🍁 کانال کتاب و کتابخوانی 🍁
🍂 رمان: «شوهر آهو خانم»
اثری بینظیر از علیمحمد افغانی
🔵🔴 استاد گفته است خدمتتان عرض کنم که همه ي پول يا لااقل ده تومان آن را بدهيد،
مي خواهيم چيز بخريم. ضمنا چون با اين شلوغي بي سابقه و وحشت آور نانوائيها امشب به سادگي دست ما به دامان نان نمي رسد از شما خواهش کرده است به وسيله ي پيغام يا نشاني دستور بدهيد که شاطر دکان ما را راه بيندازد.
اين خبري که ناگهان در شهر پخس سده و همه جا را گرفته از ظهر تا به حال در ميان خرد و درشت اهالي ولوله انداخته است.
هر کس دست و پا مي کند که دست کم نان سه روز زن و فرزندش را تهيه کند.
هيچ معلوم نيست چه بشود. شهر ما امشب آبستن هزاران است.
سيدميران که حيرت زده تر از هر لحظه شده بود بالاخره طاقت نياورد:
_ چه مي گوئي پسر؟ کدام خبر؟ چه اي؟
قتل و آتش سوزي کدام است؟
غارت چه صيغه اي است، مگر چه شده است؟!
سيدميران آهسته از جاي خود برخاست؛
در اين حالت گوئي مرده اي بود که قبل از حشر بيدارش کرده بودند.
شاگرد مبل ساز تعجب کرد:
_ چطور مشهدي، پس شما واقعا خبر نداريد که چه شده است؟
قشون موتوريزه ي انگليس از ديشب از مرز خسروي و قصر شيرين گذشته اند؛
امروز به وقت ظهر از پاطاق سرازير شده اند.
راديوهاي خارجي دو ساعت پيش گفته اند که امشب کرمانشاه محاصره و فردا اشغال خواهد شد.
پادگان شهر به کلي تار و تفرقه و سربازخانه هاي خالي مانده به وسيله ي اوباش و اراذل يا مردم گرسنه و بي کار غارت شده است.
به اين ترتيب پاسخ معماي چند دقيقه پيش او داده شده بود که چرا شهر آن چنان در ماتم ناگهاني فرو رفته بود؛
چرا کسبه تخـته ي دکانها را پائين کشيده يا مي کشيدند و به خانه هاي خود مي رفتند.
با همه ي خونسردي و بي اعتنايي کَلبي مآبش به جهان ما سواي عشق و عرفان خود،
اين خبر چنان اثر مرگباري بر او به جاي گذاشت که گويي در يک لحظه و به يک باره جسم او را از همه نيروهاي هستي خالي کردند.
در درون انديشه ها و تخيلات خود چنان دره ژرف وحشت آوري از غم و نوميدي مشاهده کرد که آشکارا ديوارهاي حياط دور سرش گشت.
مثل متهم آماده نشده و ناآزموده اي که در انتظار برائت حکم مرگ خود را از دهان منشي دادگاه بشنود احساس سرد و نفرت باري بر جانش نشست.
زانوانش سست شد و لرزيد و چون نتوانست بايستد دوباره به سنگ خاراي ايوان تکيه داد. مانند کسي که لحظه ي مصيبت باري را از سر مي گذراند دستش را به پيشاني و جلوي صورت گرفت و ابروها را در هم فشرد.
غمي که به او روي آورده بود از نوع غم هاي معمولي نبود. ستاره ها هم اکنون سر تا سر آسمان آرام را پر کرده بودند. شاخه هاي بيد ميان حياط مطلقا حرکت نمي کردند.
سکوت سنگيني که گودي به عمق همه ي آسمان و عرض و طول گيتي بود مرکز ثقلش را به آنجا منتقل کرده بود.
اين حالت سيدميران که در حقيقت سکوت مرگ و عزا بود براي شاگرد مبل ساز و آهو و يک يک بچه ها کم تقدس آميز و قابل احترام نبود.
حتي تا لحظه اي که خورشيد خانم وارد خانه شد و به صداي بلند با آهو شروع به گفتگو کرد او همچنان سر به جيب تفکر و حيرت فرو برده بود.
براي او با همه ي ايمان درستي که به پوچي و بي پايگي کار دولت از يک طرفت و سياست و قدرت دشمن از طرف ديگر داشت، تصور يک چنان شکست فوري و بدون مقاومت ديوانه کننده بود.
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
🍂 رمان: «شوهر آهو خانم»
اثری بینظیر از علیمحمد افغانی
🔵🔴 استاد گفته است خدمتتان عرض کنم که همه ي پول يا لااقل ده تومان آن را بدهيد،
مي خواهيم چيز بخريم. ضمنا چون با اين شلوغي بي سابقه و وحشت آور نانوائيها امشب به سادگي دست ما به دامان نان نمي رسد از شما خواهش کرده است به وسيله ي پيغام يا نشاني دستور بدهيد که شاطر دکان ما را راه بيندازد.
اين خبري که ناگهان در شهر پخس سده و همه جا را گرفته از ظهر تا به حال در ميان خرد و درشت اهالي ولوله انداخته است.
هر کس دست و پا مي کند که دست کم نان سه روز زن و فرزندش را تهيه کند.
هيچ معلوم نيست چه بشود. شهر ما امشب آبستن هزاران است.
سيدميران که حيرت زده تر از هر لحظه شده بود بالاخره طاقت نياورد:
_ چه مي گوئي پسر؟ کدام خبر؟ چه اي؟
قتل و آتش سوزي کدام است؟
غارت چه صيغه اي است، مگر چه شده است؟!
سيدميران آهسته از جاي خود برخاست؛
در اين حالت گوئي مرده اي بود که قبل از حشر بيدارش کرده بودند.
شاگرد مبل ساز تعجب کرد:
_ چطور مشهدي، پس شما واقعا خبر نداريد که چه شده است؟
قشون موتوريزه ي انگليس از ديشب از مرز خسروي و قصر شيرين گذشته اند؛
امروز به وقت ظهر از پاطاق سرازير شده اند.
راديوهاي خارجي دو ساعت پيش گفته اند که امشب کرمانشاه محاصره و فردا اشغال خواهد شد.
پادگان شهر به کلي تار و تفرقه و سربازخانه هاي خالي مانده به وسيله ي اوباش و اراذل يا مردم گرسنه و بي کار غارت شده است.
به اين ترتيب پاسخ معماي چند دقيقه پيش او داده شده بود که چرا شهر آن چنان در ماتم ناگهاني فرو رفته بود؛
چرا کسبه تخـته ي دکانها را پائين کشيده يا مي کشيدند و به خانه هاي خود مي رفتند.
با همه ي خونسردي و بي اعتنايي کَلبي مآبش به جهان ما سواي عشق و عرفان خود،
اين خبر چنان اثر مرگباري بر او به جاي گذاشت که گويي در يک لحظه و به يک باره جسم او را از همه نيروهاي هستي خالي کردند.
