این دوریها و آن چهارشنبەسوریها
بچە کە بودیم، همە چیز انگار حال و هوای بهتری داشت. هنوز هم دلمان با یک چهارشنبهسوری و چند کپه آتش کوچک، گرم میشد.
آنوقتها،، هر مناسبت تقویم برای ما یک اتفاق بزرگ بود و سەشنبەی آخر سال برای خودش بە اندازەی اولین روز عید اهمیت و اشتیاق داشت.
بابا که عادتهای کردانهی اوغاز را تا مشهد تروتازه نگهداشته بود، آخرین سهشنبه که از ادارە برمیگشت، چرت کوتاهی میزد و بعد میرفت از کوە نزدیک خانه، چندین نوبت بوته و چوب خشک، پشت میکرد و میآورد.
هوا کە تاریک میشد، هفت-هشت تا کپەی گندە و اساسی توی کوچە میگذاشت و همە جمع میشدیم؛ همسایەها هم میآمدند و بابا هیزمها را آتش میزد. قیامتی برپا میشد. یک صف طولانی از بچە و جوان و پیر، مرد و زن، بە نوبت از روی هشت تا کپەی آتش میپریدند. صدای خندە و شادی و «سرخی تو از من»، بە آسمان میرفت.
آتش برای ما مقدس و زیبا و پر انرژی بود.
آن شبها مطمئن بودیم کە تمام همسایەها توی خانههاشان آجیل و شیرینی و میوە دارند.
بعد از آتشبازی، من و نیلو میرفتیم قاشقزنی. همیشە توی کاسەهامان پر از خوراکی میشد. بچەهایی هم کە میامدند دم خانەی ما قاشقزنی، مامان با کاسە و قابلمەی پر خوردنی، راهیشان میکرد...
کمکم آتشبازی و چهارشنبەسوری یکجورهایی ممنوع شد. پلیسها میآمدند آتشهای ما را توی کوچە خاموش میکردند. بابا مراسم را توی حیاط برگزار میکرد. گرچە دیگر هشت تا کپە توی حیاط جا نمیشد اما با یک آتش نسبتابزرگ، جشن و پایکوبی را زندە نگە میداشت ....
کمکم جیب مردم هم خالی شد...
حالا دیگر مطمئن نیستم از خانوادەهای توی آن کوچە کە حالا بە جای خانەهای بزرگ، پر شدە از آپارتمانهای کوچک، کسی آجیل و شیرینی و میوە داشتە باشد یا نه... دیگر همسایەها همدیگر را نمیشناسند و احتمالا دیگر هیچ بچهای نمیرود قاشقزنی...
نمیدانم مقصرش افراطهای نسل امروز است یا تفریطهای نسل دیروز، ولی هرچه هست، پایان تلخی است برای آن جشن زیبا و شیرین.
#ایران_توحدی
@kaniyadil
بچە کە بودیم، همە چیز انگار حال و هوای بهتری داشت. هنوز هم دلمان با یک چهارشنبهسوری و چند کپه آتش کوچک، گرم میشد.
آنوقتها،، هر مناسبت تقویم برای ما یک اتفاق بزرگ بود و سەشنبەی آخر سال برای خودش بە اندازەی اولین روز عید اهمیت و اشتیاق داشت.
بابا که عادتهای کردانهی اوغاز را تا مشهد تروتازه نگهداشته بود، آخرین سهشنبه که از ادارە برمیگشت، چرت کوتاهی میزد و بعد میرفت از کوە نزدیک خانه، چندین نوبت بوته و چوب خشک، پشت میکرد و میآورد.
هوا کە تاریک میشد، هفت-هشت تا کپەی گندە و اساسی توی کوچە میگذاشت و همە جمع میشدیم؛ همسایەها هم میآمدند و بابا هیزمها را آتش میزد. قیامتی برپا میشد. یک صف طولانی از بچە و جوان و پیر، مرد و زن، بە نوبت از روی هشت تا کپەی آتش میپریدند. صدای خندە و شادی و «سرخی تو از من»، بە آسمان میرفت.
