«بیشتر کتابا وَ حرفای شهداء رو که خوندم
دم از شناخت و بعد عشق خدا میزنند
یعنی تلاش کردن که بعدش،
لمس کردن و رسیدن:)
ولی انصافا مـا چی؟
اصلا تلاش میکنیم یا فقط دنبال تنبلی و...
ما یه نماز که حرف زدن با عشقمونه،
براش تنبلی میکنیم و اولویتهای اخرمونه:)💔
بعدش میگیم چرا عاشق نمیشیم؟
ما چطور برسیم؟؟
واقعا #تلاش میکنی؟،
برا رسیدن ب این عاشقی خدا،
که مزهشو بچشی:)
#بـاخـودمونروراسـتبـاشیـم🙂❤️
دم از شناخت و بعد عشق خدا میزنند
یعنی تلاش کردن که بعدش،
لمس کردن و رسیدن:)
ولی انصافا مـا چی؟
اصلا تلاش میکنیم یا فقط دنبال تنبلی و...
ما یه نماز که حرف زدن با عشقمونه،
براش تنبلی میکنیم و اولویتهای اخرمونه:)💔
بعدش میگیم چرا عاشق نمیشیم؟
ما چطور برسیم؟؟
واقعا #تلاش میکنی؟،
برا رسیدن ب این عاشقی خدا،
که مزهشو بچشی:)
#بـاخـودمونروراسـتبـاشیـم🙂❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#عیدغدیر
خداوندا
آرزویم بزرگ و دلم کوچک است
تو را به بزرگی و جلالی که داری قسم
برآورده اش کن...
الهی آمین
.
#خدا #عشق #آرامش #دلنوشته #زندگی
#دل #ایران #بهترین #امید #موفقیت
#تلاش #دعا #انگیزشی #کلیپ #متن
#مهربانی #دنیا #توبه #انتظار #انسانیت
#آرزو #انسان #رویا #ایمان #آینده #صبر
♡ الــــــ🌼ـَ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ؔٛٚؔ͜͡✾ه🍁ـه نــــــَ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ؔٛٚؔ͜͡✾🍁ــاुؔ٘ز ♡
خداوندا
آرزویم بزرگ و دلم کوچک است
تو را به بزرگی و جلالی که داری قسم
برآورده اش کن...
الهی آمین
.
#خدا #عشق #آرامش #دلنوشته #زندگی
#دل #ایران #بهترین #امید #موفقیت
#تلاش #دعا #انگیزشی #کلیپ #متن
#مهربانی #دنیا #توبه #انتظار #انسانیت
#آرزو #انسان #رویا #ایمان #آینده #صبر
♡ الــــــ🌼ـَ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ؔٛٚؔ͜͡✾ه🍁ـه نــــــَ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ؔٛٚؔ͜͡✾🍁ــاुؔ٘ز ♡
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ایه ثروت
اگر بگم با مداومت قرائت آیات قرانی در کنار تلاش و کوششی که میکنید به ثروت عظیمی دست می یابید باور میکنید؟؟؟
#سوره_تکاثر #سوره_ثروت #تلاش #سوره_های_قرآن #تکاثر_ثروت #متافیزیک_قدرت #قران #خدا #باور_ثروتمند #قانون_جذب_در_قرآن
♡ الــــــ🌼ـَ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ؔٛٚؔ͜͡✾ه🍁ـه نــــــَ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ؔٛٚؔ͜͡✾🍁ــاुؔ٘ز ♡
اگر بگم با مداومت قرائت آیات قرانی در کنار تلاش و کوششی که میکنید به ثروت عظیمی دست می یابید باور میکنید؟؟؟