در درون انديشه ها و تخيلات خود چنان دره ژرف وحشت آوري از غم و نوميدي مشاهده کرد که آشکارا ديوارهاي حياط دور سرش گشت.
مثل متهم آماده نشده و ناآزموده اي که در انتظار برائت حکم مرگ خود را از دهان منشي دادگاه بشنود احساس سرد و نفرت باري بر جانش نشست.
زانوانش سست شد و لرزيد و چون نتوانست بايستد دوباره به سنگ خاراي ايوان تکيه داد. مانند کسي که لحظه ي مصيبت باري را از سر مي گذراند دستش را به پيشاني و جلوي صورت گرفت و ابروها را در هم فشرد.
غمي که به او روي آورده بود از نوع غم هاي معمولي نبود. ستاره ها هم اکنون سر تا سر آسمان آرام را پر کرده بودند. شاخه هاي بيد ميان حياط مطلقا حرکت نمي کردند.
سکوت سنگيني که گودي به عمق همه ي آسمان و عرض و طول گيتي بود مرکز ثقلش را به آنجا منتقل کرده بود.
اين حالت سيدميران که در حقيقت سکوت مرگ و عزا بود براي شاگرد مبل ساز و آهو و يک يک بچه ها کم تقدس آميز و قابل احترام نبود.
حتي تا لحظه اي که خورشيد خانم وارد خانه شد و به صداي بلند با آهو شروع به گفتگو کرد او همچنان سر به جيب تفکر و حيرت فرو برده بود.
براي او با همه ي ايمان درستي که به پوچي و بي پايگي کار دولت از يک طرفت و سياست و قدرت دشمن از طرف ديگر داشت، تصور يک چنان شکست فوري و بدون مقاومت ديوانه کننده بود.
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
🍁 کانال کتاب و کتابخوانی 🍁
شاهنامه فردوسی
پیدایش شطرنج
شاهوی حکیم چنین تعریف میکند :
در هند پادشاهی به نام جمهور بر هندوان حکومت میکرد که از بست و کشمیر تا مرز چین همه فرمانبردار او بودند .
او زنی هنرمند و هوشمند و فرزانه داشت که شبی پسری برایش به دنیا آورد .
نام پسر را گو نهادند . مدتی نگذشت و شاه بیمار شد و جان سپرد .
مدتی به عزاداری پرداختند سپس عدهای از خردمندان و بزرگان جمع شدند تا کسی را به پادشاهی برگزینند و چون فرزند شاه هنوز کودک بود و توانایی اداره کشور را نداشت ، بزرگان به پادشاهی برادر خردمند و شایسته او که مای نام داشت و در شهر دنبر بود رای دادند و مای بر تخت نشست و با همسر برادرش ازدواج کرد و نتیجه این وصلت پسری بود که او را طلحند نام نهادند .
وقتی طلحند دوساله شد و گو هفتساله گشت ، مای نیز درگذشت و مجلس عزا به پا شد و سپس خردمندان جمع شدند و رای به پادشاهی همسرش دادند و گفتند :
تا زمانی که دو فرزندت بزرگ شوند تو بر تخت پادشاهی بنشین و آموزگار آنان باش .
زن بر تخت نشست و فرزندانش را به دو موبد سپرد تا پرورش یابند و دانا و توانا شوند . هر زمان فرزندان نزد مادر میآمدند و میپرسیدند از ما دو نفر کدام شایسته تاجوتخت است ؟
مادر میگفت : تا ببینم هنرمندی و رای و پرهیز و دین کدامتان بهتر است . اما وقتی هرکدام تنهایی نزدش میرفتند مادر میگفت که این تاجوتخت از آن توست تا دلشان را شاد کند .
بالاخره رشک به جان هردو افتاد و در پی تاجوتخت به جان هم افتادند و شهر و لشکر دوپاره شد و جنگ درگرفت .
خردمند گوید که در یک سرای
چو فرمان دو گردد نماند بجای
روزی دو شاه جوان بدون لشکر در برابر هم قرار داشتند و زبان به سخن گشودند . گو پهلوان گفت : ای برادر این کارها را مکن .
آیا نشنیدی زمان پادشاهی جمهور ، مای چون بندهای فرمانبردار بود و چون من کودک بودم مای پادشاه شد ؟
اکنون بیا تا سخن بزرگان را بشنویم هم من از تو بزرگترم و هم پدرم از پدرت بزرگتر بود .
تخت شاهی مجوی و کشور را به باد نده . طلحند گفت : من این تاجوتخت را از پدرم به ارث بردم اگر تخت میخواهی بجنگ . طلحند خفتان پوشید و آماده نبرد شد و گو نیز خفتان بیاورد و بر روح پدرش درود فرستاد .
دو شاه بر پشت فیلان نشستند و از دو سو لشکر کشیدند و جنگ شدیدی درگرفت . گو سخنگویی را نزد طلحند فرستاد تا او را نصیحت کند و بگوید که به بیداد با برادرت نجنگ که هر خونی ریخته شود به گردنت میماند . مگذار که هند ویران شود . بیا آشتیکنیم و از این مرز تا چین را به تو میسپارم و تو تاج سر من خواهی بود .
مکن ای برادر به بیداد رای
که بیداد را نیست با داد پای
طلحند به فرستاده پاسخ داد : بهانهجویی مکن .
تو نه برادر و نه دوست منی . تو پیش یزدان گناهکاری .هر خونی که ریخته شود مایه نفرین تو و آفرین من است . دیگر اینکه گفتی مرز را به من میبخشی اینها همه از آنمن است . من تو را شکست میدهم و در جلوی سپاهت سر از تنت جدا میکنم .
فرستاده سخنان طلحند را به گو یادآور شد . گو غمگین شد و از موبد فرزانه چاره خواست . موبد فرزانه گفت: اگر از من میپرسی میگویم که با برادرت نجنگ و فرستادهای چربزبان نزد او بفرست و همه گنج خود را به او ببخش و تاج و انگشتری را برای خود نگهدار .
من به گردش آسمان و ستارگان نگاه کردم و دیدم که بهزودی زمان او سرمی آید پس بر او سخت مگیر .
گو دوباره فرستادهای خوشسخن نزد برادر فرستاد تا او را نصیحت کند و قول دینار و گوهر و درم و گنج به او بدهد .
اگر پند من یکبهیک نشنوی
به فرجام کارت پشیمان شوی
ولی طلحند سخنان او را نپذیرفت.
چگونه دهی گنج و شاهی به من
تو خود کیستی زین بزرگ انجمن
آماده جنگ شو. سخنان طلحند را برای گو آوردند . وقتی خورشید زد سپاهیان در برابر هم صفآرایی کردند . دو شاه در قلب گاه سپاه خویش و وزرایشان در کنارشان بودند . گو سپرد که درفش به پا دارند و تیغها را برکشند ولی پیادگان حرکت نکنند تا ببینیم طلحند چگونه با سپاهش عمل خواهد کرد اگر سپاه پیروز شد دیگر به خاطر مال و خواسته خون نریزند . اگر نامداری به قلب گاه رفت و طلحند را یافت نباید به او گزندی برساند . خروش از لشکر برخاست که : ما گوشبهفرمان تو هستیم .
