💖کافه شعر💖
2.51K subscribers
4.37K photos
2.91K videos
12 files
1.02K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
به نور #شمع نتوان زنگ غفلت را زدود از دل

دل #شب را چراغ از دیده‌ی بی‌خواب می‌باید

#‌صائب_تبريزى

💖🧚🧚‍♀💖

@Kafee_sheerr💖💖
فریب #معرفت باغبان مخور ای گل

اگرچه آب می دهد #گلاب می گیرد

#صائب_تبريزى

💖🧚🧚‍♀💖

@Kafee_sheerr💖💖
بوسه را در #نامه مى پيچد براى ديگران

آن كه ميـدارد #دريغ از عاشـقان پيغام را

#صائب_تبريزى

💖🧚🧚‍♀💖

@Kafee_sheerr💖💖
طومار صبر من
به نهايت رسيده است

#صائب_تبريزى
دهم تیرماه روز بزرگداشت

#صائب_تبریزی

💖🧚🧚‍♀💖

@Kafee_sheerr💖💖
رنگین تر از حناست بهار و خزان ما
بر دست خویش بوسه دهد باغبان ما

چون صبح در محبت خورشید صادقیم
این تب برون نمی رود از استخوان ما

#صائب_تبريزى

🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️
حضور دل نبود با عبادتی که مراست
تمام سجدهٔ سهوست طاعتی که مراست

نفس چگونه برآید ز سینه‌ام بی آه؟
ز عمر رفته به غفلت ندامتی که مراست

#صائب_تبريزى

🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️
انتقام هرزه گویان را به خاموشی گذار
تیغ می گوید جواب مرغ بی هنگام را

کام خود شیرین اگر خواهی، به کام خلق باش
تلخ باشد کام دایم مردم ناکام را

#صائب_تبريزى

🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️
ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتیم
موج ریگ خشڪ را آب روان پنداشتیم

شهپر پرواز ما خواهد کف افسوس شد
کز غلط بینے قفس را آشیان پنداشتیم


ُ#صائب_تبريزى


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
اندیشه معشوق نگهبان خیال است


عاشق نتواند به خیال دگر افتد

#صائب_تبريزى


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
صائب امشب نوبت افسانه ے مژگان اوست





چشم اگر دارے به فڪر گریه ے مستانه باش

#صائب_تبريزى

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتیم
موج ریگ خشک را آب روان پنداشتیم

شهپر پرواز ما خواهد کف افسوس شد
کز غلط بینی قفس را آشیان پنداشتیم

#صائب_تبريزى


❀═‎‌🌼❤️⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
با زهر چشم خنده هم‌آغوش کرده‌ای
بادام تلخ را چه شکرپوش کرده‌ای؟

داریم چون قبا سربندت هزار جا
ما را چه ناامید ز آغوش کرده‌ای؟

تا چشم را به هم زده‌ای، از سپاه ناز
تاراج عافیتکده هوش کرده‌ای

در پیش آفتاب چه پرتو دهد چراغ؟
گل را خجل ز صبح بناگوش کرده‌ای

حق نمک چگونه فراموش من شود؟
داغ مرا به خنده نمک‌پوش کرده‌ای

شکر توام ز تیغ زبان موج می‌زند
چون آب اگرچه خون مرا نوش کرده‌ای

صائب ز فکرهای ثریا نثار خود
ما را چه حلقه‌هاست که در گوش کرده‌ای

#صائب_تبريزى

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در چار باغ دهر نسیم مراد نیست
از ششدر جهات، امید گشاد نیست

در راه ابر، تخم تمنا نکشته ام
کشت مرا ملاحظه از برق و باد نیست

آسودگی ز عمر سبکرو طمع مدار
بر گردباد و سایه او اعتماد نیست

آن را که جذب عشق برون آرد از وطن
چون ماه مصر در گرو خیرباد نیست

در مکتبی که ساده دلان مشق می کنند
رخسار صفحه نقش پذیر مداد نیست

در عهد شیب، شکوه نسیان چرا کنم؟
کم نعمتی است این که جوانی به یاد نیست؟

صائب تلاش صحبت پروانه می کند
بیتابی چراغ ز سیلی باد نیست

#صائب_تبريزى

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بیداری سیاه دلان عین غفلت است
خوابی که نیست از سر غفلت، عبادت است

از زهد خشک بر دل زاهد غبار نیست
تابوت بهر مرده دلان مهد راحت است

شرط طواف کعبه دل، بی بضاعتی است
گر شرط طوف کعبه گل، استطاعت است

آبی که داد زندگی جاودان به خضر
در قبضه تصرف تیغ شهادت است

شیطان پا برجاست شود هر چه عادتی
بیچاره آن که در گرو رسم عادت است

غیر از دل شکسته خود، گوشه گیر را
هر گوشه ای که هست، کمینگاه شهرت است

دامی که غیر خوردن دل نیست دانه اش
امروز در بساط زمین دام صحبت است

از ماه مصر، صلح به آوازه کرده است
گر مطلب کریم ز انعام، شهرت است

چون چشم سوزن است جهان وسیع، تنگ
صائب به چشم هر که مقید به ساعت است

#صائب_تبريزى

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ز مغز من به صهبا خشکی غم برنمی آید
رسانم گر به آب این خاک را، نم برنمی آید

