This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from رمان و داستان کوتاه - اپلیکیشن باغ استور
📚 رمان آغوش آتش
✍️به قلم مریم روح پرور
📝خلاصه
داستان درست از جایی شروع میشه که شب عروسی موقع بدرقه عروس داماد به داخل آپارتمانشون، عروس تو تاریکی گم میشه و همون شب عروس کشته میشه. از طرف دیگه دختر خبر نگاری که عاشق کارشه و از دل جامعه می نویسه، با دوستش واسه زندگی وارد یه محله ی جدید میشن، محله ای که از همون ابتدا مرموز به نظر میرسه، محله ای با شایعه ای که روح عروس مرده تو پارک محله جیغ میزنه، محله ای به طور مشکوک متوجه میشه بزرگ و ریش سفیدش یه مرد جوونه که کوچیک و بزرگ بهش احترام می ذارن. حالا پروای فضول می خواد ببینه تو این محله دقیقا چه خبره که...
🔘عاشقانه، پلیسی، انتقامی
🌀این رمان بصورت فروشی ست، پس از مطالعه 326 صفحه دمو (عیارسنج) اگر علاقمند بودین به سبد خرید مراجعه کنین و حق اشتراک خوندن بقیه صفحات رو پرداخت کنین تا توی کتابخونۀ اپلیکیشن بتونین رمان رو تا آخر مطالعه کنین.
رمان برای خریداران کامل شده و تعداد کل صفحات 5376 می باشد.
نصب رایگان ios برای آیفون :
https://baghstore.net/app/
نصب رایگان نسخه Android برای سامسونگ، شیائومی، هوآوی و ... :
https://baghstore.net/app
✍️به قلم مریم روح پرور
📝خلاصه
داستان درست از جایی شروع میشه که شب عروسی موقع بدرقه عروس داماد به داخل آپارتمانشون، عروس تو تاریکی گم میشه و همون شب عروس کشته میشه. از طرف دیگه دختر خبر نگاری که عاشق کارشه و از دل جامعه می نویسه، با دوستش واسه زندگی وارد یه محله ی جدید میشن، محله ای که از همون ابتدا مرموز به نظر میرسه، محله ای با شایعه ای که روح عروس مرده تو پارک محله جیغ میزنه، محله ای به طور مشکوک متوجه میشه بزرگ و ریش سفیدش یه مرد جوونه که کوچیک و بزرگ بهش احترام می ذارن. حالا پروای فضول می خواد ببینه تو این محله دقیقا چه خبره که...
🔘عاشقانه، پلیسی، انتقامی
🌀این رمان بصورت فروشی ست، پس از مطالعه 326 صفحه دمو (عیارسنج) اگر علاقمند بودین به سبد خرید مراجعه کنین و حق اشتراک خوندن بقیه صفحات رو پرداخت کنین تا توی کتابخونۀ اپلیکیشن بتونین رمان رو تا آخر مطالعه کنین.
رمان برای خریداران کامل شده و تعداد کل صفحات 5376 می باشد.
نصب رایگان ios برای آیفون :
https://baghstore.net/app/
نصب رایگان نسخه Android برای سامسونگ، شیائومی، هوآوی و ... :
https://baghstore.net/app
#رد_خون
#پارت_صد_شصت_هشت
-پسر عباس آقا، دو سه سال ازت بزرگ تره
هامین با ذوق گفت:
-ببینمش
-اگر تا موقع رفتن بیاد می بینیش
به شهاب که چشم می چرخاند در حیاط نگاه کرد و گفت:
-بیا بریم تو تا خانجون بیاد
خودش زودتر سمت پله های خانه قدیمی خانجون رفت، خم شد بند کفش هایش را باز کرد و گفت:
-خانجون میگه اگر این باغ نباشه منم زنده نمی مونم، باغشو حیووناشو خیلی دوست داره، عباس آقا معتقده خانجون که این همه سن داره و تقریبا سالمه و راه میره واسه همین باغ و حیووناست
صاف ایستاد و گفت:
-صبحا به امید همینا بیدار میشه، راهی میشه تو باغ
با لبخند گفت:
-تو باغشم همه نوع میوه هست
یک چشمش جمع شد و گفت:
-آخ اون آلو سیاهای ترشش، عمرا مزش از زیر زبونت بره
دستش را سمت در گرفت و گفت:
-بفرما
شهاب به در اشاره کرد و گفت:
-برو بالا، دیگه هم تعارف نکن وقتی می دونی باید اول بری، این تعارفا عصبیم می کنه
آلا سریع از پله ها بالا رفت، توری را کنار زد با دیدن آن هال کوچک لبخند زد و جلو رفت و گفت:
-مثل همیشه مرتبی خانجون
سر چرخاند به تنها اتاق خانه نگاه کرد، اتاقی که درونش پر بود از وسایل خاطره انگیز، هامین جلو رفت و گفت:
-باغچه داره
-این جا که باغچه نیست مامان!
-اینا این
آلا با دیدن اشاره ی هامین و آن طاقچه، خنده اش گرفت اما سریع جلوی خودش را گرفت و شهاب جدی گفت:
-طاقچشم قشنگه
هامین سریع گفت:
-آله..طا...طاقچه قشنگه
آلا به نیم رخ شهاب نگاه کرد، همین که به حرف هامین نخندید و جوری اسم طاقچه را گفت که هامین اذیت نشود در دل آلا نشست، شهاب نگاهش کرد و آلا سریع گفت:
-بشین تا بیاد
شهاب جلو رفت، روی زمین تکیه بر پشت دیواری نشست، هامین هم کنارش نشست، آلا به اطراف نگاه کرد و به اتاق رفت، چشم چرخاند در اتاق، خیره به رختخواب های مرتب گوشه ی اتاق خندید و جلو رفت دست روی ملحفه اش کشید و یادش آمد با آرون همیشه آن ها را کف اتاق می ریختند و رویش می پریدند و آخر سر خانجون بدون دعوا کردنشان آن ها را به باغ می فرستاد و خودش آن ها را دوباره مرتب جمع می کرد.
