اگر عاشق شوی فرق ندانی میان روی دوست و موی دوست. پس چون از فرق تا قدم یک نقطه درد گردی تسبیح جان تو این بود:
پرسند رفیقان من از حال دلم
آن دل که مرا نیست چه دانم حالش
(...)
اینجا دل، جز بیدلان را نبود!
✍🏼 عینالقضات همدانی
📖 نامهها--جلد دوم--نامه ۸۷
پرسند رفیقان من از حال دلم
آن دل که مرا نیست چه دانم حالش
(...)
اینجا دل، جز بیدلان را نبود!
✍🏼 عینالقضات همدانی
📖 نامهها--جلد دوم--نامه ۸۷
گفت: «در دنیا هیچ چیز نیست که بِدان شاد شوی که در زیر آن نه چیزی است که (بِدان) غمگین شوی؛ شادی صافی در دنیا نیافریدهاند!»
🔹تذکرةالأولیاء عطار--ذکر ابوحازم مکّی
🔹تذکرةالأولیاء عطار--ذکر ابوحازم مکّی
خطوط موازی (بایگانی)
#دیوارنوشته_اسپانیایی 🔄 لطفا، شعر بخوان! پ. ن: اگر خواستید، مصرعی، بیتی، شعری، عبارتی و... همینجا کامنت بگذارید یا به من بفرستید تا از طرفتان درج کنم.
شعری بخوان که با آن رطلِ گران توان زد!
#حافظ
.........
چند روز پیش این دیوارنوشته را گذاشتم تا مثلا موجب تهییج در مشارکت شود تا هر کدام از همراهان گرامی به رسم یادگار مصرعی، بیتی، عبارتی، برشی از کتابی، آیهای، خطی، نقشی، نوایی و... بفرستد تا قبل از بایگانی همیشگی کانال، که تصمیم گرفتهام در اولین فرصت مناسب انجامش بدهم، به یادگار بگذارند؛ اما مانند دفعات قبل شاهد عدم مشارکت، جز یکی از همراهان عزیز، بودیم. اینبار هم مثل دفعات قبل یاد قول معروف «لا يُلسَعُ العاقِلُ مِن جُحرٍ مَرَّتَينِ» افتادم؛ یکی نیست بگوید مگر مجبوری با علم بر اینکه کسی حس و حال مشارکت ندارد، باز به چالش بکشی؟!
و اما نکته دوم که نمیدانم قبلاً نیز گفتهام یا نه، مربوط میشود به تجسم یکی از پیرایشگران قدیمی —همان سلمانی— شهرمان، وقتی در زادگاهم زندگی میکردم؛ هر وقت از مقابل مغازهاش رد میشدم، میدیدم خودش تنهاست و با یک قیچی و شانهی جیبی کوچک، در حالیکه مقابل آینه زیر لب با خودش حرف میزند، در حال مرتب کردن گوشههای سبیل خودش است.
هر وقت او را میدیدم، یک حس مبهم عجیبی به من دست میداد؛ انگار زیر آب باشی و بالای آب افراد دیگری حرف بزنند و صداهای همهمهگونهی نامفهومی بشنوی و متوجه حرفشان نشوی در زیر آب. وقتی آدم متکلمالوحده صرف بشود، کلافه میشود، حس حرف زدن با خود در مقابل آینه بهش دست میدهد، در حالیکه با قیچی و شانه جیبی، در حال مرتب کردن گوشههای سبیلش است!
نکته سوم، اینکه، قبل از بایگانی همیشگی، تصمیم گرفتم کانالهای خوبی را که دنبالشان میکنم به بقیه هم معرفی کنم، تا اگر عضوشان نیستند، در صورت تمایل بپیوندند و از اشعار و ابیات و مطالبشان استفاده کنند. در این میان، چند تن از همراهان گرامی که خودشان گرداننده کانالهای خوبی هستند، لطف کردند و با بازفرست مطلبی از اینجا در کانالشان، موجب معرفی اینجا، و به تبع آن، حضور همراهان جدیدی در اینجا شدهاند، که از معرفین گرامی تشکر میکنم، و به همراهانی که تازه تشریف آوردهاند خوشآمد میگویم🌺
نکته پایانی، اینکه، اینجا به زودی «بایگانی خطوط موازی» خواهد بود.
#حافظ
.........
چند روز پیش این دیوارنوشته را گذاشتم تا مثلا موجب تهییج در مشارکت شود تا هر کدام از همراهان گرامی به رسم یادگار مصرعی، بیتی، عبارتی، برشی از کتابی، آیهای، خطی، نقشی، نوایی و... بفرستد تا قبل از بایگانی همیشگی کانال، که تصمیم گرفتهام در اولین فرصت مناسب انجامش بدهم، به یادگار بگذارند؛ اما مانند دفعات قبل شاهد عدم مشارکت، جز یکی از همراهان عزیز، بودیم. اینبار هم مثل دفعات قبل یاد قول معروف «لا يُلسَعُ العاقِلُ مِن جُحرٍ مَرَّتَينِ» افتادم؛ یکی نیست بگوید مگر مجبوری با علم بر اینکه کسی حس و حال مشارکت ندارد، باز به چالش بکشی؟!