آتش برای ما مقدس و زیبا و پر انرژی بود.
آن شبها مطمئن بودیم کە تمام همسایەها توی خانههاشان آجیل و شیرینی و میوە دارند.
بعد از آتشبازی، من و نیلو میرفتیم قاشقزنی. همیشە توی کاسەهامان پر از خوراکی میشد. بچەهایی هم کە میامدند دم خانەی ما قاشقزنی، مامان با کاسە و قابلمەی پر خوردنی، راهیشان میکرد...
کمکم آتشبازی و چهارشنبەسوری یکجورهایی ممنوع شد. پلیسها میآمدند آتشهای ما را توی کوچە خاموش میکردند. بابا مراسم را توی حیاط برگزار میکرد. گرچە دیگر هشت تا کپە توی حیاط جا نمیشد اما با یک آتش نسبتابزرگ، جشن و پایکوبی را زندە نگە میداشت ....
کمکم جیب مردم هم خالی شد...
حالا دیگر مطمئن نیستم از خانوادەهای توی آن کوچە کە حالا بە جای خانەهای بزرگ، پر شدە از آپارتمانهای کوچک، کسی آجیل و شیرینی و میوە داشتە باشد یا نه... دیگر همسایەها همدیگر را نمیشناسند و احتمالا دیگر هیچ بچهای نمیرود قاشقزنی...
نمیدانم مقصرش افراطهای نسل امروز است یا تفریطهای نسل دیروز، ولی هرچه هست، پایان تلخی است برای آن جشن زیبا و شیرین.
#ایران_توحدی
@kaniyadil
Forwarded from دِلِستان💚❤💛
مرگ زبان، مرگ ماست!
با نگاهی اجمالی و کوتاە بە تاریخ، میبینیم کە در روزهای پر فراز و نشیب ایران ما، کشور انگلستان با حفظ منافع و مصالح خود، در بسیاری از بزنگاەهای تاریخی در چپاول کشورمان کوشیدە است.
زیر فشار دولت بریتانیا و در زمان سلطنت فتحعلیشاه قاجار، قراردادی در آبادی گلستان منعقد شد که در پی آن، مناطقی از خاک ایران جدا و به خاک روسیه ضمیمه شد.
مدتی بعد و پس از چند سال جنگ در افغانستان، با میانجیگری دولت فرانسه، عهدنامەی پاریس بین دولتهای ایران و بریتانیا به امضا رسید و افغانستان هم از خاک ایران جدا شد.
بعدتر امتیازنامەی دارسی و استخراج نفت و.... هر یک به سهم خود بخشی از ما را با خود بردند.
این مقدمە را برای این نوشتم کە یادآوری کنم انگلستان هیچوقت دوست دلسوزی نبودەاست اما همچنان کە حافظ جان فرمودە:
«عیب می جمله چو گفتی، هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند....»
میخواهم، در باب خوبی انگلستان هم چند سطری بنویسم:
در بریتانیا تمام کودکستانها و مدارس ابتدایی، مدام بە پدران و مادران مهاجر یادآوری میکنند:
لطفا در خانە بە زبان مادری صحبت کنید و بگذارید انگلیسی را بچەها در مدرسە بیاموزند.
در واقع بسیار محترمانە خاطرنشان میکنند: لهجەی زیبای!ْ انگلیسی خودتان را بە بچە منتقل نکنید تا او بتواند انگلیسی را با لهجەی اصولی و گرامر درست در مدرسە یاد بگیرد.
روزهای شنبە، مخصوص مدارس زبانهای مادریست. فقط در لندن بیش از دوازدە مدرسەی فارسی هست کە هر شنبە از حدود دوازدە ظهر تا پنج عصر دایر و فعالاند. مدارس عربی، لهستانی، ایتالیایی و ... فراوانند.
خلاصە کە فقط باید ارادە کنی تا زبان مادری را پاس بداری و دولت انگلیس هم تمام قد از تو حمایت کند! بە همین زیبایی و راحتی!
