kaveh farhadi کاوه فرهادی
1.85K subscribers
2.2K photos
455 videos
450 files
2.44K links
جستارهایی در:
- جامعه شناسی
-انسانشناسی
-انسانشناسی یاریگری
-توسعه پایدار بومی
-ایرانشناسی
-کارآفرینی فتوتی
-زیست‌بوم
- روانشناسی
- اقتصادنهادگرا
- فلسفه
-اخلاق
-فیزیک/نسبیت
- ادبیات
-شعر
- سینما
-تئاتر
👇 ارتباط با من👇
💠https://yek.link/kavehfarhadi
Download Telegram
#علامه_جعفری:
برای من از مشکلات نگویید. از محصول مشکلات بگویید.

#ابتدای_آذرماه
#بزرگداشت_علامه_جعفری

از: کانال علامه جعفری

@kaveh_farhadi
✔️خاطره زنده یاد #داریوش_شایگان
از #علامه_طباطبایی (ره) :

🔹تجربۀ شگفت دیگری که با او( #علامه_طباطبایی) داشتم، ملاقات دوبه‌دویی بود که زمانی در خانه‌ای در شمیران بین ما دست داد. قرار بود که همۀ اهل محفل آن شب در آنجا گرد آیند. من به آنجا رفتم اما بقیه غایب بودند. احتمالاً تاریخ جلسه را اشتباه کرده بودند. ما تنها بودیم. شب فرا می‌رسید و از گردسوزهایی که در طاقچه‌ها نهاده بودند، نوری صافی می‌تراوید. مانند همیشه روی زمین بر مخدّه نشسته بودیم. من از استاد دربارۀ وضعیت اخروی و اینکه چگونه روح نماد ملکاتی است که در خود انباشته و پس از مرگ آنها را در جهان برزخ متمثّل می‌کند سؤال کردم. ناگهان استاد، که معمولاً بسیار فکور و خموش بود، از هم شکفت. از جا کنده شد و مرا نیز با خود برد. دقیقاً به خاطر ندارم که از چه می‌گفت، اما آن فوران ِحال‌های دمادم را که در من می‌دمید خوب به یاد دارم. احساس می‌کردم که عروج می‌کنم. گویی از نردبان هستی بالا می‌رفتیم و فضاهایی هر دم لطیف‌تر را بازمی‌گشودیم. چیزها از ما دور می‌شدند. هوای رقیق اوج‌ها را و حالی را که تا آن زمان از وجودش بی‌خبر بودم حس می‌کردم. سخنان استاد با حسّ بی‌وزنی و سبکی همراه بود. دیگر از زمان غافل بودم. هنگامی که به حال عادی بازآمدم، ساعت‌ها گذشته بود. سپس سکوت مستولی شد. ارتعاش‌های عجیبی مرا تسخیر کرده بود؛ رها و مجذوب در خلسۀ صلحی وصف‌ناپذیر بودم. استاد از گفتن ایستاد و سپس چشمانش را به زیر انداخت. دریافتم که بایست تنهایش بگذارم. نه تنها به سؤالم پاسخ گفته بود، بلکه نفس تجربه را در من دمیده بود. این تجربه را دیگر برایم تکرار نکرد امّا یقین دارم که اهل باطن و کرامات بود، ولی دربرابر مخاطبان ناآشنا دم فرو می‌بست...»

🔸کتاب #زیرآسمان‌_های_جهان،
گفت‌وگوی جهانبگلو با داریوش شایگان،
ص۷۰ و ۷۱ #درباره_علامه_طباطبایی.


@kaveh_farhadi
حاشیه ای بر خاطره زنده یاد
#دکتر_شایگان از #علامه_طباطبایی (ره)

معجزاتی و #کراماتی خفی
بر زند بر دل ز #پیران صفی

که درونشان صد قیامت نقد هست
کمترین آنک شود همسایه مست

پس جلیس الله گشت آن نیک‌بخت
کو به پهلوی سعیدی برد رخت

معجزه کان بر جمادی زد اثر
یا عصا با بحر یا شق‌القمر

گر ترا بر جان زند بی‌واسطه
متصل گردد به پنهان رابطه

#مولانا
#مثنوی_معنوی
#دفتر_ششم

@kaveh_farhadi
zir-easemanhayejahan@bamun1.pdf
1.8 MB
#زیر_آسمان_های_جهان
گفت و گوی رامین جهانبگلو با زنده یاد #داریوش_شایگان

( مطلب یاد شده بالا - خاطره #داریوش_شایگان از #علامه_طباطبایی در صفحه ۴۲ این فایل آمده است.)

