رد خون، کانال رسمی کمند(مریم روحپرور)
22.8K subscribers
87 photos
8 videos
49 links
رمان‌های #ماهی #حامی #ترنج #طعم‌جنون #رخپاک #زمردسیاه #عشق‌خاموش #معجزه‌دریا #تاونهان #آغوش‌آتش #متهوش #چتر_بی_باران #گرگم_به_هوا
پارت گذاری رمان های #متهوش و #رد_خون یک شب در میون از یک رمان، به جز تعطیلات رسمی
کپی حتی با ذکر نام پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
ویژگی‌های کانال VIP

🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️

کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون  بشید 🔥

مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵


شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489
#رد_خون
#پارت_صد_بیست_شش

-نه اون جا نیست اما فن پیجاش دارن، تازه اینم قسمت حرفشم گلچین کردن گنگشو بردن بالا، نمی دونی چه کارا که نکردن واسه همین یه حرفش
-مگه چی گفته؟!
فرنوش ته سیگارش را خاموش کرد و گفت:
-ایران نبوده، مصاحبش ترکی بود و یه کانال ترکی هم پخش کرده، مجری ازش پرسیده، تو با کسی نیستی اما حتما سکس داری چون مرد نیاز داره اونم مردی مثل تو
-خب!
-شهابم با نیش خند گفته نه، ترجیح میدم بغلم و تنم فقط واسه یه نفر باشه، هرگز این آغوش عمومی نمیشه
دهان سوری باز ماند و لیلی لب زیر دندان کشید، فرنوش خندید و گفت:
-قیافه هارو! اما لیلی تو چند ساله می خوایش واقعا اینو ندیدی؟ البته فارسی حرف نمی زنن همون ترکیه
-ندیدم، یعنی واقعا عجیبه که ندیدم!
-خلاصه از همون حرفش حساسیتا بیشتر شده، اصلا تا حالا کسی ندیده این مرد دست یه دختررو بگیره، اما دیشب و اون دختر
شگفت زده دو طرف لبش را پایین داد و گفت:
-واقعا عجیب بود، واسه همه، دیشب جای افتتاحیه شکری و مدلای خاصش همه نگاه ها به شهاب صدر بود، به کسی که مدام خودشو می رسوند کنار اون دختر، چندین بار دستشو گرفت و اون عکسا که واقعا دختررو کشونده بود تو بغلش، انگار دیشب یکی از عجایب دنیا اتفاق افتاده بود!
با پرت شدن لیوان وسط سالن و صدای فریاد لیلی باعث شد آن مجلس در سکوت مطلق فرو برود:
-تمومش کن
سوری سریع به بقیه نگاه کرد و دست لیلی را گرفت و غرید:
-چی کار می کنی دیوونه!
خشمگین از سر جایش بلند شد و با قدم های بلند دور شد، فرنوش نیش خند زد و گفت:
-این لیلی خانمتون رو بد کسی دست گذاشته، تو وجود لیلی می تونی ببین بتونه آرزوی خیلیارو واسه خودش کنه؟
خنده ی بلندی کرد و گفت:
-بی خیال سوری جان، اون یارو تو مستی دست هیچ دختریو نمی گیره، ببین میگم مستی یعنی تو هیچی نفهمیدنش بازم حواسش به این موضوع هست و تا این جا ثابت کرده اون مصاحبه و اون حرف با صداقت کامل بیان شده
*
از موتور پایین رفت، کلاهش را برداشت و سمت پدر و برادرش رفت، پدرش عصبی بود و آرون بدتر از او، آلا آرام گفت:
-باید...باید زود برم دنبال هامین، کلاس زبانش زود تموم میشه
پدرش خشمگین نگاهش کرد و آرون غرید:
-این دیگه کیه آلا!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#رد_خون
#پارت_صد_بیست_هشت