معلمین و مسئولین بر این باورند کە هرچە کودک از سن کمتری در معرض آموزش زبانهای گوناگون باشد، ذهن فعالتری خواهد داشت و در این دنیایی کە تبدیل بە دهکدە شدە، چە چیزی بهتر از چند زبانە بودن است؟
میخواهم نوشتەام را شخصیتر کنم:
تا چند سال پیش از روی نادانی فکر میکردم زبان کورمانجی، رسایی و قدرت بیان احساسات را ندارد. اما وقتی دیدم جعفرقلی در شعر (دیدار ملواری در باغ) به چە زیبایی و مهارتی معشوق را بە کوردی توصیف میکند، بە اشتباهم پی بردم. بعدتر شاعران معاصر آمدند و همراهشان دومالکها و غزلها و شعرهای نوی کرمانجی، یکی از یکی زیباتر زادە شدند و من آنجا پشیمان شدم کە چرا دنبال خواندن و نوشتن کُوردی نرفتهام!
خوشبختانە پشیمانیام، سود داشت؛ خواندم، نوشتم، تمرین کردم و فهمیدم زبان، از آن ماهیهایی است کە هروقت از آب بگیریاش، تازە است.
سالها پیش، وقتی پدر و مادرهای ما از روستاهای کُوردنشین بە شهرها مهاجرت کردند، ناگهان با ترس بزرگی بە نام «مدرسە رفتن» روبرو شدند؛ آنها فکر کردند اگر با ما فارسی حرف نزنند، ما در مدرسە دچار مشکل خواهیم شد اما چند سال بعد بە اشتباهشان پی بردند. کاش ما از اشتباە آنها درس بگیریم و بدانیم زبان مادری، عشق مادریست کە نباید آنرا از فرزندانمان دریغ کنیم.
چند وقت پیش دوستی از پدرم پرسید:
آقای توحدی چە خبر است که خودت را کشتهای و با این سختی و بیآبی و بیپولی، داری در اوغاز موزە و کتابخانە میسازی؟!
کانیمال جواب داد:
با این وضعی کە من میبینم، نگرانم صد سال دیگر زبان کورمانجی در خراسان از بین رفتەباشد. زبان کە نباشد، کورمانج هم نخواهد بود...
صد سال بعد، شاید عدەای نویسندە و تاریخدوست پیدا بشوند و بخواهند در مورد کوردهای خراسان تحقیق کنند، اما دیگر شاید کُوردی در خراسان نباشد کە جوابشان را بدهد! آنوقت خواهند آمد و این موزە را خواهند دید و خواهند فهمید کە؛ زمانی در خراسان ما کُوردها بودەاند و ملت ما، در سایهی زبان ما زنده بودهاست.
پدر این را گفت، ولی میدانم که ته دلش چیز دیگری بود. او خراسان بدون کورد را حتی در خواب هم دیدنی نمیداند.
مرگ زبان، مرگ ماست!
#ایران_توحدی
@kanimaall
https://t.me/joinchat/SgUrmM2oWWkCbXWE
با نگاهی اجمالی و کوتاە بە تاریخ، میبینیم کە در روزهای پر فراز و نشیب ایران ما، کشور انگلستان با حفظ منافع و مصالح خود، در بسیاری از بزنگاەهای تاریخی در چپاول کشورمان کوشیدە است.
زیر فشار دولت بریتانیا و در زمان سلطنت فتحعلیشاه قاجار، قراردادی در آبادی گلستان منعقد شد که در پی آن، مناطقی از خاک ایران جدا و به خاک روسیه ضمیمه شد.
مدتی بعد و پس از چند سال جنگ در افغانستان، با میانجیگری دولت فرانسه، عهدنامەی پاریس بین دولتهای ایران و بریتانیا به امضا رسید و افغانستان هم از خاک ایران جدا شد.
بعدتر امتیازنامەی دارسی و استخراج نفت و.... هر یک به سهم خود بخشی از ما را با خود بردند.