-سلام
#پارت_صد_شصت_هشت
-پسر عباس آقا، دو سه سال ازت بزرگ تره
هامین با ذوق گفت:
-ببینمش
-اگر تا موقع رفتن بیاد می بینیش
به شهاب که چشم می چرخاند در حیاط نگاه کرد و گفت:
-بیا بریم تو تا خانجون بیاد
خودش زودتر سمت پله های خانه قدیمی خانجون رفت، خم شد بند کفش هایش را باز کرد و گفت:
-خانجون میگه اگر این باغ نباشه منم زنده نمی مونم، باغشو حیووناشو خیلی دوست داره، عباس آقا معتقده خانجون که این همه سن داره و تقریبا سالمه و راه میره واسه همین باغ و حیووناست
صاف ایستاد و گفت:
-صبحا به امید همینا بیدار میشه، راهی میشه تو باغ
با لبخند گفت:
-تو باغشم همه نوع میوه هست
یک چشمش جمع شد و گفت:
-آخ اون آلو سیاهای ترشش، عمرا مزش از زیر زبونت بره
دستش را سمت در گرفت و گفت:
-بفرما
شهاب به در اشاره کرد و گفت:
-برو بالا، دیگه هم تعارف نکن وقتی می دونی باید اول بری، این تعارفا عصبیم می کنه
آلا سریع از پله ها بالا رفت، توری را کنار زد با دیدن آن هال کوچک لبخند زد و جلو رفت و گفت:
-مثل همیشه مرتبی خانجون
سر چرخاند به تنها اتاق خانه نگاه کرد، اتاقی که درونش پر بود از وسایل خاطره انگیز، هامین جلو رفت و گفت:
-باغچه داره
-این جا که باغچه نیست مامان!
-اینا این
آلا با دیدن اشاره ی هامین و آن طاقچه، خنده اش گرفت اما سریع جلوی خودش را گرفت و شهاب جدی گفت:
-طاقچشم قشنگه
هامین سریع گفت:
-آله..طا...طاقچه قشنگه
آلا به نیم رخ شهاب نگاه کرد، همین که به حرف هامین نخندید و جوری اسم طاقچه را گفت که هامین اذیت نشود در دل آلا نشست، شهاب نگاهش کرد و آلا سریع گفت:
-بشین تا بیاد
شهاب جلو رفت، روی زمین تکیه بر پشت دیواری نشست، هامین هم کنارش نشست، آلا به اطراف نگاه کرد و به اتاق رفت، چشم چرخاند در اتاق، خیره به رختخواب های مرتب گوشه ی اتاق خندید و جلو رفت دست روی ملحفه اش کشید و یادش آمد با آرون همیشه آن ها را کف اتاق می ریختند و رویش می پریدند و آخر سر خانجون بدون دعوا کردنشان آن ها را به باغ می فرستاد و خودش آن ها را دوباره مرتب جمع می کرد.
-سلام
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489
در کانال وی آی پی پارت 350
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489
در کانال وی آی پی پارت 350
#رد_خون
#پارت_صد_شصت_نه
با صدای شهاب سریع چرخید، خانجون را جلوی در دید، آب دهان قورت داد و سریع خودش را به در اتاق رساند، خانجون رو چرخاند به آلا نگاه کرد، آلا با ترس سر تکان داد و گفت:
-سلام خانجون
خانجون دوباره به شهاب که با هامین ایستاده بودند نگاه کرد و گفت:
-بشینید
آلا جلو رفت، خواست روی خانجون را ببوسد، اما خانجون بی توجه راه افتاد و بلند گفت:
-عباس، چای بیار
-چشم خانم
آلا ناراحت چشم بست، شهاب نگاهش می کرد و با حرف خانجون نگاه از او گرفت:
-بشینید
شهاب از خانجون نگاه گرفت و رو به آلا گفت:
-بیا بشین
خانجون از گوشه ی چشم به آلا نگاه می کرد و آلا سر به زیر سمت شهاب رفت، هر سه کنار هم نشستند، خانجون روبه رویشان بود، به هامین خیره شد، پسر بچه ای که چهار زانو نشسته بود و چشم در چشم نگاهش می کرد.
