#رد_خون
#پارت_صد_پانزده
شهاب نگاهش کرد و گفت:
-تا اینجارو اون سری اومدم بگو الان کجا برم؟
آلا زبان روی لب کشید، نفس سختی کشید و گفت:
-جلوتر...یه فرعیه
شهاب چشم ریز کرد متوجه ی نفس سنگین آلا شد، لحظه ای یاد حرف هامین افتاد و ریه ی آلا که مشکل دارد، پوفی کرد شیشه را پایین داد و سیگار را بیرون پرت کرد، آلا متوجه ی آن کار شهاب شد، اما هیچ نگفت و شهاب گفت:
-گفتی به خانجونت گفتی از خونه رفتی و خوابگاه زندگی می کنی؟
-آره
-به کسی هم حرفی زده؟
-نه بابا جلوی خانجون سر ببری بگی به کسی نگو نمی گه
-پس پایس
-آره چطور؟
لب شهاب کج شد و گفت:
-تو فکر یه لطف بودم اما هر چی فکر می کنم می بینمت زبونت درازه حیفه این لطف میشه
-نه تشکر، لطفای شما به ما زیاد رسیده
-آخه نه می دونی، من شهاب صدر از تهدید داداش و بابات ترسیدم، کم مونده تو همین ماشین کار خرابی کنم، گفتم بیام یه خوبی بکنم که حداقل منو نزننن
-نه آقای صدر شما از هیچ کس نمی ترسید، ثابت شده همه از شما می ترسن، کار خرابی هم می خوای بکنی سر قضیه ترس نیست، زیادی مشروب خوردی واسه اونه
-میگم زبون درازی همینه
-اگر نگران بودم و بهت گفتم بابام شمارتو گرفته در اصل نگران بابا و داداشم بودم که تو رو نمی شناسن
-تو می شناسی؟
-هی سوال سوال سوال، اَه بسه دیگه
-گفتم لطف بهت می کنم نه به تو، به اون زن پیری که قراره با دیدن تو سکته کنه جابه جا بمیره
آلا خشمگین نگاهش کرد و شهاب نیش خند زد به جلو نگاه کرد و گفت:
-می خواد پسرشو برداره ببره جلوی زنه انتظار داره زنه یکم غر بزنه بعدم بگه بیا آقا آلا بیا بغلم قربونت برم، تو داری میری نقش عزرائیل بازی کنی
-واقعا دار...
شهاب بی توجه به عصبانیت آلا گفت:
-تو که گفتی فرار کردی رفتی خوابگاه، خب قدم اولی رو برداشتی، حالا باید بری بگی فرار کردم چون بابام راضی نبود ازدواج کنم
-عه! خوبه گفتی نمی دونستم
-ساکت باش
با خشم و فریاد شهاب، آلا چشم بست، آن خشم جای ترس داشت و آلا نمی توانست منکر آن شود شهاب در بیشتر مواقع ترسناک است برای همان اطرافیان آن قدر از او حساب می برند.
#پارت_صد_پانزده
شهاب نگاهش کرد و گفت:
-تا اینجارو اون سری اومدم بگو الان کجا برم؟
آلا زبان روی لب کشید، نفس سختی کشید و گفت:
-جلوتر...یه فرعیه
شهاب چشم ریز کرد متوجه ی نفس سنگین آلا شد، لحظه ای یاد حرف هامین افتاد و ریه ی آلا که مشکل دارد، پوفی کرد شیشه را پایین داد و سیگار را بیرون پرت کرد، آلا متوجه ی آن کار شهاب شد، اما هیچ نگفت و شهاب گفت:
-گفتی به خانجونت گفتی از خونه رفتی و خوابگاه زندگی می کنی؟
-آره
-به کسی هم حرفی زده؟
-نه بابا جلوی خانجون سر ببری بگی به کسی نگو نمی گه
-پس پایس
-آره چطور؟
لب شهاب کج شد و گفت:
-تو فکر یه لطف بودم اما هر چی فکر می کنم می بینمت زبونت درازه حیفه این لطف میشه
-نه تشکر، لطفای شما به ما زیاد رسیده
-آخه نه می دونی، من شهاب صدر از تهدید داداش و بابات ترسیدم، کم مونده تو همین ماشین کار خرابی کنم، گفتم بیام یه خوبی بکنم که حداقل منو نزننن
-نه آقای صدر شما از هیچ کس نمی ترسید، ثابت شده همه از شما می ترسن، کار خرابی هم می خوای بکنی سر قضیه ترس نیست، زیادی مشروب خوردی واسه اونه
-میگم زبون درازی همینه
-اگر نگران بودم و بهت گفتم بابام شمارتو گرفته در اصل نگران بابا و داداشم بودم که تو رو نمی شناسن
-تو می شناسی؟
-هی سوال سوال سوال، اَه بسه دیگه
-گفتم لطف بهت می کنم نه به تو، به اون زن پیری که قراره با دیدن تو سکته کنه جابه جا بمیره
آلا خشمگین نگاهش کرد و شهاب نیش خند زد به جلو نگاه کرد و گفت:
-می خواد پسرشو برداره ببره جلوی زنه انتظار داره زنه یکم غر بزنه بعدم بگه بیا آقا آلا بیا بغلم قربونت برم، تو داری میری نقش عزرائیل بازی کنی
-واقعا دار...
