🌸مسجد خاتم عجب شیر🌸
178 subscribers
1.6K photos
328 videos
7 files
1.93K links
پل ارتباطی https://t.me/javanmard_mj
Download Telegram
پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد.

پدر تشنه اش شد. آب خواست.
پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند

و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد.

پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت
و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت:
فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده.

پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد
و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت.

پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید
و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم.

پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت.

پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟

👌
#مهربان_باشیم

که چرخ فلک گرد است و میچرخد


🌹https://t.me/khatamajabshir