#️⃣ #ravi_shohrehahadiat
🕒 1402/05/02 11:07:36
📃 :
@vida_taba @dr.ghazal.hashemi روز ملی فیزیوتراپی را به همهی عزیزان فیزیوتراپ که با علم و عشق برای توان یابی بیماران تلاش میکنند،تبریک میگویم.
بهویژه دکتر غزال هاشمی که سلامتیام را مدیون اویم
و دوست نازنین و حاذقم
@vida_taba
1402/05/02
#استوری
#شهره_احدیت
#سیدعلی_ضیا
#خاطره_باضیا
#khaterehbaziya0
@khaterehbaziya0
@aliziyaoriginal
🕒 1402/05/02 11:07:36
📃 :
@vida_taba @dr.ghazal.hashemi روز ملی فیزیوتراپی را به همهی عزیزان فیزیوتراپ که با علم و عشق برای توان یابی بیماران تلاش میکنند،تبریک میگویم.
بهویژه دکتر غزال هاشمی که سلامتیام را مدیون اویم
و دوست نازنین و حاذقم
@vida_taba
1402/05/02
#استوری
#شهره_احدیت
#سیدعلی_ضیا
#خاطره_باضیا
#khaterehbaziya0
@khaterehbaziya0
@aliziyaoriginal
#️⃣ #ravi_shohrehahadiat
📆 1402/05/09 21:48:12
📃 :
عشق میتواند با سرعتی اعجابآور به نفرت تبدیل شود.یک دفعه نگاه میکنی و می بینی از کسی که روزگار دیوانهاش بودهای،متنفری،اما دردناکتر آن است که نسبت به او،به سرنوشت او،به سلامتش بی تفاوت بشوی.این دهشتناکترین مرحلهی عاشقی است.
اینها همینطور که روی تختهی تعادل فیزیوتراپی بالا و پایین میشوم توی سرم میچرخند.تختهی تعادل چیزی مثل زندگی است.رویش که میایستید بیشتر سرازیر میروید تا سربالا،اما باید آنقدر بروید که به زمین نخورید.آنقدرکه دکتر بگوید بس است.روی تختهی تعادل میایستم و همانطور که درد بیعشقی را توی سرم با آن من دیگر تحلیل میکنم زل میزنم به شیشههای روبرو با آن لکههای گلآلود.انگار از آسمان باران گل باریده و گل جاخوش کردهاند روی شیشه تا از آن سو به من و دیوانگیهایم زل بزنند.آن روبرو سالن زیبایی شایسته است.نگاهش که میکنم پایم سر می خورد روی تخته و تند دستم را میگیرم به میلهی جلوی رویم.کاش عشق هم یک میله داشت که سر نخوری،زمین نخوری و دلت تنها به لکههای گلآلود پشت شیشه خوش نباشد.
به نظرم عشق پدیدهی آسیبپذیری است آسی...
📆 1402/05/09 21:48:12
📃 :
عشق میتواند با سرعتی اعجابآور به نفرت تبدیل شود.یک دفعه نگاه میکنی و می بینی از کسی که روزگار دیوانهاش بودهای،متنفری،اما دردناکتر آن است که نسبت به او،به سرنوشت او،به سلامتش بی تفاوت بشوی.این دهشتناکترین مرحلهی عاشقی است.
اینها همینطور که روی تختهی تعادل فیزیوتراپی بالا و پایین میشوم توی سرم میچرخند.تختهی تعادل چیزی مثل زندگی است.رویش که میایستید بیشتر سرازیر میروید تا سربالا،اما باید آنقدر بروید که به زمین نخورید.آنقدرکه دکتر بگوید بس است.روی تختهی تعادل میایستم و همانطور که درد بیعشقی را توی سرم با آن من دیگر تحلیل میکنم زل میزنم به شیشههای روبرو با آن لکههای گلآلود.انگار از آسمان باران گل باریده و گل جاخوش کردهاند روی شیشه تا از آن سو به من و دیوانگیهایم زل بزنند.آن روبرو سالن زیبایی شایسته است.نگاهش که میکنم پایم سر می خورد روی تخته و تند دستم را میگیرم به میلهی جلوی رویم.کاش عشق هم یک میله داشت که سر نخوری،زمین نخوری و دلت تنها به لکههای گلآلود پشت شیشه خوش نباشد.
به نظرم عشق پدیدهی آسیبپذیری است آسی...
#️⃣ #ravi_shohrehahadiat
📆 1402/05/09 21:48:12
📃 :
عشق میتواند با سرعتی اعجابآور به نفرت تبدیل شود.یک دفعه نگاه میکنی و می بینی از کسی که روزگار دیوانهاش بودهای،متنفری،اما دردناکتر آن است که نسبت به او،به سرنوشت او،به سلامتش بی تفاوت بشوی.این دهشتناکترین مرحلهی عاشقی است.
اینها همینطور که روی تختهی تعادل فیزیوتراپی بالا و پایین میشوم توی سرم میچرخند.تختهی تعادل چیزی مثل زندگی است.رویش که میایستید بیشتر سرازیر میروید تا سربالا،اما باید آنقدر بروید که به زمین نخورید.آنقدرکه دکتر بگوید بس است.روی تختهی تعادل میایستم و همانطور که درد بیعشقی را توی سرم با آن من دیگر تحلیل میکنم زل میزنم به شیشههای روبرو با آن لکههای گلآلود.انگار از آسمان باران گل باریده و گل جاخوش کردهاند روی شیشه تا از آن سو به من و دیوانگیهایم زل بزنند.آن روبرو سالن زیبایی شایسته است.نگاهش که میکنم پایم سر می خورد روی تخته و تند دستم را میگیرم به میلهی جلوی رویم.کاش عشق هم یک میله داشت که سر نخوری،زمین نخوری و دلت تنها به لکههای گلآلود پشت شیشه خوش نباشد.
به نظرم عشق پدیدهی آسیبپذیری است آسیب پذیرترین پدیدهی هستی.ما یاد نگرفتهایم مراقبش باشیم.وقتی یک طرف مدام مراقبت کند خیلی زود به بیتفاوتی میرسد.بیتفاوتی جای بدی است.مثل وسط تختهی تعادل که نمیشود آنجا هیچ غلطی کرد.
#روزانهها
#شهره_احدیت
#پست
#شهره_احدیت
#سیدعلی_ضیا
#خاطره_باضیا
#khaterehbaziya0
@khaterehbaziya0
@aliziyaoriginal
📆 1402/05/09 21:48:12
📃 :
عشق میتواند با سرعتی اعجابآور به نفرت تبدیل شود.یک دفعه نگاه میکنی و می بینی از کسی که روزگار دیوانهاش بودهای،متنفری،اما دردناکتر آن است که نسبت به او،به سرنوشت او،به سلامتش بی تفاوت بشوی.این دهشتناکترین مرحلهی عاشقی است.
اینها همینطور که روی تختهی تعادل فیزیوتراپی بالا و پایین میشوم توی سرم میچرخند.تختهی تعادل چیزی مثل زندگی است.رویش که میایستید بیشتر سرازیر میروید تا سربالا،اما باید آنقدر بروید که به زمین نخورید.آنقدرکه دکتر بگوید بس است.روی تختهی تعادل میایستم و همانطور که درد بیعشقی را توی سرم با آن من دیگر تحلیل میکنم زل میزنم به شیشههای روبرو با آن لکههای گلآلود.انگار از آسمان باران گل باریده و گل جاخوش کردهاند روی شیشه تا از آن سو به من و دیوانگیهایم زل بزنند.آن روبرو سالن زیبایی شایسته است.نگاهش که میکنم پایم سر می خورد روی تخته و تند دستم را میگیرم به میلهی جلوی رویم.کاش عشق هم یک میله داشت که سر نخوری،زمین نخوری و دلت تنها به لکههای گلآلود پشت شیشه خوش نباشد.
به نظرم عشق پدیدهی آسیبپذیری است آسیب پذیرترین پدیدهی هستی.ما یاد نگرفتهایم مراقبش باشیم.وقتی یک طرف مدام مراقبت کند خیلی زود به بیتفاوتی میرسد.بیتفاوتی جای بدی است.مثل وسط تختهی تعادل که نمیشود آنجا هیچ غلطی کرد.
#روزانهها
#شهره_احدیت
#پست
#شهره_احدیت
#سیدعلی_ضیا
#خاطره_باضیا
#khaterehbaziya0
@khaterehbaziya0
@aliziyaoriginal
#️⃣ #ravi_shohrehahadiat
📆 1402/05/13 20:29:01
📃 :
چقدر آدمها از رفتن حرف میزنند آدمها میخواهند بروند، بروند، بروند. من گمان میکنم هر کسی که میخواهد برود باید برود.
ماندنش دیگر فایدهای ندارد. من، اما هنوز عادت نکردم که به رفتن دیگران فکر نکنم. من آدم خانهام. آدم چادر نشینی نیستم. نمیتوانم هرجا که شد پلاسم را پهن کنم، ولو شوم و فکر کنم که فردا از اینجا خواهم رفت تا جایی دیگر و کنار رودخانه دیگر و شاید زیر درختی دیگر، شاید کنار آدمی دیگر. من به سنگهایی که کنارشان مینشینم هم، عادت میکنم.
واقعیتش این است که من به همه خیابانها به همه مغازهها به همه آدمهایی که نمیشناسم، دل بستهام. من آدم دل بستنم.باید قرن ۱۸ به دنیا میآمدم چرا باید امروز در قرن ۲۱ در ۶۲ سال تازه دلتنگ شوم برای همهی آدمهایی که نیستند که نبودهاند که نخواهند بود.
امروز وقتی داشتم ناهارم را میخوردم، یک دفعه صدای گرم احمدرضا احمدی توی گوشم پیچید. چرایش را نمیدانم من هیچ وقت احمدرضا احمدی را ندیده بودم، اما بغض از قفسه سینهام بالاتر آمد و توی گلوگیرم شد.
لعنت به م، لعنت به اشکی که نمیبارد، لعنت به دلی که ...
▫️#پست
#شهره_احدیت
📆 1402/05/13 20:29:01
📃 :
چقدر آدمها از رفتن حرف میزنند آدمها میخواهند بروند، بروند، بروند. من گمان میکنم هر کسی که میخواهد برود باید برود.
ماندنش دیگر فایدهای ندارد. من، اما هنوز عادت نکردم که به رفتن دیگران فکر نکنم. من آدم خانهام. آدم چادر نشینی نیستم. نمیتوانم هرجا که شد پلاسم را پهن کنم، ولو شوم و فکر کنم که فردا از اینجا خواهم رفت تا جایی دیگر و کنار رودخانه دیگر و شاید زیر درختی دیگر، شاید کنار آدمی دیگر. من به سنگهایی که کنارشان مینشینم هم، عادت میکنم.
واقعیتش این است که من به همه خیابانها به همه مغازهها به همه آدمهایی که نمیشناسم، دل بستهام. من آدم دل بستنم.باید قرن ۱۸ به دنیا میآمدم چرا باید امروز در قرن ۲۱ در ۶۲ سال تازه دلتنگ شوم برای همهی آدمهایی که نیستند که نبودهاند که نخواهند بود.
امروز وقتی داشتم ناهارم را میخوردم، یک دفعه صدای گرم احمدرضا احمدی توی گوشم پیچید. چرایش را نمیدانم من هیچ وقت احمدرضا احمدی را ندیده بودم، اما بغض از قفسه سینهام بالاتر آمد و توی گلوگیرم شد.
لعنت به م، لعنت به اشکی که نمیبارد، لعنت به دلی که ...
▫️#پست
#شهره_احدیت
#️⃣ #ravi_shohrehahadiat
📆 1402/05/13
ادامه کپشن......
لعنت به م، لعنت به اشکی که نمیبارد، لعنت به دلی که فقط تنگ میشود، لعنت به سینهای که تاب تحمل دلم را هم ندارد.
اصلاً دلم برای چه کسی تنگ شده؟ برای کسی که نیست؟ کسی که نبوده است؟ کسی که نخواهد بود؟ کسی که مرا نشناخته است؟ کسی که مرا نخواسته است؟ کسی که با من حرف نزده است؟ کسی که وای وای بر من... دیوانه شدهام
دنیای بدیست دنیای سختیاست دنیایی پر از دلتنگی دنیای آدمهای دور،آدمهای دیر. دنیای آدمهای که فقط میخواهند بروند و من آدم ماندنم. آدم ایستادن. آدم تا آخرین دم هوای بودن کسی را نفس کشیدن.
من آدم این روزها نیستم.خودم هم خودم را گم کردهام. خودم را پیدا نمیکنم. گمانم باید بروم، بروم و خودم را پیدا کنم.
شما زنی را ندیدهاید که عصایش را به زمین میکوبد از همه چیز از درخت و آسمان و زمین سراغ کسی را میگیرد که قرار است بیاید تا دل او گرم شود. شما مرا ندیدهاید که پر از بغضم.
آدمها همه دارند میروند و من ماندهام.
عکس از پینترست.
#روزانهها
#شهره_احدیت
#aliziyaoriginal
#خاطره_باضیا
#khaterhbaziya0
@khaterehbaziya0
▫️
📆 1402/05/13
ادامه کپشن......
لعنت به م، لعنت به اشکی که نمیبارد، لعنت به دلی که فقط تنگ میشود، لعنت به سینهای که تاب تحمل دلم را هم ندارد.
اصلاً دلم برای چه کسی تنگ شده؟ برای کسی که نیست؟ کسی که نبوده است؟ کسی که نخواهد بود؟ کسی که مرا نشناخته است؟ کسی که مرا نخواسته است؟ کسی که با من حرف نزده است؟ کسی که وای وای بر من... دیوانه شدهام
دنیای بدیست دنیای سختیاست دنیایی پر از دلتنگی دنیای آدمهای دور،آدمهای دیر. دنیای آدمهای که فقط میخواهند بروند و من آدم ماندنم. آدم ایستادن. آدم تا آخرین دم هوای بودن کسی را نفس کشیدن.
من آدم این روزها نیستم.خودم هم خودم را گم کردهام. خودم را پیدا نمیکنم. گمانم باید بروم، بروم و خودم را پیدا کنم.
شما زنی را ندیدهاید که عصایش را به زمین میکوبد از همه چیز از درخت و آسمان و زمین سراغ کسی را میگیرد که قرار است بیاید تا دل او گرم شود. شما مرا ندیدهاید که پر از بغضم.
آدمها همه دارند میروند و من ماندهام.
عکس از پینترست.
#روزانهها
#شهره_احدیت
#aliziyaoriginal
#خاطره_باضیا
#khaterhbaziya0
@khaterehbaziya0
▫️
🍈🍊خاطره باضیا🍂🍁
Photo
#️⃣ #ravi_shohrehahadiat
📆 1402/06/05 22:15:49
📃 :
میخوابم روی تخت و منتظر میمانم تا آن جریان ظریف و دوست داشتنی برق از راه برسد و من توی بزرگی را با پا جلو بکشم و زانوها را بیاورم توی شکم و تند تا پنج بشمارم.بعد پاها را صاف کنم روی توب،خستگی بگیرم و آرام تا ده بشمرم.همین موقع است که نگاه بازیگوشم به چیزی فلزی شبیه ستاره گیر میکند و تمرین یادم میرود.
توپ بزرگ زیر پایم کره زمین است و من دیکتاتوری که پاشنهی پا را یکجا فشار میدهد.خانم فیزیوتراپ که سر میرسد توپ را میکشم جلو که زانوهایم خم شوند
_اون چیه؟
میخندد:باز چی پیدا کردی؟
_آها،اون هشدار دهنده آتش سوزی توی ساختمونه زیرش یه چراغ هم داره.
پرده را میبندد و میرود و من روی کره زمین میمانم.دیکتاتورم و مثل همهی آنها پایم را روی حلقوم بقیه فشار میدهم. کاری به آمد و رفت جریان برق ندارم.سرم دور میزند توی خاورمیانه و میرود تا افغانستان و ....
چرا آدم نمیشوی زن.حرکتت را انجام بده.
زل میزنم به علامت هشدار آتش و از خودم میپرسم،وقتی مردم ما،مردم دیگر جاها دارند از گرسنگی و تشنگی میمیرند،چه چیز صدا میکند؟برای مادران داغدار هیچ آژیری کشیده نمیشود؟برای بیخانههابرای..برای...
نه نمی توانم توپ را فشار دهم.از جا بلند میشوم دکتر صدای آلارم را که میشنود پرده را عقب میزند
_چرا نشستی؟خوبی؟
_خوبم.
_معلومه از چشم هات
_تو تنها کسی هستی که حال منو از چشمهایم میفهمی.
_نکن با خودت.پاشو بیا دوچرخه ببینم تا کجا میری.
_ای بابا....
(ممنونم از همه دوستانی که جویای حالم بودند.من مشکلی ندارم و برای تقویت ماهیچههایم هفتهای یکبار میروم فیزیوتراپی.)
#روزنگاری
#فیزیوتراپی
#شهره_احدیت
پست جدید خانم احدیت
#علی_ضیا
#خاطره_باضیا
#khaterehbaziya0
@khaterehbaziya0
@aliziyaoriginal
📆 1402/06/05 22:15:49
📃 :
میخوابم روی تخت و منتظر میمانم تا آن جریان ظریف و دوست داشتنی برق از راه برسد و من توی بزرگی را با پا جلو بکشم و زانوها را بیاورم توی شکم و تند تا پنج بشمارم.بعد پاها را صاف کنم روی توب،خستگی بگیرم و آرام تا ده بشمرم.همین موقع است که نگاه بازیگوشم به چیزی فلزی شبیه ستاره گیر میکند و تمرین یادم میرود.
توپ بزرگ زیر پایم کره زمین است و من دیکتاتوری که پاشنهی پا را یکجا فشار میدهد.خانم فیزیوتراپ که سر میرسد توپ را میکشم جلو که زانوهایم خم شوند
_اون چیه؟
میخندد:باز چی پیدا کردی؟
_آها،اون هشدار دهنده آتش سوزی توی ساختمونه زیرش یه چراغ هم داره.
پرده را میبندد و میرود و من روی کره زمین میمانم.دیکتاتورم و مثل همهی آنها پایم را روی حلقوم بقیه فشار میدهم. کاری به آمد و رفت جریان برق ندارم.سرم دور میزند توی خاورمیانه و میرود تا افغانستان و ....
چرا آدم نمیشوی زن.حرکتت را انجام بده.
زل میزنم به علامت هشدار آتش و از خودم میپرسم،وقتی مردم ما،مردم دیگر جاها دارند از گرسنگی و تشنگی میمیرند،چه چیز صدا میکند؟برای مادران داغدار هیچ آژیری کشیده نمیشود؟برای بیخانههابرای..برای...
نه نمی توانم توپ را فشار دهم.از جا بلند میشوم دکتر صدای آلارم را که میشنود پرده را عقب میزند
_چرا نشستی؟خوبی؟
_خوبم.
_معلومه از چشم هات
_تو تنها کسی هستی که حال منو از چشمهایم میفهمی.
_نکن با خودت.پاشو بیا دوچرخه ببینم تا کجا میری.
_ای بابا....
(ممنونم از همه دوستانی که جویای حالم بودند.من مشکلی ندارم و برای تقویت ماهیچههایم هفتهای یکبار میروم فیزیوتراپی.)
#روزنگاری
#فیزیوتراپی
#شهره_احدیت
پست جدید خانم احدیت
#علی_ضیا
#خاطره_باضیا
#khaterehbaziya0
@khaterehbaziya0
@aliziyaoriginal
#️⃣ #ravi_shohrehahadiat
📆 1402/06/16 13:05:52
📃 :
قرار بود باهم داستان بنویسیم و بخوانیم،اما تو شدی دخترم،خواهر شیما و دلم را چنان گرم کردی به بودنت که تا فرصتی شد با هم،کنار هم زندگی کردیم.
میدانی چقدر بغل کردنت دلم را گرم میکند و آن اشکی که در چشمت حلقه میزند؟ با آن اشک که فقط من و تو از بودنش خبر میشوم دلم امن میشود که دختری،خواهری،خالهای هست با قلبی پر از مهر که هیچوقت تنهایت نخواهد گذاشت.
اما آرزو میکنم روزگارت پر از خنده باشد و عشق.پر از شادی های ناگهانی، سرشار از گرمای دستهای مهربان و چشمهایی که اشکشان رنگ عشق دارد.
تولدت مبارک دختر.بمان کنارم بمان.
#تولدانه
#شهره_احدیت
@yasamanhoseinii_
▫️
#خاطره_باضیا
#پست
#شهره_احدیت
#khaterehbaziya0
https://t.me/khaterehbaziya0
📆 1402/06/16 13:05:52
📃 :
قرار بود باهم داستان بنویسیم و بخوانیم،اما تو شدی دخترم،خواهر شیما و دلم را چنان گرم کردی به بودنت که تا فرصتی شد با هم،کنار هم زندگی کردیم.
میدانی چقدر بغل کردنت دلم را گرم میکند و آن اشکی که در چشمت حلقه میزند؟ با آن اشک که فقط من و تو از بودنش خبر میشوم دلم امن میشود که دختری،خواهری،خالهای هست با قلبی پر از مهر که هیچوقت تنهایت نخواهد گذاشت.
اما آرزو میکنم روزگارت پر از خنده باشد و عشق.پر از شادی های ناگهانی، سرشار از گرمای دستهای مهربان و چشمهایی که اشکشان رنگ عشق دارد.
تولدت مبارک دختر.بمان کنارم بمان.
#تولدانه
#شهره_احدیت
@yasamanhoseinii_
▫️
#خاطره_باضیا
#پست
#شهره_احدیت
#khaterehbaziya0
https://t.me/khaterehbaziya0
#️⃣ #ravi_shohrehahadiat
🕒 1402/06/24 13:31:52
📃 :
مرگ این عزیزان در غربت آتشم میزند.چه روزهایی که میشد کنارشان شاگردی کرد و یاد گرفت که نشد.
تسلیت به اهالی داستان
▫️
#استوری
#شهره_احدیت
#علی_ضیا
#خاطره_باضیا
#khaterehbaziya0
@khaterehbaziya0
@aliziyaoriginal
🕒 1402/06/24 13:31:52
📃 :
مرگ این عزیزان در غربت آتشم میزند.چه روزهایی که میشد کنارشان شاگردی کرد و یاد گرفت که نشد.
تسلیت به اهالی داستان
▫️
#استوری
#شهره_احدیت
#علی_ضیا
#خاطره_باضیا
#khaterehbaziya0
@khaterehbaziya0
@aliziyaoriginal
🍈🍊خاطره باضیا🍂🍁
Photo
#️⃣ #ravi_shohrehahadiat
📆 1402/06/26 00:07:01
📃 :
هر سال این روزها که میرسد باز آن اضطراب لعنتی به جانم میافتد. این وقت سال نمیدانم چه باید بنویسم برای تو. برای تویی که هر بار جلوهی تازهای رو میکنی. من میمانم چه بنویسم که حق مطلب ادا شود و آنانی که میدانیم و میدانند بالاخره بفهمند که من یک از هزار را هم نگفتهام.
روزهای عجیبی است این وقت سال. ظهر گرمای تابستان را داری و غروب نسیمکی که تا شب میشود بادهای سرگردانی که گمان میکنی الان است که صدای شرشر باران آرامت کند؛اما آرامشی در کار نیست.
در این روزهای سخت که نه یکسال، صد هزار سال بر ما گذشته است، من از تو بسیار آموختهام. در سالی که گذشت؛ یاد گرفتم که گذشت، ایثار، شکیبایی و همراهی با مردم چگونه است. اما امروز در برابر همهی روزهایی که بر تو و ما گذشت؛ نمیدانم چه بنویسم تا برگ سبزی باشد تحفه درویشی خسته و غمگین برای پسری که گاه پدر است و گاه برادر و بیش از همه رفیقی که میشود با او روزهای سخت زندگی را گریست و خندید.فکر کردم از خودت وام بگیرم. چند روز پیش مثل بسیاری از روزها گفتی:
ـ مادرها پیش خدا آبرو دارند، دعایم کن.
حالا در شب میلادت اول برایت سلامتی میخوام.
و آرزو میکنم عشق چنان درگیرت کند که هر لحظهات پر از روشنایی و زیبایی شود.
دعا میکنم آرامش همراه همهی روزهایت باشد تا بتوانی کتاب بخوانی، فیلم ببینی، موسیقی بشنوی و روزی همراه دیگران برقصی تا جایی که خدا صدای خندهات را بشنود و خوب کیفور شود.
آرزو میکنم فرزندی داشته باشی به مهربانی خودت لذت مهربانی بی قید و شرط را در کامت ماندگار شود.
آرزو میکنم صدای گرم و کلام محکمت ما را به مهمانی شعر و شور و عشق ببرد.( دلم برای چهارشنبههای عاشقی تنگ شده)
آرزو میکنم زیباییهای دنیا را بسیار ببینی و کمی هم زشتیها را؛ تا هرگز مردم دردمند را فراموش نکنی و مثل همیشه همراهشان باشی.
آرزو میکنم روزهایت پر از خندههای بیدلیل باشد و گریهها سرشار از شوق.
نازنینم تولدت مبارکم، مبارکمان. دنیا بیتردید به آدمهایی چون تو نیازمند است.
#مادرانگی
#میلاد_نامه
#علی_ضیا
#شهره_احدیت
@aliziyaoriginal
@shimartaa
▫️
#علی_ضیا
#خاطره_باضیا
#khaterehbaziya0
📆 1402/06/26 00:07:01
📃 :
هر سال این روزها که میرسد باز آن اضطراب لعنتی به جانم میافتد. این وقت سال نمیدانم چه باید بنویسم برای تو. برای تویی که هر بار جلوهی تازهای رو میکنی. من میمانم چه بنویسم که حق مطلب ادا شود و آنانی که میدانیم و میدانند بالاخره بفهمند که من یک از هزار را هم نگفتهام.
روزهای عجیبی است این وقت سال. ظهر گرمای تابستان را داری و غروب نسیمکی که تا شب میشود بادهای سرگردانی که گمان میکنی الان است که صدای شرشر باران آرامت کند؛اما آرامشی در کار نیست.
در این روزهای سخت که نه یکسال، صد هزار سال بر ما گذشته است، من از تو بسیار آموختهام. در سالی که گذشت؛ یاد گرفتم که گذشت، ایثار، شکیبایی و همراهی با مردم چگونه است. اما امروز در برابر همهی روزهایی که بر تو و ما گذشت؛ نمیدانم چه بنویسم تا برگ سبزی باشد تحفه درویشی خسته و غمگین برای پسری که گاه پدر است و گاه برادر و بیش از همه رفیقی که میشود با او روزهای سخت زندگی را گریست و خندید.فکر کردم از خودت وام بگیرم. چند روز پیش مثل بسیاری از روزها گفتی:
ـ مادرها پیش خدا آبرو دارند، دعایم کن.
حالا در شب میلادت اول برایت سلامتی میخوام.
و آرزو میکنم عشق چنان درگیرت کند که هر لحظهات پر از روشنایی و زیبایی شود.
دعا میکنم آرامش همراه همهی روزهایت باشد تا بتوانی کتاب بخوانی، فیلم ببینی، موسیقی بشنوی و روزی همراه دیگران برقصی تا جایی که خدا صدای خندهات را بشنود و خوب کیفور شود.
آرزو میکنم فرزندی داشته باشی به مهربانی خودت لذت مهربانی بی قید و شرط را در کامت ماندگار شود.
آرزو میکنم صدای گرم و کلام محکمت ما را به مهمانی شعر و شور و عشق ببرد.( دلم برای چهارشنبههای عاشقی تنگ شده)
آرزو میکنم زیباییهای دنیا را بسیار ببینی و کمی هم زشتیها را؛ تا هرگز مردم دردمند را فراموش نکنی و مثل همیشه همراهشان باشی.
آرزو میکنم روزهایت پر از خندههای بیدلیل باشد و گریهها سرشار از شوق.
نازنینم تولدت مبارکم، مبارکمان. دنیا بیتردید به آدمهایی چون تو نیازمند است.
#مادرانگی
#میلاد_نامه
#علی_ضیا
#شهره_احدیت
@aliziyaoriginal
@shimartaa
▫️
#علی_ضیا
#خاطره_باضیا
#khaterehbaziya0
#️⃣ #ravi_shohrehahadiat
🕒 1402/09/22 12:10:11
▫️#استوری
#شهره_احدیت
#خاطره_باضیا
📆1402/9/23
#khaterehbaziya0 ☂️
@khaterehbaziya0 ☂️
@aliziyaoriginal☂️
🕒 1402/09/22 12:10:11
▫️#استوری
#شهره_احدیت
#خاطره_باضیا
📆1402/9/23
#khaterehbaziya0 ☂️
@khaterehbaziya0 ☂️
@aliziyaoriginal☂️
#️⃣ #ravi_shohrehahadiat
📅 1403/04/30, 21:02:38
👤 ravi.shohrehahadiat
میگم به این زرق و برق و عکس و متن اینستا توجه نکنین.اینم نمونه
🔄 1403/04/31, 11:40:41
#استوری
#شهره_احدیت
#سیدعلی_ضیا
#خاطره_باضیا
🗓1403/04/31
#khaterehbaziya0 🌺
@khaterehbaziya0 🌺
@aliziyaoriginal 🌺
📅 1403/04/30, 21:02:38
👤 ravi.shohrehahadiat
میگم به این زرق و برق و عکس و متن اینستا توجه نکنین.اینم نمونه
🔄 1403/04/31, 11:40:41
#استوری
#شهره_احدیت
#سیدعلی_ضیا
#خاطره_باضیا
🗓1403/04/31
#khaterehbaziya0 🌺
@khaterehbaziya0 🌺
@aliziyaoriginal 🌺
#️⃣ #ravi_shohrehahadiat
📅 1403/07/05, 20:00:02
👤 ravi.shohrehahadiat
و یک روز یکی را گفت: «اگر ریسمانت بگسلد چه کنی؟»
گفت: «ندانم»
گفت: «به دست او دِه تا دربندد!»