آلا آب دهان قورت داد و گفت:
-یکم...عجیبه...اما تو این مورد میشه که کمک کنه
-چی میگی تو؟! یارو عجیبه! این تازه طلبکارم بود!
آلا گوشه ی لبش را زیر دندان کشید و صدای پدرش را شنید:
-به من میگه اگر انقدر با غیرتی چرا دخترت به جای گوشه ی خونه ی تو بودن تو گوشه ی خوابگاهه؟
الا چشم بست و در دل غرید:
-گفتم این مرد فرق داره باور نکردید
آرون با حرص گفت:
-به منم میگه اگر رگ غیرتت انقدر باد داره چرا می ذاری خواهرت کار کنه وقتی خودت سر کار میری؟
آلا کلافه به هر دو نگاه می کرد و پدرش سر تکان داد و گفت:
-باید ما ازش معذرت خواهی می کردیم که چرا ناراحت شدیم دخترمون روبغل کردی و این عکسا پخش شده
-بابا شها...
با نگاه خشمگین پدرش آلا سریع گفت:
-یعنی آقای صدر، یکم متفاوته، بعدم ما که کاری بهش نداریم، یعنی امروز کارمون راه بندازه از فردا دیگه کاری بهش نداریم
آرون عصبی گفت:
-این چرا این شکلیه؟ همیشه انقدر قیافش خشنه؟
-مگه دیدینش؟!
چشمان آلا درشت بود و آرون گفت:
-خودش زنگ زد آدرس خونه ی بابا رو گرفت
دهان آلا باز ماند و پدرش گفت:
-بهم گفت هر وقت تونستی پدر واقعی براش باشی بیا جلو بزن منو جر بده اما وقتی نیستی عقب بمون
آلا خجالت زده گفت:
-یکم حرف دهنشو نمی فهمه، شما ببخشید
پدرش کلافه گفت:
-برو خانجون رو راضی کن
لب آلا کش آمد و پدرش گفت:
-با اون مرتیکه راضی نیستم بری اما چاره ای نیست، زود برو و برگرد
-باشه بابا
آرون کلافه گفت:
-با اینکه طلبکار بود و انگار اون اومده بود مارو بازخواست کنه اما یه جورایی بهش حس اعتماد دارم، اگر با کارش خانجون راضی میشه و خیالش راحت بهتره همین کارو کنی
آلا سر تکان داد از گوشه ی چشم به پدرش نگاه کرد، جلو رفت و گفت:
-بخدا اون مرد یکم عجیبه، حرفاش خاصه آدمو تا ته می سوزونه، شما به دل نگیر
-اگر حقیقتو نمی گفت به دل می گرفتم اما حقیقتو مثل یه سیخ داغ کرد توی چشمام
سریع دست پدرش را گرفت و گفت:
-اون یه چیزی گفته خبر نداره چیا شده که
-خبر نداره اما می دونه دخترش تنها با پسرش تو خوابگاهه اما خونه ی به اون بزرگی فقط جای تو نیست
ویژگی‌های کانال VIP

🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️

کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون  بشید 🔥

مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵


شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489
#رد_خون
#پارت_صد_بیست_نه