ترجمه : نازی عظیما
@kaveh_farhadi
" از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش"

و این دو کلمه خود عمری‌ست...

با عرض تسلیتِ عمیق به اهالی تابناک خرد و فلسفه و عرفان و اندیشه.

#علامه_حسن‌زاده_آملی

@kaveh_farhadi
kaveh farhadi کاوه فرهادی
" از شمار دو چشم یک تن کم وز شمار خرد هزاران بیش" و این دو کلمه خود عمری‌ست... با عرض تسلیتِ عمیق به اهالی تابناک خرد و فلسفه و عرفان و اندیشه. #علامه_حسن‌زاده_آملی @kaveh_farhadi
💫💫💫
بخشی از متن الهی نامه ی
#علاّمه_حسن_زاده_آملی
💫💫💫

الهی به حقّ خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده
الهی راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر
الهی یَا مَن یَعفُو عَنِ الکَثِیر وَ یُعطِی الکَثِیرَ بِالقَلِیل از زحمت کثرتم وارهان و رحمت وحدتم ده
الهی سالیانی می پنداشتم که ما حافظ دین توایم اَستَغفِرُکَ اللَّهُمَّ در این لیله الرغائب هزار و سیصد و نود فهمیدم که دین تو حافظ ما است احمَدُکَ اللَّهُمَ
الهی چگونه خاموش باشم که دل در جوش و خروش است و چگونه سخن گویم که خرد مدهوش و بیهوش است
الهی ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره ی و ما همه هیچ کاره ایم و تنها تو کاره ی
الهی از پی تا فرقم در نور تو غرقم یا نُورَ السَّماواتِ وَ الارض اَنعَمتَ فَزِد
الهی شأن این کلمه کوچک که به این علو و عظمت است پس یا علی یا عظیم شأن متکلم این همه کلمات شگفت لا تتناهی چون خواهد بود
الهی وای بر من اگر دانشم رهزنم شود و کتابم حجابم
الهی چون تو حاضری چه جویم و چون تو ناظری چه گویم
الهی چگونه گویم نشناختمت که شناختمت و چگونه گویم شناختمت که نشناختمت
الهی چون عوامل طاحونه چشم بسته و تن خسته ام راه بسیار می روم و مسافتی نمی پیمایم وای من اگر دستم نگیری و رهاییم ندهی
الهی خودت آگاهی که دریای دلم را جزر و مد است یا باسط بسطم ده و یا قابض قبضم کن
الهی دست با ادب دراز است و پای بی ادب، یا باسط الیدین بالرحمه خذ بیدی
الهی بسیار کسانی دعوی بندگی کرده اند و دم از ترک دنیا زده اند، تا دنیا بدیشان روی آورد جز وی همه را پشت پا زده اند این بنده در معرض امتحان درنیامده شرمسار است بحق خودت ثَبِّت قَلبِی عَلَی دِینِک
الهی ناتوانم و در راهم و گردنه های سخت در پیش است و رهزن های بسیار در کمین و بار گران بر دوش یا هادی اهدنا الصّراط المستقیم صراط الّذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضّالین
الهی از روی آفتاب و ماه و ستارگان شرمنده ام از انس و جان شرمنده ام حتی از روی شیطان شرمنده ام که همه در کار خود استوارند و این سست عهد ناپایدار
الهی رجب بگذشت و ما از خود نگذشتیم و تو از ما بگذر
الهی عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه باید کرد
الهی عارفان گویند عَرِّفنِی نَفسَک، این جاهل گوید عَرِّفنِی نَفسِی
الهی اهل ادب گویند به صدرم تصرّفی بفرما این بی ادب گوید بر بطنم دست تصرّفی نِه
الهی در راهم، اگر در باره ام گویی لَم نَجِد لَهُ عَزماً چه کنم
الهی آزمودم تا شکم دائر است دل بائر است یا من یحیی الارض المیته دل دائرم ده
الهی همه گویند خدا کو حسن گوید جز خدا کو
الهی همه از تو دوا خواهند و حسن از تو درد
الهی آن خواهم که هیچ نخواهم
الهی اگر تقسیم شود به من بیش از این که دادی نمی رسد فَلَکَ الحَمد
الهی ما را یاری دیدن خورشید نیست، دم از دیدار خورشید آفرین چون زنیم
الهی همه گویند بده حسن گوید بگیر
الهی همه سرآسوده خواهند و حسن دل آسوده
الهى همه آرامش خواهند و حسن بى تابى، همه سامان خواهند و حسن بى سامانى
الهى چون در تو مى نگرم از آنچه خوانده ام شرم دارم
الهى از من برهان توحید خواهند و من دلیل تکثیر
الهى از من پرسند توحید یعنى چه حسن گوید تکثیر یعنى چه
الهى از نماز و روزه ام توبه کردم به حق اهل نماز و روزه ات توبه این نا اهل را بپذیر
الهى به فضلت سینه بى کینه ام دادى به جودت شرح صدرم عطا بفرما
الهى عقل گوید الحذر الحذر، عشق گوید العجل العجل آن گوید دور باش و این گوید زود باش
الهى ضعیف ظلوم و جهول کجا و واحد قهّار کجا
الهى آن که از خوردن و خوابیدن شرم دارد از دیگر امور چه گوید
الهى اگر چه درویشم ولى داراتر از من کیست که تو دارایى منى
الهى در ذات خودم متحیّرم تا چه رسد در ذات تو
الهى نعمت سکوتم را به برکت وَ اللهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاء اضعاف مضاعفه گردان
الهى به لطفت دنیا را از من گرفته اى به کرمت آخرت را هم از من بگیر
الهى روزم را چو شبم روحانى گردان و شبم را چون روز نورانى
الهى حسنم کردى احسنم گردان
الهى دندان دادى، نان دادى، جان دادى؛ جانان بده
الهى همه از گناه توبه مى کنند و حسن را از خودش توبه ده
الهى گویند که بُعد سوز و گداز آورد حسن را به قرب سوز و گداز ده
الهى خودت گفته اى وَ لاَ تَیاَسُوا مِن رَوحِ الله نا امید چون باشم
الهى انگشترى سلیمانیم دادى انگشت سلیمانیم ده
الهى سرمایه کسبم دادى توفیق کسبم ده
الهى اگر ستّار العیوب نبودى ما از رسوایى چه مى کردیم
الهى من الله الله گویم اگر چه لا اله الاّ الله گویم

