کسی گفت که چیزی را از یاد بردهام.
مولانا گفت: در این دنیا اگر همه چیز را فراموش کنی #باکی نیست. تنها یک چیز را نباید از یاد بُرد. تو برای کاری به دنیا آمدی که اگر آن را انجام #نرسانی، هیچ کاری #نکردهای. از آدمی کاری برمیآید که آن کار نه از #آسمان برمیآید و نه از #زمین و نه از #کوهها،
اما تو میگویی کارهای زیادی از من برمیآید، این حرفِ تو به این میماند که #شمشیر گرانبهای شاهانهای را ساطورِ گوشت کُنی و بگویی آن شمشیر را #بیکار نگذاشتهام؛ یا اینکه در دیگی زرّین، #شلغم بار کنی، یا کارد جواهرنشانی را به #دیوار فرو ببَری و کدویِ شکستهای را به آن #آویزان کنی.
ای #نادان این کار از میخی چوبین نیز برمیآید، خود را این قدَر ارزان مفروش که بسیار #گرانبهایی!
#بهانه میآوری که من با انجامدادنِ کارهای #سودمند روزگار میگذرانم. دانش میآموزم، فلسفه و فقه و منطق و ستارهشناسی و پزشکی میخوانم، اما اینها همه برای #تواست و تو برای #آنها نیستی.!!
اگر #خوب فکر کنی در مییابی که #اصل تویی و همهٔ اینها #فرع است. تو نمیدانی که چه #شگفتیها و چه #جهانهای بیکرانی در تو #موج میزند..
@kheradedaroun
مولانا گفت: در این دنیا اگر همه چیز را فراموش کنی #باکی نیست. تنها یک چیز را نباید از یاد بُرد. تو برای کاری به دنیا آمدی که اگر آن را انجام #نرسانی، هیچ کاری #نکردهای. از آدمی کاری برمیآید که آن کار نه از #آسمان برمیآید و نه از #زمین و نه از #کوهها،
اما تو میگویی کارهای زیادی از من برمیآید، این حرفِ تو به این میماند که #شمشیر گرانبهای شاهانهای را ساطورِ گوشت کُنی و بگویی آن شمشیر را #بیکار نگذاشتهام؛ یا اینکه در دیگی زرّین، #شلغم بار کنی، یا کارد جواهرنشانی را به #دیوار فرو ببَری و کدویِ شکستهای را به آن #آویزان کنی.
ای #نادان این کار از میخی چوبین نیز برمیآید، خود را این قدَر ارزان مفروش که بسیار #گرانبهایی!
#بهانه میآوری که من با انجامدادنِ کارهای #سودمند روزگار میگذرانم. دانش میآموزم، فلسفه و فقه و منطق و ستارهشناسی و پزشکی میخوانم، اما اینها همه برای #تواست و تو برای #آنها نیستی.!!
اگر #خوب فکر کنی در مییابی که #اصل تویی و همهٔ اینها #فرع است. تو نمیدانی که چه #شگفتیها و چه #جهانهای بیکرانی در تو #موج میزند..
@kheradedaroun
من خود را به سکوت #میبخشم.
من عمیقا در بودنِ خویش #غرق میشوم.
من در گستردگیِ خویش #استحمام میکنم.
از این که به تمامی عاشقِ خود باشم، #باکی ندارم.
من مزهی خویش را #میچشم.
من در چشمانِ خویش نگاه میکنم و #شگفتزده میشوم از آنچه که میبینم و آنچه قادر به دیدنش #نیستم.
در میان روزهای زندگی، شیرینیِ آن، و رایحه و عطر اعجاب انگیزش #شفا مییابم.
من حیرتِ خویش را زمانی که احساسات در بدنم #حرکت میکنند و سیستم اعصابِ آسیب پذیرم را تکان میدهند، #نگاه میکنم.
شادی و اندوه، وضوح و ابهام، همگی عزیزانِ من هستند.
امواجِ #عمیقترین تردیدها، و همچنین قطعیتها،
خشم و ترس،
من همگی را #نگاه میکنم و گرامیشان میدارم و همچنان که از من #عبور میکنند، میخندم و میگریم.
همچنان که در شهر راه میروم، در درونِ خویش میآسایم و در قلبِ خویش #آرام میگیرم.
و حتی بیشتر در «بودن»ِ خویش #میافتم.
من عمیقا #تنها هستم و عمیقا به همهی زندگی #متصلم.
من مرگ را به تمامی در اطراف خود #احساس میکنم. آن احساس پوسیدن و از هم گسیخته شدنِ چیزها، احساسِ تغییر #دائمیِ فرمها و گذرانِ رویاها.....
ادامه دارد
@kheradedaroun
من عمیقا در بودنِ خویش #غرق میشوم.
من در گستردگیِ خویش #استحمام میکنم.
از این که به تمامی عاشقِ خود باشم، #باکی ندارم.
من مزهی خویش را #میچشم.
من در چشمانِ خویش نگاه میکنم و #شگفتزده میشوم از آنچه که میبینم و آنچه قادر به دیدنش #نیستم.
در میان روزهای زندگی، شیرینیِ آن، و رایحه و عطر اعجاب انگیزش #شفا مییابم.
من حیرتِ خویش را زمانی که احساسات در بدنم #حرکت میکنند و سیستم اعصابِ آسیب پذیرم را تکان میدهند، #نگاه میکنم.
شادی و اندوه، وضوح و ابهام، همگی عزیزانِ من هستند.
امواجِ #عمیقترین تردیدها، و همچنین قطعیتها،
خشم و ترس،
من همگی را #نگاه میکنم و گرامیشان میدارم و همچنان که از من #عبور میکنند، میخندم و میگریم.
همچنان که در شهر راه میروم، در درونِ خویش میآسایم و در قلبِ خویش #آرام میگیرم.
و حتی بیشتر در «بودن»ِ خویش #میافتم.
من عمیقا #تنها هستم و عمیقا به همهی زندگی #متصلم.
من مرگ را به تمامی در اطراف خود #احساس میکنم. آن احساس پوسیدن و از هم گسیخته شدنِ چیزها، احساسِ تغییر #دائمیِ فرمها و گذرانِ رویاها.....
ادامه دارد
@kheradedaroun