شهاب بی توجه به عصبانیت آلا گفت:
-تو که گفتی فرار کردی رفتی خوابگاه، خب قدم اولی رو برداشتی، حالا باید بری بگی فرار کردم چون بابام راضی نبود ازدواج کنم
-عه! خوبه گفتی نمی دونستم
-ساکت باش
با خشم و فریاد شهاب، آلا چشم بست، آن خشم جای ترس داشت و آلا نمی توانست منکر آن شود شهاب در بیشتر مواقع ترسناک است برای همان اطرافیان آن قدر از او حساب می برند.
رد خون، کانال رسمی کمند(مریم روحپرور)
#رد_خون #پارت_صد_پانزده شهاب نگاهش کرد و گفت: -تا اینجارو اون سری اومدم بگو الان کجا برم؟ آلا زبان روی لب کشید، نفس سختی کشید و گفت: -جلوتر...یه فرعیه شهاب چشم ریز کرد متوجه ی نفس سنگین آلا شد، لحظه ای یاد حرف هامین افتاد و ریه ی آلا که مشکل دارد، پوفی کرد…
چون زیاد پرسیدید تو وی آی پی پارت چند هستیم، گفتم این جا بگم همه بدونن
پارت۲۶۰ هستیم❤️
پارت۲۶۰ هستیم❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#رد_خون
#پارت_صد_شانزده
شهاب با همان اخم گفت:
-ازدواج کردی و کسی نمی دونه، یه بچه هم داری، این تا این جای ماجرا، میگه شوهرت کو؟ میگه این مرد تو عکس که تو بغلشی کیه؟ میگی این همون شوهرمه
چشمان آلا که بسته بود با شتاب باز شد و بهت زده خیره ماند به نیم رخ خشمگین شهاب، شهاب دست پیش برد پاکت سیگار را بردارد اما با یاد آوری آلا پاکت را چنگ زد و بیرون پرت کرد فریاد زد:
-اینم شده قوز بالا قوز
به آلا که خشکش زده بود نگاه کرد و گفت:
-چیه؟ فکر کردی واقعا زنم میشی، مثل این فیلما؟ نه آلا خانم این لطف فقط در حق یه زنه پیره، این جوری هم قضیه عکسارو پیشش ماست مالی می کنی هم بچه داشتنتو، بعدم میگی چون یواشکی ازدواج کردی به کسی نگه خودمون بعد کم کم به بقیه میگیم، بعدم این خانجونت عمر نوح نداره، یه چند سال دیگه بالاخره میره اون دنیا و تموم میشه، نهایتش یه بار دروغ گفتن و دیدنمونه همین
-اما این...
-کدوم طرف؟
آلا با همان گیجی به جلو نگاه کرد و گفت:
-نگه دار
-بگو کج...
-نگه دار خوابگاه تو همین کوچس، نیای تو کوچه بهتره، همین جوری حرف پشتم هست
ماشین را نگاه داشت و گفت:
-از این فکر بهتر اگر بود خودت پیش برو اگرم دیدی چاره ای نداری جز همینی که من گفتم، بهم پیام بده، شماره باباتم برام بفرست
-اون چرا؟
-که اجازه بگیرم بیام خواستگاریت
آلا با حرص نگاهش می کرد و شهاب ریز ریز خندید و گفت:
-می خوام بگم مگه نمی خوای حقمو بذاری کف دستم، اینم آدرس تشریف بیارید
آلا عصبی کیفش را چنگ زد تا چرخید در را باز کند شهاب گفت:
-باید هماهنگ باشیم، نمیشه این کارو فقط ما انجام بدیم، واسه اینکه خیال خانجونت راحت بشه باید بگی با بابات آشتی کردیم و رفت و آمد داریم، این جوری حرفمون رو راحت تر قبول میکنه از باباتم بپرسه اون تایید کنه تموم میشه میره
-تو بابای منو نمی شناسی قبول نمی کنه
-تو کار بزرگ ترا دخالت نکن آلا کوچولو فقط شماره بده
-باید فکر کنم
شهاب باز ادایش را در آورد:
-باید فکر کنم
نیش خند زد و گفت:
-چاره ی کارت منم، شب نشده زنگ می زنی با صدای آروم میگی آقای صدر...چیز من...من فکر کردم دیدم باید همین کارو کنیم...
آلا با حرص در را باز کرد و زیر لب گفت:
-همه چیو خودش خراب کرده، حالا فکر کرده چه جوری می تونه یکم درستش کنه، پررو هم هست
#پارت_صد_شانزده
شهاب با همان اخم گفت:
-ازدواج کردی و کسی نمی دونه، یه بچه هم داری، این تا این جای ماجرا، میگه شوهرت کو؟ میگه این مرد تو عکس که تو بغلشی کیه؟ میگی این همون شوهرمه
چشمان آلا که بسته بود با شتاب باز شد و بهت زده خیره ماند به نیم رخ خشمگین شهاب، شهاب دست پیش برد پاکت سیگار را بردارد اما با یاد آوری آلا پاکت را چنگ زد و بیرون پرت کرد فریاد زد:
-اینم شده قوز بالا قوز
به آلا که خشکش زده بود نگاه کرد و گفت:
-چیه؟ فکر کردی واقعا زنم میشی، مثل این فیلما؟ نه آلا خانم این لطف فقط در حق یه زنه پیره، این جوری هم قضیه عکسارو پیشش ماست مالی می کنی هم بچه داشتنتو، بعدم میگی چون یواشکی ازدواج کردی به کسی نگه خودمون بعد کم کم به بقیه میگیم، بعدم این خانجونت عمر نوح نداره، یه چند سال دیگه بالاخره میره اون دنیا و تموم میشه، نهایتش یه بار دروغ گفتن و دیدنمونه همین
-اما این...
-کدوم طرف؟
آلا با همان گیجی به جلو نگاه کرد و گفت:
-نگه دار
-بگو کج...