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
شاهنامه فردوسی
پیدایش شطرنج
شاهوی حکیم چنین تعریف میکند :
در هند پادشاهی به نام جمهور بر هندوان حکومت میکرد که از بست و کشمیر تا مرز چین همه فرمانبردار او بودند .
او زنی هنرمند و هوشمند و فرزانه داشت که شبی پسری برایش به دنیا آورد .
نام پسر را گو نهادند . مدتی نگذشت و شاه بیمار شد و جان سپرد .
مدتی به عزاداری پرداختند سپس عدهای از خردمندان و بزرگان جمع شدند تا کسی را به پادشاهی برگزینند و چون فرزند شاه هنوز کودک بود و توانایی اداره کشور را نداشت ، بزرگان به پادشاهی برادر خردمند و شایسته او که مای نام داشت و در شهر دنبر بود رای دادند و مای بر تخت نشست و با همسر برادرش ازدواج کرد و نتیجه این وصلت پسری بود که او را طلحند نام نهادند .
وقتی طلحند دوساله شد و گو هفتساله گشت ، مای نیز درگذشت و مجلس عزا به پا شد و سپس خردمندان جمع شدند و رای به پادشاهی همسرش دادند و گفتند :
تا زمانی که دو فرزندت بزرگ شوند تو بر تخت پادشاهی بنشین و آموزگار آنان باش .
زن بر تخت نشست و فرزندانش را به دو موبد سپرد تا پرورش یابند و دانا و توانا شوند . هر زمان فرزندان نزد مادر میآمدند و میپرسیدند از ما دو نفر کدام شایسته تاجوتخت است ؟
مادر میگفت : تا ببینم هنرمندی و رای و پرهیز و دین کدامتان بهتر است . اما وقتی هرکدام تنهایی نزدش میرفتند مادر میگفت که این تاجوتخت از آن توست تا دلشان را شاد کند .
بالاخره رشک به جان هردو افتاد و در پی تاجوتخت به جان هم افتادند و شهر و لشکر دوپاره شد و جنگ درگرفت .
خردمند گوید که در یک سرای
چو فرمان دو گردد نماند بجای
روزی دو شاه جوان بدون لشکر در برابر هم قرار داشتند و زبان به سخن گشودند . گو پهلوان گفت : ای برادر این کارها را مکن .
آیا نشنیدی زمان پادشاهی جمهور ، مای چون بندهای فرمانبردار بود و چون من کودک بودم مای پادشاه شد ؟
اکنون بیا تا سخن بزرگان را بشنویم هم من از تو بزرگترم و هم پدرم از پدرت بزرگتر بود .
تخت شاهی مجوی و کشور را به باد نده . طلحند گفت : من این تاجوتخت را از پدرم به ارث بردم اگر تخت میخواهی بجنگ . طلحند خفتان پوشید و آماده نبرد شد و گو نیز خفتان بیاورد و بر روح پدرش درود فرستاد .
دو شاه بر پشت فیلان نشستند و از دو سو لشکر کشیدند و جنگ شدیدی درگرفت . گو سخنگویی را نزد طلحند فرستاد تا او را نصیحت کند و بگوید که به بیداد با برادرت نجنگ که هر خونی ریخته شود به گردنت میماند . مگذار که هند ویران شود . بیا آشتیکنیم و از این مرز تا چین را به تو میسپارم و تو تاج سر من خواهی بود .
مکن ای برادر به بیداد رای
که بیداد را نیست با داد پای
طلحند به فرستاده پاسخ داد : بهانهجویی مکن .
تو نه برادر و نه دوست منی . تو پیش یزدان گناهکاری .هر خونی که ریخته شود مایه نفرین تو و آفرین من است . دیگر اینکه گفتی مرز را به من میبخشی اینها همه از آنمن است . من تو را شکست میدهم و در جلوی سپاهت سر از تنت جدا میکنم .
فرستاده سخنان طلحند را به گو یادآور شد . گو غمگین شد و از موبد فرزانه چاره خواست . موبد فرزانه گفت: اگر از من میپرسی میگویم که با برادرت نجنگ و فرستادهای چربزبان نزد او بفرست و همه گنج خود را به او ببخش و تاج و انگشتری را برای خود نگهدار .
من به گردش آسمان و ستارگان نگاه کردم و دیدم که بهزودی زمان او سرمی آید پس بر او سخت مگیر .
گو دوباره فرستادهای خوشسخن نزد برادر فرستاد تا او را نصیحت کند و قول دینار و گوهر و درم و گنج به او بدهد .
اگر پند من یکبهیک نشنوی
به فرجام کارت پشیمان شوی
ولی طلحند سخنان او را نپذیرفت.
چگونه دهی گنج و شاهی به من
تو خود کیستی زین بزرگ انجمن
آماده جنگ شو. سخنان طلحند را برای گو آوردند . وقتی خورشید زد سپاهیان در برابر هم صفآرایی کردند . دو شاه در قلب گاه سپاه خویش و وزرایشان در کنارشان بودند . گو سپرد که درفش به پا دارند و تیغها را برکشند ولی پیادگان حرکت نکنند تا ببینیم طلحند چگونه با سپاهش عمل خواهد کرد اگر سپاه پیروز شد دیگر به خاطر مال و خواسته خون نریزند . اگر نامداری به قلب گاه رفت و طلحند را یافت نباید به او گزندی برساند . خروش از لشکر برخاست که : ما گوشبهفرمان تو هستیم .
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
🧸یک قاصدک ناز به راهت باشد
🧸بوی گل نذر قشنگی نگاهت باشد
🧸وخداوندشب و روز وتمام لحظات
🧸باهمه قدرت خود پشت و پناهت باشد
🎁خیابان پاییز
🎀کوچه آبان
💌پلاک 22
آبان ماهی جانم تولدت مبارک🌹❤🍁
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
🧸بوی گل نذر قشنگی نگاهت باشد
🧸وخداوندشب و روز وتمام لحظات
🧸باهمه قدرت خود پشت و پناهت باشد
🎁خیابان پاییز
🎀کوچه آبان
💌پلاک 22
آبان ماهی جانم تولدت مبارک🌹❤🍁
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
فرزند قلب پاییز🍁😃
☺️منطقه هشت
😇کوچه آبان
🥳پلاک 22
تولدت مبارک🤩
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
☺️منطقه هشت
😇کوچه آبان
🥳پلاک 22
تولدت مبارک🤩
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
🪞ڪانال ڪتاب و ڪتابخوانے🪞
✅ شما روز خود را چگونه آغاز می کنید؟
صبح که بیدار می شوید, نخستین چیزی که می گویید, چیست؟
همه ما صبح که بیدار می شویم, تقریباً هر روز همان جمله تکراری روز قبل را می گوییم.
