🌸مسجد خاتم عجب شیر🌸
197 subscribers
1.6K photos
327 videos
7 files
1.93K links
پل ارتباطی https://t.me/javanmard_mj
Download Telegram
#آلدوس_هاکسلی صد سال پیش کتابی نوشته بنام «دنیای قشنگ نو» در پیش بینی دنیای #آینده. آینده ای که انسانها بجای اینکه از مادر متولد شوند در لوله آزمایش پرورش می یابند. اصلا مادر و پدر بودن ممنوع است! انسانها به چند طبقه آلفا و بتا و دلتا و گاما و اپسیلون تقسیم میشوند و از همان دوران جنینی برای «کار» تفکیک میشوند. مثلا دلتاها با تکنیکهای روانشناسی از کتاب و گل متنفرند. فقط باید کارگری کنند. و چون همه تحت تربیت آهنین قرار میگیرند، خوشحالند و از وضع خود راضی! انسانها متعلق به دیگران اند و شعارشان «هر کی با هر کی» است. تعلق ندارند و البته تنهایی و تفکر. به محض اینکه تنهایی و تفکر به سراغشان آمد سوما میخورند تا به هپروت بروند. او این صنعتی و رباتی شدن بشر را البته تقبیح میکند ولی نمیتواند نسخه بدیلی بسازد. جز زندگی سرخپوستهای وحشی که رنج و غم را میستایند و با خدایان سرگرمند. کاش زنده بود و میدید #دنیای_قشنگ_نو در #اربعین است. جایی که پول بی ارزش است. شهرت بی ارزش است. خودخواهی بی ارزش است. هیچکس گرسنه نیست. حرص و طمع بی ارزش است. انسانها در اوج فعالیت اجتماعی، در تنهایی و تفکر مخصوص مشایه به والاترین حد ارزشهای انسانی مشغولند. متعلق و در حال خدمت به دیگران اند و در عین حال با هدف مشترک و درحال تعالی خود واقعی شان. اربعین، شمه ای از عصر ظهور است. تصور کنید روزی همه جهان چنین شود. عجب دنیای قشنگ نویی شود.. به راستی امام حسین تمدن ساز است. آرمانشهرساز است. حال روشن تر میشود که چرا حضرت #مهدی خود را با نام امام حسین به جهانیان میشناساند..

سلام خدا بر حسین(ع)

https://t.me/khatamajabshir
#دلنوشته

❤️ علی علیه السلام ملاک معرفت و حق شناسی، از شکاف کعبه پا به دنیا گذاشت. علی علیه السلام شجاعتِ زمان، بصیرت دوران، وجه الله، به این خاک پا گذاشت تا به آن جلوه آسمانی ببخشد. علی آمده است تا جهان ببالد، علی آمده است تا یتیمان، صاحب پدر شوند. خیبر به خود می لرزد.

خواب از سر تاریکی پریده است و روشنی، دریچه های نورانی خود را بر زمین گشوده است.
علی آمده است تا #مهدی بیاید و جهان را پر از عدل و داد کند.
علی آمده است که انتظار، نهادینه شود.
علی آمده است که مدینه فاضله مهدوی تحقق یابد.
🍃علی آمده است.🍃

#میلاد_امام_علی_علیه_السلام


💠https://t.me/khatamajabshir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌼 السلام علیک یابقیه الله

🌼تا به کی هجر و
غريبي و فراق و انتظار

🌼جلوه کن بر آشنايت
يا اباصالح(عج) بيا

🌼کي رسد لطف پيامت
بر همه خلق جهان..؟!