آلا سر به زیر برد و گفت:
-اگر می شد که می اومدم، الانم بدتر قبل شد؟
آرون سریع گفت:
-خیلی بدتر، پچ پچا بیشتر شده، مامان عصمت دیوونه شده
آلا بغض کرد سریع عقب رفت و گفت:
-برم الان هامین تعطیل میشه
آرون به دنبالش رفت و گفت:
-مدام با ما در تماس باش
-باشه
-مواظب باشید
-هستیم
کلاهش را روی سرش گذاشت و روی موتورش نشست دستی برای آرون تکان داد و راه افتاد، زیر آن کلاه کاسکت گرمش بود اما آت قدر در فکر بود که نفهمید چه طور به آموزشگاه رسید.
*
با زنگ گوشی به صفحه ی پخش نگاه کرد لبش کج شد و ایرپاد درون گوشش را فشرد:
-خسته نشدی بکشی بیرون بیای ایران؟
-هیچی نگو که شاهکاراتو یک ساعت پیش دیدم، دهنم تا همین الان وا مونده بود، اگر پشه نمی رفت توش همچنان ادامه داشت
شهاب خنده ای کرد و در خیابان بعدی پیچید و گفت:
-تموم نشد؟
-تمومه فردا میام ایران، تو بگو این خبر چی بود دیگه که روزمو ساخت؟!
-چیزی نیست
-نیست! لامصب تو پشه ی ماده رو تو بغلت جا نمیدی این دختررو کشیدی تو بغلت!
-بغلم؟
-تو عکسا ضایعس تو به زور گرفتیش
شهاب خنده ی بلندی کرد و گفت:
-بابا تیز بین
-بنال دیوث، بنال بی پدر چی به سرت اومده؟ ده روزه نبودم چه گوهایی که نخوردی
-خفه شو نسناس، خبر می خوای گمشو بیا ایران تا بفهمی
-جان من بگو، این همون دخترس، همون که خاص بود؟
-آدم خاص نیست، همه چیز تصادفی بود فقط یه حرف زدن ساده بود
-خفه شو بابا انگار من نمی شناسمش، سر کیو شیره می مالی؟ من از اون بابای قمپزت بیشتر می شناسمت، اصلا خودم بزرگت کردم، حرف زدن ساده؟ از کی تا حالا شهاب صدر حرف زدن سادش این شکلی بوده؟
شهاب باز خندید و رهام با صدای آرام گفت:
-دِ لامصب نمیشه گفت چیز خورت کردن، تا با سمم این شکلی نمیشی
-فردا کی میای؟
-پروازمون عصره تاخیر که همیشه هست تا برسم یازده دوازده شبه
-کسی میاد؟
-نه بابا با مِلی کات کردم
-خاک تو سرت
-تیک میزد مشخص بود، این جا بودم آمارش رسید
-میام دنبالت
-آهان این شد، من فقط تورو می خوام
-خفه شو
-کجایی؟
-میرم سر کار
-حواسم هست نگفتی قضیه چیه؟
-بیا میگم
-باشه چیزی نمی خوای؟
-همونایی که خریدی بسه
رهام بلند خندید و گفت:
-دیوث میدونه براش خرید کردم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#رد_خون
#پارت_صد_سی

-تو منو بزرگ کردی اما من تورو زاییدم
-دمتگرم، فقط سزارین یا طبیعی؟
-طبیعی خوب نیست، سزارین
هر دو بلند خندیدند و رهام گفت:
-خوبه وگرنه طبیعی گشاد می شدی خوب نبود
شهاب قهقهه زد و غرید:
-آشغال بی چاکو دهن
-کی به کی میگه، فردا بهت زنگ می زنم
-باشه قبل حرک...
با دیدن آن موتور سیکلت کوچک، ابروهایش بالا رفت، آن بچه ی کلاه به سر که پشت آن دختر بود تعجبش را دو برابر کرد و متعجب گفت:
-آلا!
رهام گیج گفت:
-آلا چیه؟
در باغ باز شد و موتور وارد باغ شد، شهاب سریع گفت:
-زنگ بزن فعلا باید قطع کنم
-باشه اما من شنیدم گفتی آلا، آمار همه اینارو باید بهم بدیا
شهاب تماس را قطع کرد پشت موتور او ماشینش را وراد باغ کرد، سریع پا روی ترمز فشرد، دید هامین پایین پرید و کلاهش را برداشت به دست آلا داد و دوید سمت رویا رفت، آلا هم پایین رفت، کلاهش را برداشت، شالش دور گردنش بود، هر دو کلاه را روی زین موتو، گذاشت، خودش را با دست باد زد و چند نفس عمیق کشید اما لحظه ای نگاهش به ماشین شهاب افتاد.
چند ثانیه نگاهش کرد و آرام سمتش رفت، شهاب در را باز کرد پایین رفت و گفت:
-از اون سر شهر تا این جا با این موتور اومدید!
تا آلا دهان باز کرد صدای شهاب بالا رفت:
-اونم با یه بچه؟!
آلا سریع به اطراف نگاه کرد ابرو در هم کشید و غرید:
-باز قراره یه جنجال دیگه راه بندازی؟
شهاب بی توجه به عصبانیت آلا سمتش رفت بازو اش را گرفت و گفت:
-این همه راه با این موتور!
آلا لب روی هم فشرد چشم چرخاند در باغ و آرام گفت:
-خواهش می کنم شروع نکن، می خوای یه احمق دیگه ازمون عکس بگیره که دیگه نشه کاری کرد؟
-جواب منو بده
آلا متوجه شد او هیچ جوره کوتاه نمی آید، با شتاب عقب رفت و گفت:
-جلو نیا، باشه حرف می زنیم اما این جا نه، تو زده به سرت اما واسه من دردسر درست نکن
چرخید برود اما با حرف شهاب سر جایش ایستاد:
-یه قدم دیگه برداری بدون جواب بری تازه می فهمی دردسر واقعی یعنی چی
آلا پشت به او ساکت بود، اما حرف های مژگان در سرش می چرخید، همه چیز هایی که در مورد شهاب در اینترنت و اینستا تا صبح می خواند و او می شنید، شاید خیلی از آن ها شایعه بود اما باز هم آن مرد رفتارش نرمال نبود و کمی عجیب و ترسناک بود.
ویژگی‌های کانال VIP

🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️

کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون  بشید 🔥

مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵


شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489
#رد_خون
#پارت_صد_سی_یک

چشم چرخاند در باغ، همه مشغول کار بودند، کلافه چرخید و گفت:
-الان مشکل چیه؟ اینکه این همه راه با موتور اومدم؟ راه، موتور، هامین، دقیقا چی؟
-همه چی
آلا سر تکان داد و گفت:
-و ربطش به تو؟
شهاب چشم ریز کرد قدمی به جلو برداشت و گفت:
-تو فکر کن مفتشم
با همان یک قدم، آلا گردنی صاف کرد و گفت:
-هر چی که هستی به من مربوط نیست، کار من و بچمم به تو مربوط نیست، موتور سوار شدنمونم به تو مربوط نیست، هیچ چیز ما به تو مربوط نیست آقای صدر، اصلا تو کی هستی که به خودت اجازه میدی با همه مثل احمقا رفتار کنی؟ فکر کردی تمام دنیا کوچیکن و تو خدایی؟ وای به حال جهانی که تو خداش باشی!
ابرو در هم کشید و گفت:
-تو از زندگیمون چیزی نمی دونی حق نداشتی به بابام اون حرفارو بزنی
-آهان اینو بگو، بگو چرا این آقا رگ گردنش باد کرده این جوری عصبیه، از چی داره می سوزه
-تو این حقو ن...
-هی بچه اول از همه بدون هیچ کس حق اینو نداره با من از حق حرف بزنه، دوم اینکه واسه من از این شاخه به اون شاخه نپر، مادر نمونه، خانم عاقل درسته از اون سر شهر تا این سر شهر با موتور بیای؟
قدم دیگری سمتش برداشت و آلا دست پاچه سریع گفت:
-من همه جا با موتورم میرم، هامین هم باشه می برمش
-چه جالب! بعد این ته خطر نیست؟
قدمی دیگر برداشت و آلا با زاری گفت:
-شهاب لطفا جلو نیا
شهاب با اتمام حرف آلا، سر چرخاند به باغ نگاه کرد، خنده ی ریز بی صدایی کرد؛ آلا متعجب نگاهش کرد، تا چشم ریز کرد شهاب نگاهش کرد و گفت:
-چی می گفتی؟
یک ابروی آلا بالا رفت و متعجب گفت:
-خطر...نه یعنی خطرناک، اما من آروم می رونم و اینکه کلا این موتور نهایت سرعتش شصتاس، از کنار حرکت می کنم و همیشه کلاه سرمونه، هامینم خیلی دوست داره
نگاه شهاب پایین رفت، به مانتوی نازک تابستانه و کوتاه آلا نگاه کرد، شلوار نصبتا تنگی که تا بالا ی مچ پایش بود، خیره به کتونی سفیدش گفت:
-اون وقتا یه تیپ مردونه داشتی پشت موتور سگم نگات نمی کرد اما با این تیپ پشت این موتوری، چند تا مورد داشتی تو راه؟
آلا جا خورد، آب دهان قورت داد، شهاب خوب فهمیده بود، اصلا هامین برای همان سریع کلاهش را برداشته بود و با غیظ دور شده بود، چون چند نفر در راه مزاحمشان شده بودند اما هامین غیرتی به خاطر سن و سالش نتوانسته بود کاری کند جز فریاد زدن بر سر مزاحمان مادرش...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#رد_خون
#پارت_صد_سی_دو