-اسمت چیه؟
آلا نگران چشم بست و هامین آرام گفت:
-هامین
-چند سالته؟
-سه سالو نیم، چهار سالمه، حدودا
شهاب به آلا که چشم بسته بود نگاه کرد و صدای خانجون را شنید:
-خب جوون، نمی شناسمت، اما بازم خوش آمدی
آلا سر به زیر برد و شهاب سر تکان داد و گفت:
-زودتر از اینا باید می اومدیم اما آلا خجالت می کشید
خانجون به آن دختر سر به زیر نگاه کرد و گفت:
-مگه از خجالت هم چیزی می دونه؟
شهاب ابرو در هم کشید و گفت:
-البته خجالت هم نباید می کشید، اشتباهی نکرده
آلا سریع نگاهش کرد و خانجون چشم ریز کرد، شهاب سر تکان داد و گفت:
-اگر باباش رضایت می داد، این جوری نمی شد
عباس آقا با سینی چای وارد خانه شد و گفت:
-خیلی خوش آمدید
سینی چای را جلوی خانجون گرفت اما خانجون دستش را پس زد و گفت:
-اول مهمان
عباس آقا چرخید و سینی را جلوی شهاب گرفت، شهاب دست پیش برد استکان چای با نعلبکی برداشت، خانجون نگاهش می کرد، همان لحظه آن چای را جلوی آلا گذاشت، یک ابروی خانجون بالا رفت و شهاب چای دیگری برای هامین برداشت، عباس آقا همان جور مانده بود و شهاب در آخر برای خودش چای برداشت و گفت:
-ممنون
آلا هنوز ساکت بود و عباس آقا عقب رفت، شهاب به خانجون نگاه کرد و گفت:
-آلا بابت این قضیه خیلی اذیت می شد، اما چاره ای نبود جز پنهان کاری
-چاره ای نبود؟
#پارت_صد_شصت_نه
با صدای شهاب سریع چرخید، خانجون را جلوی در دید، آب دهان قورت داد و سریع خودش را به در اتاق رساند، خانجون رو چرخاند به آلا نگاه کرد، آلا با ترس سر تکان داد و گفت:
-سلام خانجون
خانجون دوباره به شهاب که با هامین ایستاده بودند نگاه کرد و گفت:
-بشینید
آلا جلو رفت، خواست روی خانجون را ببوسد، اما خانجون بی توجه راه افتاد و بلند گفت:
-عباس، چای بیار
-چشم خانم
آلا ناراحت چشم بست، شهاب نگاهش می کرد و با حرف خانجون نگاه از او گرفت:
-بشینید
شهاب از خانجون نگاه گرفت و رو به آلا گفت:
-بیا بشین
خانجون از گوشه ی چشم به آلا نگاه می کرد و آلا سر به زیر سمت شهاب رفت، هر سه کنار هم نشستند، خانجون روبه رویشان بود، به هامین خیره شد، پسر بچه ای که چهار زانو نشسته بود و چشم در چشم نگاهش می کرد.
-اسمت چیه؟
آلا نگران چشم بست و هامین آرام گفت:
-هامین
-چند سالته؟
-سه سالو نیم، چهار سالمه، حدودا
شهاب به آلا که چشم بسته بود نگاه کرد و صدای خانجون را شنید:
-خب جوون، نمی شناسمت، اما بازم خوش آمدی
آلا سر به زیر برد و شهاب سر تکان داد و گفت:
-زودتر از اینا باید می اومدیم اما آلا خجالت می کشید
خانجون به آن دختر سر به زیر نگاه کرد و گفت:
-مگه از خجالت هم چیزی می دونه؟
شهاب ابرو در هم کشید و گفت:
-البته خجالت هم نباید می کشید، اشتباهی نکرده
آلا سریع نگاهش کرد و خانجون چشم ریز کرد، شهاب سر تکان داد و گفت:
-اگر باباش رضایت می داد، این جوری نمی شد
عباس آقا با سینی چای وارد خانه شد و گفت:
-خیلی خوش آمدید
سینی چای را جلوی خانجون گرفت اما خانجون دستش را پس زد و گفت:
-اول مهمان
عباس آقا چرخید و سینی را جلوی شهاب گرفت، شهاب دست پیش برد استکان چای با نعلبکی برداشت، خانجون نگاهش می کرد، همان لحظه آن چای را جلوی آلا گذاشت، یک ابروی خانجون بالا رفت و شهاب چای دیگری برای هامین برداشت، عباس آقا همان جور مانده بود و شهاب در آخر برای خودش چای برداشت و گفت:
-ممنون
آلا هنوز ساکت بود و عباس آقا عقب رفت، شهاب به خانجون نگاه کرد و گفت:
-آلا بابت این قضیه خیلی اذیت می شد، اما چاره ای نبود جز پنهان کاری
-چاره ای نبود؟
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یه مسابقه با کلی دختر و پسر جوون که قراره از هم بله بگیرن😳😍😁
پیشوا پای منو به این مسابقه باز کرد ولی همه چیز با اومدن کیهان شروع شد!
- کیهان دست از سر این طفلکی بردار!
- نمیشه! اگه قراره من تا آخر تورنمنت بمونم نورا هم باید باشه!
ملاحظه خاله رو نکردم و عصبانی رو به کیهان گفتم:
- از تو به ما زیاد رسیده پسرخاله...من نمیتونم بابام نمیذاره!
- آره میدونم؛ کیسه ی بابات به تن منم خورده!...
"آخرین تورنمنت"
❤️نورا و کیهان❤️
رمانهای زن ایرانی
نورا برای دیدن خاله اش اومده ولی درگیر تورنمنت میشه! مسابقه ای که با رقابت و دلدادگی همراهه...
عاشقانه دخترخاله و پسرخاله ناتنی. هم رفیق و هم رقیب.. میون کلی دختر و پسر..و..
https://t.me/+jXFzD-3TI2JhOTM0
پیشوا پای منو به این مسابقه باز کرد ولی همه چیز با اومدن کیهان شروع شد!
- کیهان دست از سر این طفلکی بردار!
- نمیشه! اگه قراره من تا آخر تورنمنت بمونم نورا هم باید باشه!
ملاحظه خاله رو نکردم و عصبانی رو به کیهان گفتم:
- از تو به ما زیاد رسیده پسرخاله...من نمیتونم بابام نمیذاره!
- آره میدونم؛ کیسه ی بابات به تن منم خورده!...
"آخرین تورنمنت"
❤️نورا و کیهان❤️
رمانهای زن ایرانی
نورا برای دیدن خاله اش اومده ولی درگیر تورنمنت میشه! مسابقه ای که با رقابت و دلدادگی همراهه...