-نگه دار خوابگاه تو همین کوچس، نیای تو کوچه بهتره، همین جوری حرف پشتم هست
ماشین را نگاه داشت و گفت:
-از این فکر بهتر اگر بود خودت پیش برو اگرم دیدی چاره ای نداری جز همینی که من گفتم، بهم پیام بده، شماره باباتم برام بفرست
-اون چرا؟
-که اجازه بگیرم بیام خواستگاریت
آلا با حرص نگاهش می کرد و شهاب ریز ریز خندید و گفت:
-می خوام بگم مگه نمی خوای حقمو بذاری کف دستم، اینم آدرس تشریف بیارید
آلا عصبی کیفش را چنگ زد تا چرخید در را باز کند شهاب گفت:
-باید هماهنگ باشیم، نمیشه این کارو فقط ما انجام بدیم، واسه اینکه خیال خانجونت راحت بشه باید بگی با بابات آشتی کردیم و رفت و آمد داریم، این جوری حرفمون رو راحت تر قبول میکنه از باباتم بپرسه اون تایید کنه تموم میشه میره
-تو بابای منو نمی شناسی قبول نمی کنه
-تو کار بزرگ ترا دخالت نکن آلا کوچولو فقط شماره بده
-باید فکر کنم
شهاب باز ادایش را در آورد:
-باید فکر کنم
نیش خند زد و گفت:
-چاره ی کارت منم، شب نشده زنگ می زنی با صدای آروم میگی آقای صدر...چیز من...من فکر کردم دیدم باید همین کارو کنیم...
آلا با حرص در را باز کرد و زیر لب گفت:
-همه چیو خودش خراب کرده، حالا فکر کرده چه جوری می تونه یکم درستش کنه، پررو هم هست
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489
#رد_خون
#پارت_صد_هفده
از ماشین پایین رفت، شهاب کمی سر خم کرد نگاهش کرد و گفت:
-هی آقا
آلا نگاهش کرد و شهاب ابرو بالا انداخت و گفت:
-سیبیل داشتی بامزه تر بودی
آلا با حرص در ماشین را بهم کوفت راه افتاد و غرید:
-رو مخ ترین آدم روی زمین حتما شهاب صدره
شهاب گوشی را برداشت و همان جور که با سامی تماس می گرفت به آن دختر که وارد آن ساختمان شد نگاه می کرد:
-الو آقا شهاب
-جمعشون کردی؟
-آره اما اینا خیلی ترسیدن
-به درک
با عربده اش سامی گوشی را از گوشش دور کرد و گفت:
-باشه
ماشین را با شتاب به حرکت در آورد، خواست دست پیش ببرد پاکت سیگارش را بردارد اما با یاد آوری اینکه پاکت سیگار را مچاله کرد و دور انداخت دندان روی هم سایید و مشتش روی فرمان ماشین نشست.
*
در آرام باز شد، ماشین مدل بالای شهاب با شتاب وارد باغ شد، دختر ها با دیدنش آب دهان قورت دادند، با ایستادن یکدفعه ی ماشین، سامی سمتش دوید، شهاب با عجله پایین رفت.
-آقا شه...
با شتاب هلش داد و با خشم غرید:
-گمشو عقب
سامی چند قدم عقب رفت و وحشت زده آب دهان قورت داد، شهاب با قدم های بلند سمت آن چند دختر رفت، ستاره با ترس زیر لب گفت:
-این دیوونست بخدا الان هممون رو می کشه!
-بیخود که شهاب صدر نیست
شهاب به آن چند نفر رسید، نگاهش بین آن ها چرخید و به ستاره خیره شد گفت:
-می دونی که حوصله ندارم، شد؟
-شُ...شد
-پس واضح بگید کار کدومتونه
ستاره سریع قدمی سمتش برداشت و گفت:
-از من شروع کن، تو خودت بهتر هر کسی می دونی من جرات این کارو ندارم...من...من طعم بی رحمیتو چشیدم...احمق نیستم بازم بچشم
بنفشه نیش خند زد و رو چرخاند، آن کارش از چشم شهاب دور نماند، قدمی سمتش برداشت و روبه رویش ایستاد، نگاهش سرتا پا رویش چرخید، دستش بالا رفت و چند بار سر انگشت شصتش را روی برجستگی گلوی اش کشید، بنفشه خیره ی کارش شد و شهاب چند بار سر تکان داد و گفت:
-نمیشم
بنفشه چشم ریز کرد و بقیه منتظر نگاهش می کردند که منظور شهاب چیست، شهاب نیش خند زد و گفت:
-جذبت نمیشم
ستاره لب روی هم فشرد که بلند نخندد، بنفشه خشمگین ابرو در هم کشید و شهاب به یک باره فریاد زد:
-اما اگر اون عکسارو تو پخش کرده باشی، حتما قاتلت میشم
#پارت_صد_هفده
از ماشین پایین رفت، شهاب کمی سر خم کرد نگاهش کرد و گفت:
-هی آقا
آلا نگاهش کرد و شهاب ابرو بالا انداخت و گفت:
-سیبیل داشتی بامزه تر بودی
آلا با حرص در ماشین را بهم کوفت راه افتاد و غرید:
-رو مخ ترین آدم روی زمین حتما شهاب صدره
شهاب گوشی را برداشت و همان جور که با سامی تماس می گرفت به آن دختر که وارد آن ساختمان شد نگاه می کرد:
-الو آقا شهاب
-جمعشون کردی؟
-آره اما اینا خیلی ترسیدن
-به درک
با عربده اش سامی گوشی را از گوشش دور کرد و گفت:
-باشه
ماشین را با شتاب به حرکت در آورد، خواست دست پیش ببرد پاکت سیگارش را بردارد اما با یاد آوری اینکه پاکت سیگار را مچاله کرد و دور انداخت دندان روی هم سایید و مشتش روی فرمان ماشین نشست.
