مردی نزد #حلاج آمد و پرسید:
#رهایی چیست؟"
او در #مسجد ی نشسته بود که دور تا دور آن ستونهای زیبایی بود،
#حلاج بیدرنگ به سمت یکی از ستونها #دوید و آن را با هر دو دست گرفت و فریاد زد:
به من کمک کن، این ستون به من چسبیده است و به من اجازه آزاد شدن نمیدهد...
مرد گفت:
"تو #دیوانه هستی، این تویی که به ستون #چسبیدهای...، ستون تو را نگرفته است."
منصور گفت:
من پاسخت را دادم، حالا از اینجا برو، هیچکس تو را #مقید (زندانی) نکرده است...
قید و بند تو #کاذب است...
و این ساخته خودت است.
@kheradedaroun
#رهایی چیست؟"
او در #مسجد ی نشسته بود که دور تا دور آن ستونهای زیبایی بود،
#حلاج بیدرنگ به سمت یکی از ستونها #دوید و آن را با هر دو دست گرفت و فریاد زد:
به من کمک کن، این ستون به من چسبیده است و به من اجازه آزاد شدن نمیدهد...
مرد گفت:
"تو #دیوانه هستی، این تویی که به ستون #چسبیدهای...، ستون تو را نگرفته است."
منصور گفت:
من پاسخت را دادم، حالا از اینجا برو، هیچکس تو را #مقید (زندانی) نکرده است...
قید و بند تو #کاذب است...
و این ساخته خودت است.
@kheradedaroun