@kaveh_farhadi
✔️خاطره زنده یاد #داریوش_شایگان
از #علامه_طباطبایی (ره) :

🔹تجربۀ شگفت دیگری که با او( #علامه_طباطبایی) داشتم، ملاقات دوبه‌دویی بود که زمانی در خانه‌ای در شمیران بین ما دست داد. قرار بود که همۀ اهل محفل آن شب در آنجا گرد آیند. من به آنجا رفتم اما بقیه غایب بودند. احتمالاً تاریخ جلسه را اشتباه کرده بودند. ما تنها بودیم. شب فرا می‌رسید و از گردسوزهایی که در طاقچه‌ها نهاده بودند، نوری صافی می‌تراوید. مانند همیشه روی زمین بر مخدّه نشسته بودیم. من از استاد دربارۀ وضعیت اخروی و اینکه چگونه روح نماد ملکاتی است که در خود انباشته و پس از مرگ آنها را در جهان برزخ متمثّل می‌کند سؤال کردم. ناگهان استاد، که معمولاً بسیار فکور و خموش بود، از هم شکفت. از جا کنده شد و مرا نیز با خود برد. دقیقاً به خاطر ندارم که از چه می‌گفت، اما آن فوران ِحال‌های دمادم را که در من می‌دمید خوب به یاد دارم. احساس می‌کردم که عروج می‌کنم. گویی از نردبان هستی بالا می‌رفتیم و فضاهایی هر دم لطیف‌تر را بازمی‌گشودیم. چیزها از ما دور می‌شدند. هوای رقیق اوج‌ها را و حالی را که تا آن زمان از وجودش بی‌خبر بودم حس می‌کردم. سخنان استاد با حسّ بی‌وزنی و سبکی همراه بود. دیگر از زمان غافل بودم. هنگامی که به حال عادی بازآمدم، ساعت‌ها گذشته بود. سپس سکوت مستولی شد. ارتعاش‌های عجیبی مرا تسخیر کرده بود؛ رها و مجذوب در خلسۀ صلحی وصف‌ناپذیر بودم. استاد از گفتن ایستاد و سپس چشمانش را به زیر انداخت. دریافتم که بایست تنهایش بگذارم. نه تنها به سؤالم پاسخ گفته بود، بلکه نفس تجربه را در من دمیده بود. این تجربه را دیگر برایم تکرار نکرد امّا یقین دارم که اهل باطن و کرامات بود، ولی دربرابر مخاطبان ناآشنا دم فرو می‌بست...»

