.

با غمزه ناز نڪَاه خود
چه غوغا ڪرده ای
هر صوفی و دیوانه
را انڪَار اغوا ڪرده ای....

دارد نشان از ڪهڪشان
آن چشم های نافذٺ
با طره ی ڪَیسوی خود
شب را چه حاشا ڪرده ای.....


#امیرآزاد

.


ٺو در خوابی و من هرشب
برایٺ قصه می بافم
نمیدانی ڪه آهویی
اسیر ٺیر مژڪَانم.....

بخواب آسوده در شبها
ڪه من بیدار بیدارم
ڪه از یمن قدمهایٺ
من ؏ـاشق  پریشانم....


#امیرآزاد

.



صبح بخبرهایٺ طعم جان می دهد
طعم چای هِلِ مادر بزرڪَ زیر ڪُرسی
یا بوی عطر نانش ڪه از هفٺ ڪوچه
دورٺر مشام را نوازش می ڪند.
ٺو صبح بخیر بڪَو ٺا من ؏ـاشقانه بید
را بی باد به رقص ؏شـق درآوردم.....


#امیرآزاد

.


صبح یعنی ٺو بخندی
و من خانه خراب
با همه ی درد بڪَویم
؏ـالی اسٺ حال من ای جان دلم


#امیرآزاد

.



چشمانٺ را بڪَشا
بڪَذار ڪه خورشید
از پشٺ نڪَاه آرامٺ
طلو؏ـی دوباره را
در سرزمین قلب من رقم زند....


#امیرآزاد

.


صبح اسٺ و چای لبٺ
نوشیدنی ٺر از هر روز
با عطر ڪَیسوانٺ
ڪار صد جام می هزار ساله را می ڪند
بغل بڪَشا !
ڪَمم ڪن لای موهای پریشانٺ......


#امیرآزاد

.


دوسٺٺ دارم
به ظرافٺ ڪَلبرڪَ های بهاری
به لطافٺ ابر باران زایی ڪه
جز ؏شـق و زندڪَی در قطره
قطره ی وجودش چیزی ندارند.
دوسٺٺ دارم
آنڪَونه ڪه قلبم را دوسٺ دارم
و چشمهایم را آنڪَونه ڪه خودم را
برای ٺو دوسٺ دارم و ٺو را برای خودم
دوسٺٺ دارم
آنڪَونه ڪه هوا را برای زندڪَی...


#امیرآزاد

.


ڪَر چه در شهر شبیه
  ٺو فریبایی نیسٺ
مثل ٺو هیچ ڪَلی
ناز و ٺماشایی نیسٺ....

نفس ڪَرم ٺو جانبخش
و دم عیسوی اسٺ
ای طبیب دل من ،
جز ٺو مسیحایی نیسٺ....


#امیرآزاد