و اما نکته دوم که نمیدانم قبلاً نیز گفتهام یا نه، مربوط میشود به تجسم یکی از پیرایشگران قدیمی —همان سلمانی— شهرمان، وقتی در زادگاهم زندگی میکردم؛ هر وقت از مقابل مغازهاش رد میشدم، میدیدم خودش تنهاست و با یک قیچی و شانهی جیبی کوچک، در حالیکه مقابل آینه زیر لب با خودش حرف میزند، در حال مرتب کردن گوشههای سبیل خودش است.
هر وقت او را میدیدم، یک حس مبهم عجیبی به من دست میداد؛ انگار زیر آب باشی و بالای آب افراد دیگری حرف بزنند و صداهای همهمهگونهی نامفهومی بشنوی و متوجه حرفشان نشوی در زیر آب. وقتی آدم متکلمالوحده صرف بشود، کلافه میشود، حس حرف زدن با خود در مقابل آینه بهش دست میدهد، در حالیکه با قیچی و شانه جیبی، در حال مرتب کردن گوشههای سبیلش است!
نکته سوم، اینکه، قبل از بایگانی همیشگی، تصمیم گرفتم کانالهای خوبی را که دنبالشان میکنم به بقیه هم معرفی کنم، تا اگر عضوشان نیستند، در صورت تمایل بپیوندند و از اشعار و ابیات و مطالبشان استفاده کنند. در این میان، چند تن از همراهان گرامی که خودشان گرداننده کانالهای خوبی هستند، لطف کردند و با بازفرست مطلبی از اینجا در کانالشان، موجب معرفی اینجا، و به تبع آن، حضور همراهان جدیدی در اینجا شدهاند، که از معرفین گرامی تشکر میکنم، و به همراهانی که تازه تشریف آوردهاند خوشآمد میگویم🌺
نکته پایانی، اینکه، اینجا به زودی «بایگانی خطوط موازی» خواهد بود.
Tasnif Mahtab ( shenoland.com )
Homayoun Shajarian
همایون شجریان
تصنیف مهتاب
خیام
چون عهده نمیشود کسی فردا را
حالی خوش کن تو این دل شیدا را
می نوش به نورِ ماه ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را
من هیچ ندانم که مرا آنکه سِرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بُتی و بربَطی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت
ابر آمد و زار بر سر سبزه گریست
بیبادهی گلرنگ نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزهی خاکِ ما تماشاگه کیست!
تصنیف مهتاب
خیام
چون عهده نمیشود کسی فردا را
حالی خوش کن تو این دل شیدا را
می نوش به نورِ ماه ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را
من هیچ ندانم که مرا آنکه سِرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بُتی و بربَطی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت
ابر آمد و زار بر سر سبزه گریست
بیبادهی گلرنگ نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزهی خاکِ ما تماشاگه کیست!
خطوط موازی (بایگانی)
Homayoun Shajarian – Tasnif Mahtab ( shenoland.com )
🎶🎵🎼پیشنهاد یکی از همراهان گرامی
پیدیاف دیوان و تذکرههایی را که گاه برای درج بیتی از آنها استفاده میکردم، قبل از بایگانی کانال اینجا بفرستم؟
Anonymous Poll
74%
بله
15%
خیر
19%
ما وقت نمیکنیم کانال را بخوانیم، آن وقت توقع داری پیدیاف را بخوانیم؟!
