زندگی کوتاه است و پایان
آن نامعلوم
پس
همواره سعی کنید بهترین همسر ،
بهترین رفیق و
حتی مهربانترین رئیس باشید
تا زمان وداع دنیایی
زیباتر را به فرزند خود تحویل دهید
#الهی_قمشه_ای
🌺🌺☘☘☘🍀🌺🌺
@khatamajabshir
🌺🌺☘☘☘☘🌺🌺
آن نامعلوم
پس
همواره سعی کنید بهترین همسر ،
بهترین رفیق و
حتی مهربانترین رئیس باشید
تا زمان وداع دنیایی
زیباتر را به فرزند خود تحویل دهید
#الهی_قمشه_ای
🌺🌺☘☘☘🍀🌺🌺
@khatamajabshir
🌺🌺☘☘☘☘🌺🌺
" نه "گفتن را یاد بگیر!
"بعضی ها ارزش معاشرت ندارند"
این" نون و ه " در کنار هم کلمه ی مقدسی ساخته اند!
در مقابل خواسته هایت که باعث حقارت تو میشوند بگو...نه!
"بعضی ها ارزش معاشرت ندارند"
تو دنیای ما کسی که حرفشو رک میزنه و ادا در نمیاره همیشه تنهاست مردم دنبال بازیگرهای شکیل میگردن...
#الهی_قمشه_ایی
🆔 @khatamajabshir
"بعضی ها ارزش معاشرت ندارند"
این" نون و ه " در کنار هم کلمه ی مقدسی ساخته اند!
در مقابل خواسته هایت که باعث حقارت تو میشوند بگو...نه!
"بعضی ها ارزش معاشرت ندارند"
تو دنیای ما کسی که حرفشو رک میزنه و ادا در نمیاره همیشه تنهاست مردم دنبال بازیگرهای شکیل میگردن...
#الهی_قمشه_ایی
🆔 @khatamajabshir
#خداوندا...
یاریمان کن بر کلاممان
مسلط باشیم
و بانارضایتی #سکوت نکنیم
حرفی را که بر
زبان میرانیم ناحق و
خارج ازعدل نباشد.
#الهی...
کمکمان کن
#آبرویی را برآب و
کاشانه ای را بر باد ندهیم.
https://t.me/khatamajabshir
یاریمان کن بر کلاممان
مسلط باشیم
و بانارضایتی #سکوت نکنیم
حرفی را که بر
زبان میرانیم ناحق و
خارج ازعدل نباشد.
#الهی...
کمکمان کن
#آبرویی را برآب و
کاشانه ای را بر باد ندهیم.
https://t.me/khatamajabshir
✍خدای مهربانم امشب
به حرمت امام جواد (ع)ودستان کوچک علی اصغر (ع)هرکسی هرگونه
گرفتاری یا غم واندوهی داره
برایش چاره ساز و رفعش فرما..
✍دل دردمندان را شاد
و دوستانم را حاجت روا فرما
#الهی_آمین
شبتون بخیر
🆔https://t.me/khatamajabshir
به حرمت امام جواد (ع)ودستان کوچک علی اصغر (ع)هرکسی هرگونه
گرفتاری یا غم واندوهی داره
برایش چاره ساز و رفعش فرما..
✍دل دردمندان را شاد
و دوستانم را حاجت روا فرما
#الهی_آمین
شبتون بخیر
🆔https://t.me/khatamajabshir
شیطان ...
یک دزد است ...
و هیچ دزدی خانه خالی را سرقت نمیکند !
اگر شیطان زیاد مزاحمتان میشود ...
بدانید ...
در قلبتان گنجینه ای است...
که ارزش دزدی را دارد...
پس ،
از آن درست نگهداری کنید ...
و آن گنجینه #ايمان است
🎄🎄🎄💞💞💞💞💞💞💞🎄🎄🎄
#خدایا
سپاس برای
تمام شبهای زیبا
و غروب هایی که دیدم
برای شکیبایی و
صبری که به من دادی که اجازه داد
لحظه های بزرگ اندوه را
تحمل کنم
به تو توسل می کنم واز تو مدد میجویم
و به تو اعتماد میکنم
#الهی ، رضایت تو مراکفایت است و تو مرا تائید کنی مرا بس است..هیچ نیازی به هیچکس جز تو ندارم
راههای ناهموار زندگی ام را با تدبیر خودت هموار کن ای بخشنده ی بی همتا
🌹https://t.me/khatamajabshir
یک دزد است ...
و هیچ دزدی خانه خالی را سرقت نمیکند !