🌼کی رسد بانگ ندايت
يا اباصالح (عج) بيا

🌼 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج 🌼

#مهدی
#موعود

🌸👆https://t.me/khatamajabshir
حکایت حاج سید #مهدی_قوام و کمک
به زن روسپی

سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود. چراغ‌های #مسجد دسته دسته روشن می‌شوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد. آقا سید مهدی که از پله‌های منبر پایین می‌آید، حاج شمس‌الدین  بانی مجلس هم کم کم از میان جمعیت راه باز می‌کند تا بهش برسد. جمعیت هم همینطور که سلام می‌کنند راه باز می‌کنند تا دم در مسجد.
وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش، آقا سید! ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل.
دست شما درد نکند، بزرگوار!
سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، می‌گذار پر قبایش. مدت‌ها بود که دخل را سپرده بود دست دیگری!
آقا سید! حاج مرشد شما رو تا دم در منزل همراهی می‌کنن.
حاج مرشد، پیرمرد ۵۰ ، ۶۰ ساله، لبخندزنان نزدیک می‌شود. التماس دعای حاج شمس و راهی راه.
*
#زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالی‌اش هم نرسیده بود. مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه می‌کرد.
زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری، رنگ تند لب‌ها، گیس‌های پریشان… رنگ دیگری به خود گرفته بود. دوره و زمونه‌ای نبود که معترضش بشوند.
حاج مرشد!
جانم آقا سید؟
آنجا را می‌بینی؟ آن خانم…
حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین:
استغفرالله ربی و اتوب‌الیه…
سید انگار فکرش جای دیگری است:
حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.
حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه می‌کند:
حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد #پیغمبر! این وقت شب، یکی ببیند نمی‌گوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟
سبحان الله…
سید مکثی می‌کند.
بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید. به ما نمی‌خورد مشتری باشیم؟!
حاج مرشد، بالاخره با اکراه راضی می‌شود. این بار، او مضطرب این طرف و آن طرف را نگاه می‌کند و سمت زن می‌رود.
زن که انگار تازه حواسش جمع آنها شده، کمی خودش را جمع و جور می‌کند.
به قیافه‌شان که نمی‌خورد مشتری باشند! حاج مرشد، کماکان زیرلب استغفرالله می‌گوید.
- خانم! بروید آنجا، پیش آن آقا سید. باهاتان کاری دارند.
زن، با تردید، راه می‌افتد.
حاج مرشد، همانجا می‌ایستد. می‌ترسد از مشایعت آن زن!
زن چیزی نمی‌گوید. سکوت کرده. مشتری اگر مشتری باشد، خودش…
دخترم! این وقت شب، ایستاده‌اید کنار خیابان که چه بشود؟
شاید زن، کمی فهمیده باشد، کلماتش قدری هوای درد دل دارد، همچون چشم‌هایش که قدری هوای باران:
حاج آقا! به خدا مجبورم، احتیاج دارم…
سید؛ ولی مشتری بود!
پاکت را بیرون می‌آورد و سمت زن می‌گیرد:
این، مال صاحب اصلی #محفل است، من هم نشمرده‌ام. مال #امام_حسین_علیه_السلام است، تا وقتی که تمام نشده، کنار خیابان نایست!
سید به حاجی ملحق می‌شود و دور…
انگار باران چشم‌های زن، تمامی ندارد.
*
چندسال بعد…نمی‌دانم چندسال… حرم صاحب اصلی محفل!
سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود. زیر لب همینجور سلام می‌دهد و دور می‌شود. به در صحن که می‌رسد، نگاهش به نگاه مرد گره می‌خورد و زنی به شدت محجوب که کنارش ایستاده.
مرد که انگار مدت مدیدی است سید را می‌پاییده، نزدیک می‌آید و عرض ادبی:
زن بنده می‌خواهد سلامی عرض کند.
مرد که دورتر می‌ایستد، زن نزدیک می‌آید و کمی نقاب از صورتش بر می‌گیرد که سید صدایش را بهتر بشنود. صدا، همان صدای خیابان لاله زار است و همان بغض:
آقا سید! من را نشناختید؟ یادتان می‌آید که یک بار، برای همیشه دکان مرا تعطیل کردید؟ همان پاکت…
آقا سید! من دیگر… خوب شده‌ام!
این بار، نوبت باران چشمان سید است…

***
سید مهدی قوام  از روحانی های اخلاقی دهه ۴۰ تهران بود. یکی تعریف می‌کرد: روزی که پیکر سید مهدی قوام را آوردند قم، که دفن کنند،به اندازه‌ی دو تا صحن بزرگ حرم حضرت معصومه کلاه شاپویی و لنگ به دست آمده بودند و صحن را پر کرده بودند. زار زار گریه می‌کردند و سرشان را می‌کوبیدند به تابوت…


🌸👇👇👇👇👇👇👇👇👇🌸
🌹https://t.me/khatamajabshir