خوانسارنیوز (مهمترین اخبار خوانسار و ایران)
#نوستالوژی خاطرات دهه شصت به قلم #سیدداودطباطبایی مدیر کانال #کوهساران 🅾غروب جمعه سرد اواخر پاییز سال 64 بود مشقامو نوشته بودم. ولی هی میرفتم لب پنجره بیرون و نگاه میکردم. آخه داشت برف ریز ریزی میومد خوشحال شدم😄 آخه تنها چیزی که تو ذهنم بود تعطیلی فردای…
قسمت سوم از خاطرات دهه شصت
به قلم 🖌🖌
#سیدداودطباطبایی مدیر کانال #کوهساران
🔰 پاییز سال 1364
🅾 بعد از اینکه بچهها برای مراسم صبحگاه به صف شدن که معمولا تو هر شرایط جوی برگزار میشد نوبت خوندن قرآن میشد
مسلم مشتی علی اکبر یا فتح الله عم اسمعیل یا ابوالفضل مشتی حسن قودجونی چون صدای قشنگی داشتن قرآن میخوندن
منم برای خوندن دعا بعضی وقتها میرفتم ( البته بیشتر بخاطر اینکه صِدام از بلندگو پخش بشه میرفتم) 😂😄
بعد از کلی دعا به همه و مرگ بر شرق و غرب دعا که تموم میشد تازه مرگ بر شرق و غرب گفتن نزدیک به 350 نفر دانش آموز شروع میشد.
بیچاره همسایه های مدرسه، "مخصوصا دده شیرین و دده گلشن و عم میدی عمو مسیب و عم مجتبی علمحمد"
صبحها از دست این مراسم صبحگاهی ما ذله شده بودند😄
بعد میرفتیم سر کلاس ، کلاس چهارم بودم و آقای #بطحائی معلم معروف کلاس چهارم مدرسه شهید منتظری روستای خُم پیچ 😢
آقای بطحائی میومد تو کلاس با قد متوسط و لاغر و کله ای که تقریبا داشت تاس میشد با چشمانی گرد و چال و سیبل هایی که هیچوقت قرینه نبودند😂😂
همیشه زنگ های اول ریاضی داشتیم من و احمد حاج غلامعلی و داود سدعلی مولا و ابوالفضل مشتی حسن قودجونی و حمید حج محسن چهارتایی تو یه میز و نیمکت چوبی داغون که میخ از همه جاش زده بود بیرون و اصلا جایی برای کتاب و کیف نداشت نشسته بودیم .
همه میز و نیمکت ها چهار نفری بودند کلاسی نزدیک به 50 نفر.
هنوز کلاس شروع نشده بود که صدای انفجار تو کلاس پیچید.
بوم 💥🔥💥 یهو بخاری با لوله و دوده سیاهی و همه چیز اومد وسط کلاس 😂😂
طبق معمول بچه های دو ساله و سه ساله که الان خوب بود دبیرستان باشند و قدّ و هیکلشون از آقای بطحائی بزرگتر بود #آمپول انداخته بودند تو بخاری😁
هیچی دیگه تا عم نعمت اومد بخاری و رو ببره تو حیاط و کلاس و تمیز کنه، یه زنگ تموم میشد. 😂😂
آقای بطحائی همینجورم نمیشد بهش بخوری هیچی دیگه حالا که از چشماش خون میبارید😂😂
شروع کرد به درس دادن هیچ کس صداش در نمیومد چون میدونستیم آمادست که به یه نفر گیر بده حسابی 😢
درس که تموم شد اومد سراغ تکالیف ، محال بود یه روز نگاه نکنه
بچهها از ترس مینوشتن
تو 50 نفر گشت تا چند نفر اورد بیرون
اکثرا از بچه های دو سه ساله کلاس
ردیف کرد اورد پا تخته
انواع و اقسام تنبیه ها رو بلد بود تازه به معلم های دیگه هم یاد می داد😂😂
خسرو دایی جلیل خدا بیامرز و اومد بزنه کف دستش، خسرو چسبید به مچ دستش و جمله معروفش "آقای بطحائی جان مادرت نزن"