دست بالا برد شالش را درست کند اما با فهمیدن اینکه اصلا شال روی سرش نیست کلافه چشم بست و غرید:
-به تو چه؟ هان؟ به تو چه آخه!
چرخید با قدم های بلند دور شد، شهاب گردنی چرخاند و دست در جیبش کرد پاکت سیگار را در آورد و راه افتاد، سامی با عجله از پله های عمارت پایین آمد سمتش دوید و گفت:
-بچه ها گفتن خیلی وقته اومدید پس چرا نیومدید تو؟!
شهاب پکی به سیگارش زد به اطراف نگاه کرد، هامین را ندید، از پله ها بالا رفت و گفت:
-شکری کجاست؟
-فکر کنم رفتن لباس بچه هارو تنشون کنن
شهاب  وارد عمارت شد، هر کس او را می دید با عجله سلام آقای صدرشان بر سر زبان می آمد.
شهاب نگاهش افتاد به آلا گوشه ی سالن سر در گوشی داشت، اما بی توجه از پله های پهن عمارت بالا رفت، سامی داشت به دنبالش می رفت، شهاب غرید:
-چه مرگته عین بز دنبالمی؟
سامی سر جایش ایستاد و شهاب بالای پله ها رسید، خواست بچرخد برود اما گوشی درون دستش لرزید، به صفحه ی گوشی نگاه کرد، با دیدن پیامی از طرف آن شماره، سر چرخاند به آن دختر نگاه کرد، آلا هم نگاهش می کرد اما پشت چشمی نازک کرد و رو چرخاند.
شهاب پیام را باز کرد:
-به هامین گفتم امروز قراره بریم طالقان، اما فعلا نگفتم با تو باید بریم و البته باید هامین بدونه قراره چه دروغی بگیم که جلوی خانجون ضایع نشیم
شهاب ابرو در هم کشید و غرید:
-عین ماهی از دست آدم لیز می خوره میره حالا باید پیام بازی کنم
هر کس رد می شد به او سلام می کرد و او سر تکان داد برای آلا نوشت:
-یعنی الان داری به من میگی همه اینارو بهش بگم؟
پیام را فرستاد و سر چرخاند نگاهش کرد، آلا پیام را خواند سر بالا برد نگاهش کرد، فقط نگاهش کرد و شهاب نیش خند زد داه افتاد غرید:
-لازم نیست بگی، چشمات خودش گفت
-بچه ها اون کراپ رو هم تن یلدا کنید
لحظه ای با دیدن شهاب لبخند زد و گفت:
-چه طوری پسرم
شهاب نگاهی به درون اتاق انداخت و گفت:
-خوبم، هامین کجاست؟
-لباس تنش کرده اما یه جوریه الان می خواستم برم پیش آلا بپرسم هامین چشه
شهاب چشم ریز کرد و شکری خندید و گفت:
-اخماش همچین تو همه آدم می ترسه ازش سوال کنه
-میرم پیشش
-برو
ویژگی‌های کانال VIP

🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️

کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون  بشید 🔥

مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵


شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489