این مقدمە را برای این نوشتم کە یادآوری کنم انگلستان هیچوقت دوست دلسوزی نبودەاست اما همچنان کە حافظ جان فرمودە:
«عیب می جمله چو گفتی، هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند....»
میخواهم، در باب خوبی انگلستان هم چند سطری بنویسم:
در بریتانیا تمام کودکستانها و مدارس ابتدایی، مدام بە پدران و مادران مهاجر یادآوری میکنند:
لطفا در خانە بە زبان مادری صحبت کنید و بگذارید انگلیسی را بچەها در مدرسە بیاموزند.
در واقع بسیار محترمانە خاطرنشان میکنند: لهجەی زیبای!ْ انگلیسی خودتان را بە بچە منتقل نکنید تا او بتواند انگلیسی را با لهجەی اصولی و گرامر درست در مدرسە یاد بگیرد.
روزهای شنبە، مخصوص مدارس زبانهای مادریست. فقط در لندن بیش از دوازدە مدرسەی فارسی هست کە هر شنبە از حدود دوازدە ظهر تا پنج عصر دایر و فعالاند. مدارس عربی، لهستانی، ایتالیایی و ... فراوانند.
خلاصە کە فقط باید ارادە کنی تا زبان مادری را پاس بداری و دولت انگلیس هم تمام قد از تو حمایت کند! بە همین زیبایی و راحتی!
معلمین و مسئولین بر این باورند کە هرچە کودک از سن کمتری در معرض آموزش زبانهای گوناگون باشد، ذهن فعالتری خواهد داشت و در این دنیایی کە تبدیل بە دهکدە شدە، چە چیزی بهتر از چند زبانە بودن است؟
میخواهم نوشتەام را شخصیتر کنم:
تا چند سال پیش از روی نادانی فکر میکردم زبان کورمانجی، رسایی و قدرت بیان احساسات را ندارد. اما وقتی دیدم جعفرقلی در شعر (دیدار ملواری در باغ) به چە زیبایی و مهارتی معشوق را بە کوردی توصیف میکند، بە اشتباهم پی بردم. بعدتر شاعران معاصر آمدند و همراهشان دومالکها و غزلها و شعرهای نوی کرمانجی، یکی از یکی زیباتر زادە شدند و من آنجا پشیمان شدم کە چرا دنبال خواندن و نوشتن کُوردی نرفتهام!
خوشبختانە پشیمانیام، سود داشت؛ خواندم، نوشتم، تمرین کردم و فهمیدم زبان، از آن ماهیهایی است کە هروقت از آب بگیریاش، تازە است.
سالها پیش، وقتی پدر و مادرهای ما از روستاهای کُوردنشین بە شهرها مهاجرت کردند، ناگهان با ترس بزرگی بە نام «مدرسە رفتن» روبرو شدند؛ آنها فکر کردند اگر با ما فارسی حرف نزنند، ما در مدرسە دچار مشکل خواهیم شد اما چند سال بعد بە اشتباهشان پی بردند. کاش ما از اشتباە آنها درس بگیریم و بدانیم زبان مادری، عشق مادریست کە نباید آنرا از فرزندانمان دریغ کنیم.
چند وقت پیش دوستی از پدرم پرسید:
آقای توحدی چە خبر است که خودت را کشتهای و با این سختی و بیآبی و بیپولی، داری در اوغاز موزە و کتابخانە میسازی؟!
کانیمال جواب داد:
با این وضعی کە من میبینم، نگرانم صد سال دیگر زبان کورمانجی در خراسان از بین رفتەباشد. زبان کە نباشد، کورمانج هم نخواهد بود...
صد سال بعد، شاید عدەای نویسندە و تاریخدوست پیدا بشوند و بخواهند در مورد کوردهای خراسان تحقیق کنند، اما دیگر شاید کُوردی در خراسان نباشد کە جوابشان را بدهد! آنوقت خواهند آمد و این موزە را خواهند دید و خواهند فهمید کە؛ زمانی در خراسان ما کُوردها بودەاند و ملت ما، در سایهی زبان ما زنده بودهاست.