خسرو ماشاالله زور داشت و قُلدر آقای بطحائی هم میدید زورش بهش نمیرسه یه دو تا میزد به پاهاش و میگفت برو 😂😂
اومد سراغ تنبیهات بعدی یکی رو میزاشت کنار بخاری و بخاری و زیاد میکرد چند از بچه ها قبلا تو همین وضعیت شلوارشون سوخته بود و چسبیده بود به بدنشون 😢
یکی رو چندتا خودکار میزاشت وسط انگشتاش 😢
یکی رو سنگ میزاشت زیر لاله گوشش و فشار میداد 😢
یکی رو میچسبید وسط موهاش و میکشید هر چند اکثرا کچل بودیم😄
آخر بار میومد سراغ #تنبیه اصلی 😱😱
چون اوائل انقلاب بود هی تو ذهن بچگی خودم میگفتم نکنه این عضو شکنجه گر ساواک بوده
😂😂
امّا تنبیه اصلی جناب بطحائی
👇👇👇👇👇
طرف و میخوابوند کف کلاس
دو نفر از بچه ها رو میگفت کمربندشونو در بیارن بعد میپیچید دور مچ پا ، بعد دو نفر از چپ و راست کمربند و میکشیدن تا پاها یه نیم متر از زمین بیاد بالا،
یه نفر هم مچ دستهای کسی رو که رو زمین خوابیده بود نگه میداشت همه ازترس اطاعت میکردن 😢
بعد جوراب طرف و در میورد و با ترکه خودش محکم میزد تا وقتی که خودش خسته میشد.
دانش آموز بیچاره تا چند روز قشنگ راه نمیرفت😢
اونوقت ها بچهها زدن معلم و یه چیز عادی میدونستن تازه باباهامونم که میومدن مدرسه عوض اینکه بگن بچهها رو نزنید میگفتن " اگه درس نخوند بزن آدمش کن "
چوب معلم گُله
هر کی نخوره خُله
😂😂😂
ادامه دارد......
@kohsar5
💯 پایگاه اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
👇👇👇👇
@Khansarnews1
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSMGHwtPXRDVw
به قلم 🖌🖌
#سیدداودطباطبایی مدیر کانال #کوهساران
🔰 پاییز سال 1364
🅾 بعد از اینکه بچهها برای مراسم صبحگاه به صف شدن که معمولا تو هر شرایط جوی برگزار میشد نوبت خوندن قرآن میشد
مسلم مشتی علی اکبر یا فتح الله عم اسمعیل یا ابوالفضل مشتی حسن قودجونی چون صدای قشنگی داشتن قرآن میخوندن
منم برای خوندن دعا بعضی وقتها میرفتم ( البته بیشتر بخاطر اینکه صِدام از بلندگو پخش بشه میرفتم) 😂😄
بعد از کلی دعا به همه و مرگ بر شرق و غرب دعا که تموم میشد تازه مرگ بر شرق و غرب گفتن نزدیک به 350 نفر دانش آموز شروع میشد.
بیچاره همسایه های مدرسه، "مخصوصا دده شیرین و دده گلشن و عم میدی عمو مسیب و عم مجتبی علمحمد"
صبحها از دست این مراسم صبحگاهی ما ذله شده بودند😄
بعد میرفتیم سر کلاس ، کلاس چهارم بودم و آقای #بطحائی معلم معروف کلاس چهارم مدرسه شهید منتظری روستای خُم پیچ 😢
آقای بطحائی میومد تو کلاس با قد متوسط و لاغر و کله ای که تقریبا داشت تاس میشد با چشمانی گرد و چال و سیبل هایی که هیچوقت قرینه نبودند😂😂
همیشه زنگ های اول ریاضی داشتیم من و احمد حاج غلامعلی و داود سدعلی مولا و ابوالفضل مشتی حسن قودجونی و حمید حج محسن چهارتایی تو یه میز و نیمکت چوبی داغون که میخ از همه جاش زده بود بیرون و اصلا جایی برای کتاب و کیف نداشت نشسته بودیم .