چیزی که شما میگویید مثبت است یا منفی؟
به یاد دارم من عادت داشتم به محض بیدار شدن, بنالم که: خدایا, باز هم یک روز دیگر! و دقیقاً چنین روزی نیز برایم پیش میآمد و همه کارهایم خراب از آن در می آمد.
اکنون که بیدار می شم, حتی پیش از آنکه چشم بگشایم, بابت خواب خوبم سپاسگزاری می کنم, هر چه باشد تمام شب را در آسایش گذرانده ام.
سپس با چشمانی بسته ده دقیقه را به سپاسگزاری بابت همه نعمتهای زندگیم می گذرانم.
برای خودم برنامهریزی میکنم و به تأکید میگویم که همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت و من از همه رویدادها, لذت خواهم برد.
صبح خود را با هر تفکری که شروع کنید, روز خود را به همان شکل رقم خواهید زد.
کتاب "شفای زندگی"
لوئیز هی
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
✅ شما روز خود را چگونه آغاز می کنید؟
صبح که بیدار می شوید, نخستین چیزی که می گویید, چیست؟
همه ما صبح که بیدار می شویم, تقریباً هر روز همان جمله تکراری روز قبل را می گوییم.
چیزی که شما میگویید مثبت است یا منفی؟
به یاد دارم من عادت داشتم به محض بیدار شدن, بنالم که: خدایا, باز هم یک روز دیگر! و دقیقاً چنین روزی نیز برایم پیش میآمد و همه کارهایم خراب از آن در می آمد.
اکنون که بیدار می شم, حتی پیش از آنکه چشم بگشایم, بابت خواب خوبم سپاسگزاری می کنم, هر چه باشد تمام شب را در آسایش گذرانده ام.
سپس با چشمانی بسته ده دقیقه را به سپاسگزاری بابت همه نعمتهای زندگیم می گذرانم.
برای خودم برنامهریزی میکنم و به تأکید میگویم که همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت و من از همه رویدادها, لذت خواهم برد.
صبح خود را با هر تفکری که شروع کنید, روز خود را به همان شکل رقم خواهید زد.
کتاب "شفای زندگی"
لوئیز هی
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
🪞ڪانال ڪتاب و ڪتابخوانے🪞
برای چیزهای تازه, جا باز کنید, ذهنتان را خانه تکانی کنید
برای چیزهای تازه جا باز کنید, گنجه لباس خود را خالی و تمیز کنید و خود را از شر لباس هایی که در شش ماه گذشته نپوشیده اید, خلاص کنید.
اگر یک سال است که آن ها را نپوشیده اید, حتما آن ها را از خانه خود دور کنید, آنها را بفروشید, ببخشید, معاوضه کنید و ...
گنجینه های در هم برهم, نشانه ذهن بهم ریخته است.
زمانی که گنجه خود را تمیز و مرتب می کنید, با خود بگویید: "گنجه های ذهن خود را تمیز و مرتب می کنم", کائنات اشارات نمادین را دوست دارد.
نخستین بار که این مفهوم را شنیدم: "فراوانی کائنات در اختیار همه ماست", به نظرم خنده دار آمد.
با خود گفتم: "به همه تنگدستان بنگرید. به فقر و تنگدستی چاره ناپذیر خودم نگاه کنید!"
شنیدن اینکه: "فقر تو حاصل اعتقادی است که در ذهنت نقش بسته است", تنها خشمگینم می کرد.
سال ها طول کشید تا توانستم دریابم و بپذیرم که من تنها کسی هستم که مسئول عدم توانگری من است. اعتقادم این بود که "بی ارزشم", "لیاقت ندارم", "پول در آوردن سخت است", "استعداد و توانایی لازم را ندارم" و ..
بخشی از کتاب "شفای زندگی"
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
برای چیزهای تازه, جا باز کنید, ذهنتان را خانه تکانی کنید
برای چیزهای تازه جا باز کنید, گنجه لباس خود را خالی و تمیز کنید و خود را از شر لباس هایی که در شش ماه گذشته نپوشیده اید, خلاص کنید.
اگر یک سال است که آن ها را نپوشیده اید, حتما آن ها را از خانه خود دور کنید, آنها را بفروشید, ببخشید, معاوضه کنید و ...
گنجینه های در هم برهم, نشانه ذهن بهم ریخته است.
زمانی که گنجه خود را تمیز و مرتب می کنید, با خود بگویید: "گنجه های ذهن خود را تمیز و مرتب می کنم", کائنات اشارات نمادین را دوست دارد.
نخستین بار که این مفهوم را شنیدم: "فراوانی کائنات در اختیار همه ماست", به نظرم خنده دار آمد.
با خود گفتم: "به همه تنگدستان بنگرید. به فقر و تنگدستی چاره ناپذیر خودم نگاه کنید!"
شنیدن اینکه: "فقر تو حاصل اعتقادی است که در ذهنت نقش بسته است", تنها خشمگینم می کرد.
سال ها طول کشید تا توانستم دریابم و بپذیرم که من تنها کسی هستم که مسئول عدم توانگری من است. اعتقادم این بود که "بی ارزشم", "لیاقت ندارم", "پول در آوردن سخت است", "استعداد و توانایی لازم را ندارم" و ..
بخشی از کتاب "شفای زندگی"
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
🌼ڪانال ڪتاب و ڪتابخوانے🌼
#تکه های_تاریخی
گنجشک کشان دیکتاتور مائو
نگاهی به وضعیت کلی جمهوری خلق چین در سالهای ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۱ بیندازیم.
پس از برنامه پنج ساله، مائو برنامه جدیدی به نام «جهش بزرگ به جلو» را اعلام کرده بود.
اهدافی بسیار بلندپروازانه و متوهمانه در این برنامه پنج ساله جدید تعریف شده بود.
مائو میخواست با این برنامه سه تمایز را از میان بردارد:
تمایز میان شهر و روستا، میان سر و دست (یعنی کار فکری و کار فیزیکی)، و تمایز میان صنعت و زراعت.
حتی قرار بود با این برنامه فاصله چین با کشورهای صنعتی غربی نیز از میان برود!
تنها یک سال از شروع این برنامه مائو نگذشته بود که در سال ۱۹۵۹ قحطی بیسابقهای در چین آغاز شد.
این قحطی در اصل نتیجه سوءمدیریت بود.
جمعیسازی اجباری کشاورزی، بهکارگیری دهقانان در پروژههای عمرانی و مهاجرت روستاییان به شهرها باعث شده بود تولید زراعی کاسته شود و قحطی مهیبی گریبان مردم چین را بگیرد.
اعداد و ارقامی که از میزان قربانیان قحطی اعلام میشود متفاوت است؛
از ۱۵ میلیون تا ۵۵ میلیون نفر در سالهای قحطی، از ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۱ جان باختند و این بزرگترین قحطی تاریخ بشر از حیث تعداد قربانیان است.
