(رمان)A collection of dark novels
9 subscribers
1.02K photos
113 videos
16 files
69 links
کانـــــــالے سرشـــــار از:
رُمان جَنجـــــالے....
(A collection of dark novels)
فصل اول....👰Ruthless💍bride😈
Wildbeautiful🐺....فصل دوم
فصل سوم....🔥Proud hunter🕸
فصل چهارم...🌸Hell Angel
Download Telegram
فرشته جهنمی

#پارت_238
قطره ای از شربت بر روی لبش ریخته بود و آن قطره توسط کنت استیون مهار شد و به دهان خودش فرستاده شد.
کنت استیون سرش را به چپ مایل کرد و به لبان براق و پر شهد شیرین لیوای نزدیک کرد.
چشمانش را از رفتن به این خلسه ناب بسته شد،لبان داغ و پر شهوتش بر روی لبان او میرقصاند.
دستش را پشت گردن او گذاشت و او را به خود فشرد.
مارسل درست روی شکم رافتالیا غرق خواب بود.
خودش را بیشتر به لیوای نزدیک کرد و کمرش را در بر گرفت، ارام و با ملایمت اورا همراهی می‌کرد .
طاقتش دگر به طاق رسید و اورا سمت خود کشید ،گیسوان طلایی رنگ لیوای روی صورتش افشان شد و کمی از آن به صورت او برخورد کرد .
از زمین جسمش را کند، قلب لیوای دیوانه وار بر قلبش می‌کوبید .
هرچیزی در این دنیا با هم قاطی شده بود و دنیا برای بار نخست بر وقف مراد لیوای قرار گرفته بود.
قلبش برای این مرد می‌تپید دیگر مانعی به نام کاملیا وجود نداشت، او می‌توانست به عشق زندگی اش برسد.
تن هایشان چفت برهم بود، لیوای پاهای خودش را دور بدن کنت استیون پی‌چیده بود و کنت اورا به سمت اتاق خواب هدایت می‌کرد.
بر روی تخت تن اورا انداخت و لیوای با حسرت و خواست فراوان لباس کنت استیون را از تنش کشید .
به عضلات بزرگ و شکم سفت و سختش نگاه کرد و سر انگشتانش را بر روی آن کشید.
حس ذوق مانندی را سر انگشتانش می‌کرد.
قلبش دیوانه وار بر سینه اش می‌کوبید و منتظر حرکت بعدی او بود.
کنت استیون بر تن عریان او خیمه زد و بوسیدن را از سر گرفت، این بار پر حرارت تر از قبل ...
او واقعا لبانش را دل لیوای را به بازی گرفته بود، دستانش به هر سو پیشروی می کردند و قلب آن مرد را به بازی می‌گرفت.