همه میز و نیمکت ها چهار نفری بودند کلاسی نزدیک به 50 نفر.
هنوز کلاس شروع نشده بود که صدای انفجار تو کلاس پیچید.
بوم 💥🔥💥 یهو بخاری با لوله و دوده سیاهی و همه چیز اومد وسط کلاس 😂😂
طبق معمول بچه های دو ساله و سه ساله که الان خوب بود دبیرستان باشند و قدّ و هیکلشون از آقای بطحائی بزرگتر بود #آمپول انداخته بودند تو بخاری😁
هیچی دیگه تا عم نعمت اومد بخاری و رو ببره تو حیاط و کلاس و تمیز کنه، یه زنگ تموم میشد. 😂😂
آقای بطحائی همینجورم نمیشد بهش بخوری هیچی دیگه حالا که از چشماش خون میبارید😂😂
شروع کرد به درس دادن هیچ کس صداش در نمیومد چون میدونستیم آمادست که به یه نفر گیر بده حسابی 😢
درس که تموم شد اومد سراغ تکالیف ، محال بود یه روز نگاه نکنه
بچهها از ترس مینوشتن
تو 50 نفر گشت تا چند نفر اورد بیرون
اکثرا از بچه های دو سه ساله کلاس
ردیف کرد اورد پا تخته
انواع و اقسام تنبیه ها رو بلد بود تازه به معلم های دیگه هم یاد می داد😂😂
خسرو دایی جلیل خدا بیامرز و اومد بزنه کف دستش، خسرو چسبید به مچ دستش و جمله معروفش "آقای بطحائی جان مادرت نزن"
خسرو ماشاالله زور داشت و قُلدر آقای بطحائی هم میدید زورش بهش نمیرسه یه دو تا میزد به پاهاش و میگفت برو 😂😂
اومد سراغ تنبیهات بعدی یکی رو میزاشت کنار بخاری و بخاری و زیاد میکرد چند از بچه ها قبلا تو همین وضعیت شلوارشون سوخته بود و چسبیده بود به بدنشون 😢
یکی رو چندتا خودکار میزاشت وسط انگشتاش 😢
یکی رو سنگ میزاشت زیر لاله گوشش و فشار میداد 😢
یکی رو میچسبید وسط موهاش و میکشید هر چند اکثرا کچل بودیم😄
آخر بار میومد سراغ #تنبیه اصلی 😱😱
چون اوائل انقلاب بود هی تو ذهن بچگی خودم میگفتم نکنه این عضو شکنجه گر ساواک بوده
😂😂
امّا تنبیه اصلی جناب بطحائی
👇👇👇👇👇
طرف و میخوابوند کف کلاس
دو نفر از بچه ها رو میگفت کمربندشونو در بیارن بعد میپیچید دور مچ پا ، بعد دو نفر از چپ و راست کمربند و میکشیدن تا پاها یه نیم متر از زمین بیاد بالا،
یه نفر هم مچ دستهای کسی رو که رو زمین خوابیده بود نگه میداشت همه ازترس اطاعت میکردن 😢
بعد جوراب طرف و در میورد و با ترکه خودش محکم میزد تا وقتی که خودش خسته میشد.
دانش آموز بیچاره تا چند روز قشنگ راه نمیرفت😢
اونوقت ها بچهها زدن معلم و یه چیز عادی میدونستن تازه باباهامونم که میومدن مدرسه عوض اینکه بگن بچهها رو نزنید میگفتن " اگه درس نخوند بزن آدمش کن "
چوب معلم گُله
هر کی نخوره خُله
😂😂😂
ادامه دارد......
@kohsar5
💯 پایگاه اطلاع رسانی #خوانسارنیوز
👇👇👇👇
@Khansarnews1
https://t.me/joinchat/AAAAADwZkBSMGHwtPXRDVw