عاشقانه دخترخاله و پسرخاله ناتنی. هم رفیق و هم رقیب.. میون کلی دختر و پسر..و..
https://t.me/+jXFzD-3TI2JhOTM0
#رد_خون
#پارت_صد_هفتاد
-چاره ای نبود، اگر بود می اومدیم راستشو می گفتیم، الانم به خاطر اون عکسا اومدیم، دوست نداشتم رو آلا فکر بدی کنید
آلا از گوشه ی چشم به شهاب نگاه می کرد، جوری داشت حرف می زد خودش هم باورش شده بود او شوهرش است و همه چیز واقعی است، لب خانجون کج شد و گفت:
-دروغ پشت دروغ
به آلا نگاه کرد و گفت:
-همیشه گفته بودم دروغ می سوزونه، گفته بودم یه دروغ یه قطار دروغ با خودش میاره
آلا سر به زیر بود و شهاب دوباره نگاهش کرد، خانجون به هامین نگاه کرد و گفت:
-اون عکسا نبود باید می رفتم زیر خاک و نمی فهمیدم نوه ای که خودم بزرگش کردم شوهر داره حتی بچه هم داره
-خانجون م...
دست خانجون بالا آمد با اخم گفت:
-فعلا فقط حرفای این مرد رو می خوام بشنوم، نه تو
با صدای در عباس آقا سریع گفت:
-محبوبه اومد
با عجله رفت و خانجون گفت:
-چرا بی اجازه و بی خبر ازدواج کردید؟
شهاب به هامین نگاه کرد و گفت:
-اگر چاییتو نمی خوری، برو یکم حیاط بازی کن
هامین از جایش بلند شد و گفت:
-آلا میده زیاد چای نخولم
خانجون ابرو در هم کشید و گفت:
-مگه این دختر مامانت نیست؟
هامین نگاهش کرد و گفت:
-هست
-بهت یاد نداده بهش بگی مامان؟
-من...یعنی من مدام آلارو صدا می کنم، تو خونه و همه جا، هامینم مثل من تکرار می کنه
-لازم نکرده، اون مادرشه باید همونو صدا کنه، اسم واسه یکی دیگس
هامین به آلا نگاه کرد و شهاب گفت:
-برو هامین
هامین تا قدم برداشت خانجون گفت:
-به بابات چی میگی؟
آلا و شهاب نگران به هامین نگاه کردند، هامین آرام گفت:
-بابا
-خوبه پس مامانتم همون مامان صدا کن
-چشم
خانجون سکوت کرد و هامین نگاهی به شهاب انداخت و از خانه بیرون رفت، شهاب گلویی صاف کرد و گفت:
-منو آلا همدیگرو می خواستیم امان بابای آلا راضی نشد وس...
-پسر من چرا راضی نشد؟
آلا نگران چشمانش را بست و شهاب شانه بالا انداخت و گفت:
-به خاطر بابای من
-مگه بابات کیه؟
-یه کله گنده
چشمان خانجون تنگ شد و شهاب گفت:
-وضع مالیش خوبه، یه کاره ی این مملکتم هست، بابای آلا وقتی فهمید گفت نمی خوام دخترم با این خانواده وصلت کنه
ناخن آلا کف دستش فرو رفت، به آن سوال های خانجون فکر نکرده بود اما شهاب خون سرد داشت جواب می داد.
#پارت_صد_هفتاد
-چاره ای نبود، اگر بود می اومدیم راستشو می گفتیم، الانم به خاطر اون عکسا اومدیم، دوست نداشتم رو آلا فکر بدی کنید
آلا از گوشه ی چشم به شهاب نگاه می کرد، جوری داشت حرف می زد خودش هم باورش شده بود او شوهرش است و همه چیز واقعی است، لب خانجون کج شد و گفت:
-دروغ پشت دروغ
به آلا نگاه کرد و گفت:
-همیشه گفته بودم دروغ می سوزونه، گفته بودم یه دروغ یه قطار دروغ با خودش میاره
آلا سر به زیر بود و شهاب دوباره نگاهش کرد، خانجون به هامین نگاه کرد و گفت:
-اون عکسا نبود باید می رفتم زیر خاک و نمی فهمیدم نوه ای که خودم بزرگش کردم شوهر داره حتی بچه هم داره
-خانجون م...
دست خانجون بالا آمد با اخم گفت:
-فعلا فقط حرفای این مرد رو می خوام بشنوم، نه تو
با صدای در عباس آقا سریع گفت:
-محبوبه اومد
با عجله رفت و خانجون گفت:
-چرا بی اجازه و بی خبر ازدواج کردید؟
شهاب به هامین نگاه کرد و گفت:
-اگر چاییتو نمی خوری، برو یکم حیاط بازی کن
هامین از جایش بلند شد و گفت:
-آلا میده زیاد چای نخولم
خانجون ابرو در هم کشید و گفت:
-مگه این دختر مامانت نیست؟
هامین نگاهش کرد و گفت:
-هست
-بهت یاد نداده بهش بگی مامان؟
-من...یعنی من مدام آلارو صدا می کنم، تو خونه و همه جا، هامینم مثل من تکرار می کنه
-لازم نکرده، اون مادرشه باید همونو صدا کنه، اسم واسه یکی دیگس
هامین به آلا نگاه کرد و شهاب گفت:
-برو هامین
هامین تا قدم برداشت خانجون گفت:
-به بابات چی میگی؟
آلا و شهاب نگران به هامین نگاه کردند، هامین آرام گفت:
-بابا
-خوبه پس مامانتم همون مامان صدا کن
-چشم
خانجون سکوت کرد و هامین نگاهی به شهاب انداخت و از خانه بیرون رفت، شهاب گلویی صاف کرد و گفت:
-منو آلا همدیگرو می خواستیم امان بابای آلا راضی نشد وس...