اگر شیطان زیاد مزاحمتان میشود ...
بدانید ...
در قلبتان گنجینه ای است...
که ارزش دزدی را دارد...
پس ،
از آن درست نگهداری کنید ...
و آن گنجینه #ايمان است
🎄🎄🎄💞💞💞💞💞💞💞🎄🎄🎄
#خدایا
سپاس برای
تمام شبهای زیبا
و غروب هایی که دیدم
برای شکیبایی و
صبری که به من دادی که اجازه داد
لحظه های بزرگ اندوه را
تحمل کنم
به تو توسل می کنم واز تو مدد میجویم
و به تو اعتماد میکنم
#الهی ، رضایت تو مراکفایت است و تو مرا تائید کنی مرا بس است..هیچ نیازی به هیچکس جز تو ندارم
راههای ناهموار زندگی ام را با تدبیر خودت هموار کن ای بخشنده ی بی همتا
🌹https://t.me/khatamajabshir
#روزی_حلال
مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد.
یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت: میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم.
پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد. چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت.
چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید!!
در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند. هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد.. . چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند. لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از نزد تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد.
تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت: با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟
چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.
تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند.
اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت.
تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند مایحتاج آنان را خریداری کرد .
هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود ، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند. صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت .. در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت ، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد . تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟ مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند. و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند. آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند . هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد. چنین شد و تاحر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟
چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود.
تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت: خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی. در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد.
🍀🍀🎄🎄🎄🌹🌹🌹🌹🎄🎄🎄🍀🍀
#خدایا
بگذار هرکجا تنفراست بذرعشق بکارم
هرکجا آزادگی هست ببخشایم
وهر کجا غم هست شادی نثار کنم
#الهی_توفیقم_ده
که بیش ازطلب همدلی, همدلی کنم
بیش از آنکه دوستم بدارند دوست بدارم
زیرا در عطا کردن است که ستوده می شویم
و در بخشیدن است که بخشیده می شویم
🌹https://t.me/khatamajabshir
مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد.
یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت: میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم.
پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد. چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت.
چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید!!
در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند. هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد.. . چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند. لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از نزد تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد.
تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت: با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟
چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.
تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند.
اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت.
تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند مایحتاج آنان را خریداری کرد .
هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود ، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند. صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت .. در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت ، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد . تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟ مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند. و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند. آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند . هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد. چنین شد و تاحر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟
چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود.
تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت: خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی. در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد.
🍀🍀🎄🎄🎄🌹🌹🌹🌹🎄🎄🎄🍀🍀
#خدایا
بگذار هرکجا تنفراست بذرعشق بکارم
هرکجا آزادگی هست ببخشایم
وهر کجا غم هست شادی نثار کنم
#الهی_توفیقم_ده
که بیش ازطلب همدلی, همدلی کنم
بیش از آنکه دوستم بدارند دوست بدارم
زیرا در عطا کردن است که ستوده می شویم
و در بخشیدن است که بخشیده می شویم
🌹https://t.me/khatamajabshir
Telegram
🌸مسجد خاتم عجب شیر🌸
پل ارتباطی https://t.me/javanmard_mj
#الهی ..
وقتی پایین ترینم
تو تنها امید منی
وقتی تاریک ترینم
تو نور و روشنایی منی
وقتی ضعیف ترینم
تو نیروی مضاعف منی
وقتی غمگین ترینم
#الهی ..
تو آرام جان منی
🦚🌸🍀🌹🍃🌼☘🌺🌿💐🌱🌻🎋🥀
روزی هارون الرشید به سربازانش دستور داد تا بهلول دیوانه را به نزد او بیاورند
سربازان پس از ساعتی گشت زدن در شهر بهلول دیوانه را در حال بازی با کودکان یافتند
و او را به نزد هارون الرشید بردند
هارون الرشید با روی باز از بهلول استقبال کرد و گفت مبلغی پول به بهلول بدهند
که بین فقرا و نیازمندان تقسیم کند و از آنها بخواهد برای سلامتی و طول عمر هارون الرشید دعا کنند
بهلول وجه را از خزانه هارون الرشید گرفت و لحظه ای بعد دوباره به نزد خلیفه هارون الرشید رسید
هارون الرشید با تعجب به بهلول نگاه کرد و گفت ای دیوانه چرا هنوز اینجایی !