به خون نتوان ز روی تیغ شستن جوهر خط را
به زور باده از دل ریشه غم برنمی آید

عبث از خواری اخوان شکایت می کند یوسف
عزیز مصر گردیدن ازین کم برنمی آید

مگر چون خار و خس در دامن تسلیم آویزد
وگرنه موج ازین دریا مسلم برنمی آید

نمی آید ز دل بی عشق بیرون قطره اشکی
ز گلشن بی کمند مهر شبنم برنمی آید

عیار بدگهر از صحبت نیکان نیفزاید
به دست راست، نقش چپ زخاتم برنمی آید

ازان مغلوب می گردی که بر خود نیستی غالب
اگر با خود برآیی با تو عالم برنمی آید

اگر نه سرمه دارد در گلو صائب زآه ما
چه پیش آمد که از صبح جزا دم برنمی آید؟

#صائب_تبريزى

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چراغ صبح و دم مستعار هر دو یکی است
بقای خرده جان و شرار هر دو یکی است

ز لطف و قهر نمی بالم و نمی نالم
به خار خشک، خزان و بهار هر دو یکی است

چنان ربوده این باغ و بوستان شده ام
که نوشخند گل و نیش خار هر دو یکی است

فسردگی و کدورت شده است عالمگیر
جوان و پیر درین روزگار هر دو یکی است

چنان گزیده دنیای بد گهر شده ام
که پیش دیده من گنج و مار هر دو یکی است

مکن به بدگهران مردمی که آتش را
چه گل به جیب فشانی چه خار هر دو یکی است

چه لازم است شب و روز خون دل خوردن؟
چو سنگ و لعل درین روزگار هر دو یکی است

توان به زنده دلی شد ز مردگان ممتاز
وگرنه سینه و لوح مزار هر دو یکی است

اگر دو بین ز دو رنگی نگشته ای صائب
شب جدایی و روز شمار هر دو یکی است

#صائب_تبريزى


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
روی کار دیگران و پشت کار من یکی است
روز و شب در دیدهٔ شب‌زنده‌دار من یکی است

سنگ راه من نگردد سختی راه طلب
کوه و صحرا پیش سیل بیقرار من یکی است

نیست چون گل جوش من موقوف جوش نوبهار
خون منصورم، خزان و نوبهار من یکی است

گر چه در ظاهر عنان اختیارم داده‌اند
حیرتی دارم که جبر و اختیار من یکی است

ساده‌لوحی فارغ از رد و قبولم کرده است
زشت و زیبا در دل آیینه‌وار من یکی است

می‌برم چون چشم خوبان دل به هر حالت که هست
خواب و بیداری و مستی و خمار من یکی است

بی‌تامل صائب از جا بر نمی‌دارم قدم
خار و گل ز آهستگی در رهگذار من یکی است

#صائب_تبريزى

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دل به دنیا نگذرد خرد دوراندیش
نشود برق سبکسیر مقید به حشیش

ترک دنیای فرومایه سر همتهاست
ورنه شاهان ز چه همت طلبند از درویش ؟

زاهد خشک که دربوته ریش است نهان
خارپشتی است که درهرسر مو دارد نیش

با عمل دامن تقوی زمناهی چیدن
احتراز سگ مسلخ بود ازشاشه خویش !

صائب آرامگهش قلعه فولاد بود
هرکه بیرون ننهد پای زاندازه خویش

#صائب_تبريزى


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
پيچ و تاب عشق را نتوان ز جان برداشتن



نيست ممکن موج از آب روان برداشتن

#صائب_تبريزى

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تا گلستان را نهال قامتش آباد کرد
باغبان چندین خیابان سرو را آزاد کرد

سنگ را در ناله می آرد وداع دوستان
بیستون فریادها در ماتم فرهاد کرد

نیست چون جوهر اگر در بال همت کوتهی
می توان پروازها در بیضه فولاد کرد

مدتی شد گرچه از جوش نشاط افتاده ایم
می توان از خاک ما میخانه ها آباد کرد

تاجداران را طریق خسروی تعلیم داد
این که از هدهد سلیمان وقت غیبت یاد کرد

اینقدر تمهید در تعمیر ما در کار نیست
می توان ما را به گرد دامنی آباد کرد

آه اگر ذوق گرفتاری نخواهد عذر ما
وحشت ما خون عالم در دل صیاد کرد

رفت در گنج گهر پایش چو دیوار یتیم
چون خضر هر کس که در تعمیر ما امداد کرد

این جواب آن غزل صائب که فتحی گفته است
از فراموشان مباد آن کس که ما را یاد کرد

#صائب_تبريزى

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