-پسر من چرا راضی نشد؟
آلا نگران چشمانش را بست و شهاب شانه بالا انداخت و گفت:
-به خاطر بابای من
-مگه بابات کیه؟
-یه کله گنده
چشمان خانجون تنگ شد و شهاب گفت:
-وضع مالیش خوبه، یه کاره ی این مملکتم هست، بابای آلا وقتی فهمید گفت نمی خوام دخترم با این خانواده وصلت کنه
ناخن آلا کف دستش فرو رفت، به آن سوال های خانجون فکر نکرده بود اما شهاب خون سرد داشت جواب می داد.
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489
در کانال وی آی پی پارت 350
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489
در کانال وی آی پی پارت 350
#رد_خون
#پارت_صد_هفتاد_یک
-من خیلی اصرار کردم، هر چند خانواده ی منم راضی نبودن، وقتی دیدیم راضی نمیشن منو آلا ازشون دور شدیم و ازدواج کردیم، وقتی فهمیدن مجبور شدن کنار بیان
-چرا وقتی راضی شدن به کسی چیزی نگفتید؟
-گفتم راضی شدن اما نه اون قدر زود، ما وقتی بچه دار شدیم از ذوق بچه راضی شدن
-چرا انقدر زود بچه دار شدید؟
آلا لب زیر دندان کشید و شهاب نگاه گرفت و گفت:
-دوست داشتم زودتر از وجود زنم یه بچه داشته باشم
خانجون به آلا که گونه هایش سرخ شده بود نگاه کرد و گفت:
-این همه اومدی این جا گفتی تنها زندگی می کنی، چه طور تو چشمام نگاه کردی دروغ گفتی؟
آلا بغض کرد و خانجون با اخم گفت:
-الان که کل خانواده پشت سرت حرف می زنن چی؟ آلا یهو با یه بچه و یه مرد ظاهر شده! دختری که من تربیت کردم! دختری که با یه مرد چشم تو چشم نمی شد چون حیا داشت اما یهو بی صدا رفت ازدواج کرد
شهاب نگاهش کرد و آلا با صدای گرفته گفت:
-خودت گفتی عاشق شدی ازش نگذر
-عاشق شدی؟
شهاب زودتر گفت:
-عاشق شدیم
-چه طور دخترمو دیدی و عاشقش شدی؟
-تو یه نگاه، یعنی تو یه نگاه همو دیدیم عاشق شدیم
آلا به خانجون نگاه کرد و خانجون با چشمان ریز شده گفت:
-خوش بختی؟
آلا بغض کرد سر تکان داد و گفت:
-خیلی...همین که شهاب کنارمه و مشکلاتمون خودمون حل می کنیم، خوش بختم
خانجون به شهاب نگاه کرد و گفت:
-تو خوش بختی؟
شهاب سر تکان داد و گفت:
-آلا شده همه کسم، کی با همه کسش هست و خوش بخت نیست؟
خانجون لبخند ریزی زد و رو به آلا گفت:
-باید به همه بگی
-نه
با نه یک باره ی آلا، خانجون اخم کرد و شهاب سریع گفت:
-تصمیمشو داریم اما نه یهویی، می خوایم کم کم به همه بگیم
-تو چی کاره ای؟ بچه ها می گفتن معروفی!
-یه چیزی شبیه بازیگر
-دخترای رنگارنگ دورت زیاده نکنه یه وق...
-غلط بکنم خانجون، تا حالا چشمم کسیو ندیده جز آلا، از این به بعدم نمی بینه، اصلا غیر این باشه نوت چشمامو در میاره
خانجون و شهاب به آلا نگاه کردند و آلا دست پاچه گفت:
-معلومه که نه...هنوز اون روی منو ندیده
شهاب آرام گفت:
-اون روت چه شکلیه؟
آلا لب زیر دندان کشید و خانجون لبخند زد و گفت:
-به چیزی که واسه خودش باشه حتی نگاه چپم روش باشه کورش میکنه
#پارت_صد_هفتاد_یک
-من خیلی اصرار کردم، هر چند خانواده ی منم راضی نبودن، وقتی دیدیم راضی نمیشن منو آلا ازشون دور شدیم و ازدواج کردیم، وقتی فهمیدن مجبور شدن کنار بیان
-چرا وقتی راضی شدن به کسی چیزی نگفتید؟
-گفتم راضی شدن اما نه اون قدر زود، ما وقتی بچه دار شدیم از ذوق بچه راضی شدن
-چرا انقدر زود بچه دار شدید؟
آلا لب زیر دندان کشید و شهاب نگاه گرفت و گفت:
-دوست داشتم زودتر از وجود زنم یه بچه داشته باشم
خانجون به آلا که گونه هایش سرخ شده بود نگاه کرد و گفت:
-این همه اومدی این جا گفتی تنها زندگی می کنی، چه طور تو چشمام نگاه کردی دروغ گفتی؟
آلا بغض کرد و خانجون با اخم گفت:
-الان که کل خانواده پشت سرت حرف می زنن چی؟ آلا یهو با یه بچه و یه مرد ظاهر شده! دختری که من تربیت کردم! دختری که با یه مرد چشم تو چشم نمی شد چون حیا داشت اما یهو بی صدا رفت ازدواج کرد
شهاب نگاهش کرد و آلا با صدای گرفته گفت:
-خودت گفتی عاشق شدی ازش نگذر
-عاشق شدی؟
شهاب زودتر گفت:
-عاشق شدیم
-چه طور دخترمو دیدی و عاشقش شدی؟
-تو یه نگاه، یعنی تو یه نگاه همو دیدیم عاشق شدیم
آلا به خانجون نگاه کرد و خانجون با چشمان ریز شده گفت:
-خوش بختی؟
آلا بغض کرد سر تکان داد و گفت:
-خیلی...همین که شهاب کنارمه و مشکلاتمون خودمون حل می کنیم، خوش بختم
خانجون به شهاب نگاه کرد و گفت:
-تو خوش بختی؟
شهاب سر تکان داد و گفت:
-آلا شده همه کسم، کی با همه کسش هست و خوش بخت نیست؟
خانجون لبخند ریزی زد و رو به آلا گفت:
-باید به همه بگی
-نه
با نه یک باره ی آلا، خانجون اخم کرد و شهاب سریع گفت:
-تصمیمشو داریم اما نه یهویی، می خوایم کم کم به همه بگیم
-تو چی کاره ای؟ بچه ها می گفتن معروفی!