پدر این را گفت، ولی میدانم که ته دلش چیز دیگری بود. او خراسان بدون کورد را حتی در خواب هم دیدنی نمیداند.
مرگ زبان، مرگ ماست!
#ایران_توحدی
@kanimaall
https://t.me/joinchat/SgUrmM2oWWkCbXWE
Telegram
دِلِستان💚❤💛
اشتراک سخنان کوردها _کرمانج
https://t.me/joinchat/SgUrmM2oWWkCbXWE
https://t.me/joinchat/SgUrmM2oWWkCbXWE
Forwarded from دِلِستان💚❤💛
به مناسبت یکم نوامبر؛
روز جهانی نویسنده
روز نویسندە مبارکت، پدر.....
کم گفتەام کە دوستت دارم! کم نوشتەام کە تو جان و جهان منی! کم خواندیام!
بە لطف فاصلەها و مرزها، عشق را کم در نگاهم دیدەای! اشکهای دلتنگی و شوق توامانم را کم پاک کردەای! در آغوشت کم بودەام! نفسهایت را کە موسیقی همیشەی زندگیم است، کم شنیدەام!
کم داشتمت اما میدانی کە زیاد و دیوانەوار و بیاندازه و جنونآمیز دوستت دارم.
من تو را با آن قلب مهربان و روستایی و سادەات، تو را با آن چشمهایی کە کمسو میشوند، تو را با آن انگشتهای آشنا با قلم، تو را با آن موهای سیاە و سفید و خاکستری، تو را با آن قامت بالابلند حتی در هشتادسالگی، تو را با آن نگاە پرغرورت میپرستم.
تو را کە پیوندی عمیق و عاشقانە با خاک و درخت و گل و طبیعت داری، تو را کە وقت و بیوقت احساساتی میشوی و دستت را بناگوش میگذاری و آواز سر میهی، تو را کە بر خلاف ظاهر پرجذبەات، حساس و زودرنجی، میپرستم.
تو را کە گاهی لجبازی میکنی، تو را کە گاهی بە حرف هیچکس گوش نمیکنی، تو را کە هیچوقت اولویت و دغدغەهایت ما نبودیم، تو را کە هیچگاە نمیدانستی ما کلاس چندم هستیم و کدام مدرسە میرویم، تو را کە تاریخ و موسیقی و کوچ و فرهنگ نیاکانت بر همەچیز زندگیمان ارجحیت داشت، میپرستم.
کەلیمۆ! دلوەدارۆ! نڤیسکارۆ!
من، بە تو، بە اسم تو و بە قلمی کە در دستانت زندگی میکند، میبالم.
ئەلۆ مەرخۆ کو دوورم ژ سیا تە
دچرینم خیالان ل چیا تە
تو کانی سار، تو گەنم زار، تو باران
چە بێژم باڤێ من ژ رندیا تە
@kanimaall
#ایران_توحدی
https://t.me/joinchat/SgUrmM2oWWkCbXWE
روز جهانی نویسنده
روز نویسندە مبارکت، پدر.....
کم گفتەام کە دوستت دارم! کم نوشتەام کە تو جان و جهان منی! کم خواندیام!
بە لطف فاصلەها و مرزها، عشق را کم در نگاهم دیدەای! اشکهای دلتنگی و شوق توامانم را کم پاک کردەای! در آغوشت کم بودەام! نفسهایت را کە موسیقی همیشەی زندگیم است، کم شنیدەام!
کم داشتمت اما میدانی کە زیاد و دیوانەوار و بیاندازه و جنونآمیز دوستت دارم.
من تو را با آن قلب مهربان و روستایی و سادەات، تو را با آن چشمهایی کە کمسو میشوند، تو را با آن انگشتهای آشنا با قلم، تو را با آن موهای سیاە و سفید و خاکستری، تو را با آن قامت بالابلند حتی در هشتادسالگی، تو را با آن نگاە پرغرورت میپرستم.
تو را کە پیوندی عمیق و عاشقانە با خاک و درخت و گل و طبیعت داری، تو را کە وقت و بیوقت احساساتی میشوی و دستت را بناگوش میگذاری و آواز سر میهی، تو را کە بر خلاف ظاهر پرجذبەات، حساس و زودرنجی، میپرستم.