چرا برای تقسیم کردن پول به میان فقرا نرفته ای ؟
بهلول ( عاقل ترین دیوانه ) گفت : هر چه فکر کردم از خلیفه محتاج تر و فقیرتر در این دیار نیافتم
چرا که می بینم ماموران تو به ضرب تازیانه از مردم باج و خراج می گیرند و در خزانه ی تو می ریزند
از این جهت دیدم که نیاز تو از همه بیشتر است لذا وجه را آورده ام تا به خودت بازگرداندم !
🍀🍀🍀🌸🌸🌺🌺🌺🌺🌸🌸🍀🍀🍀
واقعااا تا به کی؟!؟
قضاوت، غیبت، تهمت
چرا نمیفهمیم این ها تاوان دارد...
دل شکستن دارد ..
چرا متوجه نیستیم این ها به ما مربوط نیست
فلانی جراحی کرده...
فلانی دزده..
فلانی زشته...
فلانی تتو، پیرسینگ، پروتز داره
فلانی خیانت کرده
و .....
چرا کسی متوجه زندگی شخصی خودش نیس
همه خدا شدند...
همه قاضی شدند...
همه گناهکارند جز خودمان....
ای کاش این را بدانیم در هر قبری فقط یک نفر دفن میشود...
شب اول قبرش تنهاست
پس فکر اعمال و افکار خودتان باشید...
فقط کافیست پاهایتان را کمی از زندگی بقیه بیرون بکشید...
باور کنید خودتان هم آرام میشوید ...
🌾🌾🎍🎍🌼🌼🌼🌼🌼🎍🎍🌾🌾
https://t.me/khatamajabshir
🌾🌾🎍🎍🌼🌼🌼🌼🌼🎍🎍🌾🌾
وقتی پایین ترینم
تو تنها امید منی
وقتی تاریک ترینم
تو نور و روشنایی منی
وقتی ضعیف ترینم
تو نیروی مضاعف منی
وقتی غمگین ترینم
#الهی ..
تو آرام جان منی
🦚🌸🍀🌹🍃🌼☘🌺🌿💐🌱🌻🎋🥀
روزی هارون الرشید به سربازانش دستور داد تا بهلول دیوانه را به نزد او بیاورند
سربازان پس از ساعتی گشت زدن در شهر بهلول دیوانه را در حال بازی با کودکان یافتند
و او را به نزد هارون الرشید بردند
هارون الرشید با روی باز از بهلول استقبال کرد و گفت مبلغی پول به بهلول بدهند
که بین فقرا و نیازمندان تقسیم کند و از آنها بخواهد برای سلامتی و طول عمر هارون الرشید دعا کنند
بهلول وجه را از خزانه هارون الرشید گرفت و لحظه ای بعد دوباره به نزد خلیفه هارون الرشید رسید
هارون الرشید با تعجب به بهلول نگاه کرد و گفت ای دیوانه چرا هنوز اینجایی !
چرا برای تقسیم کردن پول به میان فقرا نرفته ای ؟
بهلول ( عاقل ترین دیوانه ) گفت : هر چه فکر کردم از خلیفه محتاج تر و فقیرتر در این دیار نیافتم
چرا که می بینم ماموران تو به ضرب تازیانه از مردم باج و خراج می گیرند و در خزانه ی تو می ریزند
از این جهت دیدم که نیاز تو از همه بیشتر است لذا وجه را آورده ام تا به خودت بازگرداندم !
🍀🍀🍀🌸🌸🌺🌺🌺🌺🌸🌸🍀🍀🍀
واقعااا تا به کی؟!؟
قضاوت، غیبت، تهمت
چرا نمیفهمیم این ها تاوان دارد...
دل شکستن دارد ..
چرا متوجه نیستیم این ها به ما مربوط نیست
فلانی جراحی کرده...
فلانی دزده..
فلانی زشته...
فلانی تتو، پیرسینگ، پروتز داره
فلانی خیانت کرده
و .....
چرا کسی متوجه زندگی شخصی خودش نیس
همه خدا شدند...
همه قاضی شدند...
همه گناهکارند جز خودمان....
ای کاش این را بدانیم در هر قبری فقط یک نفر دفن میشود...
شب اول قبرش تنهاست
پس فکر اعمال و افکار خودتان باشید...
فقط کافیست پاهایتان را کمی از زندگی بقیه بیرون بکشید...
باور کنید خودتان هم آرام میشوید ...
