#ایستگاه_سلوک_و_تهذیب_نفس
ای عزیزان من!....
خداشناسی یا از طریق آفاق است یا انفس و هر دو در انسان موجود است.
پندنامه سعادت
@kimiyaye_mohabbat
ای عزیزان من!....
خداشناسی یا از طریق آفاق است یا انفس و هر دو در انسان موجود است.
پندنامه سعادت
@kimiyaye_mohabbat
#ایستگاه_سلوک_و_تهذیب_نفس
یکی از اولین دستوراتی که مرحوم علامه طباطبایی به شاگردان میفرمودند این بود که:
انسان از صبح که بیدار می شود دائماً در نظر داشته باشد که تحت نظر است...
@kimiyaye_mohabbat
یکی از اولین دستوراتی که مرحوم علامه طباطبایی به شاگردان میفرمودند این بود که:
انسان از صبح که بیدار می شود دائماً در نظر داشته باشد که تحت نظر است...
@kimiyaye_mohabbat
#ایستگاه_سلوک_و_تهذیب_نفس
🔷 تهذیب نفس و زندگی
🔸بعضی ها فکر می کنند که یک گوشه ای باید عزلت گرایی بکنیم، کارهای سنگین ریاضتی انجام بدهیم تا بشویم سالک در مسیر معنوی و تهذیب نفس!
🔹 حضرت امام خمینی، علامه طباطبایی ، بهجت ها -که بهترین زاهدان ما هم بوده اند- لحظه ای از این اجتماع جدا نبوده اند، لحظه ای از مسائل سیاسی، اجتماعی، معیشتی خارج نشده بودند. حضرت آقای بهجت یک روز قبل از رحلتشان هم آرام و قرار نداشتند.
✅ لذا باید تهذیب نفس به معنای این باشد که «تمام اموراتمان» را در راستای تهذیب نفس قرار بدهیم یعنی خودمان را از این به بعد برداریم و خدا را جای خودمان بگذاریم. درس می خوانیم، تدریس می کنیم، تالیف می کنیم، خدمت در ادارات می کنیم، هر کاری انجام می دهیم «🔹به امر خدا و برای خدا🔹» انجام بدهیم. این می شود تهذیب نفس!...
🔹حضرت استاد غفاری
=============
📣 @kimiyaye_mohabbat
🔷 تهذیب نفس و زندگی
🔸بعضی ها فکر می کنند که یک گوشه ای باید عزلت گرایی بکنیم، کارهای سنگین ریاضتی انجام بدهیم تا بشویم سالک در مسیر معنوی و تهذیب نفس!
🔹 حضرت امام خمینی، علامه طباطبایی ، بهجت ها -که بهترین زاهدان ما هم بوده اند- لحظه ای از این اجتماع جدا نبوده اند، لحظه ای از مسائل سیاسی، اجتماعی، معیشتی خارج نشده بودند. حضرت آقای بهجت یک روز قبل از رحلتشان هم آرام و قرار نداشتند.
✅ لذا باید تهذیب نفس به معنای این باشد که «تمام اموراتمان» را در راستای تهذیب نفس قرار بدهیم یعنی خودمان را از این به بعد برداریم و خدا را جای خودمان بگذاریم. درس می خوانیم، تدریس می کنیم، تالیف می کنیم، خدمت در ادارات می کنیم، هر کاری انجام می دهیم «🔹به امر خدا و برای خدا🔹» انجام بدهیم. این می شود تهذیب نفس!...
🔹حضرت استاد غفاری
=============
📣 @kimiyaye_mohabbat
#ایستگاه_سلوک_و_تهذیب_نفس
ای دلارام! دلم در تب و تاب است هنوز
حال این عاشق آشفته خراب است هنوز
هرچه کردم دلم از دست غم آزاد نشد
جز به یاد تو دلم با دگری شاد نشد
آخر ای دوست مرا هم به نگاهی دریاب
عاشقی را چو گدای سر راهی دریاب
یک شب از دور تو را دیدم و آرام شدم
دل و جان را به تو بخشیدم و آرام شدم
از پریشانی خود با تو سخن ها گفتم
همه غم های نهان را به تو یکجا گفتم
گفتم آن را که نگاهش نکنی می میرد!
مرده با نیم نگاهی ز تو جان می گیرد!
گفتم ای دوست شبی شمع و چراغ ما باش
گفت من شمع و تو پروانه ی بی پروا باش
گفت چون دل به یکی دادی، از خویش گذر
در ره عشق ز دنیا و کم و بیش گذر
در ره عشق خطرهاست، تو دیوانه نه ای
گفت برگرد که تو لایق این خانه نه ای
گفتم از خانه ی دلدار کجا باید رفت؟
ای طبیب دل بیمار! کجا باید رفت؟
من جوان بودم و این جور و جفا پیرم کرد
آخر این درد جداییت زمین گیرم کرد...
