(رمان)A collection of dark novels
اون دختری ک امد کاملیایه من میدونم قبلنم اون یهویی پریود شد
(رمان)A collection of dark novels
امشب ک داشتم پارتا رو میخوندم به خودم گفتم چه عجیب واقعااا من هیچ وقت داستانی راجب اساطیر یونانی یا روح و جنگل و این چیزا نشنیده بودم اصن به جنگل توجهی نمیکردم فقط برام جنگل بود دوس داشتم اما معنیش نمیدونستم اصلا هیچ وقت فکرشو نمیکردم یه روزی با کسایی…
در جای به جای سالن بزرگ کاخ یاقوت،
اساسیه مجلل و اشرافی دیده میشد...
چلچراغ های آویخته شده بر سقف،
صدای موسیقی و خندههای
دوشیزگان اشرافی...
«𝓡𝓾𝓫𝓲𝓮𝓼 𝓹𝓪𝓵𝓪𝓬𝓮»
#قصریاقوت
مجموعه بعدی....
#تارا #پرسفون
اساسیه مجلل و اشرافی دیده میشد...
چلچراغ های آویخته شده بر سقف،
صدای موسیقی و خندههای
دوشیزگان اشرافی...
«𝓡𝓾𝓫𝓲𝓮𝓼 𝓹𝓪𝓵𝓪𝓬𝓮»
#قصریاقوت
مجموعه بعدی....
#تارا #پرسفون
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صوات ملودی رودخانه...
بوی خیس چوب های بلوط و دارچین ها همراه با رقص نسیم صبح پاییزی به ریه هایش نفوذ و جانش را تازه مینمود.
مهرش را بر روی آن مایه قرمز رنگ فشرد، انگشتر نگینی سرخ رنگش همراه با پرطاووس درون مرکب حاوی دوات سیه رنگ تصویری دراماتیک به میزش بخشیده بود.
بوی عود و دود کوچکش از کنار گلهای کاملیا به مشامش میرسید.
پیرهن بلند با دامن مشگین رنگ و آستین های سپید پف دار و نیم بوت چرم مناسب هوای پاییزی بود.
فشار دستش را از روی مهر کم کرد و تاره ای از موهای قهوه ای و لخت خود را به پشت گوشش رساند و با لبخند به شاهکارش نگریست.
دستی به جلد چوبین همراه شیارهای پیچک مانند و تصویر گرگ زوزه کش حک شده در وسط کتابش کشید.
روی آن مایه قرمز رنگ نام :
"تاریکی"
به چشم میخورد!
حال و هوای من و تارا🥺💜
#مایا
#تارا
بوی خیس چوب های بلوط و دارچین ها همراه با رقص نسیم صبح پاییزی به ریه هایش نفوذ و جانش را تازه مینمود.
مهرش را بر روی آن مایه قرمز رنگ فشرد، انگشتر نگینی سرخ رنگش همراه با پرطاووس درون مرکب حاوی دوات سیه رنگ تصویری دراماتیک به میزش بخشیده بود.
بوی عود و دود کوچکش از کنار گلهای کاملیا به مشامش میرسید.
پیرهن بلند با دامن مشگین رنگ و آستین های سپید پف دار و نیم بوت چرم مناسب هوای پاییزی بود.
فشار دستش را از روی مهر کم کرد و تاره ای از موهای قهوه ای و لخت خود را به پشت گوشش رساند و با لبخند به شاهکارش نگریست.
دستی به جلد چوبین همراه شیارهای پیچک مانند و تصویر گرگ زوزه کش حک شده در وسط کتابش کشید.
روی آن مایه قرمز رنگ نام :
"تاریکی"
به چشم میخورد!
حال و هوای من و تارا🥺💜
#مایا
#تارا
(رمان)A collection of dark novels
دیدی زندستتتتتتتتتت اخییییییش ولی خیلی عجب اومد عجیب تر اینکه چطوری صدا و ... رو کاتی متوجه نشده
خب اولا اگه منظورت بوی بدنشه
کاملیا الان تو دورهی فلح یا همون پریوده که من بارها تو رمان گفتم تو این دوره اینقدر این بو برای گرگینه های مرد مجذوب کنندست که متوجه هیچی نمیشن
حتی اینقدر کاتی گیج شده بود که متوجه حضور شیاطین نشد و اینجوری شیاطین خیلی راحت رافتالیا رو قربانی کردند.
دربارهی صدا
الان یکسال گذشته😐
صدای کاملیا و ملینا(تو تصورات من) خیلی شبیه به همدیگه هستن
اون زمان کاملیا فقط ۱۸ سالش بود و الان ۲۰سالشه!
تازه کاتی تو مود خوبی نبود کلا تمام حواسش فقط به بوی خون بود🤷♀ و اینکه کاملیا تو این یکسال خیلی عوض شده و از نظر بدنی تغییر کرده.
#تارا #پرسفون
کاملیا الان تو دورهی فلح یا همون پریوده که من بارها تو رمان گفتم تو این دوره اینقدر این بو برای گرگینه های مرد مجذوب کنندست که متوجه هیچی نمیشن
حتی اینقدر کاتی گیج شده بود که متوجه حضور شیاطین نشد و اینجوری شیاطین خیلی راحت رافتالیا رو قربانی کردند.
دربارهی صدا
الان یکسال گذشته😐
صدای کاملیا و ملینا(تو تصورات من) خیلی شبیه به همدیگه هستن
اون زمان کاملیا فقط ۱۸ سالش بود و الان ۲۰سالشه!
تازه کاتی تو مود خوبی نبود کلا تمام حواسش فقط به بوی خون بود🤷♀ و اینکه کاملیا تو این یکسال خیلی عوض شده و از نظر بدنی تغییر کرده.
#تارا #پرسفون
(رمان)A collection of dark novels
کاتی میگه عاشق میکاست اما با لیوای هم یه کارایی کرده چطور میشه اصا عاشقه؟
(رمان)A collection of dark novels
Her Hazelnut – My jolly sailor bold
(رمان)A collection of dark novels
فرشته جهنمی #پارت_249 کاملیا ترسیده سمت بچه هایش میخواست برود که بازویش توسط کنت کشیده شد. اگرچه کاملیا هم یک دلتنگی بزرگ را درون سینهی خود داشت اما از این خوی وحشی کنتاستیون میترسید! آنقدری ترسیده بود که باز هم خونریزی کرد؛ اگرچه حالا از لوازم بهداشتی…