🌾🌾🎍🎍🌼🌼🌼🌼🌼🎍🎍🌾🌾
https://t.me/khatamajabshir
🌾🌾🎍🎍🌼🌼🌼🌼🌼🎍🎍🌾🌾
Telegram
🌸مسجد خاتم عجب شیر🌸
پل ارتباطی https://t.me/javanmard_mj
بیایید در شب #عاشورای_حسینی برای هم دعای خیر کنیم
#خدایا
تورابه آبروى زینب
به بى قرارى رقیه
به غیرت عباس
به حرمت سالار شهيدان
هردست خیری که به سوى تو بلند شد
ناامید برنگردان .
#الهی_آمين
🆔https://t.me/khatamajabshir
#خدایا
تورابه آبروى زینب
به بى قرارى رقیه
به غیرت عباس
به حرمت سالار شهيدان
هردست خیری که به سوى تو بلند شد
ناامید برنگردان .
#الهی_آمين
🆔https://t.me/khatamajabshir
#اون_خیلی_وقته_خداست
ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﻧﺪﻭﻧﭙﺰﺷﮑﯽ ﺭﻓﺘﯿﻦ؟؟؟
ﺍﻭﻝ ﺩﮐﺘﺮ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﻮﺯﻥ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺗﻮ ﻟﺜﻪ ﺗﻮﻥ، ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﻣﺘﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ
ﺩﺳﺘﺶ ...
ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺳﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺭﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯿﺪﯾﻢ
ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﻣﻮﻥ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻪ ...
ﭼﺮﺍ ﻧﻤﯿﺰﻧﯿﻦ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﺶ؟!
ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻫﻮﺍﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟!
ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﺭﻭ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ، ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﻮﺯﻥ ﻭ ﺁﻣﭙﻮﻝ ﻭ ﻣﺘﻪ ﻭ
ﺍﻧﺒﺮ ﻭ ...
ﺧﻮﺏ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﻬﺶ !
ﭼﺮﺍ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟!
ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻠﯽ ﻫﻢ ﺍﺯﺵ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﻣﯿﮕﯿﻢ: ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻭﻗﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﺶ؟!
ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ " ﺩﻧﺪﻭﻧﭙﺰﺷﮏ" ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ... ؟؟
ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﭼﻮﻥ
ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺩ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺩﺍﺭﻩ
ﻭ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﻣﯿﺸﻪ،
ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﻢ ﯾﻪ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﻩ،
ﺧﻮﺏ ﺧﺪﺍ ﻫﻢ
ﺣﮑﯿﻤﻪ ...
ﺍﺻﻼ ﻗﺒﻼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺣﮑﯿﻢ ...
ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺣﮑﻤﺖ ﺍﺳﺖ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺭﻧﺠﯽ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ،
ﺍﺯﺵ ﺗﺸﮑﺮ
ﮐﻨﯿﻢ،
ﺑﮕﯿﻢ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﺶ؟
ﺭﻧﺞ ﺑﻌﺪﯼ؟
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﻣﺪﺭﮎ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟؟؟
ﺣﺘﯽ ﻗﺪ ﯾﻪ " ﺩﻧﺪﻭﻥ ﭘﺰﺷﮏ "؟؟؟
ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺮﻩ ﺍﻭﻥ ﺧﯿــﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﺧﺪﺍﺳﺖ...!!
#الهی_قمشه_ای
🌹https://t.me/khatamajabshir
ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﻧﺪﻭﻧﭙﺰﺷﮑﯽ ﺭﻓﺘﯿﻦ؟؟؟
ﺍﻭﻝ ﺩﮐﺘﺮ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﻮﺯﻥ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺗﻮ ﻟﺜﻪ ﺗﻮﻥ، ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﻣﺘﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ
ﺩﺳﺘﺶ ...
ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺳﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺭﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯿﺪﯾﻢ
ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﻣﻮﻥ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻪ ...
ﭼﺮﺍ ﻧﻤﯿﺰﻧﯿﻦ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﺶ؟!
ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻫﻮﺍﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟!
ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﺭﻭ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ، ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﻮﺯﻥ ﻭ ﺁﻣﭙﻮﻝ ﻭ ﻣﺘﻪ ﻭ
ﺍﻧﺒﺮ ﻭ ...
ﺧﻮﺏ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﻬﺶ !
ﭼﺮﺍ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟!
ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻠﯽ ﻫﻢ ﺍﺯﺵ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﻣﯿﮕﯿﻢ: ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻭﻗﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﺶ؟!
ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ " ﺩﻧﺪﻭﻧﭙﺰﺷﮏ" ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ... ؟؟
ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﭼﻮﻥ
ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺩ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺩﺍﺭﻩ
ﻭ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﻣﯿﺸﻪ،
ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﻢ ﯾﻪ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﻩ،
ﺧﻮﺏ ﺧﺪﺍ ﻫﻢ
ﺣﮑﯿﻤﻪ ...
