💖کافه شعر💖
2.21K subscribers
4.21K photos
2.74K videos
11 files
890 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
من می نویسم
تا زنان را ،
از سلول های ستم،
از شهرهای مرده ،
از ایالت های بردگی ،
از روزهای پرکسالت
سرد و تکراری ، برهانم .

می نویسم ،
تا زنی را که دوست دارم
از شهر بی شعر،
شهر بی عشق،
شهر اندوه و افسردگی،
رها کنم؛

می نویسم
تا از او ابری نم بار بسازم.
تنها زن و نوشتن
ما را از مرگ می رهاند.



#نزار_قبانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مانند پرتوِ سحرگاهی
مانند آب در رودخانه
مانند ابر و باران، گلها و گیاهان
آیا عشق مال انسان نیست ؟!
آیا حیاتِ تازه ای
در زندگی نیست؟

چرا در کشورم عشق طبیعی نیست
مثل هر گلِ سپید
که به طور طبیعی
از سنگ می روید؟
چرا مردم به راحتی
عاشق نمی شوند
مثل ماهیان در دریا
مثل ماههایی که
بر مدارِ خودشان می گردند
چرا در کشورم عشق
مثل دیوانِ شعر
ضروری نیست؟!
چرا...؟!

#نزار_قبانی

ترجمه #یدالله_گودرزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
می توانم نامت را در دهانم
و تو را
در درونم
پنهان کنم...

گل با بوی خود چه می کند؟
گندمزار با خوشه اش؟
طاووس با دمش؟
چراغ با روغنش؟
با تو سر به کجا بگذارم؟
کجا پنهانت کنم؟

وقتی مردم، تو را در حرکات دستهایم،
موسیقی صدایم
وتوازن گام هایم
می بینند...

#نزار_قبانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از نیاز من می‌پرسی
حالم خوب است، ملالی نیست.
خبری نیست جز حرف‌های روزنامه‌ها
کودکانی دارم که خانه را سرشار می‌کنند
و زنی وفادار
و در خواب‌هایم گندم و زیتونی دارم
اما مساله‌ی من
نانی که می‌خورم
یا آبی که می‌نوشم نیست
مشکل بزرگ من
آزادی است !

#نزار_قبانی 
 #ترجمه_یدالله_گودرزی

📕زنی‌در من قدم می زند  
(شعری از این کتاب)

‌‌‎‌‌‌‎‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چه دردناک!
زیستن ات درون سینه‌ام
چه دردناک!
نبودنت کنار من
چه دردناک!
که با منی هماره و نمی‌شود
که دست تو بگیرم
و بگویمت که با تو زنده‌ام
چه دردناک!
که می‌کنم تلاش تا
به سر برم کنار تو
چه نامه‌ها برای تو نوشته‌ام
چه شعرها سروده‌ام
و از دریچه دلم
برای تو فکنده‌ام

غمت برای من عیان و
صد دریغ ،نمی‌توان
که کم کنم ز غصه‌ات

چه دردناک!
دوری‌ات
چه داغ اشک‌های تو که می‌چکند
ز گونه‌ات به سینه‌ام
چقدر عاشقم به تو
و سوخته‌ام چقدر
در انتظار دیدنت

#نزار_قبانی
#بازسرایی_حسین_برهمت

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
اگر جنگ نبود
تو را به خانه ام دعوت میکردم
و میگفتم:به کشورم خوش آمدی
چای بنوش که خسته ای
برایت اتاقی از گل میساختم
و شاید تو را در آغوش میفشردم
اگر جنگ نبود
تمام مین های سر راه را گل میکاشتم
تا کشورم زیباتر به چشمانت بیاید
اگر جنگ نبود
مرز را نیمکتی میگذاشتم
کمی کنار هم به گفتگو مینشستیم
و خارج از محدوده دید تک تیر اندازان
گلی بدرقه راهت میکردم
اگر جنگ نبود
تو را به کافه های کشورم میبردم
و شاید قهوه ای را به یادت مینوشیدم ،
و مجبور نبودم
ماشه ای را بکشم که برای دختری
در آنور مرز های کشورم
اشک به بار  آورد .
حالا که جنگ میدرد
تن های بی روحمان را ،
برای زنی که عکسش در جیب
سمت چپم نبض میزند
گلوله نفرست .

#نزار_قبانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ﻋﺸﻘﻤﺎﻥ
ﻫﻢ ﭼﻨﺎﻥ
ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺗﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ
ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ
ﺁﺗﺸﯽ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﻣﺎﺳﺖ
ﻭ ﺭﻓﯿﻖ ﻣﺎ ﻭ ﺭﻓﯿﻖ ﻧﺠﻮﺍﻫﺎﯼ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﻣﺎﺳﺖ
ﻭ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺪﺍﺭﺍ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ
ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯾﻢ
ﭼﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻣﯽﮔﺮﯾﺪ
ﻭ ﭼﻪ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺮﯾﺎﻧﺪ
ﻏﻢﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﺳﺖ
ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺷﮑﯽ ﻭ ﻏﻤﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﯽﺩﻫﺪ
ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻃﻠﺐ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ

#نزار_قبانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
وقتى زنى عاشق مى‌شود؛
با صداى بلند،
از عشق اش مى‌گويد
و با صدا و تصوير،
عشق‌اش را توصيف مى‌كند!
ولى مرد!
عشق اش را ،
بسانِ كاغذ خشک‌كنى كه
قطره‌ى جوهر را مى‌مكد،
پنهان مى‌سازد
و قلبش
از درون،
خورده مى‌شود!
همانطور كه موتورِ يک ماشين!
از درون مى‌پوسد!