آنکه از قافله ی یار، جدا مانده منم
همه رفتند... از این قافله جامانده منم
عاقبت من هم از این خاک سفر خواهم کرد
روزی ای دوست به روی تو نظر خواهم کرد
گرچه پای سفرم نیست، ولی می آیم
زخمی ام، بال و پرم نیست، ولی می آیم...
شاعر : حامد معماری
ای دلارام! دلم در تب و تاب است هنوز
حال این عاشق آشفته خراب است هنوز
هرچه کردم دلم از دست غم آزاد نشد
جز به یاد تو دلم با دگری شاد نشد
آخر ای دوست مرا هم به نگاهی دریاب
عاشقی را چو گدای سر راهی دریاب
یک شب از دور تو را دیدم و آرام شدم
دل و جان را به تو بخشیدم و آرام شدم
از پریشانی خود با تو سخن ها گفتم
همه غم های نهان را به تو یکجا گفتم
گفتم آن را که نگاهش نکنی می میرد!
مرده با نیم نگاهی ز تو جان می گیرد!
گفتم ای دوست شبی شمع و چراغ ما باش
گفت من شمع و تو پروانه ی بی پروا باش
گفت چون دل به یکی دادی، از خویش گذر
در ره عشق ز دنیا و کم و بیش گذر
در ره عشق خطرهاست، تو دیوانه نه ای
گفت برگرد که تو لایق این خانه نه ای
گفتم از خانه ی دلدار کجا باید رفت؟
ای طبیب دل بیمار! کجا باید رفت؟
من جوان بودم و این جور و جفا پیرم کرد
آخر این درد جداییت زمین گیرم کرد...
آنکه از قافله ی یار، جدا مانده منم
همه رفتند... از این قافله جامانده منم
عاقبت من هم از این خاک سفر خواهم کرد
روزی ای دوست به روی تو نظر خواهم کرد
گرچه پای سفرم نیست، ولی می آیم
زخمی ام، بال و پرم نیست، ولی می آیم...
شاعر : حامد معماری
Forwarded from کیمیای محبت
#ایستگاه_سلوک_و_تهذیب_نفس
ای دلارام! دلم در تب و تاب است هنوز
حال این عاشق آشفته خراب است هنوز
هرچه کردم دلم از دست غم آزاد نشد
جز به یاد تو دلم با دگری شاد نشد
آخر ای دوست مرا هم به نگاهی دریاب
عاشقی را چو گدای سر راهی دریاب
یک شب از دور تو را دیدم و آرام شدم
دل و جان را به تو بخشیدم و آرام شدم
از پریشانی خود با تو سخن ها گفتم
همه غم های نهان را به تو یکجا گفتم
گفتم آن را که نگاهش نکنی می میرد!
مرده با نیم نگاهی ز تو جان می گیرد!
گفتم ای دوست شبی شمع و چراغ ما باش
گفت من شمع و تو پروانه ی بی پروا باش
گفت چون دل به یکی دادی، از خویش گذر
در ره عشق ز دنیا و کم و بیش گذر
در ره عشق خطرهاست، تو دیوانه نه ای
گفت برگرد که تو لایق این خانه نه ای
گفتم از خانه ی دلدار کجا باید رفت؟
ای طبیب دل بیمار! کجا باید رفت؟
من جوان بودم و این جور و جفا پیرم کرد
آخر این درد جداییت زمین گیرم کرد...
آنکه از قافله ی یار، جدا مانده منم
همه رفتند... از این قافله جامانده منم
عاقبت من هم از این خاک سفر خواهم کرد
روزی ای دوست به روی تو نظر خواهم کرد
گرچه پای سفرم نیست، ولی می آیم
زخمی ام، بال و پرم نیست، ولی می آیم...
شاعر : حامد معماری
ای دلارام! دلم در تب و تاب است هنوز
حال این عاشق آشفته خراب است هنوز
هرچه کردم دلم از دست غم آزاد نشد
جز به یاد تو دلم با دگری شاد نشد
آخر ای دوست مرا هم به نگاهی دریاب
عاشقی را چو گدای سر راهی دریاب
یک شب از دور تو را دیدم و آرام شدم
دل و جان را به تو بخشیدم و آرام شدم
از پریشانی خود با تو سخن ها گفتم
همه غم های نهان را به تو یکجا گفتم
گفتم آن را که نگاهش نکنی می میرد!
مرده با نیم نگاهی ز تو جان می گیرد!
گفتم ای دوست شبی شمع و چراغ ما باش
گفت من شمع و تو پروانه ی بی پروا باش
گفت چون دل به یکی دادی، از خویش گذر
در ره عشق ز دنیا و کم و بیش گذر
در ره عشق خطرهاست، تو دیوانه نه ای
گفت برگرد که تو لایق این خانه نه ای
گفتم از خانه ی دلدار کجا باید رفت؟
ای طبیب دل بیمار! کجا باید رفت؟
من جوان بودم و این جور و جفا پیرم کرد
آخر این درد جداییت زمین گیرم کرد...