🔸کتاب #زیرآسمان‌_های_جهان،
گفت‌وگوی جهانبگلو با داریوش شایگان،
ص۷۰ و ۷۱ #درباره_علامه_طباطبایی.


@kaveh_farhadi
حاشیه ای بر خاطره زنده یاد
#دکتر_شایگان از #علامه_طباطبایی (ره)

معجزاتی و #کراماتی خفی
بر زند بر دل ز #پیران صفی

که درونشان صد قیامت نقد هست
کمترین آنک شود همسایه مست

پس جلیس الله گشت آن نیک‌بخت
کو به پهلوی سعیدی برد رخت

معجزه کان بر جمادی زد اثر
یا عصا با بحر یا شق‌القمر

گر ترا بر جان زند بی‌واسطه
متصل گردد به پنهان رابطه

#مولانا
#مثنوی_معنوی
#دفتر_ششم

@kaveh_farhadi
zir-easemanhayejahan@bamun1.pdf
1.8 MB
#زیر_آسمان_های_جهان
گفت و گوی رامین جهانبگلو با زنده یاد #داریوش_شایگان

( مطلب یاد شده بالا - خاطره #داریوش_شایگان از #علامه_طباطبایی در صفحه ۴۲ این فایل آمده است.)

ترجمه : نازی عظیما
@kaveh_farhadi
همی گویم و گفته ام بارها
 بود کیش من مهر دلدار ها
پرستش به مستی ست در کیش مهر
برون اند زین جرگه هشیار ها
به شادی و آسایش و خواب و خور
ندارند کاری دل افگار ها
کشیدند در کوی دلدادگان
میان دل و کام ، دیوار ها
چه فرهاد ها مرده در کوهها
چه حلاج ها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر یار
مگر توده هایی ز پندارها
ولی راد مردان و وارستگان
نبازند هرگز به مردارها
مهین مهرورزان که آزاده اند
بریزند از دام جان تارها
به خون خود آغشته و رفته اند
چه گل های رنگین به جوبارها
بهاران که شاباش ریزد سپهر
به دامان گلشن ز رگبارها
کشد رخت ، سبزه به هامون و دشت
زند بارگه ، گل به گلزار ها
نگارش دهد گلبن جویبار
در آیینه ی آب ، رخسارها
...
درد پرده غنچه را باد بام
هزار آورد نغز گفتار ها
به یاد خم ابروی گل رخان
بکش در برِ بزم می خوار ها
گره را ز راز جهان باز کن
که آسان کند باده ، دشوارها
جز افسون و افسانه نبود جهان
که بستند چشم خشایارها
فریب جهان را مخور زینهار
که در پای این گل بود خارها
پیاپی بکش جام و سرگرم باش
بهل گر بگیرند بیکارها

#علامه_طباطبایی
#معلم_اخلاق

#ماه_رمضان

https://www.instagram.com/p/BqMJRnoHrKE/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
zir-easemanhayejahan@bamun1.pdf
1.8 MB
#زیر_آسمان_های_جهان
گفت و گوی رامین جهانبگلو با زنده یاد #داریوش_شایگان

( مطلب یاد شده بالا - خاطره #داریوش_شایگان از #علامه_طباطبایی در صفحه ۴۲ این فایل آمده است.)

