خسرو انوشیروان
⭕️ خانواده قالیباف ۱۶ برابر فقیرتر شدند! 🔸اطلاعات اموال قالیباف به 7 سال قبل بر می گردد که آن زمان هم کاندیدای ریاست جمهوری بود و فهرست اموالش را منتشر کرد و حالا هم می گوید همان اموال را دارد! 🔸 قالیباف اکنون نیز مانند سال 1396 یک مغازه 15 متری در مشهد…
⚫️ یکی داشت از یه جایی رد میشد ...
صداسیما مصاحبه میگرفت ، بهش گفتن آقا بیا مصاحبه کن .
خبرنگاره پرسید به کی رأی میدی؟
گفت : به آلتم .
https://t.me/khosrovanooshiravan/18174
گرفتن بردنش پیش صلواتی.
صلواتی پرسید :
چرا گفتی به آلتم !؟
گفت اصلحه ، چهارتا خصوصیت ممتاز داره :
روز اول سرشو در راه اسلام داد
خوب میشناسمش ، از بچگی با هم بزرگ شدیم
از راستقامتان تاریخه
انسان سازه ...
https://t.me/khosrovanooshiravan
👈 #تحریم_سیرک_انتخابات
صداسیما مصاحبه میگرفت ، بهش گفتن آقا بیا مصاحبه کن .
خبرنگاره پرسید به کی رأی میدی؟
گفت : به آلتم .
https://t.me/khosrovanooshiravan/18174
گرفتن بردنش پیش صلواتی.
صلواتی پرسید :
چرا گفتی به آلتم !؟
گفت اصلحه ، چهارتا خصوصیت ممتاز داره :
روز اول سرشو در راه اسلام داد
خوب میشناسمش ، از بچگی با هم بزرگ شدیم
از راستقامتان تاریخه
انسان سازه ...
https://t.me/khosrovanooshiravan
👈 #تحریم_سیرک_انتخابات
Telegram
خسرو انوشیروان
⭕️ خانواده قالیباف ۱۶ برابر فقیرتر شدند!
🔸اطلاعات اموال قالیباف به 7 سال قبل بر می گردد که آن زمان هم کاندیدای ریاست جمهوری بود و فهرست اموالش را منتشر کرد و حالا هم می گوید همان اموال را دارد!
🔸 قالیباف اکنون نیز مانند سال 1396 یک مغازه 15 متری در مشهد…
🔸اطلاعات اموال قالیباف به 7 سال قبل بر می گردد که آن زمان هم کاندیدای ریاست جمهوری بود و فهرست اموالش را منتشر کرد و حالا هم می گوید همان اموال را دارد!
🔸 قالیباف اکنون نیز مانند سال 1396 یک مغازه 15 متری در مشهد…
خسرو انوشیروان
⚫️ یکی داشت از یه جایی رد میشد ... صداسیما مصاحبه میگرفت ، بهش گفتن آقا بیا مصاحبه کن . خبرنگاره پرسید به کی رأی میدی؟ گفت : به آلتم . https://t.me/khosrovanooshiravan/18174 گرفتن بردنش پیش صلواتی. صلواتی پرسید : چرا گفتی به آلتم !؟ گفت اصلحه ، چهارتا خصوصیت…
🖌حکایت جوحی و صندوق
در مثنوی مولوی داستانی هست شیرین و شنیدنی، در باب شیادی و اغفال. البته شیرینی آن بابت وجوه خندهناک روایت است، وگرنه که داستان کلاهبرداری یا کلاهگذاری را بهدشواری میتوان شیرین خواند.
ماجرا اینگونه است که زن و شوهری بودند که از دارایی بهرهای اندک و از اشتها حظی وافر داشتند و چندان هم دربند راستی و شرف و مردمی نبودند. روزی مرد، زن را گفت: «این همه اسباب اغوا داری، چرا از آن بهره نگیری تا صیدی به دام آوریم؟
چون سلاحت هست رو صیدی بگیر
تا بدوشانیم از صید تو شیر
قوس ابرو، تیر غمزه، دام کید
بهر چه دادت خدا، از بهر صید»
زن به سراغ قاضی شهر رفت که هم مال زیاد داشت و هم ترس از آبرو. به بهانۀ اینکه شویش خرجی نمیدهد، شکایت بر قاضی برد و در اثنای نقل و اختلاط برخی امکانات خویش را وانمود و قاضی را به تلاطمِ تعب و طلب درانداخت. کار به جستوجوی مکان کشید و زن گفت که خانهاش امشب خالی است و مرد به سفری کوتاه رفته است. شبهنگام قاضی به سرای رفت و چنانکه مهیا میشد که تا از آن سفرۀ هوشربای تن زن لقماتی برگیرد، صدای دقالباب آمد و پیِ آن صدای مرد خانه که زنش را صدا میکرد و پیش میخواند.