تو را کە گاهی لجبازی میکنی، تو را کە گاهی بە حرف هیچکس گوش نمیکنی، تو را کە هیچوقت اولویت و دغدغەهایت ما نبودیم، تو را کە هیچگاە نمیدانستی ما کلاس چندم هستیم و کدام مدرسە میرویم، تو را کە تاریخ و موسیقی و کوچ و فرهنگ نیاکانت بر همەچیز زندگیمان ارجحیت داشت، میپرستم.
کەلیمۆ! دلوەدارۆ! نڤیسکارۆ!
من، بە تو، بە اسم تو و بە قلمی کە در دستانت زندگی میکند، میبالم.
ئەلۆ مەرخۆ کو دوورم ژ سیا تە
دچرینم خیالان ل چیا تە
تو کانی سار، تو گەنم زار، تو باران
چە بێژم باڤێ من ژ رندیا تە
@kanimaall
#ایران_توحدی
https://t.me/joinchat/SgUrmM2oWWkCbXWE
Telegram
دِلِستان💚❤💛
اشتراک سخنان کوردها _کرمانج
https://t.me/joinchat/SgUrmM2oWWkCbXWE
https://t.me/joinchat/SgUrmM2oWWkCbXWE
هر روز، روز توست...
پدرها، معمولا اولین و محبوبترین عشق دختر بچەهان. اونا قهرمانهای شکستناپذیر و رویینتن رویاها و بازیهای کودکانەی بچەهاشون هستن.
کلیم هم از این قاعدە مستثنێ نبود.
بابا هنوز هم برام همون محکمترین تکیەگاە و شجاعترین آدم روی زمینە. با این تفاوت کە مثل قهرمان بازیهای بچگیم دیگە توی دستهاش شمشیر نیست. توی دستهاش قلم و کاغذە و حجم وسیع و عجیب و غریبی از اطلاعات توی سرش دارە کە فقط میخواد تا دیر نشدە اونا رو مکتوب کنە.
گرچە اشتیاقِ بیش ازحد، اطلاعات بسیار، وقت تنگ و دست تنها بودن باعث میشە کمی کارهاش شلوغ پلوغ بشن، اما باز مینویسە.
هروقت حرف میزنە، میبینم کە برای صد سال دیگە از عمرش، برنامە دارە. شاید صد سال اضافی هم براش کم باشە. انقدر نقشەهای جورواجور توی سرش وول میخورە کە من همیشە دعام اینە کە خدا عمر طولانی و سلامتی بهش بدە تا بتونە اونا رو اجرا کنە.
بابا یعنی عاشقی خستگی ناپذیر و مشتاق.
و برای من هر روز، روز پدر است...
تو کانیمال؛ باغەک سێڤ، تو ئاڤی
سەوا کوردێن بێ خوەدی را، تو باڤی
ل چاخوونێ زڤستانەک بەلاخیز
کەلیم جانۆ، تو تەمووزی، تو تاڤی
#ایران_توحدی
@Kaniyadil
پدرها، معمولا اولین و محبوبترین عشق دختر بچەهان. اونا قهرمانهای شکستناپذیر و رویینتن رویاها و بازیهای کودکانەی بچەهاشون هستن.
کلیم هم از این قاعدە مستثنێ نبود.
بابا هنوز هم برام همون محکمترین تکیەگاە و شجاعترین آدم روی زمینە. با این تفاوت کە مثل قهرمان بازیهای بچگیم دیگە توی دستهاش شمشیر نیست. توی دستهاش قلم و کاغذە و حجم وسیع و عجیب و غریبی از اطلاعات توی سرش دارە کە فقط میخواد تا دیر نشدە اونا رو مکتوب کنە.
گرچە اشتیاقِ بیش ازحد، اطلاعات بسیار، وقت تنگ و دست تنها بودن باعث میشە کمی کارهاش شلوغ پلوغ بشن، اما باز مینویسە.