آنکه از قافله ی یار، جدا مانده منم
همه رفتند... از این قافله جامانده منم
عاقبت من هم از این خاک سفر خواهم کرد
روزی ای دوست به روی تو نظر خواهم کرد
گرچه پای سفرم نیست، ولی می آیم
زخمی ام، بال و پرم نیست، ولی می آیم...
شاعر : حامد معماری
یک چله جهاد
حضرت استاد غفاری
#ایستگاه_سلوک_و_تهذیب_نفس
🔹باور کنید حقیقت دارد..
#کلیپ_صوتی
=============
📢 کانال کیمیای محبت
@kimiyaye_mohabbat
🔹باور کنید حقیقت دارد..
#کلیپ_صوتی
=============
📢 کانال کیمیای محبت
@kimiyaye_mohabbat
تفاوت انسان و حیوان
استاد غفاری
#ایستگاه_سلوک_و_تهذیب_نفس
✅ پاسخ به شبههی یک دانشجو: چرا برای فردی که هزار سال پیش از دنیا رفته گریه کنیم؟!
#عرفان_ناب_اهلبیت
#بیانات #جلسه_هفتگی ۹۶/۱۲/۱۰
کانال کیمیای محبت
@kimiyaye_mohabbat
✅ پاسخ به شبههی یک دانشجو: چرا برای فردی که هزار سال پیش از دنیا رفته گریه کنیم؟!
#عرفان_ناب_اهلبیت
#بیانات #جلسه_هفتگی ۹۶/۱۲/۱۰
کانال کیمیای محبت
@kimiyaye_mohabbat
#ایستگاه_سلوک_و_تهذیب_نفس
❤️ درد دلی با محبوب...
ای دلارام! دلم در تب و تاب است هنوز
حال این عاشق آشفته خراب است هنوز
هرچه کردم دلم از دست غم آزاد نشد
جز به یاد تو دلم با دگری شاد نشد
آخر ای دوست مرا هم به نگاهی دریاب
عاشقی را چو گدای سر راهی دریاب
یک شب از دور تو را دیدم و آرام شدم
دل و جان را به تو بخشیدم و آرام شدم
از پریشانی خود با تو سخن ها گفتم
همه غم های نهان را به تو یکجا گفتم
گفتم آن را که نگاهش نکنی می میرد!
مرده با نیم نگاهی ز تو جان می گیرد!
گفتم ای دوست شبی شمع و چراغ ما باش
گفت من شمع و تو پروانه ی بی پروا باش
گفت چون دل به یکی دادی، از خویش گذر
در ره عشق ز دنیا و کم و بیش گذر
در ره عشق خطرهاست، تو دیوانه نه ای
گفت برگرد که تو لایق این خانه نه ای
گفتم از خانه ی دلدار کجا باید رفت؟
ای طبیب دل بیمار! کجا باید رفت؟
من جوان بودم و این جور و جفا پیرم کرد
آخر این درد جداییت زمین گیرم کرد...
آنکه از قافله ی یار، جدا مانده منم
همه رفتند... از این قافله جامانده منم
عاقبت من هم از این خاک سفر خواهم کرد
روزی ای دوست به روی تو نظر خواهم کرد
گرچه پای سفرم نیست، ولی می آیم
زخمی ام، بال و پرم نیست، ولی می آیم...
شاعر: حامد معماری
❤️ درد دلی با محبوب...
ای دلارام! دلم در تب و تاب است هنوز
حال این عاشق آشفته خراب است هنوز
هرچه کردم دلم از دست غم آزاد نشد
جز به یاد تو دلم با دگری شاد نشد
آخر ای دوست مرا هم به نگاهی دریاب
عاشقی را چو گدای سر راهی دریاب
یک شب از دور تو را دیدم و آرام شدم
دل و جان را به تو بخشیدم و آرام شدم
از پریشانی خود با تو سخن ها گفتم
همه غم های نهان را به تو یکجا گفتم
گفتم آن را که نگاهش نکنی می میرد!
مرده با نیم نگاهی ز تو جان می گیرد!
گفتم ای دوست شبی شمع و چراغ ما باش
گفت من شمع و تو پروانه ی بی پروا باش
گفت چون دل به یکی دادی، از خویش گذر
در ره عشق ز دنیا و کم و بیش گذر
در ره عشق خطرهاست، تو دیوانه نه ای
گفت برگرد که تو لایق این خانه نه ای
گفتم از خانه ی دلدار کجا باید رفت؟
ای طبیب دل بیمار! کجا باید رفت؟
من جوان بودم و این جور و جفا پیرم کرد
آخر این درد جداییت زمین گیرم کرد...
آنکه از قافله ی یار، جدا مانده منم
همه رفتند... از این قافله جامانده منم
عاقبت من هم از این خاک سفر خواهم کرد
روزی ای دوست به روی تو نظر خواهم کرد
گرچه پای سفرم نیست، ولی می آیم
زخمی ام، بال و پرم نیست، ولی می آیم...
شاعر: حامد معماری