-یه چیزی شبیه بازیگر
-دخترای رنگارنگ دورت زیاده نکنه یه وق...
-غلط بکنم خانجون، تا حالا چشمم کسیو ندیده جز آلا، از این به بعدم نمی بینه، اصلا غیر این باشه نوت چشمامو در میاره
خانجون و شهاب به آلا نگاه کردند و آلا دست پاچه گفت:
-معلومه که نه...هنوز اون روی منو ندیده
شهاب آرام گفت:
-اون روت چه شکلیه؟
آلا لب زیر دندان کشید و خانجون لبخند زد و گفت:
-به چیزی که واسه خودش باشه حتی نگاه چپم روش باشه کورش میکنه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#رد_خون
#پارت_صد_هفتاد_دو
شهاب متعجب گفت:
-راجع به آلا حرف می زنید دیگه؟
خانجون خندید سر تکان داد و گفت:
-دختر مشتی چشم داشت به آلو سیاهای آلا، یکی از همون آلو ها پرت شد سمت چشمش، تا یکی دو ماه دنبال دوا و دارو بودن واسه چشم اون بچه
شهاب متعجب گفت:
-اوه!
-پس حواستو جمع کن، نخوای دخترمو اذیت کنی که هم به خودت بد کردی هم یکی دیگه
-نه من از این کارا نمی کنم خانجون، بغل من، نگاه من، حرفای من فقط واسه یکیه
آلا نگاهش کرد و خانجون نفس عمیقی کشید و گفت:
-هنوز باورم نمیشه آلا ازدواج کرده و من باید الان بفهمم
-ببخشید خانجون، به خدا خجالت می کشیدم
-تو که با من این حرفارو نداشتی، گفتم اون زنیکه رفت عوضش من مادرتم، خودم بزرگت کردم
آلا ناراحت سر به زیر برد و گفت:
-سخت بود بیام بگم
-الان باید بفهمم، الان باید عکستو ببینم فشارم همچین بره بالا که همه جارو سیاه ببینم
-دورت بگردم خانجون، بخدا نمی خواستم اذیتت کنم
خانجون سر تکان داد و گفت:
-گفتم، گفتم آلای من بی حیا نیست تو بغل یه مرد غریبه عکس بگیره، گفتم یه چیزی هست و بقیه نمی دونن
آلا و شهاب به یکدیگر نگاه کردند و خانجون گفت:
-خدارو شکر بهم ثابت شد دخترم هنوزم با حیاس، اون مرد هم شوهرش بوده
آلا دست پاچه گفت:
-تو...تو کار شهاب شایعه زیاده خانجون، بهتره دیگه توجه نکنید، شایعه ها بیشتر از طرف دشمناشه
-بهتره زودتر همه بفهمن این مرد شوهرته، این جوری تا وقتی بفهمن پشت سرت حرف می زنن
-میگم، یعنی بذارید آمادگی پیدا کنم
خانجون با اخم به شهاب نگاه کرد و گفت:
-نکنه تو نمی ذاری بگه
شهاب سریع گفت:
-من چرا نذارم، اگر منم میگم همین الان زنگ بزنید کل فامیل بریزن اینجا، منم میگم آلا عشقمه زنمه
آلا بهت زده به شهاب نگاه کرد و خانجون لبخند زد اما آلا دست پاچه گفت:
-نه...یعنی بذارید خودم کم کم می گم
با زاری به شهاب گفت:
-شهاب لطفا
شهاب سریع گفت:
-خانجون مهلت بده، این موشی من فعلا ناز داره
آلا خشکش زد و خانجون ریز ریز خندید، آلا کلافه نگاه گرفت و خانجون آهی کشید و رو به شهاب گفت:
-منتظر آلا بودم که بیاد برام توضیح بده، اما وقتی عباس اومد بهم گفت آلا با یه بچه و یه آقا اومده به دلم افتاد که چه خبره
-منو ببخش خانجون
-من کاره ای نیستم که ببخشم، اما همیشه بهت گفتم الانم می گم، آدمی فقط زندگی می کنه که بگذرونه، آدم آبرو جمع نمی کنه که یه شبه به باد بده، آدم یه روزه پول در نمیاره که شبه همشو خرج کنه
-گفتی خانجون
-پس هیچ وفتم یادت نره، آبروی تورو نه باید خودت ببری نه شوهرت، آبرو مثل یه جواهر گرون قیمته باید خوب ازش مراقبت کنی
شهاب ساکت بود و خانجون نگاهش کرد و گفت:
-این دختر و برادرش، نوه هام نیستن، بچه هامن، وقتی اون زنه بی مهر ولشون کرد رفت، تا اون لحظه عزیزم بودن اما شدن نور چشمام، اگر چاره بود می گفتم حتی مدرسه هم همین جا برن، اما باباشون گفت بذار تو شهر برن مدرسه پیشرفت کنن
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489
در کانال وی آی پی پارت ۳۶۰ هستیم
#پارت_صد_هفتاد_دو
شهاب متعجب گفت:
-راجع به آلا حرف می زنید دیگه؟
خانجون خندید سر تکان داد و گفت:
-دختر مشتی چشم داشت به آلو سیاهای آلا، یکی از همون آلو ها پرت شد سمت چشمش، تا یکی دو ماه دنبال دوا و دارو بودن واسه چشم اون بچه
شهاب متعجب گفت:
-اوه!