هروقت حرف میزنە، میبینم کە برای صد سال دیگە از عمرش، برنامە دارە. شاید صد سال اضافی هم براش کم باشە. انقدر نقشەهای جورواجور توی سرش وول میخورە کە من همیشە دعام اینە کە خدا عمر طولانی و سلامتی بهش بدە تا بتونە اونا رو اجرا کنە.
بابا یعنی عاشقی خستگی ناپذیر و مشتاق.
و برای من هر روز، روز پدر است...
تو کانیمال؛ باغەک سێڤ، تو ئاڤی
سەوا کوردێن بێ خوەدی را، تو باڤی
ل چاخوونێ زڤستانەک بەلاخیز
کەلیم جانۆ، تو تەمووزی، تو تاڤی
#ایران_توحدی
@Kaniyadil
.
زیباترین سردار؛ رمانی نو
نوشته از دل خراسان
برای تمام آزادیخواهان جهان
بعد از مطالعه چهارمین بار این اثر به خود جرات نوشتن نظرات پیش رو را دادم.
این اثر رئالیستی که با قلم، جان و روح خانم ایران توحدی نگاشته شده است برای ایام نوروز عیدانه ای از سوی نشر بیژن یورد و مرکز پخش کتاب کُرد به علاقه مندان تاریخ و ادبیات خراسان بود.
خانم توحدی که خود دختر ماموستا کلیم الله توحدی پدر تاریخ نویسی کُردهای خراسان میباشد از کودکی با وقایع قراردادهای ننگین دودمان قاجار به ویژه در عصر ناصری آشناست ولی آنچه در این اثر مشهود است:
ترسیم آداب و سنن باستانی کُردها و ایرانیان، اجتناب از توصیف طولانی، پرداختن به هم قسم شدن اقوام کُرد و ترک به رهبری شهید ایوزخان جلالی و تلاش آن ها برای حفظ میهن در برابر تجاوز دولت روسیه به منطقه فیروزه در شمال خراسان،تکیه بر موسیقی خاصه اشعار کُردهای خراسان که بخش قابل توجهی از این اشعار طی سالیان دراز توسط بخشی ها و لولوچی ها اجرا گردیده که بدون شک جز جدانشدنی فولکلور کُردهای خراسان می باشند، ترسیم چهره مرخ (درخت ارس) به عنوان نماد مقامت فیروزه در برابر هجوم روسیه به آنجا و نیز گلیل (کوهستان گلیل در شمال شهرستان شیروان) به عنوان یار و پناهگاه همیشگی سلحشوران فیروز، بهره گیری از توضیحات دکتر حسنعلیپور باستان شناس نامی خراسان در رابطه با نگارش صحیح فارسی ایوز به جای نگارش عربی عیوض.
خانم توحدی با محوریت قرار دادن شخصیت تحفهگل جدا از واقعیت تاریخی سعی بر نشان دادن قدرت و اراده زنان کُرد در شرایط سخت داشته اند که در این باره هم موفق عمل کردند.
بخش زیادی از موفقیت هر کتاب در فروش طراحی جلد متناسب و در خور آن اثر می باشد، این قاعده در این رمان به طور ویژه مورد توجه قرار گرفته است، توضیح دقیق تر درباره آن، همین بس که علاوه بر طراحی زیبای روی جلد، پشت جلد با نمایی از گلیل پناهگاه دلیران فیروزه و مرخ نماد استواری آن ها مزین شده است.
نامی در خور هم دلیل دیگری بر فروش کتاب می باشد که به حق نام زیباترین سردار زیبنده این اثر می باشد.
زیبایی و شیوایی این رمان به حدی است که در میان کتاب های فارسی با محوریت کُردها تداعیگر رمان کلیدر اثر فاخر محمود دولت آبادی می باشد و اگر در ادبیات کُردی این رمان را از نظر عظمت زیبایی هم ردیف اثری دیگر بدانیم، بدون شک رمان زیباترین سردار هم ردیف رمان آخرین انار دنیا شاهکار بختیارعلی رمان نویس نامی کُرد است
قابلیت این رمان به حدیست که امیدوارم به زودی توسط مترجمین سایر زبان ها ترجمه و به دست آزادیخواهان سایر مناطق جهان برسد.
