مرگ پیکی است که این کار را انجام می‌دهد، یعنی فرد را برای محاسبه نام می‌زند و برای حساب‌وکتاب می‌برد. این گونه مرگ را برای برخی بسیار شیرین، برای برخی قابل تحمّل و برای برخی سخت و یا تلخ می‌کند و درعین‌حال از آن گریزی نیست و به‌ناچار در هر شکلی، خوشایند و یا بد، زشت و یا زیبا باید وی را همراهی کرد و به دنبال او روان شد.


📚#جستارهایی_در_معرفت_مرگ
🖊#پروفسور_کاظم_محمدی
@konje_ahle_del
Forwarded from Mehdi Bolandi
📜📜
#بودن_یا_نبودن (۱۳)

چیزی که دراین‌بین هست و بسیار عجیب هم هست این که مردم در تمام دوران عمر به چیزی که فکر نمی‌کنند و برایشان چندان اهمیت ندارد روح و روان است. چون کاری با روح و روان ندارند و اساساً روح و روان را نمی‌شناسند و با آن ارتباطی ندارند و معرفتی ایشان را در این امر یاری نمی‌دهد. تمام کار‌ها بر اساس تن و برای تن صورت می‌گیرد. خوردن، خوابیدن، کار کردن، پول به دست آوردن، خرید کردن، سکونت داشتن، میهمانی رفتن، جشن گرفتن، سفر رفتن و هر چیزی که تصوّر کنیم معطوف به جسم می‌شود و کسی در این دنیا برای روح که آن را نمی‌شناسد و رابطه‌ای و انسی با وی برقرار نکرده کاری نمی‌کند.گویا روح موجودی تمام غریب و ناشناخته در این کالبد آدمی است. کسی برای اوکه احساسش نمی‌کند و نه می‌داند که برای او چه چیزی را باید بخرد و از کجا و چند بخرد.
روح غریبی ناشناخته در این عالم است و حال مسئله این است که مرگ برای روح می‌آید و با روح کار دارد، او قبض روح می‌کند و نه قبض تن. آنچه سالیان سال برای آن تلاش کرده‌ایم و پروراندیم جسم است و جسم برای مرگ مهم نیست او برای قبض و گرفتن جسم نمی‌آید که ما بترسیم او برای چیزی می‌آید که ما اصلاً وجودش را هم احساس نمی‌کنیم، یعنی روح. پس این همه سروصدا و جیغ‌وداد و ترس و وحشت از مرگ باید بیهوده باشد، چه او چیزی را از نهان ما می‌برد که ما با آن هیچ ارتباطی نداریم، آن را نمی‌شناسیم، وزن و مقدار و شکل و اندازه و ارزش و بودن و ... هیچ چیز آن را احساس نمی‌کنیم و بودونبود آنچه چیزی را در صورت ظاهر تغییر می‌دهد.
گویا امانتی که خداوند در ما نهاده که:« و نفخت فیه من روحی » اکنون آن را با فرستنده‌ای می‌خواهد پس بگیرد. او جان‌ستان است، روح ستان است، و کاری با بدن شما که همه‌ی همّ و غم شماست ندارد. او طالب روح است چون روح را برای عالم دیگر می‌برد، عالمی که ما هیچ برای آن آماده نیستیم.


📚#جستارهایی_در_معرفت_مرگ
🖊#پروفسور_کاظم_محمدی
@konje_ahle_del
Forwarded from Mehdi Bolandi
📜📜
#بودن_یا_نبودن (۱۴)