#سوره_تکاثر #سوره_ثروت #تلاش #سوره_های_قرآن #تکاثر_ثروت #متافیزیک_قدرت #قران #خدا #باور_ثروتمند #قانون_جذب_در_قرآن
♡ الــــــ🌼ـَ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ؔٛٚؔ͜͡✾ه🍁ـه نــــــَ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ؔٛٚؔ͜͡✾🍁ــاुؔ٘ز ♡
🌷
#تلاش_متوسلیان_برای_نجات_یک_زن
🌷چند روز در هفته با اکیپ جهاد سازندگی به روستاهای دور افتاده از شهر میرفتیم، جاهایی که امکانات پزشکی نداشتند و به دلیل صعب العبور بودن، مردم، توانایی آمدن به شهر را مخصوصاً در زمستان نداشتند. با کمک برادران، دارو و پزشک به مردم میرساندیم و قبل از غروب آفتاب به مقر برمیگشتیم. آن سال سرمای وحشتناکی بود، بیشتر از یک متر برف آمد، یک روز که در خوابگاه را باز کردیم دیواری از برف مقابل خود دیدیم که امکان رفت و آمد را از ما گرفت. در همین شرایط به یکی از روستاها سر زدیم که قبل از این نیز چندین مرتبه رفته بودیم. پشت ماشین، کانکسی میزدیم و آن را پر از دارو میکردیم. برادران جلوی ماشین مینشستند و من و همکارم نزدیک پله کانکس فضای خالیای بود که به کارتنها تکیه میدادیم و آنجا مینشستیم.
🌷آن روز نزدیک غروب آفتاب، وقت برگشتن فرا رسید، همه داخل ماشین نشستند، من هم آخرین کارتن را داخل کانکس جا دادم و تا آمدم خودم بنشینم ماشین حرکت کرد، نزدیک پنج کیلومتر پشت ماشین دویدم، اما من را ندیدند و ماشین راهش را به سمت مقر ادامه داد. تنها وسط جاده مانده بودم، ترس همه وجودم را فرا گرفت. شبها روستا دست ضدانقلاب میافتاد و یک ساعت با مریوان فاصله داشت، زمین تا چشم کار میکرد پوشیده از برف بود. توی جاده نشستم و متوسل به امام زمان (عج) شدم، مردم روستا که دیدند جا ماندم آمدند سراغم، خیلی محبت داشتند و هرکس میگفت امشب را در خانه ما باش، میدانستم خیلی از اینها اعضای خانوادهشان عضو کومله و دموکرات هستند.
🌷با خودم فکر کردم خوراک گرگها شوم بهتر است تا خدایی ناکرده به دست ضدانقلاب بیافتم. گفتم همینجا مینشینم تا ببینم تقدیرم چیست. زیر لب دعای فرج میخواندم. مردم آتش بزرگی برپا کردند و کنارم نشستند درحالیکه مدام ذکر میگفتم. هرچه به شب نزدیکتر شدیم صدای گرگها از اطراف واضحتر شنیده میشد، گرگها در حال پرسه زدن بودند، اهالی روستا گفتند بمانی گرگ تو را میخورد. قبول کردم هرچه خدا بخواهد همان میشود. از آن طرف ماشین که به مقر رسید دوست من آنقدر به کارتنهای عقب کانکس مشت زده و گریه کرده بود که همه کارتنها پاره شده بود وقتی رسیدند تا حاج احمد متوسلیان از موضوع باخبر شد از شدت ناراحتی سریع جلسه اضطراری برگزار کرد.