*
در آرام باز شد، ماشین مدل بالای شهاب با شتاب وارد باغ شد، دختر ها با دیدنش آب دهان قورت دادند، با ایستادن یکدفعه ی ماشین، سامی سمتش دوید، شهاب با عجله پایین رفت.
-آقا شه...
با شتاب هلش داد و با خشم غرید:
-گمشو عقب
سامی چند قدم عقب رفت و وحشت زده آب دهان قورت داد، شهاب با قدم های بلند سمت آن چند دختر رفت، ستاره با ترس زیر لب گفت:
-این دیوونست بخدا الان هممون رو می کشه!
-بیخود که شهاب صدر نیست
شهاب به آن چند نفر رسید، نگاهش بین آن ها چرخید و به ستاره خیره شد گفت:
-می دونی که حوصله ندارم، شد؟
-شُ...شد
-پس واضح بگید کار کدومتونه
ستاره سریع قدمی سمتش برداشت و گفت:
-از من شروع کن، تو خودت بهتر هر کسی می دونی من جرات این کارو ندارم...من...من طعم بی رحمیتو چشیدم...احمق نیستم بازم بچشم
بنفشه نیش خند زد و رو چرخاند، آن کارش از چشم شهاب دور نماند، قدمی سمتش برداشت و روبه رویش ایستاد، نگاهش سرتا پا رویش چرخید، دستش بالا رفت و چند بار سر انگشت شصتش را روی برجستگی گلوی اش کشید، بنفشه خیره ی کارش شد و شهاب چند بار سر تکان داد و گفت:
-نمیشم
بنفشه چشم ریز کرد و بقیه منتظر نگاهش می کردند که منظور شهاب چیست، شهاب نیش خند زد و گفت:
-جذبت نمیشم
ستاره لب روی هم فشرد که بلند نخندد، بنفشه خشمگین ابرو در هم کشید و شهاب به یک باره فریاد زد:
-اما اگر اون عکسارو تو پخش کرده باشی، حتما قاتلت میشم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#رد_خون
#پارت_صد_هجده
بنفشه چشم بست و ستاره نفسش حبس شد، بقیه جرات اینکه تکان بخورند را نداشتند، شهاب دوباره چند بار سر تکان داد و گفت:
-کی می دونه من کیم؟
همه ساکت بودند و شهاب این بار عربده اش بالا رفت:
-کی می دونه من کیم؟
نگار با لکنت گفت:
-تو...یعنی شما... شهاب صدر...گرون ترین مدل هستید
سکوت کرد و شهاب گفت:
-خب دیگه؟
سامی از ترس حتی جلو نرفته بود، شهاب به همه ی دختر ها نگاه کرد و گفت:
-دیگه چی می دونید از من؟
سکوت بود و سکوت، شهاب نیش خند زد و گفت:
-سامی من کیم؟
-شما...یعنی شما کسی هستید که می تونید کاری کنید دیگه کسی نخواد مدلشون بشه و هیچ کس تا آخر عمر واسه این کار سراغشون نره
تمام آن دخترها بر آشفتند و بنفشه با ترس گفت:
-اما ما که کاری نکردیم
شهاب لبخند زد و سر جلو برد آرام گفت:
-معلوم میشه
دستانش را به پهلو اش زد و گفت:
-من این جام که بزرگ ترین کمک زندگیتون رو بهتون بکنم، یک بار تکرار می کنم پس خوب گوش کنید
سر پایین برد و نوک کفشش را چند بار روی زمین ضرب گرفت و گفت:
-اگر یکیتون اونی که عکس گرفت کی بود و البته درست هم بگید کاری می کنم، جزء مدلای خاموش نشندنی بشه
ستاره چشمانش برق زد و شهاب سر بالا آورد و گفت:
-خب
سامی منتظر به دختر ها نگاه می کرد، آیلین زبان روی لبش کشید و گفت:
-من توی مراسم زیاد جایی نرفتم یعنی ثایت بودم، اما واقعا ندیدم کی داشت عکس می گرفت، ولی یه چیز هم خوب فهمیدم، دیشب عکاس زیاد بود، عکسایی که هر لحظه یک جا می ایستادند عکس می گرفتند و کسی زیاد بهشون توجه نداشت، بیش از بیست بار جلوی ما می ایستادند و از جاهایی که لازم بود عکس می گرفتند
شهاب چشم ریز کرد و آیلین ادامه داد:
-ماها دوست نیستیم، یعنی خودتون بهتر از هر کسی می دونید که، واسه حفظ ظاهر همه با هم صمیمی هستیم میگیم و می خندیم اما در اصل رقیب هم هستیم و بیشتر بهم حسادت داریم، پس به هم دیگه اعتماد نداریم، اگر مثلا نگین کنار من از شما عکس می گرفت من می دیدمش حتما می فروختمش، اونم اینو خوب می دونه، پس این کارو نمی کنه، در اصلا همه همدیگرو می شناسیم و چون کنار هم بودیم همچین کاری غیر ممکن بود، اونم به اون تعداد عکسی که ازتون گرفتن یعنی فرصت زیادی می خواد، نمی تونه کار ماها باشه اما می تونه کار یه عکاس باشه که اون جا کسی کاری بهش نداشت و بهش شک نمی کرد