ترجمه : نازی عظیما
@kaveh_farhadi
zir-easemanhayejahan@bamun1.pdf
1.8 MB
#زیر_آسمان_های_جهان
گفت و گوی رامین جهانبگلو با زنده یاد #داریوش_شایگان

( مطلب یاد شده بالا - خاطره #داریوش_شایگان از #علامه_طباطبایی در صفحه ۴۲ این فایل آمده است.)

ترجمه : نازی عظیما
@kaveh_farhadi
✔️خاطره زنده یاد #داریوش_شایگان
از #علامه_طباطبایی (ره) :

🔹تجربۀ شگفت دیگری که با او( #علامه_طباطبایی) داشتم، ملاقات دوبه‌دویی بود که زمانی در خانه‌ای در شمیران بین ما دست داد. قرار بود که همۀ اهل محفل آن شب در آنجا گرد آیند. من به آنجا رفتم اما بقیه غایب بودند. احتمالاً تاریخ جلسه را اشتباه کرده بودند. ما تنها بودیم. شب فرا می‌رسید و از گردسوزهایی که در طاقچه‌ها نهاده بودند، نوری صافی می‌تراوید. مانند همیشه روی زمین بر مخدّه نشسته بودیم. من از استاد دربارۀ وضعیت اخروی و اینکه چگونه روح نماد ملکاتی است که در خود انباشته و پس از مرگ آنها را در جهان برزخ متمثّل می‌کند سؤال کردم. ناگهان استاد، که معمولاً بسیار فکور و خموش بود، از هم شکفت. از جا کنده شد و مرا نیز با خود برد. دقیقاً به خاطر ندارم که از چه می‌گفت، اما آن فوران ِحال‌های دمادم را که در من می‌دمید خوب به یاد دارم. احساس می‌کردم که عروج می‌کنم. گویی از نردبان هستی بالا می‌رفتیم و فضاهایی هر دم لطیف‌تر را بازمی‌گشودیم. چیزها از ما دور می‌شدند. هوای رقیق اوج‌ها را و حالی را که تا آن زمان از وجودش بی‌خبر بودم حس می‌کردم. سخنان استاد با حسّ بی‌وزنی و سبکی همراه بود. دیگر از زمان غافل بودم. هنگامی که به حال عادی بازآمدم، ساعت‌ها گذشته بود. سپس سکوت مستولی شد. ارتعاش‌های عجیبی مرا تسخیر کرده بود؛ رها و مجذوب در خلسۀ صلحی وصف‌ناپذیر بودم. استاد از گفتن ایستاد و سپس چشمانش را به زیر انداخت. دریافتم که بایست تنهایش بگذارم. نه تنها به سؤالم پاسخ گفته بود، بلکه نفس تجربه را در من دمیده بود. این تجربه را دیگر برایم تکرار نکرد امّا یقین دارم که اهل باطن و کرامات بود، ولی دربرابر مخاطبان ناآشنا دم فرو می‌بست...»

🔸کتاب #زیرآسمان‌_های_جهان،
گفت‌وگوی جهانبگلو با داریوش شایگان،
ص۷۰ و ۷۱ #درباره_علامه_طباطبایی.


@kaveh_farhadi
حاشیه ای بر خاطره زنده یاد
#دکتر_شایگان از #علامه_طباطبایی (ره)

معجزاتی و #کراماتی خفی
بر زند بر دل ز #پیران صفی

که درونشان صد قیامت نقد هست
کمترین آنک شود همسایه مست

پس جلیس الله گشت آن نیک‌بخت
کو به پهلوی سعیدی برد رخت

معجزه کان بر جمادی زد اثر
یا عصا با بحر یا شق‌القمر

گر ترا بر جان زند بی‌واسطه
متصل گردد به پنهان رابطه

#مولانا
#مثنوی_معنوی
#دفتر_ششم

@kaveh_farhadi