قاضیِ عریان ولی کام ناگرفته در پی فرار برآمد. باری وقت تنگ بود و امکان آن نبود، چشمگردان و ترسان نگاهش به صندوقی در کنار اتاق افتاد، لاجرم پرید، در آن را گشود و درونش پنهان شد. مرد به درون آمد و زن خود را در خطاب گرفت. با آواز بلند گفت که طلبکاران او را دوره کردهاند و هر چه او مهلت میخواهد و وعدۀ بازپرداخت بدهیها را در آتیه، در زمانۀ رفع عسرت میدهد، به خرجشان نمیرود که نمیرود.
گوشهای نشست، سینهای صاف کرد و در حالیکه به صندوق خیره بود گفت: «شایع کردهاند و شهرت دادهاند که من صندوقی در خانه دارم پربارِ زر و گوهر. بس بیش از آنکه وام طلبکاران را همه واگذارد و تازه سرمایۀ چندین شغل هم در آن باشد. حال آنکه من و تو میدانیم که چنین نیست و این همه یاوه است و ما فقیریم. من تصمیمی گرفتهام».
زن پرسید، بگو که چیست. مرد گفت:
«من چه دارم غیر آن صندوق کان
هست مایهٔ تهمت و پایهٔ گمان
خلق پندارند زر دارم درون
داد واگیرند از من زین ظنون
صورت صندوق بس زیباست لیک
از عروض و سیم و زر خالیست نیک
چون تن زراق خوب و با وقار
اندر آن سله نیابی غیر مار
من برم صندوق را فردا به کو
پس بسوزم در میان چارسو
تا ببیند مؤمن و گبر و جهود
که درین صندوق جز لعنت نبود»
صبح فردا مرد، حمالی به کرایه گرفت و صندوق بر پشت او گذاشت، قفلی بر آن نهاد و گفت: «این را ببر به نزدیک محکمه و آنجا نزد جماعت شاکیانِ مالباخته فروگذار تا من مایهای هیزم فراهم کنم و بیاورم».
در راه، قاضی حمال را از وجود خود هوشیار کرد و گفت که پولی به تو خواهم داد، اگر زود به نزدیک نایب من شوی و او را بگویی من به چه روزم تا بیاید و این صندوق را از این مرد بیخِرَد بِخَرَد. حمال صندوق وانهاد و تیز رفت و با نایب بازآمد. مرد رسید. نایب از او پرسید: «این صندوق را خریدارم، میفروشی؟» مرد گفت: «آری، ولی به هزار دینار.» نایب فریاد شگفتی برکشید که هزار دینار برای یک صندوق بیقابلیت!؟ مرد گفت: «آخر تو که از میزان جواهرات درون آن باخبر نیستی، بگذار تا در آن بگشایم و جوهریان هم بیایند قیمت کنند تا بدانی که میارزد!» نایب گفت: «خودم میدانم. لازم نیست.» پول را داد و صندوق را برد.
https://t.me/khosrovanooshiravan/18175
در مثنوی مولوی داستانی هست شیرین و شنیدنی، در باب شیادی و اغفال. البته شیرینی آن بابت وجوه خندهناک روایت است، وگرنه که داستان کلاهبرداری یا کلاهگذاری را بهدشواری میتوان شیرین خواند.
ماجرا اینگونه است که زن و شوهری بودند که از دارایی بهرهای اندک و از اشتها حظی وافر داشتند و چندان هم دربند راستی و شرف و مردمی نبودند. روزی مرد، زن را گفت: «این همه اسباب اغوا داری، چرا از آن بهره نگیری تا صیدی به دام آوریم؟
چون سلاحت هست رو صیدی بگیر
تا بدوشانیم از صید تو شیر
قوس ابرو، تیر غمزه، دام کید
بهر چه دادت خدا، از بهر صید»
زن به سراغ قاضی شهر رفت که هم مال زیاد داشت و هم ترس از آبرو. به بهانۀ اینکه شویش خرجی نمیدهد، شکایت بر قاضی برد و در اثنای نقل و اختلاط برخی امکانات خویش را وانمود و قاضی را به تلاطمِ تعب و طلب درانداخت. کار به جستوجوی مکان کشید و زن گفت که خانهاش امشب خالی است و مرد به سفری کوتاه رفته است. شبهنگام قاضی به سرای رفت و چنانکه مهیا میشد که تا از آن سفرۀ هوشربای تن زن لقماتی برگیرد، صدای دقالباب آمد و پیِ آن صدای مرد خانه که زنش را صدا میکرد و پیش میخواند.
قاضیِ عریان ولی کام ناگرفته در پی فرار برآمد. باری وقت تنگ بود و امکان آن نبود، چشمگردان و ترسان نگاهش به صندوقی در کنار اتاق افتاد، لاجرم پرید، در آن را گشود و درونش پنهان شد. مرد به درون آمد و زن خود را در خطاب گرفت. با آواز بلند گفت که طلبکاران او را دوره کردهاند و هر چه او مهلت میخواهد و وعدۀ بازپرداخت بدهیها را در آتیه، در زمانۀ رفع عسرت میدهد، به خرجشان نمیرود که نمیرود.