#مهدی_حاتمی
#ایران_توحدی #نشر_بیژن_یورد #مرکز_پخش_کتاب_کُرد
#کافه_کتاب_کُرد
@kaniyadil
زیباترین سردار؛ رمانی نو
نوشته از دل خراسان
برای تمام آزادیخواهان جهان
بعد از مطالعه چهارمین بار این اثر به خود جرات نوشتن نظرات پیش رو را دادم.
این اثر رئالیستی که با قلم، جان و روح خانم ایران توحدی نگاشته شده است برای ایام نوروز عیدانه ای از سوی نشر بیژن یورد و مرکز پخش کتاب کُرد به علاقه مندان تاریخ و ادبیات خراسان بود.
خانم توحدی که خود دختر ماموستا کلیم الله توحدی پدر تاریخ نویسی کُردهای خراسان میباشد از کودکی با وقایع قراردادهای ننگین دودمان قاجار به ویژه در عصر ناصری آشناست ولی آنچه در این اثر مشهود است:
ترسیم آداب و سنن باستانی کُردها و ایرانیان، اجتناب از توصیف طولانی، پرداختن به هم قسم شدن اقوام کُرد و ترک به رهبری شهید ایوزخان جلالی و تلاش آن ها برای حفظ میهن در برابر تجاوز دولت روسیه به منطقه فیروزه در شمال خراسان،تکیه بر موسیقی خاصه اشعار کُردهای خراسان که بخش قابل توجهی از این اشعار طی سالیان دراز توسط بخشی ها و لولوچی ها اجرا گردیده که بدون شک جز جدانشدنی فولکلور کُردهای خراسان می باشند، ترسیم چهره مرخ (درخت ارس) به عنوان نماد مقامت فیروزه در برابر هجوم روسیه به آنجا و نیز گلیل (کوهستان گلیل در شمال شهرستان شیروان) به عنوان یار و پناهگاه همیشگی سلحشوران فیروز، بهره گیری از توضیحات دکتر حسنعلیپور باستان شناس نامی خراسان در رابطه با نگارش صحیح فارسی ایوز به جای نگارش عربی عیوض.
خانم توحدی با محوریت قرار دادن شخصیت تحفهگل جدا از واقعیت تاریخی سعی بر نشان دادن قدرت و اراده زنان کُرد در شرایط سخت داشته اند که در این باره هم موفق عمل کردند.
بخش زیادی از موفقیت هر کتاب در فروش طراحی جلد متناسب و در خور آن اثر می باشد، این قاعده در این رمان به طور ویژه مورد توجه قرار گرفته است، توضیح دقیق تر درباره آن، همین بس که علاوه بر طراحی زیبای روی جلد، پشت جلد با نمایی از گلیل پناهگاه دلیران فیروزه و مرخ نماد استواری آن ها مزین شده است.
نامی در خور هم دلیل دیگری بر فروش کتاب می باشد که به حق نام زیباترین سردار زیبنده این اثر می باشد.
زیبایی و شیوایی این رمان به حدی است که در میان کتاب های فارسی با محوریت کُردها تداعیگر رمان کلیدر اثر فاخر محمود دولت آبادی می باشد و اگر در ادبیات کُردی این رمان را از نظر عظمت زیبایی هم ردیف اثری دیگر بدانیم، بدون شک رمان زیباترین سردار هم ردیف رمان آخرین انار دنیا شاهکار بختیارعلی رمان نویس نامی کُرد است
قابلیت این رمان به حدیست که امیدوارم به زودی توسط مترجمین سایر زبان ها ترجمه و به دست آزادیخواهان سایر مناطق جهان برسد.
#مهدی_حاتمی
#ایران_توحدی #نشر_بیژن_یورد #مرکز_پخش_کتاب_کُرد
#کافه_کتاب_کُرد
@kaniyadil