عدد ۱۵ میلیون قربانی رقمی است که از سوی دولت چین اعلام شده است و پژوهشگران مستقل شمار قربانیان را چنان که اشاره شد حتی تا ۵۵ میلیون تخمین میزنند.
به این ترتیب، آن برنامه پنج ساله «جهش بزرگ به جلو» نیز وقتی در سال ۱۹۶۱ شکست مفتضحانهاش مسجل شد متوقف شد!
در این شرایط بود که مائو در سال ۱۹۵۸ برای بهبود تولیدات کشاورزی ابتکارهای انقلابی موشکشی، پشه و مگسکشی و گنجشککشی را به مردم خوراند.
در این زمان مردم چین به گونه نظامی سازماندهی شده بودند و امکان بسیجسازی توده مردم وجود داشت.
در این طرح آفتکُشی همه چینیهای ۵ سال به بالا حضور داشتند. به همین دلیل هم بیش از همه در خاطرهها مانده است.
تصویری که یوچییِن کوئان نویسنده آلمانیِ چینیتبار از آن دوران ترسیم میکند در چند سطر چیزهای زیادی را به ما میفهماند.
کوئان در دهه ۱۹۶۰ در جریان انقلاب فرهنگی از چین گریخت و به آلمان رفت.
او در زندگینامهاش در مورد گنجشککشان مینویسد:
«روزی را به یاد میآورم که همه مردم هیچ کاری نداشتند جز اینکه با قابلمه و سنج و با هر چیز ممکن دیگری که بتوان با آن سروصدا ایجاد کرد به خیابانها آمدند،
در میدانها این سو و آن سو میدویدند تا گنجشکها را بترسانند.
تمام روز آنقدر سروصدا کردند تا پرندهها هیچ جا نمیتوانستند بنشینند و در نهایت [از خستگی] میمردند
و بر زمین میافتادند.
در آن روز میلیونها پرنده کشته شد و همه ما به این کار افتخار میکردیم…
تازه بعدها فهمیدیم پرندههایی که در شهرها زندگی میکردند همیشه در شهر میماندند و نمیتوانستند به کشتزارها آسیبی بزنند.
نتیجه برعکس شد:
چون علاوه بر گنجشکانِ غلهخوار سایر پرندگان هم مرده بودند در پی آن حشرات بلای جانمان شدند.»
به این ترتیب چینیها در کوتاه مدت بیش از دو میلیارد پرنده را کشتند و خیلی زود به دلیل نبود گنجشکها که حشرات را میخوردند دچار بلای حشرات شدند
و کمی بعد مجبور شدند از اتحاد شوروی گنجشک وارد کنند.
بعد از مرگ مائو این حقیقت اعلام شد که کشتار گنجشکها نادرست و زیانبار بوده است. اما…
اما اذعان به سیاستهای اشتباه نمیتواند چند میلیون کشته را زنده کند...
#پیشرفت_با_دیکتاتوری_نمیشه
📚@ketabkhanisayyah
#تکه های_تاریخی
گنجشک کشان دیکتاتور مائو
نگاهی به وضعیت کلی جمهوری خلق چین در سالهای ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۱ بیندازیم.
پس از برنامه پنج ساله، مائو برنامه جدیدی به نام «جهش بزرگ به جلو» را اعلام کرده بود.
اهدافی بسیار بلندپروازانه و متوهمانه در این برنامه پنج ساله جدید تعریف شده بود.
مائو میخواست با این برنامه سه تمایز را از میان بردارد:
تمایز میان شهر و روستا، میان سر و دست (یعنی کار فکری و کار فیزیکی)، و تمایز میان صنعت و زراعت.
حتی قرار بود با این برنامه فاصله چین با کشورهای صنعتی غربی نیز از میان برود!
تنها یک سال از شروع این برنامه مائو نگذشته بود که در سال ۱۹۵۹ قحطی بیسابقهای در چین آغاز شد.
این قحطی در اصل نتیجه سوءمدیریت بود.
جمعیسازی اجباری کشاورزی، بهکارگیری دهقانان در پروژههای عمرانی و مهاجرت روستاییان به شهرها باعث شده بود تولید زراعی کاسته شود و قحطی مهیبی گریبان مردم چین را بگیرد.
اعداد و ارقامی که از میزان قربانیان قحطی اعلام میشود متفاوت است؛
از ۱۵ میلیون تا ۵۵ میلیون نفر در سالهای قحطی، از ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۱ جان باختند و این بزرگترین قحطی تاریخ بشر از حیث تعداد قربانیان است.
عدد ۱۵ میلیون قربانی رقمی است که از سوی دولت چین اعلام شده است و پژوهشگران مستقل شمار قربانیان را چنان که اشاره شد حتی تا ۵۵ میلیون تخمین میزنند.
به این ترتیب، آن برنامه پنج ساله «جهش بزرگ به جلو» نیز وقتی در سال ۱۹۶۱ شکست مفتضحانهاش مسجل شد متوقف شد!
در این شرایط بود که مائو در سال ۱۹۵۸ برای بهبود تولیدات کشاورزی ابتکارهای انقلابی موشکشی، پشه و مگسکشی و گنجشککشی را به مردم خوراند.
در این زمان مردم چین به گونه نظامی سازماندهی شده بودند و امکان بسیجسازی توده مردم وجود داشت.
در این طرح آفتکُشی همه چینیهای ۵ سال به بالا حضور داشتند. به همین دلیل هم بیش از همه در خاطرهها مانده است.
تصویری که یوچییِن کوئان نویسنده آلمانیِ چینیتبار از آن دوران ترسیم میکند در چند سطر چیزهای زیادی را به ما میفهماند.
کوئان در دهه ۱۹۶۰ در جریان انقلاب فرهنگی از چین گریخت و به آلمان رفت.
او در زندگینامهاش در مورد گنجشککشان مینویسد:
«روزی را به یاد میآورم که همه مردم هیچ کاری نداشتند جز اینکه با قابلمه و سنج و با هر چیز ممکن دیگری که بتوان با آن سروصدا ایجاد کرد به خیابانها آمدند،
در میدانها این سو و آن سو میدویدند تا گنجشکها را بترسانند.
تمام روز آنقدر سروصدا کردند تا پرندهها هیچ جا نمیتوانستند بنشینند و در نهایت [از خستگی] میمردند
و بر زمین میافتادند.
در آن روز میلیونها پرنده کشته شد و همه ما به این کار افتخار میکردیم…
تازه بعدها فهمیدیم پرندههایی که در شهرها زندگی میکردند همیشه در شهر میماندند و نمیتوانستند به کشتزارها آسیبی بزنند.
نتیجه برعکس شد:
چون علاوه بر گنجشکانِ غلهخوار سایر پرندگان هم مرده بودند در پی آن حشرات بلای جانمان شدند.»
به این ترتیب چینیها در کوتاه مدت بیش از دو میلیارد پرنده را کشتند و خیلی زود به دلیل نبود گنجشکها که حشرات را میخوردند دچار بلای حشرات شدند
و کمی بعد مجبور شدند از اتحاد شوروی گنجشک وارد کنند.