#پارت_صد_هجده
بنفشه چشم بست و ستاره نفسش حبس شد، بقیه جرات اینکه تکان بخورند را نداشتند، شهاب دوباره چند بار سر تکان داد و گفت:
-کی می دونه من کیم؟
همه ساکت بودند و شهاب این بار عربده اش بالا رفت:
-کی می دونه من کیم؟
نگار با لکنت گفت:
-تو...یعنی شما... شهاب صدر...گرون ترین مدل هستید
سکوت کرد و شهاب گفت:
-خب دیگه؟
سامی از ترس حتی جلو نرفته بود، شهاب به همه ی دختر ها نگاه کرد و گفت:
-دیگه چی می دونید از من؟
سکوت بود و سکوت، شهاب نیش خند زد و گفت:
-سامی من کیم؟
-شما...یعنی شما کسی هستید که می تونید کاری کنید دیگه کسی نخواد مدلشون بشه و هیچ کس تا آخر عمر واسه این کار سراغشون نره
تمام آن دخترها بر آشفتند و بنفشه با ترس گفت:
-اما ما که کاری نکردیم
شهاب لبخند زد و سر جلو برد آرام گفت:
-معلوم میشه
دستانش را به پهلو اش زد و گفت:
-من این جام که بزرگ ترین کمک زندگیتون رو بهتون بکنم، یک بار تکرار می کنم پس خوب گوش کنید
سر پایین برد و نوک کفشش را چند بار روی زمین ضرب گرفت و گفت:
-اگر یکیتون اونی که عکس گرفت کی بود و البته درست هم بگید کاری می کنم، جزء مدلای خاموش نشندنی بشه
ستاره چشمانش برق زد و شهاب سر بالا آورد و گفت:
-خب
سامی منتظر به دختر ها نگاه می کرد، آیلین زبان روی لبش کشید و گفت:
-من توی مراسم زیاد جایی نرفتم یعنی ثایت بودم، اما واقعا ندیدم کی داشت عکس می گرفت، ولی یه چیز هم خوب فهمیدم، دیشب عکاس زیاد بود، عکسایی که هر لحظه یک جا می ایستادند عکس می گرفتند و کسی زیاد بهشون توجه نداشت، بیش از بیست بار جلوی ما می ایستادند و از جاهایی که لازم بود عکس می گرفتند
شهاب چشم ریز کرد و آیلین ادامه داد:
-ماها دوست نیستیم، یعنی خودتون بهتر از هر کسی می دونید که، واسه حفظ ظاهر همه با هم صمیمی هستیم میگیم و می خندیم اما در اصل رقیب هم هستیم و بیشتر بهم حسادت داریم، پس به هم دیگه اعتماد نداریم، اگر مثلا نگین کنار من از شما عکس می گرفت من می دیدمش حتما می فروختمش، اونم اینو خوب می دونه، پس این کارو نمی کنه، در اصلا همه همدیگرو می شناسیم و چون کنار هم بودیم همچین کاری غیر ممکن بود، اونم به اون تعداد عکسی که ازتون گرفتن یعنی فرصت زیادی می خواد، نمی تونه کار ماها باشه اما می تونه کار یه عکاس باشه که اون جا کسی کاری بهش نداشت و بهش شک نمی کرد
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489
#رد_خون
#پارت_صد_نوزده
شهاب سر تکان داد و چرخید راه افتاد سمت ماشین رفت، همه متعجب نگاهش می کردند و یکدفعه شهاب بلند گفت:
-آیلین تا همیشه پیشنهاد داره
سامی سریع گفت:
-باشه
لب آیلین کش آمد و همه با خشم به آیلین نگاه کردند، آیلین نیش خند زد شانه بالا انداخت و گفت:
-بازگو کردن حقایق جرات می خواست که تو وجودتون نیست، اما من جرات اینو دارم، نگید هم دوست هم هستید که این فقط یه جوکه
راه افتاد و گفت:
-در ضمن کمک بزرگی بهتون کردم که آقای صدر از خیرتون گذشت وگرنه تا آخر عمر باید آرزوی ژست گرفتن جلوی دوربین رو از یاد می بردید
سامی دوید سمت شهاب که سیگار روشن کرده بود رفت و گفت:
-چی کار کنم؟
-زنگ بزن شکری ببین برنامه ریز مراسم دیشب کی بود
-باشه
شهاب پکی به سیگارش زد و گفت:
-بگو می شنوم
سامی آب دهان قورت داد و گفت:
-باباتون از صبح هزار بار زنگ زده، حسابی سر زبونا افتاده، دخترایی که نشون شده بودن تا شما ببینید کنسل شدن به خاطر این موضوع خانواده ها راضی نمیشن
-بهتر
-پیجای زرد زوم شدن، یکیشون تقریبا زندگی نامتون نوشته
شهاب نیش خند زد به آسمان نگاه کرد و گفت:
-چی گفته؟
-یه مشت شایعه و یه مشتم تقریبا حقیقت
-خب
-فن پیجا پیام دادن خواهش کردن حقیقتو روشن کنید
بی خیال پک دیگری به سیگارش زد و سامی گفت:
-در آخر خیلیا دنبال اینن بفهمن اون دختر کیه و از چه خانواده ای ه...