-پس حواستو جمع کن، نخوای دخترمو اذیت کنی که هم به خودت بد کردی هم یکی دیگه
-نه من از این کارا نمی کنم خانجون، بغل من، نگاه من، حرفای من فقط واسه یکیه
آلا نگاهش کرد و خانجون نفس عمیقی کشید و گفت:
-هنوز باورم نمیشه آلا ازدواج کرده و من باید الان بفهمم
-ببخشید خانجون، به خدا خجالت می کشیدم
-تو که با من این حرفارو نداشتی، گفتم اون زنیکه رفت عوضش من مادرتم، خودم بزرگت کردم
آلا ناراحت سر به زیر برد و گفت:
-سخت بود بیام بگم
-الان باید بفهمم، الان باید عکستو ببینم فشارم همچین بره بالا که همه جارو سیاه ببینم
-دورت بگردم خانجون، بخدا نمی خواستم اذیتت کنم
خانجون سر تکان داد و گفت:
-گفتم، گفتم آلای من بی حیا نیست تو بغل یه مرد غریبه عکس بگیره، گفتم یه چیزی هست و بقیه نمی دونن
آلا و شهاب به یکدیگر نگاه کردند و خانجون گفت:
-خدارو شکر بهم ثابت شد دخترم هنوزم با حیاس، اون مرد هم شوهرش بوده
آلا دست پاچه گفت:
-تو...تو کار شهاب شایعه زیاده خانجون، بهتره دیگه توجه نکنید، شایعه ها بیشتر از طرف دشمناشه
-بهتره زودتر همه بفهمن این مرد شوهرته، این جوری تا وقتی بفهمن پشت سرت حرف می زنن
-میگم، یعنی بذارید آمادگی پیدا کنم
خانجون با اخم به شهاب نگاه کرد و گفت:
-نکنه تو نمی ذاری بگه
شهاب سریع گفت:
-من چرا نذارم، اگر منم میگم همین الان زنگ بزنید کل فامیل بریزن اینجا، منم میگم آلا عشقمه زنمه
آلا بهت زده به شهاب نگاه کرد و خانجون لبخند زد اما آلا دست پاچه گفت:
-نه...یعنی بذارید خودم کم کم می گم
با زاری به شهاب گفت:
-شهاب لطفا
شهاب سریع گفت:
-خانجون مهلت بده، این موشی من فعلا ناز داره
آلا خشکش زد و خانجون ریز ریز خندید، آلا کلافه نگاه گرفت و خانجون آهی کشید و رو به شهاب گفت:
-منتظر آلا بودم که بیاد برام توضیح بده، اما وقتی عباس اومد بهم گفت آلا با یه بچه و یه آقا اومده به دلم افتاد که چه خبره
-منو ببخش خانجون
-من کاره ای نیستم که ببخشم، اما همیشه بهت گفتم الانم می گم، آدمی فقط زندگی می کنه که بگذرونه، آدم آبرو جمع نمی کنه که یه شبه به باد بده، آدم یه روزه پول در نمیاره که شبه همشو خرج کنه
-گفتی خانجون
-پس هیچ وفتم یادت نره، آبروی تورو نه باید خودت ببری نه شوهرت، آبرو مثل یه جواهر گرون قیمته باید خوب ازش مراقبت کنی
شهاب ساکت بود و خانجون نگاهش کرد و گفت:
-این دختر و برادرش، نوه هام نیستن، بچه هامن، وقتی اون زنه بی مهر ولشون کرد رفت، تا اون لحظه عزیزم بودن اما شدن نور چشمام، اگر چاره بود می گفتم حتی مدرسه هم همین جا برن، اما باباشون گفت بذار تو شهر برن مدرسه پیشرفت کنن
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489
در کانال وی آی پی پارت ۳۶۰ هستیم
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489
در کانال وی آی پی پارت ۳۶۰
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489
در کانال وی آی پی پارت ۳۶۰
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#رد_خون
#پارت_صد_هفتاد_سه
آلا چشم بست و سر به زیر برد و خانجون با غم گفت:
-زن باباشون زن بدی نیست، وگرنه نمی ذاشتم پسرم باهاش ازدواج کنه، اما بالاخره زن بابا بود، می ترسیدم به نور چشمی هام یه وقت اخم کنه دلشونو به درد بیاره، واسه همین مدام می اوردمشون پیش خودم
-خانجون
-بذار بگم، معلومه که اینارو نگفتی، خودم بزرگت کردم، تو از دردات که حرف نمی زنی
شهاب به استکان چایش نگاه کرد و گفت:
-بعضی چیزارو نباید گفت نه باید پرسید، باید فهمید
خانجون نگاهش می کرد و شهاب گفت:
-نگفته اما من می فهمم، چشماش میگه
خانجون لبخند زد و گفت:
-درداشو میگه؟
-میگه که درد داره
-تو چی کار می کنی واسش؟
شهاب مکث کرد و گفت:
-هر کاری
خانجون به آلا نگاه کرد و گفت:
-کرده برات؟
آلا سریع گفت:
