🌸مسجد خاتم عجب شیر🌸
190 subscribers
1.6K photos
328 videos
7 files
1.93K links
پل ارتباطی https://t.me/javanmard_mj
Download Telegram
💠 معذور شرعی یعنی: جنب، حائض و نفساء

🕌 رفتن #معذور_شرعی به #مسجد برای عزاداری، جايز نيست.

معذور شرعی می‌تواند در بیرون مسجد باشد مثلا کنار درب بایستد و به میهمانان خوش آمد بگوید یا اگر آشپزخانه جزء مسجد نیست به آنجا برود.

🍃 اگر انسان نداند یا فراموش کند که جنب یا حیض است و با همين حالت به مسجد برود چون نميدانسته معصيتى نكرده 👌 ولی باید فوراً مسجد را ترک کند.

🌺 رفتن معذور شرعی به تکیه، حسینیه و نمازخانه‌، سقاخانه، مزار شهداء و قبرستانها و ماندن در آنجا اشکالی ندارد.

🌸خواندن زيارت عاشورا و انجام سجده آن برای معذور شرعی اشكال ندارد ولی اسماء متبرکه را مس نکند.

🌼 ماندن کنار ضریح امامان عليهم السلام برای معذور شرعی جایز نیست ولی رفتن معذور شرعی به حیاط و صحن‎ها اشکالی ندارد.

🌸 رفتن معذور شرعی به حرم امامزادگان «عليهم السلام» و ماندن در آنجا مانعی ندارد. ( به قسمت های که مسجد است نباید برود.)

https://t.me/khatamajabshir
هشت ویژگی نماز ایده آل از نظر قرآن

1⃣ اهتمام به نماز و وقت #فضیلت آن 🌼

«حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلَاةِ الْوُسْطَىٰ وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ » بقره ۲۳۸

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَىٰ حَتَّىٰ تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ» نساء۴۳

«الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ» ماعون۵

بر نمازها مواظبت و توجه کامل داشته باشید و به خصوص نماز وسطی (صبح) و به طاعت خدا قیام کنید؛ وباتوجه کامل نماز بخوانید.

2⃣ به #جماعت باشد 🌼
«وَارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ........» بقره۴۳
و با خدا پرستان حق را پرستش کنید.

3⃣ با #خلوص و #خشوع یعنی فروتنی باشد 🌼
«الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ...»مومنون۲
آنان که در نماز خود خاضع و خاشعند.

«قُلْ إنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیای وَ مَماتی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ» انعام ۱۶۲
بگو که نماز و تمام عبادات من و زندگى و مرگ من، همه براى خداوند پروردگار جهانیان است.

4⃣ با #نشاط انجام شود 🌼
«وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاةِ قَامُوا كُسَالَىٰ...» نساء۱۴
منافقان چون به نماز آیند با حال بی‌میلی و کسالت نماز کنند.

5⃣ #محافظت از نماز که بعدش خرابش نکنیم 🌼
«وَالَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ....»مومنون۹

«الَّذینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُون.»معارج۲۳
مداوم بر نمازهای خود در اوقات معیّن بوده و شروط لازم آن را مراعات می‌دارند.

6⃣ حضور #قلب در نماز 🌼
«وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي....»طه۱۴
و نماز را مخصوصا برای یاد من به پادار.

7⃣ #نماز را با تعقیبات تمام کند 🌼
«فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ....»انشراح۷
پس چون از نماز و طاعت پرداختی برای دعا همت مصروف دار.
🔹️بهترین تعقیبات 🌼
تسبیحات حضرت زهراء " س " ، قل هوالله احد ، آیة الکرسی ،صلوات ، سجده شکر و....

8⃣ در #مسجد انجام شود 🌼
«وَأَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ....»اعراف۲۹
و اينكه نزد هر مسجدى (هنگام نماز) روى خويش را به سوى او بداريد و او را بخوانيد.