-خفه شو
سامی ترسید و شهاب به یک باره سمتش خیز برداشت، سامی با ترس و سریع چند قدم عقب رفت و شهاب با تهدید گفت:
-کسی در موردش چیزی بفهمه و بنویسه، برات بد میشه سامی، به اون خدا تو این مورد دیگه رحم نمی کنم کاری می کنم روزی هزار بار آرزوی مرگ کنی، آرزوی زندگی خوشو به گور می بری می دونی که می تونم
-می...می تونید... نمی ذارم مطمئن باشید
-نیستم به توی عوضی مطمئن نیستم
-نمی ذارم...به جون مامانم نمی ذارم
شهاب چرخید سمت ماشین رفت و گفت:
-امروز نه، فردا یه خبر جدید، یه بمب تو اون فضای کوفتی بترکون که خبر عکسای ما کمرنگ بشه همه برن سراغ اون خبر
سامی ساکت بود و شهاب غرید:
-شنفتی؟
-چه خبری بمب تر خبر دیشب وجود داره؟
شهاب خشمگین نگاهش کرد و گفت:
-اقدام به ترور رئیس جمهور چطوره؟
#پارت_صد_نوزده
شهاب سر تکان داد و چرخید راه افتاد سمت ماشین رفت، همه متعجب نگاهش می کردند و یکدفعه شهاب بلند گفت:
-آیلین تا همیشه پیشنهاد داره
سامی سریع گفت:
-باشه
لب آیلین کش آمد و همه با خشم به آیلین نگاه کردند، آیلین نیش خند زد شانه بالا انداخت و گفت:
-بازگو کردن حقایق جرات می خواست که تو وجودتون نیست، اما من جرات اینو دارم، نگید هم دوست هم هستید که این فقط یه جوکه
راه افتاد و گفت:
-در ضمن کمک بزرگی بهتون کردم که آقای صدر از خیرتون گذشت وگرنه تا آخر عمر باید آرزوی ژست گرفتن جلوی دوربین رو از یاد می بردید
سامی دوید سمت شهاب که سیگار روشن کرده بود رفت و گفت:
-چی کار کنم؟
-زنگ بزن شکری ببین برنامه ریز مراسم دیشب کی بود
-باشه
شهاب پکی به سیگارش زد و گفت:
-بگو می شنوم
سامی آب دهان قورت داد و گفت:
-باباتون از صبح هزار بار زنگ زده، حسابی سر زبونا افتاده، دخترایی که نشون شده بودن تا شما ببینید کنسل شدن به خاطر این موضوع خانواده ها راضی نمیشن
-بهتر
-پیجای زرد زوم شدن، یکیشون تقریبا زندگی نامتون نوشته
شهاب نیش خند زد به آسمان نگاه کرد و گفت:
-چی گفته؟
-یه مشت شایعه و یه مشتم تقریبا حقیقت
-خب
-فن پیجا پیام دادن خواهش کردن حقیقتو روشن کنید
بی خیال پک دیگری به سیگارش زد و سامی گفت:
-در آخر خیلیا دنبال اینن بفهمن اون دختر کیه و از چه خانواده ای ه...
-خفه شو
سامی ترسید و شهاب به یک باره سمتش خیز برداشت، سامی با ترس و سریع چند قدم عقب رفت و شهاب با تهدید گفت:
-کسی در موردش چیزی بفهمه و بنویسه، برات بد میشه سامی، به اون خدا تو این مورد دیگه رحم نمی کنم کاری می کنم روزی هزار بار آرزوی مرگ کنی، آرزوی زندگی خوشو به گور می بری می دونی که می تونم
-می...می تونید... نمی ذارم مطمئن باشید
-نیستم به توی عوضی مطمئن نیستم
-نمی ذارم...به جون مامانم نمی ذارم
شهاب چرخید سمت ماشین رفت و گفت:
-امروز نه، فردا یه خبر جدید، یه بمب تو اون فضای کوفتی بترکون که خبر عکسای ما کمرنگ بشه همه برن سراغ اون خبر
سامی ساکت بود و شهاب غرید:
-شنفتی؟
-چه خبری بمب تر خبر دیشب وجود داره؟
شهاب خشمگین نگاهش کرد و گفت:
-اقدام به ترور رئیس جمهور چطوره؟
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#رد_خون
#پارت_صد_بیست_یک
سامی خشکش زد و شهاب در ماشین را باز کرد و گفت:
-تو همینو که من گفتم به صدر بزرگ بگو، اون خبر می ندازه تو پیام تحویلت میده و یهو بمب می ترکه
-باشه
-کارایی که بهت گفتم سریع انجام بده
-باشه آقا شهاب
درون ماشین نشست و در را بست، با به حرکت در آمدن ماشین، سامی دندان روی هم فشرد و غرید:
-حالا مونده من نابودتون کنم، صدر بزرگ به تاریخ می پیونده، فعلا دور تو هست شهاب خان
*
-مامان درست دفتم؟
آلا جوابش را نداد، هامین متعجب نگاهش کرد و گفت:
-درست دُفتم؟
باز هم جوابش را نداد، مژگان سر چرخاند با دیدن اینکه آلا عمیق در فکر است، جلو رفت شانه اش را گرفت و گفت:
-کجایی؟
آلا با عجله سر چرخاند و گفت:
-چی شده؟!