#نزار_قبانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
پیش از این
عاشقان
از عشقشان که می‌گفتند
می‌خندیدم !
اما
به مهمانخانه که بازگشتم
قهوه‌ام را در تنهایی که نوشیدم
دانستم که چگونه
خنجری از تبار عشق
پهلو می‌شکافد و
بیرون نمی‌رود

#نزار_قبانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دوست دارم گهگاه گم شوم
مثل پرنده های پاییز

می خواهم میهنی تازه بیابم
غیر قابلِ دسترس

و خداوندی
که مرا تعقیب نکند

و سرزمینی که دشمنم نباشد!

می خواهم از پوستم بیرون بزنم
از صدایم
و از زبانم
و مثل عطرِ مزرعه ها
سیال شوم!

می خواهم از سایه ام فرار کنم
و از عنوان هایم

می خواهم از مارها و خرافه ها بگریزم،
از دستِ خلفا
و حاکمان و وزیران!

می خواهم مثل پرندگان، دوست داشته باشم

ای شرق ِ دشنه ها و چوبه های دار!
می خواهم
مثل پرنده گانِ پاییز
عشق بورزم.


#نزار_قبانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دوست دارم گهگاه گم شوم
مثل پرنده های پاییز

می خواهم میهنی تازه بیابم
غیر قابلِ دسترس

و خداوندی
که مرا تعقیب نکند

و سرزمینی که دشمنم نباشد!

می خواهم از پوستم بیرون بزنم
از صدایم
و از زبانم
و مثل عطرِ مزرعه ها
سیال شوم!

می خواهم از سایه ام فرار کنم
و از عنوان هایم

می خواهم از مارها و خرافه ها بگریزم،
از دستِ خلفا
و حاکمان و وزیران!

می خواهم مثل پرندگان، دوست داشته باشم

ای شرق ِ دشنه ها و چوبه های دار!
می خواهم
مثل پرنده گانِ پاییز
عشق بورزم.


#نزار_قبانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
امروز نمی‌گویم دوست‌ات دارم چه بسا فردا هم نگویم! تا زمین شکوفه‌ای به‌ بار آورد نه‌ ماه طول می‌کشد و شب چه عذاب‌ها خواهد چشید تا ستاره‌ای را به‌دنیا بیاورد و انسان هزاران سال منتظر می‌ماند تا پیامبری ظهور کند...
پس تو چرا کمی صبر نمی‌کنی تا معشوقه‌ی من شوی؟

#نزار_قبانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
فكّرتُ أمس...
بحبّي لكِ
وأحببتُ التفكيرَ بتفكيري
تذكّرتُ فجأةً
قَطَراتِ العَسَل على شفتيكِ
فلحستُ السُكَّرَ عن جدران ذاكرتي

دیروز بود
که در فکر عمق عشقم به تو بودم
فکر کردن،
فکرکردن به تو دل می‌برد ز من
در خاطرم
از عسل لبان تو خاطره‌ای بدرخشید
ناگهان از نوش شهد خاطره‌ات
مست گشته‌ام

#نزار_قبانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.
دوستت دارم
نمی‌خواهم تو را به خاطرات دور پیوند دهم
به حافظه قطارهای مسافری
تو آخرین قطاری هستی که شبانه‌روز
بر رگ‌های دستانم سفر می‌کند
تو آخرین قطار من
من آخرین ایستگاه تو

دوستت دارم
نمی‌خواهم تو را به آب پیوند دهم
یا به باد
به تاریخ‌های هجری و میلادی
به جذر و مد دریا
ساعات کسوف و خسوف
و مهم نیست ایستگاه‌های هواشناسی
یا خطوط فنجان‌های قهوه چه می‌گویند
چشمان تو به تنهایی پیامبرگونه من‌اند
مسئول شادی جهان !


#نزار_قبانی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.


اگر تو نبودی،
نمیدانم هر روز برای چه کسی مینوشتم
هر جلوه زیبا ناخوداگاه
مرا به یاد تو می‌اندازد
و لاجرم مرا با خود به اوج میبرد
سرنگون میسازد
میخنداند و میگریاند
ایکاش لااقل دستم را میگرفتی
تا حرارتِ عشقم را درک کنی
گرچه میدانم هرگز نمیفهمی
چقدر دوستت داشتم
و مشکل من اینروزها
همین است.

#نزار_قبانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM

نه برف مرا می‌ترساند، نه سرما

ولى در این حجم سنگین تنهایی‌ام
براى گرم شدن، بهانه‌اى ندارم
جز اینکه
دوسـتت داشـته باشـم...


#نزار_قبانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
             ‏نفس بكش
             ‏عميق، آرام، شادمان!
             ‏بگو غم رد شود
             ‏كه قلبت
             ‏آرامگاه اندوه نيست

#نزار_قبانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هم می‌ترسم دوستت داشته باشم ،
آن‌وقت بروی و درد بکشم.
هم می‌ترسم دوستت نداشته باشم ، که فرصت «عاشقِ تو بودن» از دستم میرود و پشیمان می‌شوم .

حالا تو بگو ؛

«کیف احبک بلا الم، و کیف لااحبک بلا ندم».
چطور عاشقت باشم و درد نکشم ،
و چطور عاشقت نباشم و پشیمان نشوم ؟

#نزار_قبانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آیا شک داری،
که بخشی از وجود منی؟

من از چشمان تو آتش را دزدیدم
و مهم‌ترین انقلاب‌ها را رقم زدم،

تو ماهی هستی که
در آب حیات من شنا می‌کنی
تو ماهی هستی که
هرشب از پنجره کلمات من طلوع می‌کنی،

تو بزرگ‌ترین
فتح در میان فتوحات منی،

تو آخرین وطنی که در آن زاده شدم،
و در آن دفن خواهم شد...!

#نزار_قبانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