🌹https://t.me/khatamajabshir
حکایت حاج سید #مهدی_قوام و کمک
به زن روسپی

سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود. چراغ‌های #مسجد دسته دسته روشن می‌شوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد. آقا سید مهدی که از پله‌های منبر پایین می‌آید، حاج شمس‌الدین  بانی مجلس هم کم کم از میان جمعیت راه باز می‌کند تا بهش برسد. جمعیت هم همینطور که سلام می‌کنند راه باز می‌کنند تا دم در مسجد.
وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش، آقا سید! ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل.
دست شما درد نکند، بزرگوار!
سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، می‌گذار پر قبایش. مدت‌ها بود که دخل را سپرده بود دست دیگری!
آقا سید! حاج مرشد شما رو تا دم در منزل همراهی می‌کنن.
حاج مرشد، پیرمرد ۵۰ ، ۶۰ ساله، لبخندزنان نزدیک می‌شود. التماس دعای حاج شمس و راهی راه.
*
#زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالی‌اش هم نرسیده بود. مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه می‌کرد.
زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری، رنگ تند لب‌ها، گیس‌های پریشان… رنگ دیگری به خود گرفته بود. دوره و زمونه‌ای نبود که معترضش بشوند.
حاج مرشد!
جانم آقا سید؟
آنجا را می‌بینی؟ آن خانم…
حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین:
استغفرالله ربی و اتوب‌الیه…
سید انگار فکرش جای دیگری است:
حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.
حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه می‌کند:
حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد #پیغمبر! این وقت شب، یکی ببیند نمی‌گوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟
سبحان الله…
سید مکثی می‌کند.
بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید. به ما نمی‌خورد مشتری باشیم؟!
حاج مرشد، بالاخره با اکراه راضی می‌شود. این بار، او مضطرب این طرف و آن طرف را نگاه می‌کند و سمت زن می‌رود.
زن که انگار تازه حواسش جمع آنها شده، کمی خودش را جمع و جور می‌کند.
به قیافه‌شان که نمی‌خورد مشتری باشند! حاج مرشد، کماکان زیرلب استغفرالله می‌گوید.
- خانم! بروید آنجا، پیش آن آقا سید. باهاتان کاری دارند.
زن، با تردید، راه می‌افتد.
حاج مرشد، همانجا می‌ایستد. می‌ترسد از مشایعت آن زن!
زن چیزی نمی‌گوید. سکوت کرده. مشتری اگر مشتری باشد، خودش…
دخترم! این وقت شب، ایستاده‌اید کنار خیابان که چه بشود؟
شاید زن، کمی فهمیده باشد، کلماتش قدری هوای درد دل دارد، همچون چشم‌هایش که قدری هوای باران:
حاج آقا! به خدا مجبورم، احتیاج دارم…
سید؛ ولی مشتری بود!
پاکت را بیرون می‌آورد و سمت زن می‌گیرد:
این، مال صاحب اصلی #محفل است، من هم نشمرده‌ام. مال #امام_حسین_علیه_السلام است، تا وقتی که تمام نشده، کنار خیابان نایست!
سید به حاجی ملحق می‌شود و دور…
انگار باران چشم‌های زن، تمامی ندارد.
*
چندسال بعد…نمی‌دانم چندسال… حرم صاحب اصلی محفل!
سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود. زیر لب همینجور سلام می‌دهد و دور می‌شود. به در صحن که می‌رسد، نگاهش به نگاه مرد گره می‌خورد و زنی به شدت محجوب که کنارش ایستاده.
مرد که انگار مدت مدیدی است سید را می‌پاییده، نزدیک می‌آید و عرض ادبی:
زن بنده می‌خواهد سلامی عرض کند.
مرد که دورتر می‌ایستد، زن نزدیک می‌آید و کمی نقاب از صورتش بر می‌گیرد که سید صدایش را بهتر بشنود. صدا، همان صدای خیابان لاله زار است و همان بغض:
آقا سید! من را نشناختید؟ یادتان می‌آید که یک بار، برای همیشه دکان مرا تعطیل کردید؟ همان پاکت…
آقا سید! من دیگر… خوب شده‌ام!
این بار، نوبت باران چشمان سید است…

***
سید مهدی قوام  از روحانی های اخلاقی دهه ۴۰ تهران بود. یکی تعریف می‌کرد: روزی که پیکر سید مهدی قوام را آوردند قم، که دفن کنند،به اندازه‌ی دو تا صحن بزرگ حرم حضرت معصومه کلاه شاپویی و لنگ به دست آمده بودند و صحن را پر کرده بودند. زار زار گریه می‌کردند و سرشان را می‌کوبیدند به تابوت…


🌸👇👇👇👇👇👇👇👇👇🌸
🌹https://t.me/khatamajabshir
پيرى در روستايى هرروز براى #نماز صبح از منزل خارج وبه #مسجد مى رفت .

دريك روز بارانى پير ، صبح براى نماز از خانه بيرون امد ،چند قدمى كه رفت در چاله اي افتاد، خيس وگلى شد. به خانه بازگشت لباس راعوض كرد ودوباره برگشت ،  پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد. ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند، هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟

جوان گفت نه ،اى پير ،من شيطان هستم
براى بار اول كه بازگشتى خدابه فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم
براى باردوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم
ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا رابخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى انان داشتم
براى همين امدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى!!!


🌿🌸🌸🌹🌹🌹🌹🌹🌸🌸🌿
https://t.me/khatamajabshir
🌿🌸🌸🌹🌹🌹🌹🌹🌸🌸🌿