بعد از مرگ مائو این حقیقت اعلام شد که کشتار گنجشکها نادرست و زیانبار بوده است. اما…
اما اذعان به سیاستهای اشتباه نمیتواند چند میلیون کشته را زنده کند...
#پیشرفت_با_دیکتاتوری_نمیشه
📚@ketabkhanisayyah
🪞ڪانال ڪتاب و ڪتابخوانے🪞
چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم.
خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم ونامه را بگیرم ، او پشتش به من بود.
وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود ! قاصد و پیک الهی بود ،
از بس زیبا و معصوم بود!
شاید هجده نوزده سالش بود.
نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.
از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی!تمام خرجی هفتگی ام ، برای نامه های سفارشی می رفت.
تمام روز گرسنگی می کشیدم،
اما هر روز؛ یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم ،که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود.
تابستان داغی بود.نزدیک یازده صبح که می شد، می دانستم الان زنگ میزند! پله ها را پرواز میکردم و برای اینکه مادرم شک نکند ،میگفتم برای یک مجله مینویسم و آنها هم پاسخم را میدهند.
حس میکردم پسرک کم کم متوجه شده است.آنقدر خودکار در دستم می لرزید که خنده اش میگرفت .
هیج وقت جز سلام و خداحافظ حرفی نمیزد.فقط یک بار گفت :
چقدر نامه دارید ! خوش به حالتان !
و من تا صبح آن جمله را تکرار میکردم و لبخند میزدم و به نظرم عاشقانه ترین جمله ی دنیا بود.چقدر نامه دارید ! خوش به حالتان !
عاشقانه تر از این جمله هم بود؟
تا اینکه یکروز وقتی داشتم امضا میکردم، مرد همسایه فضول محل از آنجا رد شد.
مارا که دید زیر لب گفت : دختره ی بی حیا.ببین با چه ریختی اومده دم در !
شلوارشو ! متوجه شدم که شلوارم کمی کوتاه است.جوراب نپوشیده بودم و قوزک پایم بیرون بود.
آنقدر یک لحظه غرق شلوار کهنه ام شدم که نفهمیدم پیک آسمانی من ، طرف را روی زمین خوابانده و باهم گلاویز شده اند!مگر پیک آسمانی هم کتک میزند؟
مردم آنها را از هم جدا کردند.از لبش خون می آمد و می لرزید.موهای طلاییش هم کمی خونی بود.یادش رفت خودکار را پس بگیرد.نگاه زیرچشمی انداخت و رفت.
کمی جلوتر موتور پلیس ایستاده بود.همسایه ی شاکی، گونه اش را گرفته بود و فریاد می زد.از ترس در را بستم.
احساس یک خیانتکار ترسو را داشتم !
روز بعد پستچی پیری آمد، به او گفتم آن آقای قبلی چه شد؟ گفت: بیرونش کردند! بیچاره خرج مادر مریضش را میداد.به خاطر یک دعوا !
دیگر چیزی نشنیدم. اوبه خاطر من دعوا کرد!کاش عاشقش نشده بودم !
از آن به بعد هر وقت صبح ها صدای زنگ در میشنوم ، به دخترم میگویم :من باز میکنم !
سالهاست که با آمدن اینترنت، پستچی ها گم شده اند. دخترم یکروز گفت :یک جمله عاشقانه بگو.لازم دارم.
گفتم :چقدر نامه دارید.خوش به حالتان!
دخترم فکر کرد دیوانه ام! ...
___
و ما چه قدر نیازمند شنیدن یک جمله عاشقانه واقعی هستیم ...
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم.
خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم ونامه را بگیرم ، او پشتش به من بود.
وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود ! قاصد و پیک الهی بود ،
از بس زیبا و معصوم بود!
شاید هجده نوزده سالش بود.
نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.
از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی!تمام خرجی هفتگی ام ، برای نامه های سفارشی می رفت.
تمام روز گرسنگی می کشیدم،
اما هر روز؛ یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم ،که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود.
تابستان داغی بود.نزدیک یازده صبح که می شد، می دانستم الان زنگ میزند! پله ها را پرواز میکردم و برای اینکه مادرم شک نکند ،میگفتم برای یک مجله مینویسم و آنها هم پاسخم را میدهند.
حس میکردم پسرک کم کم متوجه شده است.آنقدر خودکار در دستم می لرزید که خنده اش میگرفت .
هیج وقت جز سلام و خداحافظ حرفی نمیزد.فقط یک بار گفت :
چقدر نامه دارید ! خوش به حالتان !
و من تا صبح آن جمله را تکرار میکردم و لبخند میزدم و به نظرم عاشقانه ترین جمله ی دنیا بود.چقدر نامه دارید ! خوش به حالتان !
عاشقانه تر از این جمله هم بود؟
تا اینکه یکروز وقتی داشتم امضا میکردم، مرد همسایه فضول محل از آنجا رد شد.
مارا که دید زیر لب گفت : دختره ی بی حیا.ببین با چه ریختی اومده دم در !
شلوارشو ! متوجه شدم که شلوارم کمی کوتاه است.جوراب نپوشیده بودم و قوزک پایم بیرون بود.
آنقدر یک لحظه غرق شلوار کهنه ام شدم که نفهمیدم پیک آسمانی من ، طرف را روی زمین خوابانده و باهم گلاویز شده اند!مگر پیک آسمانی هم کتک میزند؟
مردم آنها را از هم جدا کردند.از لبش خون می آمد و می لرزید.موهای طلاییش هم کمی خونی بود.یادش رفت خودکار را پس بگیرد.نگاه زیرچشمی انداخت و رفت.
کمی جلوتر موتور پلیس ایستاده بود.همسایه ی شاکی، گونه اش را گرفته بود و فریاد می زد.از ترس در را بستم.
احساس یک خیانتکار ترسو را داشتم !
روز بعد پستچی پیری آمد، به او گفتم آن آقای قبلی چه شد؟ گفت: بیرونش کردند! بیچاره خرج مادر مریضش را میداد.به خاطر یک دعوا !
دیگر چیزی نشنیدم. اوبه خاطر من دعوا کرد!کاش عاشقش نشده بودم !
از آن به بعد هر وقت صبح ها صدای زنگ در میشنوم ، به دخترم میگویم :من باز میکنم !
سالهاست که با آمدن اینترنت، پستچی ها گم شده اند. دخترم یکروز گفت :یک جمله عاشقانه بگو.لازم دارم.
گفتم :چقدر نامه دارید.خوش به حالتان!
دخترم فکر کرد دیوانه ام! ...
___
و ما چه قدر نیازمند شنیدن یک جمله عاشقانه واقعی هستیم ...
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
🪞ڪانال ڪتاب و ڪتابخوانے🪞
احمق انواع مختلفی دارد!
یک نوع احمق داریم که دائما در گذشته اش زندگی میکند!