گوشهای نشست، سینهای صاف کرد و در حالیکه به صندوق خیره بود گفت: «شایع کردهاند و شهرت دادهاند که من صندوقی در خانه دارم پربارِ زر و گوهر. بس بیش از آنکه وام طلبکاران را همه واگذارد و تازه سرمایۀ چندین شغل هم در آن باشد. حال آنکه من و تو میدانیم که چنین نیست و این همه یاوه است و ما فقیریم. من تصمیمی گرفتهام».
زن پرسید، بگو که چیست. مرد گفت:
«من چه دارم غیر آن صندوق کان
هست مایهٔ تهمت و پایهٔ گمان
خلق پندارند زر دارم درون
داد واگیرند از من زین ظنون
صورت صندوق بس زیباست لیک
از عروض و سیم و زر خالیست نیک
چون تن زراق خوب و با وقار
اندر آن سله نیابی غیر مار
من برم صندوق را فردا به کو
پس بسوزم در میان چارسو
تا ببیند مؤمن و گبر و جهود
که درین صندوق جز لعنت نبود»
صبح فردا مرد، حمالی به کرایه گرفت و صندوق بر پشت او گذاشت، قفلی بر آن نهاد و گفت: «این را ببر به نزدیک محکمه و آنجا نزد جماعت شاکیانِ مالباخته فروگذار تا من مایهای هیزم فراهم کنم و بیاورم».
در راه، قاضی حمال را از وجود خود هوشیار کرد و گفت که پولی به تو خواهم داد، اگر زود به نزدیک نایب من شوی و او را بگویی من به چه روزم تا بیاید و این صندوق را از این مرد بیخِرَد بِخَرَد. حمال صندوق وانهاد و تیز رفت و با نایب بازآمد. مرد رسید. نایب از او پرسید: «این صندوق را خریدارم، میفروشی؟» مرد گفت: «آری، ولی به هزار دینار.» نایب فریاد شگفتی برکشید که هزار دینار برای یک صندوق بیقابلیت!؟ مرد گفت: «آخر تو که از میزان جواهرات درون آن باخبر نیستی، بگذار تا در آن بگشایم و جوهریان هم بیایند قیمت کنند تا بدانی که میارزد!» نایب گفت: «خودم میدانم. لازم نیست.» پول را داد و صندوق را برد.
https://t.me/khosrovanooshiravan/18175
Telegram
خسرو انوشیروان
⚫️ یکی داشت از یه جایی رد میشد ...
صداسیما مصاحبه میگرفت ، بهش گفتن آقا بیا مصاحبه کن .
خبرنگاره پرسید به کی رأی میدی؟
گفت : به آلتم .
https://t.me/khosrovanooshiravan/18174
گرفتن بردنش پیش صلواتی.
صلواتی پرسید :
چرا گفتی به آلتم !؟
گفت اصلحه ، چهارتا…
صداسیما مصاحبه میگرفت ، بهش گفتن آقا بیا مصاحبه کن .
خبرنگاره پرسید به کی رأی میدی؟
گفت : به آلتم .
https://t.me/khosrovanooshiravan/18174
گرفتن بردنش پیش صلواتی.
صلواتی پرسید :
چرا گفتی به آلتم !؟
گفت اصلحه ، چهارتا…
⚫️ شما در این تصویر شکسته شدن کمر یک #پدر را میبینید که جوان دسته گلش را با دستان خود به زیر خروارها خاک سپرد،جوانی که جرمش تنها آزادهگی بود،به خالکوبی روی ساعد دست آن جوان نگاه کنید،نوشته Freedom، یعنی آزادی
#محمدرضا_اسکندری
#نه_فراموش_میکنیم_نه_میبخشیم
#رای_من_نابودی_جمهوری_اسلامی
https://t.me/khosrovanooshiravan/18257
#محمدرضا_اسکندری
#نه_فراموش_میکنیم_نه_میبخشیم
#رای_من_نابودی_جمهوری_اسلامی
https://t.me/khosrovanooshiravan/18257
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
⚫️ #پاینده_ایران
کولبر و سوختبر ایرانی مجرم نیستند .
مجرم آن رژیم فاسد فاجر جنایتکار و تبهکاری است که جوان ایرانی را وادار به کولبری و سوختبری میکند.
https://t.me/khosrovanooshiravan
#تحریم_سیرک_انتخابات
کولبر و سوختبر ایرانی مجرم نیستند .
مجرم آن رژیم فاسد فاجر جنایتکار و تبهکاری است که جوان ایرانی را وادار به کولبری و سوختبری میکند.
https://t.me/khosrovanooshiravan
#تحریم_سیرک_انتخابات