🌷....دستور داد ستون نظامی تشکیل شده و بدون من بازنگردند، حتی شده جنازه من را بیاورند. ساعت یک بعد از نصف شب ستون به روستا رسید و من به همراه دوستان به مقر برگشتم. واقعا آن شب یاری امام زمان (عج) را دیدم. میخواهم این را با زبان دل بگویم اگر امروز در کمال آرامش و امنیت نشستیم و هر ساعت از شبانه روز میتوانیم بیرون از خانه برویم این از زحمات شهدا و خانواده ایثارگران است که از آسایش خود گذشتند تا آسایش نسلهای بعدی را تامین کنند.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان
راوی: خانم شهناز اشکیان امدادگر دوران دفاع مقدس
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی فرهنگ ایثار و شهادت (فاش نیوز)
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
#تلاش_متوسلیان_برای_نجات_یک_زن
🌷چند روز در هفته با اکیپ جهاد سازندگی به روستاهای دور افتاده از شهر میرفتیم، جاهایی که امکانات پزشکی نداشتند و به دلیل صعب العبور بودن، مردم، توانایی آمدن به شهر را مخصوصاً در زمستان نداشتند. با کمک برادران، دارو و پزشک به مردم میرساندیم و قبل از غروب آفتاب به مقر برمیگشتیم. آن سال سرمای وحشتناکی بود، بیشتر از یک متر برف آمد، یک روز که در خوابگاه را باز کردیم دیواری از برف مقابل خود دیدیم که امکان رفت و آمد را از ما گرفت. در همین شرایط به یکی از روستاها سر زدیم که قبل از این نیز چندین مرتبه رفته بودیم. پشت ماشین، کانکسی میزدیم و آن را پر از دارو میکردیم. برادران جلوی ماشین مینشستند و من و همکارم نزدیک پله کانکس فضای خالیای بود که به کارتنها تکیه میدادیم و آنجا مینشستیم.
🌷آن روز نزدیک غروب آفتاب، وقت برگشتن فرا رسید، همه داخل ماشین نشستند، من هم آخرین کارتن را داخل کانکس جا دادم و تا آمدم خودم بنشینم ماشین حرکت کرد، نزدیک پنج کیلومتر پشت ماشین دویدم، اما من را ندیدند و ماشین راهش را به سمت مقر ادامه داد. تنها وسط جاده مانده بودم، ترس همه وجودم را فرا گرفت. شبها روستا دست ضدانقلاب میافتاد و یک ساعت با مریوان فاصله داشت، زمین تا چشم کار میکرد پوشیده از برف بود. توی جاده نشستم و متوسل به امام زمان (عج) شدم، مردم روستا که دیدند جا ماندم آمدند سراغم، خیلی محبت داشتند و هرکس میگفت امشب را در خانه ما باش، میدانستم خیلی از اینها اعضای خانوادهشان عضو کومله و دموکرات هستند.
🌷با خودم فکر کردم خوراک گرگها شوم بهتر است تا خدایی ناکرده به دست ضدانقلاب بیافتم. گفتم همینجا مینشینم تا ببینم تقدیرم چیست. زیر لب دعای فرج میخواندم. مردم آتش بزرگی برپا کردند و کنارم نشستند درحالیکه مدام ذکر میگفتم. هرچه به شب نزدیکتر شدیم صدای گرگها از اطراف واضحتر شنیده میشد، گرگها در حال پرسه زدن بودند، اهالی روستا گفتند بمانی گرگ تو را میخورد. قبول کردم هرچه خدا بخواهد همان میشود. از آن طرف ماشین که به مقر رسید دوست من آنقدر به کارتنهای عقب کانکس مشت زده و گریه کرده بود که همه کارتنها پاره شده بود وقتی رسیدند تا حاج احمد متوسلیان از موضوع باخبر شد از شدت ناراحتی سریع جلسه اضطراری برگزار کرد.
🌷....دستور داد ستون نظامی تشکیل شده و بدون من بازنگردند، حتی شده جنازه من را بیاورند. ساعت یک بعد از نصف شب ستون به روستا رسید و من به همراه دوستان به مقر برگشتم. واقعا آن شب یاری امام زمان (عج) را دیدم. میخواهم این را با زبان دل بگویم اگر امروز در کمال آرامش و امنیت نشستیم و هر ساعت از شبانه روز میتوانیم بیرون از خانه برویم این از زحمات شهدا و خانواده ایثارگران است که از آسایش خود گذشتند تا آسایش نسلهای بعدی را تامین کنند.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان
راوی: خانم شهناز اشکیان امدادگر دوران دفاع مقدس
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی فرهنگ ایثار و شهادت (فاش نیوز)
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