یک نوع هم هست، که احمقیتشان به حدیست که با وجود ضربه خوردن دوباره اعتماد میکنند و از یک سوراخ چندین بار گزیده میشوند و درس عبرت هم نمیگیرند!
یک نوع هم داریم که هر چقدر هم بدی ببینند نمیتوانن دوست نداشته باشند!
به آنها میگویند مهربان!
گاهی اوقات مهربان مترادف احمق هست!
میدانی...
آدما میفهمند که احمقند!
میفهمن که دارن حماقت میکنند
اما گاهی زور قلبشان از منطق و عقلشان خیلی بیشتر است...!
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
احمق انواع مختلفی دارد!
یک نوع احمق داریم که دائما در گذشته اش زندگی میکند!
یک نوع هم هست، که احمقیتشان به حدیست که با وجود ضربه خوردن دوباره اعتماد میکنند و از یک سوراخ چندین بار گزیده میشوند و درس عبرت هم نمیگیرند!
یک نوع هم داریم که هر چقدر هم بدی ببینند نمیتوانن دوست نداشته باشند!
به آنها میگویند مهربان!
گاهی اوقات مهربان مترادف احمق هست!
میدانی...
آدما میفهمند که احمقند!
میفهمن که دارن حماقت میکنند
اما گاهی زور قلبشان از منطق و عقلشان خیلی بیشتر است...!
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
🪞ڪانال ڪتاب و ڪتابخوانے🪞
نمی توانی هم از خدا بترسی و هم او را عبادت کنی.
اصلا عبودیت یعنی
پرستش، عشق ورزی، شیدایی و ایمان. واین با ترس جور در نمی آید.
نمی توانی از یک منشاء هم بترسی هم دوستش داشته باشی.
خداوند منشاء امنیت است نه منشاء وحشت.
به خدا عشق بورز وهر لحظه یاد کردن او
یعنی مراقبه
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
نمی توانی هم از خدا بترسی و هم او را عبادت کنی.
اصلا عبودیت یعنی
پرستش، عشق ورزی، شیدایی و ایمان. واین با ترس جور در نمی آید.
نمی توانی از یک منشاء هم بترسی هم دوستش داشته باشی.
خداوند منشاء امنیت است نه منشاء وحشت.
به خدا عشق بورز وهر لحظه یاد کردن او
یعنی مراقبه
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
🪞ڪانال ڪتاب و ڪتابخوانے🪞
پروردگارابه من بياموز
دوست بدارم کساني راکه
دوستم ندارند ...
عشق بورزم به کساني که
عاشقم نيستند...
بگريم براي کساني که
هرگز غمم را نخوردند...
به من بياموز لبخند بزنم
به کساني که هرگز تبسمي به صورتم ننواختند...
محبت کنم به کساني که محبتي درحقم نکردند...
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
پروردگارابه من بياموز
دوست بدارم کساني راکه
دوستم ندارند ...
عشق بورزم به کساني که
عاشقم نيستند...
بگريم براي کساني که
هرگز غمم را نخوردند...
به من بياموز لبخند بزنم
به کساني که هرگز تبسمي به صورتم ننواختند...
محبت کنم به کساني که محبتي درحقم نکردند...
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
🪞ڪانال ڪتاب و ڪتابخوانے🪞
بهترین صدقه،،،دانشی است
بیاموزیم وبه دیگری
آموزش دهیم بهترین صدقه
آن است که میان
دونفررااصلاح کنیم،
بهترین صدقه
نگهداری زبان از
زشتی ها است.
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
بهترین صدقه،،،دانشی است
بیاموزیم وبه دیگری
آموزش دهیم بهترین صدقه
آن است که میان
دونفررااصلاح کنیم،
بهترین صدقه
نگهداری زبان از
زشتی ها است.
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
🪞ڪانال ڪتاب و ڪتابخوانے🪞
به گفتن حرف های مثبت عادت کنیم
بارها وبارها جملات تاکیدی را با احساس عالی بنویسیم هر وقت احساسمان بد شد
جملاتی که دوست داریم را زمزمه کنیم
تا ذهن به سمت رویدادهای مثبت کشیده شود وخلقت هستی راهکار را برایمان رو کند
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
به گفتن حرف های مثبت عادت کنیم
بارها وبارها جملات تاکیدی را با احساس عالی بنویسیم هر وقت احساسمان بد شد
جملاتی که دوست داریم را زمزمه کنیم
تا ذهن به سمت رویدادهای مثبت کشیده شود وخلقت هستی راهکار را برایمان رو کند
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
🪞ڪانال ڪتاب و ڪتابخوانے🪞
خداوند بدون دعوت وارد
زندگی کسی نمی شود
او را بخوان تا در زندگی ات
حضور داشته باشد
عشق را جایگزین ترس از خدا کن
تا زندگی ات زیبا شود.
بسیاری از مردم تنها وقتی مذهبی هستند
که نگران و اندوهگینند و مشکلی در زندگیشان افتاده
به همین دلیل است که تمام مذهب شان،
دروغ است.
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
خداوند بدون دعوت وارد
زندگی کسی نمی شود
او را بخوان تا در زندگی ات
حضور داشته باشد
عشق را جایگزین ترس از خدا کن
تا زندگی ات زیبا شود.
بسیاری از مردم تنها وقتی مذهبی هستند
که نگران و اندوهگینند و مشکلی در زندگیشان افتاده
به همین دلیل است که تمام مذهب شان،
دروغ است.
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
🪞ڪانال ڪتاب و ڪتابخوانے🪞
اگر از مرگ هوشیار نباشی،
هنوز انسان نشده ای
از مرگ نترس،
فقط آگاه باش که مرگ نزدیک و نزدیکتر می آید
و تو باید برایش آماده باشی
از مرگ هوشیار باش در موردش فکر کن و از آن نترس
لحظه ای که هوشیارشوی که تو خواهی مرد وبدانی که مرگ یقین است.
تمامی ذهنت شروع میکند به نظر کردن در بعدی متفاوت
خانه،پول...برای تو فقط رفاه می آورند
ولی از مرگت جلوگیری نمیکنند
در زندگی ممکن است ثروتمند یا فقیر باشی
ولی مرگ برابر کننده ای عظیم است.
در مرگ نابرابری غیر ممکن است.
روی مرگ تعمق کن و آنرا از خودت دور ندان،
مرگ میتواند همین لحظه باشد.
همیشه برای لحظه حال زندگی کن
زندگی ادامه دارد
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
اگر از مرگ هوشیار نباشی،
هنوز انسان نشده ای
از مرگ نترس،
فقط آگاه باش که مرگ نزدیک و نزدیکتر می آید
و تو باید برایش آماده باشی
از مرگ هوشیار باش در موردش فکر کن و از آن نترس
لحظه ای که هوشیارشوی که تو خواهی مرد وبدانی که مرگ یقین است.
تمامی ذهنت شروع میکند به نظر کردن در بعدی متفاوت
خانه،پول...برای تو فقط رفاه می آورند
ولی از مرگت جلوگیری نمیکنند
در زندگی ممکن است ثروتمند یا فقیر باشی
ولی مرگ برابر کننده ای عظیم است.