26%
حالا بفرست ببینیم چه میشود
جلوۀ برقیست نورِ آفتابِ زندگی
گردشِ چشمیست دورانِ حباب زندگی
از وجود ما گلآلودست این آب زلال
ورنه دُردی نیست در جام شراب زندگی
جلوۀ صبح نشاطش خندهواری بیش نیست
دل منهْ بر بادۀ پا در رکاب زندگی
جز پشیمانی ندارد حاصلی عمر دراز
آهِ افسوسیست هر سطر از کتاب زندگی
عمر جاویدان اگر دل را نمیسازد سیاه
در سیاهی از چه پنهان است آب زندگی؟
هر نفس فردی به خاک افتد ز اوراق حواس
چون به زردی رو گذارد آفتاب زندگی
هر چه باشد نیستی در پی ندارد بیمِ مرگ
بر نفس پیوسته لرزد کامیاب زندگی
خاک و باد و آب و آتش را به یکدیگر گذار
درگذر از عالمِ پُرانقلاب زندگی
سایۀ ارباب دولت شمع راه ظلمت است
خضر از اقبال سکندر یافت آب زندگی
خاک صحرای عدم را میشمارد توتیا
قطره زد هر کس دو روزی در رکاب زندگی
از قد خمگشتۀ پیران ندارد هیچ شرم
از سر پل میرود پیوسته آب زندگی
گر درین عالم نبودی موج اشک و مدِّ آه
آیۀ رحمت نبودی در کتاب زندگی
بر گرانخوابان بوَد کوتاهْ شبهای دراز
طول شب را چشمِ بیدارست آب زندگی
من شدم دلگیر #صائب زین حیات پنج روز
خضر چون آورْد تا امروز تاب زندگی؟
گردشِ چشمیست دورانِ حباب زندگی
از وجود ما گلآلودست این آب زلال
ورنه دُردی نیست در جام شراب زندگی
جلوۀ صبح نشاطش خندهواری بیش نیست
دل منهْ بر بادۀ پا در رکاب زندگی
جز پشیمانی ندارد حاصلی عمر دراز
آهِ افسوسیست هر سطر از کتاب زندگی
عمر جاویدان اگر دل را نمیسازد سیاه
در سیاهی از چه پنهان است آب زندگی؟
هر نفس فردی به خاک افتد ز اوراق حواس
چون به زردی رو گذارد آفتاب زندگی
هر چه باشد نیستی در پی ندارد بیمِ مرگ
بر نفس پیوسته لرزد کامیاب زندگی
خاک و باد و آب و آتش را به یکدیگر گذار
درگذر از عالمِ پُرانقلاب زندگی
سایۀ ارباب دولت شمع راه ظلمت است
خضر از اقبال سکندر یافت آب زندگی
خاک صحرای عدم را میشمارد توتیا
قطره زد هر کس دو روزی در رکاب زندگی
از قد خمگشتۀ پیران ندارد هیچ شرم
از سر پل میرود پیوسته آب زندگی
گر درین عالم نبودی موج اشک و مدِّ آه
آیۀ رحمت نبودی در کتاب زندگی
بر گرانخوابان بوَد کوتاهْ شبهای دراز
طول شب را چشمِ بیدارست آب زندگی
من شدم دلگیر #صائب زین حیات پنج روز
خضر چون آورْد تا امروز تاب زندگی؟
Forwarded from خطوط موازی (بایگانی) (Hamze Najar)
خطوط موازی (بایگانی)
پیدیاف دیوان و تذکرههایی را که گاه برای درج بیتی از آنها استفاده میکردم، قبل از بایگانی کانال اینجا بفرستم؟
ضمن تشکر برای مشارکت در نظرسنجی، چونکه تعداد دیوانها و تذکرهها زیاد بودند، و دیدم بیشترشان در کانال کتابخانه یافت میشوند، لذا پیدیاف ها را دیگر در اینجا نمیفرستم و لینک کانال «کتابخانه و موزه» را قرار میدهم تا اگر احیانا عزیزی عضو نیست، دیوان مدنظرش را جستجو و پیدیافاش را دریافت کند:
@litera999
@litera999
بدنامیِ حیات، دو روزی نبود بیش
گویم «کلیم» با تو که آنهم چهسان گذشت:
یک روز صرفِ بستنِ دل شد به این و آن
روزِ دِگر به کَندنِ دل از جهان گذشت...
#کلیم
📖 دیوان ابوطالب کلیم همدانی [کاشانی]
تصحیح و تعلیقات: محمد قهرمان
انتشارات آستان قدس رضوی ۱۳۶۹
غزل ۵۱
گویم «کلیم» با تو که آنهم چهسان گذشت:
یک روز صرفِ بستنِ دل شد به این و آن
روزِ دِگر به کَندنِ دل از جهان گذشت...
#کلیم
📖 دیوان ابوطالب کلیم همدانی [کاشانی]
تصحیح و تعلیقات: محمد قهرمان
انتشارات آستان قدس رضوی ۱۳۶۹
غزل ۵۱
ضمن سپاس از همۀ همراهان گرامی، که به دعوت من، یا با معرفی دوستان عزیز دیگر، به اینجا پیوستهاند، زینپس مطلب جدیدی در «خطوط موازی» قرار نمیدهم، اما کانال را حذف نمیکنم، شاید کسی بخواهد مصرعی، بیتی و... جستجو کند.
اگر روزی روزگاری، خودم دوباره شعری، دلنوشتهای گفتم، ان شاء ا... فقط آنها را همینجا میفرستم، تا ذخیره شوند.
پاینده باشید🌺
اگر روزی روزگاری، خودم دوباره شعری، دلنوشتهای گفتم، ان شاء ا... فقط آنها را همینجا میفرستم، تا ذخیره شوند.
پاینده باشید🌺