ﺍﺻﻼ ﻗﺒﻼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺣﮑﯿﻢ ...
ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺣﮑﻤﺖ ﺍﺳﺖ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺭﻧﺠﯽ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ،
ﺍﺯﺵ ﺗﺸﮑﺮ
ﮐﻨﯿﻢ،
ﺑﮕﯿﻢ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﺶ؟
ﺭﻧﺞ ﺑﻌﺪﯼ؟
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﻣﺪﺭﮎ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟؟؟
ﺣﺘﯽ ﻗﺪ ﯾﻪ " ﺩﻧﺪﻭﻥ ﭘﺰﺷﮏ "؟؟؟
ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺮﻩ ﺍﻭﻥ ﺧﯿــﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﺧﺪﺍﺳﺖ...!!
#الهی_قمشه_ای
🌹https://t.me/khatamajabshir
🤲#الهی...
مهربانی و صلح و صفا را
به قلوبِ زنگ زدهٔ ما بازگردان
و نورِ وحدت و همدلی را
بر لوحِ دلمان بتابان
تا در پناهِ ايمان و محبت،
دنيايی زيبا و زندگی متعالی را بسازيم
و در كنار هم و برای هم،
با مهر و وفا زندگی را معنا بخشيم...
🌹🌹🪻🪷🪷🕊🕊🕊🕊🪷🪷🪻🌹🌹
خداوند تبارک و تعالی میفرماید:
ای بنیآدم! این پندها که میگویم به دقت گوش کن و خود را بهشتی کن!
1) وقتی برای نماز شب نتوانستی خوابت را از خود دور کنی با خود بگو: ای نفس بیچارهی من! تا قیامت زیر خاک خواهی خفت، بس است برخیز برای عبادت خدا.
2) وقتی دیدی مردم به مال دنیای خود فخر میکنند بر نفس خود بگو: من دنبال اعمال صالح خواهم رفت تا در روز قیامت بر سر میزان و ترازو کفه اعمال صالحام مدد الهی سنگینتر از این مردم سازم و فخر من در آن روز بر این مردم خواهد بود.
3) وقتی در دنیا هوس خوردنی تو را آزار داد بگو صبر کن که در بهشت بهتر از اینها برای تو خدایِ من حاضر نموده است.
4) اگر زنی دیدی و هوس او کردی بگو: ای نفس من! صبر کن در بهشت حوریانی برای توست.
ای بنده! برای من باش تا من برای تو باشم.
پندهای خدا (محمد مهدی تاج)
#نشرخوبیها
🪻https://t.me/khatamajabshir
مهربانی و صلح و صفا را
به قلوبِ زنگ زدهٔ ما بازگردان
و نورِ وحدت و همدلی را
بر لوحِ دلمان بتابان
تا در پناهِ ايمان و محبت،
دنيايی زيبا و زندگی متعالی را بسازيم
و در كنار هم و برای هم،
با مهر و وفا زندگی را معنا بخشيم...
🌹🌹🪻🪷🪷🕊🕊🕊🕊🪷🪷🪻🌹🌹
خداوند تبارک و تعالی میفرماید:
ای بنیآدم! این پندها که میگویم به دقت گوش کن و خود را بهشتی کن!
1) وقتی برای نماز شب نتوانستی خوابت را از خود دور کنی با خود بگو: ای نفس بیچارهی من! تا قیامت زیر خاک خواهی خفت، بس است برخیز برای عبادت خدا.
2) وقتی دیدی مردم به مال دنیای خود فخر میکنند بر نفس خود بگو: من دنبال اعمال صالح خواهم رفت تا در روز قیامت بر سر میزان و ترازو کفه اعمال صالحام مدد الهی سنگینتر از این مردم سازم و فخر من در آن روز بر این مردم خواهد بود.
3) وقتی در دنیا هوس خوردنی تو را آزار داد بگو صبر کن که در بهشت بهتر از اینها برای تو خدایِ من حاضر نموده است.
4) اگر زنی دیدی و هوس او کردی بگو: ای نفس من! صبر کن در بهشت حوریانی برای توست.
ای بنده! برای من باش تا من برای تو باشم.
پندهای خدا (محمد مهدی تاج)
#نشرخوبیها
🪻https://t.me/khatamajabshir
Telegram
🌸مسجد خاتم عجب شیر🌸
پل ارتباطی https://t.me/javanmard_mj