-چیزی نشده اون بچه دو ساعته داره انگلیسی حرف می زنه
آلا کلافه به هامین نگاه کرد و گفت:
-ببخشید پسرم، یکم ذهنم درگیره
-دردیر چی؟
-یه مساله ای که واسه سن شما زوده
هامین سر تکان داد و آلا کتاب زبان را بست و گفت:
-عالی بود پسرم، صبح میریم کلاس بعدم میریم واسه عکس، الان که دیگه شامتم خوردی زود بخواب
از روی تخت بلند شد، پتو را کنار زد و خم شد روی سر هامین را بوسید و گفت:
-ممنون که انقدر پسر خوبی هستی
هامین لبخند زد و گفت:
-خیلی مَردم؟
-خیلی بیشتر از خیلی مردی
-دوستت دالم
آلا با ذوق بوسیدش و گفت:
-منم دوستت دارم زندگیم
هامین دراز کشید و آلا پتو را رویش مرتب کرد، کنارش نشست و گفت:
-خب امشب چی بگم؟
-کیان می دفت قصه ی دیو و دلبر خیلی قشنده
-آره قشنگه
-بدو برام
-چشم
به مژگان اشاره کرد و آلا طبق عادت همیشگی کیان قصه خوانی را شروع کرد تا جایی که متوجه شد هامین در خواب عمیق فرو رفته است، نفس عمیقی کشید دست از موهای هامین دور کرد و گفت:
-بیشتر این که به قصه عادت کرده باشه به این که انگشتامو تو موهاش تکون بدم عادت کرده، دستمو که تکون نمیدم چشماش باز میشه میگه تکون بده
مژگان ریز ریز خندید و آلا از سر جایش بلند شد و گفت:
-بقیه خوابیدن؟
-با اون دعوایی که من راه انداختم فعلا همه خاموشن
-اینم شانس گند منه
-چرا انقدر تو فکری؟
-در مورد خانجونه
-وای آره گفتی، حالا می خوای چی کار کنی؟
#پارت_صد_بیست_یک
سامی خشکش زد و شهاب در ماشین را باز کرد و گفت:
-تو همینو که من گفتم به صدر بزرگ بگو، اون خبر می ندازه تو پیام تحویلت میده و یهو بمب می ترکه
-باشه
-کارایی که بهت گفتم سریع انجام بده
-باشه آقا شهاب
درون ماشین نشست و در را بست، با به حرکت در آمدن ماشین، سامی دندان روی هم فشرد و غرید:
-حالا مونده من نابودتون کنم، صدر بزرگ به تاریخ می پیونده، فعلا دور تو هست شهاب خان
*
-مامان درست دفتم؟
آلا جوابش را نداد، هامین متعجب نگاهش کرد و گفت:
-درست دُفتم؟
باز هم جوابش را نداد، مژگان سر چرخاند با دیدن اینکه آلا عمیق در فکر است، جلو رفت شانه اش را گرفت و گفت:
-کجایی؟
آلا با عجله سر چرخاند و گفت:
-چی شده؟!
-چیزی نشده اون بچه دو ساعته داره انگلیسی حرف می زنه
آلا کلافه به هامین نگاه کرد و گفت:
-ببخشید پسرم، یکم ذهنم درگیره
-دردیر چی؟
-یه مساله ای که واسه سن شما زوده
هامین سر تکان داد و آلا کتاب زبان را بست و گفت:
-عالی بود پسرم، صبح میریم کلاس بعدم میریم واسه عکس، الان که دیگه شامتم خوردی زود بخواب
از روی تخت بلند شد، پتو را کنار زد و خم شد روی سر هامین را بوسید و گفت:
-ممنون که انقدر پسر خوبی هستی
هامین لبخند زد و گفت:
-خیلی مَردم؟
-خیلی بیشتر از خیلی مردی
-دوستت دالم
آلا با ذوق بوسیدش و گفت:
-منم دوستت دارم زندگیم
هامین دراز کشید و آلا پتو را رویش مرتب کرد، کنارش نشست و گفت:
-خب امشب چی بگم؟
-کیان می دفت قصه ی دیو و دلبر خیلی قشنده
-آره قشنگه
-بدو برام
-چشم
به مژگان اشاره کرد و آلا طبق عادت همیشگی کیان قصه خوانی را شروع کرد تا جایی که متوجه شد هامین در خواب عمیق فرو رفته است، نفس عمیقی کشید دست از موهای هامین دور کرد و گفت:
-بیشتر این که به قصه عادت کرده باشه به این که انگشتامو تو موهاش تکون بدم عادت کرده، دستمو که تکون نمیدم چشماش باز میشه میگه تکون بده
مژگان ریز ریز خندید و آلا از سر جایش بلند شد و گفت:
-بقیه خوابیدن؟
-با اون دعوایی که من راه انداختم فعلا همه خاموشن
-اینم شانس گند منه
-چرا انقدر تو فکری؟
-در مورد خانجونه
-وای آره گفتی، حالا می خوای چی کار کنی؟
ویژگیهای کانال VIP
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489
🔺در طول هفته یک شب در میون دو پارت گذاشته میشه، اما تو vip هر شب پارت داریم،(البته از همین ابتدا کلی پارت تو کانال آماده ی خوندنه) کانال خلوت و بدون تبلیغات و دسترسی راحت تر به پارتا، از همه مهم تر حمایت از نویسنده❤️
کافیه تنها با پرداخت 40هزار تومان عضو کانال VIP #رد_خون بشید ✨🔥
مریم روح پرور زمین
۵۸۹۲۱۰۱۳۵۶۴۸۶۳۹۵
شات واریز رو برای *یکی از دو آیدی ادمین ارسال کنید و منتظر پاسخ باشید، لطفا فقط برای یک نفر ارسال کنید🍃🌱
@shaahrzaadznd
@Mehrnoosh0489
#رد_خون
#پارت_صد_بیست_دو
-در مورد شهاب و پیشنهادش نگفتم بهت
-مگه با شهاب حرف زدی؟
-دیدمش، یعنی برسام منو برد خونه رویا جون دیدم شهاب اون جاست
مژگان پوفی کرد و آلا دستانش را روی صورتش گذاشت و کلافه گفت:
-پیشنهادش بد نبود اما آدمی که این پیشنهاد داده آدمو می ترسونه یعنی ترجیحم اینه ازش دور باشم و این پیشنهادم بی خیال بشم
-خب!