در مرگ نابرابری غیر ممکن است.
روی مرگ تعمق کن و آنرا از خودت دور ندان،
مرگ میتواند همین لحظه باشد.
همیشه برای لحظه حال زندگی کن
زندگی ادامه دارد
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
🪞ڪانال ڪتاب و ڪتابخوانے🪞
#دوست_قدرتمندم
اصلا به این فکر نکن که دیگران
برای تو چه فکری می کنند
حتی برایت مهم نباشد چطور و
چگونه قضاوت می شوی
کاری که دوست داری و می دانی درست است را بکن و مسیرِ خودت را برو ،
بگذار دیگران هم یاد بگیرند به جای اینکه زمانشان را به پای حسادت و قضاوت و تقلید تلف کنند
دنبالِ اهداف و آرزوهایشان باشند
گاهی تو به آسیب پذیریِ قرص جوشان می شوی و آدم ها با حرف ها و قضاوت هایشان مانندِ آب...
نزدیکشان که می شوی نابودت می کنند
لازم است کمی دورتر بایستی و در سکوت ، کارِ خودت را بکنی .
که گاهی آرامشِ انسان در همین
ندیدن ها و نشنیدن هاست...
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
#دوست_قدرتمندم
اصلا به این فکر نکن که دیگران
برای تو چه فکری می کنند
حتی برایت مهم نباشد چطور و
چگونه قضاوت می شوی
کاری که دوست داری و می دانی درست است را بکن و مسیرِ خودت را برو ،
بگذار دیگران هم یاد بگیرند به جای اینکه زمانشان را به پای حسادت و قضاوت و تقلید تلف کنند
دنبالِ اهداف و آرزوهایشان باشند
گاهی تو به آسیب پذیریِ قرص جوشان می شوی و آدم ها با حرف ها و قضاوت هایشان مانندِ آب...
نزدیکشان که می شوی نابودت می کنند
لازم است کمی دورتر بایستی و در سکوت ، کارِ خودت را بکنی .
که گاهی آرامشِ انسان در همین
ندیدن ها و نشنیدن هاست...
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
🪞ڪانال ڪتاب و ڪتابخوانے🪞
احساس قدرشناسی و سپاس را
در خود تقویت کنید .
چه در مقابل خدای بزرگ
بابت تمامی نعمت هایش
چه در مقابل انسان هایی که
در حق ما به هر نحوی حتی کوچک
خوبی کرده اند.
قطعا تشکر و قدردانی
در بالارفتن سطح روابط اجتماعی
شما تاثیرگذار خواهد بود.
این عواطف از معنوی ترین
احساسات ما هستند
و بیش از هر چیز
زندگی ما را پر بار می سازند.
با احساس شکر گزاری زندگی کنید .
معجزه ی حاصل از شکرگزاری
آرامشی بی انتها خواهد بود.
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
احساس قدرشناسی و سپاس را
در خود تقویت کنید .
چه در مقابل خدای بزرگ
بابت تمامی نعمت هایش
چه در مقابل انسان هایی که
در حق ما به هر نحوی حتی کوچک
خوبی کرده اند.
قطعا تشکر و قدردانی
در بالارفتن سطح روابط اجتماعی
شما تاثیرگذار خواهد بود.
این عواطف از معنوی ترین
احساسات ما هستند
و بیش از هر چیز
زندگی ما را پر بار می سازند.
با احساس شکر گزاری زندگی کنید .
معجزه ی حاصل از شکرگزاری
آرامشی بی انتها خواهد بود.
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
🪞ڪانال ڪتاب و ڪتابخوانے🪞
نعمتهایتان را بشمارید.
یعنی توجه مثبت به آنها کنید هر چند کم باشند؛
ولی شکر گذاری کنید تا در حالت ارتعاشی عالی قرار بگیرید...
گله و شکایت کردن تنها کمبود بیشتری می آورد و هر لحظه بیشتر از دست می دهید.
وقتی می گویید چرا اینقدر بی پول هستم این چه وضعی است..
ذهن ناخودآگاه شما سریع به دنبال مواردی می رود که بی پولی بیشتر را تجربه کنید...
اما اگر بگویید خدایا شکرت مطمئن هستم که راهی عالی برای خیر و برکت برایم گشوده می شود در واقع شروع فراوانی را برای خود می زنید.
✔️واین قانون خلقت هستی است✔️
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
نعمتهایتان را بشمارید.
یعنی توجه مثبت به آنها کنید هر چند کم باشند؛
ولی شکر گذاری کنید تا در حالت ارتعاشی عالی قرار بگیرید...
گله و شکایت کردن تنها کمبود بیشتری می آورد و هر لحظه بیشتر از دست می دهید.
وقتی می گویید چرا اینقدر بی پول هستم این چه وضعی است..
ذهن ناخودآگاه شما سریع به دنبال مواردی می رود که بی پولی بیشتر را تجربه کنید...
اما اگر بگویید خدایا شکرت مطمئن هستم که راهی عالی برای خیر و برکت برایم گشوده می شود در واقع شروع فراوانی را برای خود می زنید.
✔️واین قانون خلقت هستی است✔️
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
🪞ڪانال ڪتاب و ڪتابخوانے🪞
چه جالب است
ناز را می کشیم؛
آه را می کشیم؛
انتظار را می کشیم؛
فریاد را می کشیم؛
درد را می کشیم؛
ولی بعد از این همه سال، آنقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم دست بکشیم!
.... " از هر انچه آزارمان میدهد" ....
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
چه جالب است
ناز را می کشیم؛
آه را می کشیم؛
انتظار را می کشیم؛
فریاد را می کشیم؛
درد را می کشیم؛
ولی بعد از این همه سال، آنقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم دست بکشیم!
.... " از هر انچه آزارمان میدهد" ....
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
🪞ڪانال ڪتاب و ڪتابخوانے🪞
زندگیتو خراب نکن!!!
هر چقدر کمتر جواب انسان های
منفی رو بدید
از زندگی با ارامش بیشتری برخوردار خواهید بود،
به خاطر حرف مردم
زندگیتو خراب نکن,
این مردم اگه پیامبر هم بودن،
هزار ایراد از کار خدا میگرفتن...
شما که جای خود دارید...
حرف مردم چقدر برات مهمه؟
دکتر الهی قمشه ای
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────
زندگیتو خراب نکن!!!
هر چقدر کمتر جواب انسان های
منفی رو بدید
از زندگی با ارامش بیشتری برخوردار خواهید بود،
به خاطر حرف مردم
زندگیتو خراب نکن,
این مردم اگه پیامبر هم بودن،
هزار ایراد از کار خدا میگرفتن...
شما که جای خود دارید...
حرف مردم چقدر برات مهمه؟
دکتر الهی قمشه ای
📚کانال کتابخوانی
╭─►📖⨗@ketabkhanisayyah
╰──────────