ما سالیانی زیاد را در عالم ماده زیستیم آن‌هم بدون روح و بدون ارتباط با روح و اکنون فردی کاملاً مادی شده‌ایم که بیرون از ماده را هم نمی‌توانیم تصوّر کنیم و لذا انتظار سفر روحانی و رفتن به عالم روح در مخیّله‌ی ما هم نمی‌گنجد. ولی روح که از آن عالم است، از امر است و در ما امانت بوده وقتی که در اینجا به وی مجالی برای رشد و ارتقا ندهند خسته و رنجیده می‌شود و لذا باید ازاینجا برود، خواب‌ها هم گویا کفاف نمی‌دهند و لذا میل به رفتن از یک‌سو و آمدن برنده از سوی دیگر اتّفاق خوشی برای روح خواهد بود.
درواقع استقبال کننده روح است و هرگاه که روح آماده‌ی رفتن باشد آن پیک عالم ملکوت هم به استقبال می‌آید و کسی از عالم مجردات را به عالم تجرّد می‌برد، امّا آنان که اسیر عالم ماده‌اند این ربایش را نمی‌فهمند و جور و ستم می‌پندارند. امّا برای عالم بالا که اصل است چه تفاوت دارد که این خامان نسبت به ایشان چه می‌گویند که گفته‌های ایشان به هیچ نمی‌ارزد.
باری‌ نکته‌ی دیگر که مولانا بدان اشارت می‌کند این است که جهان پیش از مرگ چونان چاه است و جهان پس از مرگ در‌ازای آن در حکم صحرا است؛ و گویی که آدمیان در چاهی تنگ اسیر و گرفتارند و فرشته‌ی مرگ، ایشان را به صحرایی وسیع می‌کشاند. دراین حال حالِ کسانی خوش می‌شود که بدانند که در زندانی تنگ گرفتارند و لذا با این معرفت است که از آمدن فرشته‌ی مرگ استقبال می‌کنند و نه‌تنها استقبال بلکه آماده بودن خود را برای رفتن اعلام می‌دارند.
کیست که نخواهد از زندان تنگ تن و دنیا به صحرای فراخ و گشاده عالم معنا و مجرّدات راه یابد؟ قهراً همه بدین امر مایل‌اند منوط به این که تعریفی از تنگی و فراخی داشته باشند و فرق این دو را هم به‌خوبی بدانند و اگر این فهم و معرفت وجود نداشته باشد خوف از مرگ همچنان وجود خواهد داشت.


📚#جستارهایی_در_معرفت_مرگ
🖊#پروفسور_کاظم_محمدی
@konje_ahle_del
Forwarded from Mehdi Bolandi
📜📜
#بودن_یا_نبودن (۱۵)

غیر از بایدونباید‌های ما، و غیر از فلسفه‌هایی که ما از روی عقل و یا احساس بیان می‌کنیم مرگ لاجرم زندگی است و کسی نمی‌تواند عقلاً مرگ را از زندگی انسان در جهان فعلی جدا و یا طرد و نفی کند. به گونه‌ای دیگر باید گفت که مرگ در ذات ماده حضوری بنیادین و فعّال دارد. و لذا هر جا شخصی انسانی وجود داشته باشد همان لحظه‌ای که ایجاد می‌شود و شکل می‌گیرد درست در همان لحظه نیز مرگ را همراه خود دارد، و اگر تصوّر عمر را بر او داریم باید تصوّر مرگ را هم به همین طریق داشته باشیم و لذا این پرسش هست که فرد بر عمرش افزوده می‌شود و یا از عمرش کاسته می‌شود؟ او به‌سوی زندگی حرکت می‌کند و یا به سمت مرگ پیش می‌رود؟ این پرسشی عقلی است که من از همه‌ی کسانی که از مرگ بحث می‌کنند دارم.
یعنی وقتی که مرگ را هم‌زمان همزاد جسم قلمداد کنیم این دو باهم پیش می‌روند. زندگی و مرگ در آدمی و در هر موجود مادی هم‌زمان باهم پیش می‌روند و گویی که دو روی یک سکّه و یا دو بال یک پرنده‌اند. شما از طرفی روی به حیات و زندگی دارید و مرگ نیز در خفا و در درون شما کار خود را از پیش می‌برد، این شما هستید که باید بگویید که بر عمرتان لحظه‌به‌لحظه افزوده می‌شود و یا از عمرتان در هرلحظه‌ای کم و کاسته می‌گردد؟ اگر بگویید که عمر من رو به فزونی دارد آنگاه این پرسش هست که پس چرا به مرگ نزدیک می‌شوید؟ و اگر بگویید نه روی به مرگ دارید، هرچند که لحظات عمر را در حیات و زندگی سپری می‌کنید ولی بازهم عنوان سپری و گذراندن را اگر لحاظ نماییم به همان مطلب نخست خواهیم رسید.
امّا نکته‌ی دیگری که باید در این خصوص بیان نمود این است که هر ماده‌ای از بابت مرکّب بودن رو به تجزیه شدن دارد و همین امر است که مرگ را در درون هر جسمی قرار می‌دهد. جسم از بابت جسم بودنش هم‌زمان با حیات و رشد و زندگی کردنش روی به فنا و نابودی دارد، چه هر‌لحظه در حال تجزیه شدن است و همین تجزیه است که روزی عمر و سهم وی را از این دنیا به پایان می‌برد. بر این اساس مرگ زاده‌ی زندگی و یا همزاد زندگی است، این دو هر یک، به سوی خود حرکت می‌کنند امّا یکی با صدای بلند و آشکارا و یکی در خفا و با صدای آرام و خفیف.


📚#جستارهایی_در_معرفت_مرگ
🖊#پروفسور_کاظم_محمدی
@konje_ahle_del