-اول یه طرف ماجرا خانجونه که با پیشنهاد شهاب میشه همه چیزو درست کرد
-درست بگو ببینم، شهاب این همه چیز در مورد تو از کجا فهمید، خانجون آخه؟
-اتفاقی فهمید یعنی شهابه صدره دیگه انگار اول زور بوده که به دنیا اومده بعد دستو پاهاش در اومده
-همه چیزو فهمید؟
-نه بابا همه چیز که نه، اما یه چیزایی فهمید، آخرشم با اطمینان گفت، زندگیت عجیبه
-پیشنهادش چی بود که خانجون رو راضی کنید؟!
آلا با زاری نگاهش کرد و گفت:
-مژگان من الان چه غلطی کنم
-جون به لبم کردی بگو ببینم چی گفته
آلا چشم بست و گفت:
-میگم اما بذار پنج دقیقه بی صدا فکر کنم
-باشه من برم یه چایی بیارم
-برو
مژگان رفت و آلا خیره به ماشین بازی زیر پایش فکر کرد، دستش روی سینه ی دردش نشست، کلافه از جایش بلند شد سمت پنجره رفت، خیلی گرمش بود و آن پنجره ی باز هیچ تاثیری در خنکی هوای اتاق نداشت.
با دست خودش را باد زد و از گوشه ی چشم به گوشی نگاه کرد، عصبی برش داشت و بازش کرد، دل را به دریا زد و با شهاب تماس گرفت، بوق سوم صدای شهاب که انگار در جای شلوغی بود را شنید:
-به به آقا بالاخره زنگ زد
گوشه ی لبش را زیر دندان کشید و شهاب خنده ی ریزی کرد و گفت:
-باز کن دهنتو، نه، باز کن اون لبای برجسته رو و بگو شهاب پیشنهادت قبول
-من...من مجبورم
-تو مجبوری، اون وقت من چیم؟
-شهاب می خوری؟
با صدای آن زن آلا سریع گفت:
-بد موقع هم زنگ زدم، اما گفتم بدونی پیشنهادتو قبول کردم همون جوری که خودت گفتی
-شماره باباتو الان بفرست
-انشاالله که تو مستی نمی خوای باهاش حرف بزنی
-بزنم چی میشه، اصلا مستی راستی، غیر اینه
-امشبو با مستی و اون اطرافیانت بگذرون و صبحش کن، صبح حرف بزن
شهاب تک خنده ای کرد و گفت:
-از چی می ترسی آقا آلا؟
#پارت_صد_بیست_دو
-در مورد شهاب و پیشنهادش نگفتم بهت
-مگه با شهاب حرف زدی؟
-دیدمش، یعنی برسام منو برد خونه رویا جون دیدم شهاب اون جاست
مژگان پوفی کرد و آلا دستانش را روی صورتش گذاشت و کلافه گفت:
-پیشنهادش بد نبود اما آدمی که این پیشنهاد داده آدمو می ترسونه یعنی ترجیحم اینه ازش دور باشم و این پیشنهادم بی خیال بشم
-خب!
-اول یه طرف ماجرا خانجونه که با پیشنهاد شهاب میشه همه چیزو درست کرد
-درست بگو ببینم، شهاب این همه چیز در مورد تو از کجا فهمید، خانجون آخه؟
-اتفاقی فهمید یعنی شهابه صدره دیگه انگار اول زور بوده که به دنیا اومده بعد دستو پاهاش در اومده
-همه چیزو فهمید؟
-نه بابا همه چیز که نه، اما یه چیزایی فهمید، آخرشم با اطمینان گفت، زندگیت عجیبه
-پیشنهادش چی بود که خانجون رو راضی کنید؟!
آلا با زاری نگاهش کرد و گفت:
-مژگان من الان چه غلطی کنم
-جون به لبم کردی بگو ببینم چی گفته
آلا چشم بست و گفت:
-میگم اما بذار پنج دقیقه بی صدا فکر کنم
-باشه من برم یه چایی بیارم
-برو
مژگان رفت و آلا خیره به ماشین بازی زیر پایش فکر کرد، دستش روی سینه ی دردش نشست، کلافه از جایش بلند شد سمت پنجره رفت، خیلی گرمش بود و آن پنجره ی باز هیچ تاثیری در خنکی هوای اتاق نداشت.
با دست خودش را باد زد و از گوشه ی چشم به گوشی نگاه کرد، عصبی برش داشت و بازش کرد، دل را به دریا زد و با شهاب تماس گرفت، بوق سوم صدای شهاب که انگار در جای شلوغی بود را شنید:
-به به آقا بالاخره زنگ زد
گوشه ی لبش را زیر دندان کشید و شهاب خنده ی ریزی کرد و گفت:
-باز کن دهنتو، نه، باز کن اون لبای برجسته رو و بگو شهاب پیشنهادت قبول
-من...من مجبورم
-تو مجبوری، اون وقت من چیم؟
-شهاب می خوری؟
با صدای آن زن آلا سریع گفت:
-بد موقع هم زنگ زدم، اما گفتم بدونی پیشنهادتو قبول کردم همون جوری که خودت گفتی
-شماره باباتو الان بفرست
-انشاالله که تو مستی نمی خوای باهاش حرف بزنی
-بزنم چی میشه، اصلا مستی راستی، غیر اینه
-امشبو با مستی و اون اطرافیانت بگذرون و صبحش کن، صبح حرف بزن
شهاب تک خنده ای کرد و گفت:
-از چی می ترسی آقا آلا؟
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM