(رمان)A collection of dark novels
9 subscribers
1.02K photos
113 videos
16 files
69 links
کانـــــــالے سرشـــــار از:
رُمان جَنجـــــالے....
(A collection of dark novels)
فصل اول....👰Ruthless💍bride😈
Wildbeautiful🐺....فصل دوم
فصل سوم....🔥Proud hunter🕸
فصل چهارم...🌸Hell Angel
Download Telegram
فرشته جهنمی
#پارت_261

_ زانو بزن!
صدای خشدار از بین جمعیت بیرون آمد، اما او تا اراده پاهای خود را داشت و گفت:
_ چرا من باید جلوی یک چشم بیهوده زانو بزنم؟
صدای دیگری از جناح چپش به گوش رسید:
_ ای ابله نادان!
چطور جرعت میکنی جلوی پدرت اینقدر سرکش باشی؟
واژه پدر در سرش اکو می‌شد... پدر؟
منطورش همان مایکل بی سر و پا بود؟!
زمین آنجا از جنس مر مر های خونین رنگ همچون یاقوت کبود درست شده بود و هر پلکان آن هم از سنگ های آذرین سرخ چیده شده بود....
تازه متوجه ستاره کف محفل شده بود، ستاره سیاه رنگ بزرگ درست زیر پای او ....
پس آنان دور این چرخیده و مشغول عبادت شیطان بودند!
کنت استیون طوری که غرور از چشمانش می‌بارید گفت:
_ من پدری اینجا نمی‌بینم.....
از میان آنها یکی به جلو آمد، شنل را از روی چهره اش برداشت .
تصور یک موجود عجیب را داشت اما در عین حال انسان عادی را دید... چشمان کشیده اش نشان از آسیایی بودنش را می‌داد، صورت گردی داشت و موهای بلندش را از طرفی بافته بود.
_ درسته تو فرزند همون پدری!
کنت استیون:
_ شماها کی هستید؟
مرد دستانش را باز کرد و تعظیمی به سوی او کرو و گفت:
_ خدمتگزار شما و پدرتون!
کنت استیون ابرویی بالا انداخت متوجه او نشده بود...
_ ما شش خدمتگزار از جد در دست چرخانده این ایین هستیم....
کنت استیون:
_ کدام ایین؟
_ آیین ابلیس...
پدران و مادران ما و چه مادر بزرگ و پدربزگان ما نسل در نسل همه به شیطان خدمت کردیم...
پدرم با مادرم آمیزش کردند و من رو به دنیا آوردند و به من و این پنج تا از کودکی آموزش داده شده تا برای شیطان خدمتگزاری کنیم.
خدمت از ماست که شما خشنود باشید.
کنت استیون:
_ من چرا اینجام؟!
او به طرف یکی از آنها اشاره کرد و گفت:
_ برای ایشون سرور من ...
شیطان به ما دستور داد حال جسمی شما خوب نیست و از ما خواست خدمتگزاری شمارو بکنیم!
یکی از آنها جلو آمد و شنل را از تنش بیرون کشید، زنی برهنه اما به زیبایی یک الماس...پوست سفید و زیبا با انحنای کمر و گودی کمر و برجستگی باسن و سینه های کوچک اما سفت و پر، صورت گرد و چشمان آبی آهویی و لبان سرخ گیرایی داشت.
از او جه می‌خواستند که با او آمیزش کند؟
کنت استیون:
_ این دیگه چه کوفتیه؟