#ابوالحسن_خرقانی @aliziyaoriginal
@shimartaa
🔄 1403/07/05, 20:31:43
📥 @Regrambot
#استوری
#شهره_احدیت
#علی_ضیا
#خاطره_باضیا
#khaterehbaziya0
@khaterehbaziya0
@aliziyaoriginal
📅 1403/07/05, 20:00:02
👤 ravi.shohrehahadiat
و یک روز یکی را گفت: «اگر ریسمانت بگسلد چه کنی؟»
گفت: «ندانم»
گفت: «به دست او دِه تا دربندد!»
#ابوالحسن_خرقانی @aliziyaoriginal
@shimartaa
🔄 1403/07/05, 20:31:43
📥 @Regrambot
#استوری
#شهره_احدیت
#علی_ضیا
#خاطره_باضیا
#khaterehbaziya0
@khaterehbaziya0
@aliziyaoriginal
#️⃣ #ravi_shohrehahadiat
📅 1403/07/27, 20:01:04
👤 ravi.shohrehahadiat
شب میشود و صدای موتور و ماشین بیشتر میپاشد توی خانه. در تراس را قفل میکنم.صدا تمام میشود.فندق و رز باید بروند توی قفسشان و بخوابند تا صبح.اما نمیخوابند مثل من که میچپم توی اتاقم و پناه میبرم به کتابی یا ...به هر چیزی جز نوشتن.
فندق مثل من است آواز خواندن را فراموش کرده،کتاب او یک چوب نیم دایرهای است که از سقف آویزان است.او خود را به آن مشغول میکند بدون جیک زدنی،جیغ زدنی،آوازی،پروازی.
من پشت میزم نمینشینم.انگشتهام روی کیبورد نمینشینند.کسی توی سرم میخندد برای چی بنویسی.در هم فشرده میشوم مثل انگورهای لهشده که محکم فشارشان میدهند تا ...من لهام.چیزی نمینویسم.کتابی بر میدارم و به غار پناه میبرم.
چه مرگت است آخر؟
خستهام؟شاید
دلتنگم؟خیلی
بغض دارم؟تا دلت بخواهد.
اما اشک گوهر کمیابی است.زندگی خود تنهایی است و من هنوز یادنگرفتهام همهچیز را فراموش کنم.
روزی حتما....
پ.ن.فندق و رز اسم پرندههای ماست.
#روزانهها
#پست
#شهره_احدیت
#سیدعلی_ضیا
#خاطره_باضیا
🗓1403/07/27🍂
#khaterehbaziya0 🍁
@khaterehbaziya0 🍁
@aliziyaoriginal 🍁
📅 1403/07/27, 20:01:04
👤 ravi.shohrehahadiat
شب میشود و صدای موتور و ماشین بیشتر میپاشد توی خانه. در تراس را قفل میکنم.صدا تمام میشود.فندق و رز باید بروند توی قفسشان و بخوابند تا صبح.اما نمیخوابند مثل من که میچپم توی اتاقم و پناه میبرم به کتابی یا ...به هر چیزی جز نوشتن.
فندق مثل من است آواز خواندن را فراموش کرده،کتاب او یک چوب نیم دایرهای است که از سقف آویزان است.او خود را به آن مشغول میکند بدون جیک زدنی،جیغ زدنی،آوازی،پروازی.
من پشت میزم نمینشینم.انگشتهام روی کیبورد نمینشینند.کسی توی سرم میخندد برای چی بنویسی.در هم فشرده میشوم مثل انگورهای لهشده که محکم فشارشان میدهند تا ...من لهام.چیزی نمینویسم.کتابی بر میدارم و به غار پناه میبرم.
چه مرگت است آخر؟
خستهام؟شاید
دلتنگم؟خیلی
بغض دارم؟تا دلت بخواهد.
اما اشک گوهر کمیابی است.زندگی خود تنهایی است و من هنوز یادنگرفتهام همهچیز را فراموش کنم.
روزی حتما....
پ.ن.فندق و رز اسم پرندههای ماست.
#روزانهها
#پست
#شهره_احدیت
#سیدعلی_ضیا
#خاطره_باضیا
🗓1403/07/27🍂
#khaterehbaziya0 🍁
@khaterehbaziya0 🍁
@aliziyaoriginal 🍁