-آره...یکم اخلاقش خاصه اما خیلی کمکم کرده، ک...کنارم بوده
خانجون لبخند زد و گفت:
-نمی خواستم زود شوهر کنی، نمی خواستم مثل مامانت زود شوهر کنی بچه دار بشی، بعد بگی من بچه بودم شوهر کردم بچه دار شدم، الان جوونم می خوام زندگی کنم
آلا دستش مشت شد و به یک باره خشمگین گفت:
-من مثل اون عوضی نیستم، من بچمو دوست دارم
خانجون نگران شد و شهاب سریع گفت:
-آلا
آلا نگاهش کرد و غرید:
-من مثل اون زن نیستم، بچمو دوست دارم زندگیمو دوست دارم، من فرار نمی کنم برم، هر جا برم با همه خوشیای زندگیم میرم
-باشه آروم باش
آلا به خانجون نگاه کرد و دلخور گفت:
-من...من زود ازدواج کردم، اما با عشق...شوهرمو دوست دارم، بچمو دوست دارم، هیچ وقت پشیمون نمیشم و بچمو مثل یه عروسک رها نمی کنم برم
دستش که گرفته شد، سر به زیر برد، دستش در دست شهاب بود خانجون هم به دستشان نگاه کرد و شهاب گفت:
-تو شبیه هیچ کس نیستی، تو خودتی آلایی، کسی که رها میکنه ترسوئه
-من ترسو نیستم
-می دونم
-اینارو نگفتم ناراحت کنم، گفتم بدونی همیشه نگرانت بودم، آرزوها برات داشتم، عروسی بزرگی برات باید می گرفتن
شهاب به خانجون نگاه کرد و گفت:
-همه که فهمیدن، یه عروسی براش می گیرم، به بزرگی یه شهر
-با یه بچه؟
-با ده تا بچه، چه فرقی داره خانجون، اومدی نسازیا
خانجون خندید و گفت:
-شما به همه بگید، بعدش عروسی هم بگیرید
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489
در کانال وی آی پی پارت ۳۶۰ هستیم
#پارت_صد_هفتاد_سه
آلا چشم بست و سر به زیر برد و خانجون با غم گفت:
-زن باباشون زن بدی نیست، وگرنه نمی ذاشتم پسرم باهاش ازدواج کنه، اما بالاخره زن بابا بود، می ترسیدم به نور چشمی هام یه وقت اخم کنه دلشونو به درد بیاره، واسه همین مدام می اوردمشون پیش خودم
-خانجون
-بذار بگم، معلومه که اینارو نگفتی، خودم بزرگت کردم، تو از دردات که حرف نمی زنی
شهاب به استکان چایش نگاه کرد و گفت:
-بعضی چیزارو نباید گفت نه باید پرسید، باید فهمید
خانجون نگاهش می کرد و شهاب گفت:
-نگفته اما من می فهمم، چشماش میگه
خانجون لبخند زد و گفت:
-درداشو میگه؟
-میگه که درد داره
-تو چی کار می کنی واسش؟
شهاب مکث کرد و گفت:
-هر کاری
خانجون به آلا نگاه کرد و گفت:
-کرده برات؟
آلا سریع گفت:
-آره...یکم اخلاقش خاصه اما خیلی کمکم کرده، ک...کنارم بوده
خانجون لبخند زد و گفت:
-نمی خواستم زود شوهر کنی، نمی خواستم مثل مامانت زود شوهر کنی بچه دار بشی، بعد بگی من بچه بودم شوهر کردم بچه دار شدم، الان جوونم می خوام زندگی کنم
آلا دستش مشت شد و به یک باره خشمگین گفت:
-من مثل اون عوضی نیستم، من بچمو دوست دارم
خانجون نگران شد و شهاب سریع گفت:
-آلا
آلا نگاهش کرد و غرید:
-من مثل اون زن نیستم، بچمو دوست دارم زندگیمو دوست دارم، من فرار نمی کنم برم، هر جا برم با همه خوشیای زندگیم میرم
-باشه آروم باش
آلا به خانجون نگاه کرد و دلخور گفت:
-من...من زود ازدواج کردم، اما با عشق...شوهرمو دوست دارم، بچمو دوست دارم، هیچ وقت پشیمون نمیشم و بچمو مثل یه عروسک رها نمی کنم برم
دستش که گرفته شد، سر به زیر برد، دستش در دست شهاب بود خانجون هم به دستشان نگاه کرد و شهاب گفت:
-تو شبیه هیچ کس نیستی، تو خودتی آلایی، کسی که رها میکنه ترسوئه
-من ترسو نیستم
-می دونم
-اینارو نگفتم ناراحت کنم، گفتم بدونی همیشه نگرانت بودم، آرزوها برات داشتم، عروسی بزرگی برات باید می گرفتن
شهاب به خانجون نگاه کرد و گفت:
-همه که فهمیدن، یه عروسی براش می گیرم، به بزرگی یه شهر
-با یه بچه؟
-با ده تا بچه، چه فرقی داره خانجون، اومدی نسازیا
خانجون خندید و گفت:
-شما به همه بگید، بعدش عروسی هم بگیرید
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489
در کانال وی آی پی پارت ۳۶۰ هستیم